نشست علمی «کارآمدی مطالعات تاریخی در پژوهشهای مهدوی» روز چهارشنبه 20 اردیبهشت 96 با سخنرانی دکتر نعمتالله صفری فروشانی به میزبانی انجمن تاریخ پژوهان حوزه برگزار شد.
آنچه در ادامه میآید مشروح سخنان آقای دکتر صفری است:
مفهوم شناسی
برای اینکه زمینه برای ورود بحث فراهم شود ابتدائا به مفهوم شناسی این عنوان میپردازم.
کارآمدی
منظور از کارآمدی چیست؟ کارآمدی به معنای توان حل مشکل است و در این مطالعات به معنای پاسخگویی است. آیا مطالعات مهدوی کارآمد است؟ این میتواند در مقابل شبهه کسانی باشد که گفتهاند مطالعات مهدوی از سنخ تاریخی نیست و تاریخ نباید وارد در مطالعات مهدوی شود. بلکه این کلام و روایات است که متکفل مباحث مهدوی است.
مطالعات تاریخی
درباره بحثهای تاریخی در مهدویت دو نوع منابع داریم. یکی منابع روایی و شیوه نقلی است که در این شیوه معمولاً نقلها پشت سر هم گذاشته میشود و از تواتر یا استفاده نقلها یا کثرت نقلها بهره برده میشود و تحلیلی نیز در آن وجود ندارد. اینکه در چه زمانی یا در چه بستری صادر شده است و ناقلان چه کسانی هستند و چه کسانی به آن استناد کردهاند؟ اینها بحث نمیشود و اگر هم بحث میشود در سند بحث میشود که آیا ناقلان آن روایت مورد اعتماد بودهاند؟ ما به اینها گزارههای تاریخی میگوییم نه مطالعات تاریخی.
منظور از مطالعات تاریخی مطالعات تحلیلی و روشمند است که نقل را با متن و فرامتن بررسی میکند. اگر بخواهم از بخش تحلیلی یک تاریخچه بگویم این بخش در دوره معاصر شروع شده است و ورود در آن توسط یک فقیه مجتهد بنام آیتالله سید محمد صدر صورت گرفته است. ایشان در تاریخ غیبت صغری و تاریخ غیبت کبری و تاریخ عصر ظهور که در موسوعه غیبت چاپ شده است. ایشان در تاریخ غیبت صغری مانند یک فقیه وارد عرصه تاریخی میشود و شیوههای فقهی و تاریخی را در هم میتند. گرچه در عرصه تاریخی یک مقدار خامتر است و بیشتر به شیوههای فقهی و سندی روی میآورد.
بعد از ایشان جاسم حسین است که تاریخ سیاسی غیبت را بررسی میکند. در یک جلسهای این کتاب را نقد کردیم. همچنین مرحوم جواد علی با کتاب «مهدی المنتظر عند الشیعه الاثنی عشریه» را داریم. بعد از آن در نسل فعلی دوستان معاصر خودمان هستند که وارد مطالعات تاریخی مهدویت شدهاند. جناب آقای صادقی و آقای احمدی و دوستان دیگر که پایاننامهشان در شرف قرائت هستند.
این مطالعات تاریخی هنوز بهاندازه قابلاعتنایی نیست که بتوانیم آنها را در دستههای مختلفی گونهشناسی کنیم.
در دو بزنگاه با شبهات تاریخی فراوانی در مباحث تاریخی تشیع مواجه هستیم. یکی امام حسین و دیگر امام زمان. الحمد لله در مباحث مربوط به امام حسین دست پرتری داریم ولی هنوز در زمینهٔ امام زمان راه زیادی داریم.
برخی از تجدیدنظرطلبان و وهابیها زودتر از ما وارد مطالعات تاریخی مهدوی شدهاند و به قصد ضربه زدن به مطالعات مهدوی این کار را کردهاند و از شیوه تاریخی بهرهگیری میکنند تا مهدویت را نفی کنند. از میان این افراد میتوان به آقای احمد الکاتب اشاره کرد. ایشان کتاب بزرگی بنام تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشورا الی ولایه الفقیه دارد و قصد دارد ریشه ولایتفقیه را بزند. او میگوید فقها نایبان عام امام زمان هستند و ولایتفقیه نائب خاص است و سراغ امام زمان آمده است و اصلاً منکر تولد امام زمان شده است و از مطالعات تاریخی بهره گرفته است. از اینکه ارث امام حسن عسکری تقسیم شد و همسر ایشان این ارث را گرفت و راضی شد و کسی هم اعتراضی نکرد. اختلافاتی در روایات تولد وجود دارد و همچنین در مبحث نواب مباحثی را مطرح کرده است و خواسته است که بیان کند که امام متولد نشده است بنابراین مشروعیتی برای فقها نمیتوانیم قائل شویم. در این زمینه روایات اثنی عشر را نیز رد کرده است. این کتاب در محافل فارسیزبان موردتوجه قرار نگرفت ولی چون به زبان عربی نوشته شده بود در محافل عربی موردتوجه قرار گرفت و عربزبانهای فراوانی شروع به مباحثه و رد این کتاب گرفتند. از جمله آقای سامی بدری. البته از این کتاب تنها یک ترجمه و تحقیقی در فارسی منتشر شد بنام در انتظار ققنوس.
کتاب به فارسی هم منتشر شد: تطور اندیشه سیاسی شیعه از شورا تا ولایتفقیه.
این کتاب سبب شد علمای شیعه احساس غیرت کنند ولی نه به آن اندازهای که در مورد امام حسین احساس میکنند. ردهایی که بر این کتاب نوشته شد از مطالعات تاریخی بهره نگرفتند بلکه به سراغ مباحث روایی شدند. نمیدانم که چرا تاریخیها وارد این مبحث نشدند.
کتاب دیگری که بهوسیله وهابیها نوشته شده است کتاب «متی یشرق نورک ایها المنتظر» توسط عثمان خمیس است. وهابیت لایههای مختلفی دارد. یک لایه ضعیفی دارد و یک لایه متوسطی دارد و یک لایه عمیقتری دارد که وارد ریز مسائل میشوند و سعی در رد بنیانهای تاریخی شیعه دارند. خودشان عثمان خمیس را جزو لایه عمیق میدانند ولی کتابی که نوشته است در این حد نیست. او با این عنوان، امام زمان را مسخره میکند و معتقد است که ما به یک موجودیت خیالی استناد میکنیم. این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است. البته عنوان ترجمه فارسی آن «عجیبترین دروغ تاریخ» است. البته دوستان ما به آن جواب دادهاند ولی شیوه جواب به آن تاریخی نیست.
من میخواهم نتیجه بگیرم که تاریخیها با شیوه تاریخی و تحلیلی وارد مطالعات مهدوی نشدهاند و کارآمدی تاریخ و مطالعات تاریخی را در این بخش نشان ندادهاند.
تعریف تاریخ
قبل از نقد باید یک تعریفی از تاریخ داشته باشیم. دو تعریف میتوانیم داشته باشیم: 1- تاریخ به معنای گزاره 2- تاریخ به معنای تحلیل.
در تاریخ به معنای تحلیل، نقل بخشی از کار ما است. در تحلیل بیست درصد سهم متن است و هشتاد درصد به مباحث فرامتنی میپردازد.
خوشبختانه وقتی به احمد الکاتب و عثمان خمیس نگاه میکنیم میبینیم که روش تاریخی را کار نکردهاند و منظور آنها از تاریخ، گزارهها است. این باعث میشود شمشیر آنها برنده نباشد و بتوانیم در این صحنه قویتر وارد شویم.
وقتی به استنادات آنها نگاه میکنیم میبینیم که اینها به همان روش حدیثی علیه ما وارد شدهاند و از احادیث ما علیه ما استفاده کردهاند و از روشهای تاریخی علیه ما استفاده نکردهاند؛ مثلاً از اختلاف روایات ما نتیجه میگیرند که مهدی نیست. از اینجا نتیجه گرفتهاند که شیعه نمیتواند در اثبات مهدی از تاریخ استفاده کند. البته اینها پاشنه آشیلهایی است که در احادیث ما نیز وجود دارد و در یک جایی باید تکلیف این احادیث را روشن کنیم؛ بنابراین گرچه این دو مستشکل که دو سنخ هم هستند یک شیعه برگشته و یک وهابی تند، هنوز روش تاریخی را نشناختهاند و خودشان نیز محدث وار وارد نقد آموزه مهدوی شدهاند؛ بنابراین همان سلاحی که رو به ما گرفتهاند را میتوانیم با همین روش تاریخی به سمت آنها برگردانیم.
این روش تاریخی که میخواهم عرض کنم در دو بخش متواند کارآمد باشد: اثباتی و سلبی
در بخش اثباتی به این معنا است که به ما در اثبات اصل آموزه مهدویت کمک کند و اینجا جایی است که تاریخ به کمک کلام میآید. در بخش سلبی هدف این است که از مهدویت خرافه زدایی کند. یکی از اصولی که باید به آن توجه کنیم این است که معرکه را مشخص کنیم و ببینیم که در چه معرکهای با چه ابعادی مبارزه میکنیم. اگر معرکه این باشد که من موظف باشم از همه چیزهایی که بهعنوان مهدویت مشهور است دفاع کنم و از همه کتابها مانند کمالالدین و الغیبه شیخ طوسی و الغیبه نعمانی و رؤیتهای فراوان و علائم الظهور فراوان دفاع کنم میدان وسیع است و قطعاً در این میدان شکست خواهیم خورد و قدرت اثبات آنها را نداریم.
مسأله اصلی برای ما اثبات وجود امام زمان و دوازدهمین نفر بودن ایشان است و ایشان در غیبت صغری به تمشیت امور شیعیان میپرداختند.
نکته حائز اهمیت این است که ما حدود و ابزار تاریخ را باید بدانیم و بر تاریخ بیش از حد خودش تحمیل نکنیم. بهعنوان مثال غیبت صغری یک امر تاریخی است که تاریخ قدرت ورود به آن را دارد ولی غیبت کبری و اثبات وجود حضرت در این دوره و اینکه این غیبت هزاران سال ممکن است طول بکشد از مقوله تاریخ بیرون است. نهایتاً میتوانید مثال بزنید و مشابهتهایی با افراد در تاریخ ذکر کنید که طول عمر زیادی داشتهاند.
برخی از دوستان میگویند یک پایاننامه تاریخی در مورد حوادث ظهور حضرت بنویسیم که این تاریخی نیست. تاریخ دست خود را بالا میبرد و میدان را به کلام و روایات میسپارد و اگر بخواهد وارد این عرصه شود آبروی خودش را میبرد؛ زیرا باید یا به توقیعات شیخ مفید متمسک شود یا به رؤیتها استناد کند که اثبات تاریخی آن ممکن نیست. اگر یکزمانی آن را باور میکردیم به این دلیل بود که مطالعات تاریخی نداشتیم.
خوشبختانه کسانی که وجود حضرت را انکار میکنند خودشان روش تاریخی ندارد ولی با توجه به مطالعات تاریخی و تحلیلی روشمند، بحث زمانشناسی، مکانشناسی، شخصیت شناسی، جریان شناسی و شواهد و قرائن را در این مسأله بکار میگیریم. تمام تلاش ما این است که هرچه میتوانیم شواهد و قرائن جمعآوری کنیم و پیروزی در تاریخ با کسی است که شواهد و قرائن بیشتری را کشف کند. البته کسی که شواهد کمتری دارد در محاق و نابودی نیست بلکه مرجوح میشود و در آینده میتواند شواهد بیشتری را جمع کند و برتر شود. شواهدی که در انکار حضرت هستند بهاندازه شواهد اثبات وجود ایشان نیست.
در این قسمت بحث تولد حضرت و وجود ایشان در غیبت صغری را مطرح میکنم و نشان میدهم که سهم متن و فرامتن چقدر است؟
روایات اثنی عشر
بحث اولی که آقای احمد الکاتب بسیار سریع از آن عبور کرده است و بلکه مغالطه کرده است بحث روایات اثنی عشر است. این روایات بزرگترین برگ برنده شیعه است. در اینجا به روایات تولد استناد نمیکنم بلکه به روایات فرامتنی استناد میکنم. این روایات اثنی عشر بهترین سلاح ما است.
روایات اثنی عشر را میتوانیم بر دو گونه کلی تقسیمبندی کنیم:
1- روایات اثنی عشر عام
2- روایات اثنی عشر لیستی
منظور از روایات اثنی عشر لیستی روایاتی است که از پیامبر و حضرت زهرا نقل شده است و اسم همه امامان آمده است ولی روایات عام، نام تکتک آنها را نبرده است. در روایات لیستی باید درونگروهی برخورد کنیم و برای محافل شیعی کارساز بدانیم؛ زیرا کسی این روایت را میپذیرد که صدوق و مشیخه های او و کافی را قبول داشته باشد و از آن تواتر دریافت کند و شبهات تاریخی که پیش میآید بهصورت تعبدی نادیده بگیرد. شبهات تاریخی مانند اینکه چرا این در زمان ائمه ظهور و بروز نداشته است و چرا فرقهها پدید آمدهاند؟ و چرا ائمه در مقابل فرقهها به این روایات استناد نکردهاند؟ کسانی که با شیوه حدیثی وارد میشود تعبدا آن را قبول میکنند. ما فعلاً در مورد این روایات بحث نمیکنیم و اگر با یک مخالف بحث کردیم نمیتوانیم به اینها استناد کنیم.
اما روایات اثنی عشر عام که اسم تکتک افراد نیامده است چند خصوصیت دارد:
1- اسناد آن صحیحتر است.
2- هم در منابع شیعی و هم در منابع سنی آمده است.
3- در منابع قوی اهل سنت وجود دارد
4- این روایات در منابع مکتوب قبل از غیبت صغری وجود دارد. قدیمیترین منبعی که این روایات را دارد مستند طیالسی است که حدود 205 یا 204 از دنیا رفته است و 55 سال قبل از غیبت بوده است.
هیچکس غیر از شیعه نمیتواند این دوازده نفر را بهصورت متصل ارائه کند. شیعه با همین مبانی خودش یازده نفر را ذکر کرده است و دوازدهمی را ادعا کرده است و برای ادعای خودش به همان شیوه یازده نفر عمل کرده است. پس از اینجا میتوانیم یک شاهدی داشته باشیم که دوازدهمی متولد شده است. چرا که اگر بخواهید در دوازدهمی خدشه وارد کنید باید در کل این سلسله خدشه وارد کنید.
یک خلطی که امثال کلبرگ و احمد الکاتب و دیگران میکنند این است که روایات اثنی عشر عام را با روایات لیستی مخلوط میکنند و به روایات لیستی حمله میکنند و قدرت استناد به روایات اثنی عشر لیستی را از ما میگیرند و ما نیز ناخودآگاه وقتی وارد عرصه میشویم فکر میکنیم که هر دو را باید ثابت کنیم. درحالیکه میتوانیم تفکیک کنیم و از روایات اثنی عشر عام که آن خصوصیتها را دارد بهره بگیریم. اهل سنت نمیتوانند به روایات اثنی عشر عام اتهام جعل بزنند زیرا در منابع خودشان نقل کردهاند.
توجه کنید که شاهد و قرینه لزوماً صد در صد مدعای خودش را ثابت نمیکند و برعکس دلیل فلسفی است. دلیل فلسفی دائر مدار وجود و عدم است اگر توانست ثابت کند میپذیریم و اگر نتوانست به کلی رد میکنیم. در مطالعات تاریخ، شاهد بخشی از کار ما است و روایات اثنی عشر یک قرینه است و یک اطمینان نسبی برای ما حاصل میکند.
روایات تولد و زمانشناسی تولد
بههرحال یک فضای تقیهای در آن زمان وجود داشته است و این روایات ولو در محافل اهل سنت بوده است. خود اینکه امام هادی و امام حسن عسکری تحت نظر هستند دلیل بر این است که یک ترسی بوده است. شیعیان در آن زمان فعال و مسلح نبوده است و اینها نیز هیچوقت نتوانستند ثابت کنند ائمه سلاح دارند و چند بار نیز خانه آنها را تفتیش کردهاند و چیزی پیدا نکردهاند. از قرائن بیرونی میتوانیم به این سمت برویم که یک خبرهایی از بیرون شنیده بودند. شاید این خبر مربوط به سازمان وکالت باشد یا شاید هم این سلسلهواری روایات اثنی عشر.
در چنین فضای تقیه آلودی اگر دقیقاً مشخص میشد که مادر حضرت چه کسی است؟ در کجا بوده است؟ چه زمانی حامله شده است؟ چه زمانی فرزند خود را به دنیا آورده است؟ در این پنج سال، حضرت چکار میکرده است؟ اگر چنین شفافیتی وجود میداشت شاید بیشتر شک میکردیم و با این اختلافات میتوانیم بهتر به این قرینه برسیم که حتماً یک کسی وجود داشته است. همه اینگونه روایات میگویند که به دنیا آمده است و مادری داشته است و حامله شده است و بچه را به دنیا آورده است.
مخالفین از این روایات استفاده میکنند که وجود نداشته است درحالیکه هیچکدام از روایات نگفته است که حضرت به دنیا نیامده است. اگر هم کسانی گفتهاند که به دنیا نیامده است در اثر مقابله جریان شیعی بر قول خودشان پایدار نماندند.
بحث ارث و تقسیم ارث نیز جالب است. اگر مادر یا مادربزرگ حضرت میگفت که یک بچهای هم داریم و چرا ارث او را نمیدهی؟ شک میکردیم؛ زیرا این مادر یا مادربزرگ برای چند درهم فرزند خود را افشاء میکند. همچنین اختلافاتی که در میان اصحاب درباره رؤیت است.
در اینجا میخواهم از روایاتی که به گونه ماورائی در مورد حضرت صحبت میکنند استفاده کنم. مشخصاً روایتی که میگوید که در همان دوران کودکی یک فرشتهای حضرت را به آسمان برد. ما اصل این روایت را جعلی میدانیم و حضرت در همین زمین زندگی میکرد. حتی ممکن است با شواهد بگوییم که خود شیعیان این روایت را ساختند تا حکومت را ناامید کنند که دیگر به دنبال حضرت نگردند. البته این یک احتمال خودم است.
الآن میخواهم شیوه تاریخی را نشان بدهم و لزوماً درصدد اثبات یا نفی چیزی نیستم. اگر به دنبال کار آیی شواهد باشیم از اینچنین روایاتی نیز میتوانیم استفاده کنیم. برخی از دوستان به جنگ مادلونگ میآیند من میگویم که مادلونگ با شواهد در مورد امام علی صحبت میکند و شما نیز باید با شواهد صحبت کنید.
غیبت صغری
ممکن است اختلافی با برخی از دوستان ازنظر رویکردی و روششناسی داشته باشیم. به نظر ما بحث غیبت صغری میتواند در مطالعات تاریخی در نظر گرفته شود. برخی از دوستان میگویند غیبت صغری یک بحث کلامی است و تاریخ نمیتواند به آن ورود کند. من با جریان شناسی و روششناسی این بحث را مطرح میکنم.
مشخصاً ادعایی که در مقابل ما شده است این است که غیبت صغری در حقیقت ساخته دست نواب است و نواب برای اینکه شیعه از دست نرود گفتند امام حسن عسکری یک فرزندی داشته است که در پشت پرده غیبت است و ما نیز نایبان او هستیم و بیشترین انگیزهای که باعث شده است چنین ادعایی کنند امور مالی بوده است. امثال احمد الکاتب سازمان وکالت را سازمانی میدانند که کارکرد مالی داشته است.
ما با تحلیل و بدون استفاده از متن صحبت میکنیم.
اولاً این وکلای چهارگانه را شخصیت شناسی میکنیم. ببینیم که آیا اینها متهم به فساد هستند یا نه؟ عمروی و پسرش شناختهشده هستند و برخی با اینها درگیر هستند و در مقابل اینها ادعای وکالت میکنند. آیا هیچکس نقطهضعف مالی برای اینها ذکر کرده است؟
در اوج این اختلافات اگر از طرف مقابل ضعف مالی داشته باشند رو میکنند ولی در مورد این چهار نفر چنین گزارشی دیده نمیشود. بالاخره باید با این اموال کاخ بسازند و اموالی را خریداری کنند و یا کار مشابهی انجام دهند ولی چنین گزارشی در مورد هیچکدام نداریم.
نفر اول مورد قبول همه است. او وکیل امام حسن عسکری نیز هست و شواهد اثباتی برای وکالت او فراوان است.
ثانیاً ما خاندانهای قدرتمندی را در آن عصر غیبت صغری داریم که برخی از آنها از این افرادی که وکیل شدهاند قویتر هستند. برخی نیز برعکس، اصلاً خانواده ندارند؛ یعنی خاندانهای مشهوری که در غیبت صغری بودهاند اینها هستند. خاندان اشعری، نوبختی و بنی بسطام و آل فرات. وقتی این چهار خاندان را نگاه میکنیم میبینیم که سهمی در وکالت ندارند و حسین بن روح نیز از مادر به نوبختیها میرسد و نوبختیهای قوی مانند ابوسهل نوبختی داریم که چنین ادعاهایی در مورد اینها نشده است و همین حسین بن روح نیز از افراد رده دوم است که وقتی عمروی دوم از دنیا میرود کسی وکالت او را نمیکند و همه تصورات دیگری در مورد وکالت دراند و اگر بنا بود این جنگ، جنگ خاندانی باشد باید این خاندانها وارد معرکه شوند و پولها را بگیرند. این نیز قرینه دوم.
قرینه سوم این است که میبینیم بهراحتی از این خاندانها دستبهدست میشود. اگر بنا باشد این جنگ، جنگ خاندانی باشد نباید از خاندان عمروی بیرون بیاید. وارد خاندان نوبختی با آن توضیحی که دادم میشود. وکیل چهارم نیز اصلاً آدم مشهوری نیست و اصلاً اطلاعاتی در مورد او نداریم و چندان نیز قدرتمند نیست. وقتی غیبت صغری به آخر میرسد ایشان میآید و سه سال نیز بیشتر وکالت نمیکند. این وکالت را به یک آدم ضعیف ازنظر اجتماعی میدهند هرچند ممکن است ملاکهایی در نزد امام داشته باشد که برای ما مجهول است.
قرینه دیگر ما تشتت اولیه شیعیان هنگام وفات امام حسن عسکری و انسجام پایانی آنهاست. نقل میکنند شیعه پس از شهادت امام حسن عسکری چهارده یا بیست فرقه شدند. یکی از ضعیفترین این جریانها فرقه امامیه است که قائل بودند که امام فرزندی دارد و زنده است و امامت در دست او است. طبیعی هم بود که ضعیف باشند زیرا قائل به امامت کودکی بودند که در میان امت حضور ندارد. جریان قوی، جریان جعفر بود که برادر امام بود و فعالیت قابلتوجهی داشت.
جریان امامیه ظرف 69 سال قوی میشود و جریانهای دیگر نابود میشوند. آیا حسین بن روح یا عمروی یا سمری این جریان را حفظ کردند؟ پس باید پشتصحنه این قضیه باید یک شخص قویای وجود داشته باشد که این افراد و جریان شیعی را سامان دهد.
من عمداً شواهد را بررسی میکنم و به نقلی استناد نمیکنم.
بحث دیگر، شخصیت و جایگاه وکلا است. اگر شخصیت شناسی کنیم آیا این وکلا در ردههای اول علمی هستند یا در ردههای میانی یا ردههای زیرین؟ لااقل در ردههای اول نیستند. در همین دوره، شخصیتهایی وجود دارند که ازنظر سواد و علم، با وکلا قابلمقایسه نیستند؛ مثلاً صفار از این چهار نفر بزرگتر است یا حمیری یا ابوسهل نوبختی یا کلینی که این کتاب با عظمت را مینویسد. نداشتن شخصیت بالای علمی باعث میشود که قدرت پذیرش اینها بیشتر شود زیرا اگر شخصیتهایی مثل کلینی بودند این شبهه پیش میآمد که خود اینها مسائل را پاسخ میدهند و جریان را اداره میکنند. ولی شیعیان میدانند که اینها سوادشان به پاسخ این پرسشها نمیرسد و برای آنها پذیرش ایجاد میکند.
همچنین شخصیتهای منفی باسواد بزرگی در این زمان وجود دارند مانند شلمغانی و احمد بن هلال. ولی باز هم اصل جریان مهدویت را قبول میکنند و فوقش میگویند ما نیز باب هستیم و شما بابیت و وکالتتان تمام شده است و به دست ما رسیده است. این نیز یک قرینه است برای اینکه بتوانیم در این قسمت استفاده کنیم.
قرائن دیگری نیز وجود دارد و من تنها خواستم شیوه تاریخی و کارآمدی آن را در این زمینه نشان دهم. این بحث اثباتی بود.
اما در بحث سلبی و کارکرد خرافه زدایی تاریخ نیز مسائلی مطرح است. خرافههای زیادی حول مبحث مهدویت تولید شده است که گرچه در محافل درونگروهی به انگیزه ایمانزایی مطرح میشود ولی وقتی با مخالفین بحث میکنیم خرافات دست و پای ما را میبندد و قدرت مانور ما را میگیرد.
بحثهای تاریخی میتواند به ما در این بحث خرافه زدایی کمک میکند.
دو بحث است که تولید خرافه کرده است: رؤیت و علائم الظهور. شما میبینید که مرتب از این دو ناحیه ضربه میخوریم. مرتب افراد ادعای رؤیت میکنند و چیزهایی به امام زمان نسبت میدهند و در محافل علمی باعث بحثهایی میشود. شاید در محافلی که با آموزه مهدوی آشنا نیستند این خرافات باعث میشود اصل آموزه زیر سؤال برود. اخیراً یک سایتی بنام امام زمان ایجاد شده است که آنلاین هم میشود و در جدیدترین مسائل روز نیز دخالت میکند و حتی کاندیدای انتخاباتی خود را در ریاست جمهوری مشخص کرده است. وقتی جلوی این مطلب را باز گذاشتیم همینطور این مطالب ادامه پیدا میکند.
تا حدود دو قرن، هیچ عالمی در زمان غیبت کبری، ادعا نمیکرد که امام زمان را دیده است با اینکه عالمان بزرگی در آن زمان بودهاند. تا قرن ششم هیچ عالمی چنین ادعایی نمیکرد. اولین بار سید بن طاووس با ترسولرز میگوید من شنیدم. نمیگوید که من دیدم. بعد از او مرحوم علامه مجلسی این مشاهده را تأویل میکند که منظور با ادعای وکالت است. راه باز میشود و رؤیتها به میرزا حسین نوری میرسد. حتی رؤیتهایی که در مورد علما مانند بحرالعلوم است را بررسی کنیم. ببینیم مفاد آن چیست؟ آیا اینگونه است که امام زمان فرمودهاند که انا المهدی و تو هم برو که من مهدی هستم؟ یا اینکه یک فرد عربی را دیده است و او نیز غیب شده است و تنها یک خبر غیبی را به او داده است؟ آیا این را خود عالم نقل میکند یا شخص دیگری؟ مثلاً رؤیتهایی که درباره علامه بحرالعلوم داریم همگی زینالدین سلماسی نقل میکند و میبینیم که یکی از شاگردان درجه چندم است که نمیخواسته است ذکر این عالم فراموش شود.
درباره شیخ انصاری میگویند که شاگردانشان به ایشان اشکال میکردند که کفش جلوی پای شما جفت نمیشود درحالیکه در مورد علمای سابق شنیدهایم که این اتفاق برای آنها میافتد. شیخ انصاری گفته بود که من نیز از دنیا بروم در مورد من نیز میشنوید. یک عده شاگردان مخلصی هستند که با نیت خوب، جعل میکنند تا ذکر استاد فراموش نشود.
اگر بررسی کنیم و بدون اینکه درصدد نفی رؤیت باشیم میبینیم که به این گستردگی نیست و این آموزه خرافه سازی نیست. باید خرافه زدایی را از این آموزه بگیریم. یک آموزههایی هست که حضرت را در هالهای از ابهام قرار داده است.
علائم الظهور
در این بحث، بنده حداقلی حداقلی هستم. شاید تا پنج علامت را قبول کنیم ولی بیشتر از آن را قبول نمیکنیم. میبینیم که در امتداد زمان، این علائم الظهور اضافه میشود و برخی افراد نیز آرمانهایشان را در این علائم الظهور متبلور میکنند؛ مثلاً قرنهایی مسلمانان به قسطنطنیه حمله میکنند ولی نمیتوانند آن را فتح کنند. این مسأله را به علائم الظهور تبدیل میکنند. یا مثلاً کندیان دوست داشتند قزوین یا جای دیگر را فتح کنند و وقتی فتح میکردند آن را از علائم الظهور عنوان میکردند. یا در برخی محافل عنوان میشد که وقتی آمریکا به افغانستان حمله کرد این را از علائم الظهور میدانستند و میگفتند کاناداییها همراه لشکر متحد وارد هرات شدند و نام این کشور را همنام کنده میدانستند.
یک آقایی 250 علائم الظهور را آورده است که علائم مسخرهای نیز هست. یک خاطرهای را برایتان نقل کنم. برخی از فرماندهان حزبالله با برخی از علمای قم تماس گرفتند و گفتند که یکی از علائم ظهور عثمان بن عنبسه است که با فلان خصوصیات در لشکر شام است. اینها میگفتند ما چنین فردی را یافتیم و اینکه اسمش در این کتاب آمده است در ارتش سوریه خدمت میکند. اگر واقعاً چنین باشد بگویید تا ما او را از بین ببریم. علما تحقیق کرده بودند دیده بودند که در فلان کتاب است. نویسنده کتاب را خواسته بودند و از او پرسیده بودند این اسم را از کجا آوردهای؟ گفته بود یکزمانی لبنان رفته بودم و یک طلبه لبنانی برای من گفته است. برخی از این علائم الظهور چنین فرآیندی دارد که در زمانهای مختلف، تعداد آنها افزایش پیدا میکند.
این علائم الظهور، اصل وجود حضرت را دچار ابهام میکند؛ یعنی باید یک لیستی داشته باشیم که 500 گزینه داشته باشد و زمانی که حضرت ظهور کرد یکییکی آنها را تیک بزنیم که اگر برخی از آنها مطابقت نداشت در مورد حضرت دچار تردید میشویم. اکثر این علامتها در طول تاریخ ساخته شده است.
اهمیت این مسأله تا حدی است که بجای اینکه نیرویمان را صرف دفاع از اصل حجت کنیم گرفتار این مسائل میشویم؛ مانند همین مستند ظهور نزدیک است یا شعیب بن صالح. این فرد تمیمی است و احتمالاً قبیله بزرگ بنی تمیم دیدهاند که در مسأله ظهور نقشی ندارند و این شخص را ساختهاند. این فرد نیز کم ریش بوده است گفتهاند که علامتش ریشش کم است. اصل شعیب بن صالح نمادین است. هم شعیب اسم یک پیامبر است و هم صالح. ما نیز میخواهیم این افراد را تطبیق بدهیم که کار درستی نیست.
سؤال: شیعیان که مجبور نیستند که برای اهل سنت روایت درست کنند. این در حالی است که برخی از علائم الظهور را اهل سنت نقل کردهاند.
البته همیشه اینطور نیست که شیعیان در این ساختن روایتها نقش داشتهاند. میخواهم بگویم این اوج نابسامانی است؛ مثلاً سقوط بنیعباس. وقتیکه ولد سابع منقرض شود حضرت ظهور میکند. این کلمه سابع به معنای هفتم نیست بلکه برعکس کلمه «عباس» است و بهصورت رمز مطرح شده است. میخواستهاند بهصورت رمزی صحبت کنند. اصل بحث من در مورد خرافه زدایی است. یک مشکل دیگر این است که این علائم گفته میشود ولی اتفاق نمیافتد و انسان ناامید میشود که چرا حضرت ظهور نمیکند؟
سؤال: آیا شاهد تاریخی از هراس عباسیان از موعود دوازدهم در دست داریم؟
دلایل محکم نخواهید. دلایل من سست است ولی ما این سستها را کنار هم میگذاریم. اگر توجه کرده باشید گفتم که تحت نظر بودن دو امام آخر جای سؤال دارد. استفاده ما در حد قرینه است.
اینکه بگوییم مانند داستان حضرت موسی و کشتن بچههای متولد شده در بنی اسراییل باشد شواهدی در دست نداریم. آنها مشغول کار خودشان بودهاند. ولی در محافل میانی آنها، به این مسأله توجه داشتهاند. اینکه به دنبال زنان بودهاند و یک زن را یک سال نگه میدارند که آیا بچهای از او متولد میشود یا نه؟
پس از آن، آقای دکتر صفری، به سؤالات حضار پاسخ گفت.