جلسه دفاعیه این رساله که در محدوده عصر اول و دوم عباسی (۱۳۲-۳۳۴ هـ.ق) نگاشته شده بود، در جامعه العلوم مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی، برگزار شد. در ابتدا آقای مصطفی خرمی دانشجوی دکتری، فصول مختلف رساله را تبیین نمود و پس از آن اساتید محترم به تبیین نظرات خویش در باب ساختار محتوایی و شکلی پرداختند. آن چه در ادامه می آید، خلاصه ای از محتوای این رساله است.
دوم: «ساختار رساله»
فصل یکم: فصل نخست این نوشتار که با عنوان «کلیات» آغاز شده، دارای دو قسمت اصلی است: قسمت یکم؛ «طرح تحقیق»، که در بردارندهای تمامی مباحث ساختاری رساله همانند: بیان مسأله، ضرورت پژوهش، اهداف پژوهش، پرسشهای پژوهش، فرضیه های پژوهش، روش های پژوهش، قلمروهای پژوهش و… است. اما، مهمترین بحث های طرح شده در قسمت یکم، همانا «پیشینه پژوهش» و «بررسی منابع» بوده است. قسمت دوم مباحث اصلی فصل یکم با عنوان «تعریف واژه های اصلی پژوهش» در واقع واژههای کلیدی به کار گرفته شده در این رساله همانند: تعامل، مذهب، سیاست و دولت به دو صورت: لغوی و اصطلاحی به تعریف گرفته شده است.
فصل دوم: «فصل دوم» با عنوان: «مروری بر تاریخ عباسیان و تاریخچه مذاهب» نگارش یافته، که از مباحث مقدماتی و لازم این رساله بوده است. این فصل در دو قسمت مروری به «تاریخ عباسیان» در محدوده پژوهش(عصر اول و دوم عباسی میان سالهای ۱۳۲ تا ۳۳۴) و نیز نگاهی به «تاریخچه فرق و مذاهب در اسلام»، نگاشته شده است. البته، قسمت دوم این فصل نیز در دو بخش: «نخستین فرق و مذاهب در اسلام» و «پدیداری فرقه ها و مذاهب در عصرعباسی» بخش بندی و نگارش یافته است.
بررسی ریشه های انقلاب عباسی – خراسانی که تا روزگار پیروزی انقلاب و استقرار نظام عباسی، ادامه یافت، از بحث های لازم و مقدماتی این فصل است. در ادامه؛ مباحث اصلی مطرح در این فصل مربوط به بررسی دگرگونیهای سیاسی – اجتماعی عصر اول و دوم عباسی بوده است، که در قلمرو زمانی این پژوهش، مشخص گردیده و به اختصار مهمترین وقایع عصر هر خلیفه، از زمان ابوالعباس سفّاح نخستین خلیفه عباسی (۱۳۲-۱۳۶هـ.ق) تا زمان ابوالقاسم مطیع، بیست و سومین خلیفه عباسی(۳۳۴- ۳۶۳هـ.ق) به کنکاش گرفته شده است.
در نهایت؛ با توجه به دو بعدی بودن عنوان رساله، (سیاست و مذهب)، بعد دوم عنوان رساله(مذهب) نیز مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته که با مروری بر «تاریخچه فرق و مذاهب» در دو قسمت: تاریخچه «نخستین مذاهب» پیش از عصرعباسی و نیز تاریخچه «پدیداری مذاهب در عصر عباسی»، آن هم در دو حوزه کلام و فقه، بحث های فصل دوم پایان یافته است.
فصل سوم: بی گمان بحث های اصلی رساله از «فصل سوم» با عنوان: «نقش گرایش های مذهبی در انقلاب و ساختار دولت عباسی» آغاز گردیده است. از آنجا که «گرایش شیعی» مردم خراسان در انقلاب عباسی، نقش اصلی و محوری را داشته در قسمت نخست، گرایش های مذهبی مردم خراسان به عنوان بانیان اصلی انقلاب عباسی به بررسی گرفته شده است.
مهمترین بحث بعدی مطرح شده در «فصل سوم» همانا بررسی گرایشهای مذهبی عباسیان در دوره پس از استقرار نظام عباسی است. این قسمت که با عنوان «نقش گرایشهای مذهبی در ثبات دولت عباسی» قلمی گردیده، به بررسی گرایشهای عباسیان پس از پیروزی و در روزگار استقرار خلافت عباسی پرداخته است. در این دوره، با آشکار شدن نخستین جرقههای اختلاف میان دو خاندان هم خون و هم ریشه هاشمی (علویان و عباسیان)، خلفای عباسی از گرایش انقلاب آفرین «تشیّع» دست برداشته و به سوی اکثریت اهل سنت روی آوردند.
فصل چهارم: این فصل که با عنوان: «تأثیرات مذاهب بر سیاست و عملکرد دولت عباسی» آغاز گردیده، در واقع در دو قسمت اصلی: «اثرگذاری مکتب های کلامی – فقهی» و «اثرگذاری مذاهب فقهی» تنظیم و به نگارش درآمده است. در بررسی اثرگذاری «مکتب های کلامی یا مکتب های کلامی – فقهی» عصر عباسی، چگونگی تعامل میان چهار مکتب کلامی – فقهی: «مکتب اهل حدیث حجازی – مدنی»، «مکتب اهل رأی عراقی»، «مکتب اعتزال» و «مکتب اشعری» با دولت عباسی، به کنکاش گرفته شده است. در پایان؛ اثرگذاری مذاهب فقهی مشهور (مذاهب اربعه کنونی اهل سنت) بر دولت عباسی و خلفای معاصر ایشان مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است.
فصل پنجم: می توان گفت: نتایج کلی برگرفته از فصل های پیشین، در فصل پنجم بازتاب یافته است. این فصل که با عنوان «نقش دولت عباسی در ظهور و گسترش مذاهب» نگارش یافته، در آغاز، نیازها و شعارهای دولت عباسی را به بررسی گرفته تا پاسخی ضمنی باشد به این پرسش که دولت عباسی چه نقش در پدیداری برخی مذاهب و چه نقشی در گسترش بعضی دیگر داشته است؟ نقش دولت عباسی در جریان شکل گیری برخی مذاهب و نیز در گسترش برخی دیگر، در واقع با بررسی انگیزه های دولت عباسی برای این همراهی، به پیش رفته است.
بررسی سیاست های دوستانه دولت عباسی با «مذاهب همسو» و سیاست خصمانه دولت عباسی با «مذاهب ناهمسو» و نیز نوشتار پیرامون «تعامل فرقه صوفیه با دولت عباسی» از دیگر نوشته های کلیدی و مطرح در این فصل است. بحث نهایی این فصل همانا، بررسی «پیامد های تعامل و همگرایی»، از دیگر مباحث مهم و کلیدی این فصل است که به عنوان نتیجه نهایی، با سه زیرعنوان: «پیامدهای فرهنگی»، «پیامدهای سیاسی» و«پیامدهای اجتماعی» به نگارش درآمده است. در نهایت؛ جمع بندی، نتیجه گیری، پیشنهادها و کتابنامه پایان بخش این رساله بوده و نگارنده بیش از ۳۲۰ منبع، بهره گرفته و نگارش را در ۳۳۶ صفحه به پایان برده است.
سوم: «هدف از نگارش رساله؟»
شاید مهمترین پرسش در این مجال این باشد که: هدف از نگارش این نوشتار چه بوده است؟ تردیدی نیست که هدف این نوشتار، نه نگارش تاریخ سیاسی و نه بیان تاریخ مذهبی عصرعباسی بوده است. زیرا، این کار تاکنون صدها بار به صورت گوناگون و در قالب ها متفاوت، انجام گرفته است. بلکه، تمام تلاش نگارنده همانا؛ کنکاش، شناخت و بررسی پدیده بسیار مهم «تعامل» میان دو نهاد «سیاست و مذهب» در دو عصر اول و دوم عباسی بوده است.
از آنجای که شیعیان در بسیاری از کشورها، در اقلیت قرار دارند و در همسایگی با اکثریت اهل سنت به سر می برند، همانگونه که روزگار تلخ و تاریکی از کشتار، نسل کشی، ترور، اسارت و…، را با تلخی تمام بارها تجربه نموده اند! چه بسا، شناخت و آگاهی بیشتری از کم و کیف زندگی مادی و معنوی هموطنان سنی خود، دارند. یکی از مسائل اساسی و مهم در زندگی سیاسی، مذهبی و اجتماعی اهل سنت، همانا مسأله «تعامل پایدار میان پادشاهان و حاکمان با ملاها و مولوی ها» بوده است، که همین تعامل عجیب و ریشه دار چنان در عقاید پیروان اهل سنت پرورش یافته که سخن مولوی برای ایشان «وحی منزل» پنداشته و در بسیاری از موارد کوچکترین شک و تردید در سخنان مولوی را برابر کفر و ارتداد قلمداد می کنند. از دیگرسو؛ پیروی از هر نوع حکومت و دولتی را برای خود وظیفه شرعی دانسته و هر نوع مخالفت با آنها را بر اساس فتوای مفتیان بر خود و دیگران حرام می دانند.
حال پرسش های اساسی این است که چرا این مردم به شاهان و زمامداران شان این همه وفادار بوده اند؟ چگونه به حاکمیتی که حتی با زور و غلبه شکل گرفته، رنگ شرعی می دهند؟ چرا تعامل میان مولوی ها با شاهان فاسد و فاسق، این همه پایدار و ریشه دار است؟ چرا مردم از جماعت ملا یا مولوی ها تا این پایه حرف شنوی دارند؟ چرا این تسلیم مطلق و تعبدی خلاف فطرت و عقل، در میان اکثریت اهل سنت، این همه ریشه دار، تاریخی، ماندگار و پایدار بوده است؟
بررسی تاریخی نشان می دهد که این اندیشه ماندگار و پایدار در باورهای «جبریه و جبرگرایی» عصر اموی ریشه دارد. این اندیشه که در عصرمعاویه پدیدار گشت، خیلی زود با همکاری علما و فقهای جبرگرا، نشر یافت. براساس این باور، که از انسان به طور کامل سلب اختیار و تمام اعمال از خوب و بد به خدا نسبت داده می شد، به مذاق معاویه بسیار خوش آمد! زیرا، وی به ظرافت دریافت که چه بهره برداری کلان و ماندگاری سیاسی – اجتماعی از این باور مذهبی، در مسیر مشروعیت بخشی حاکمیت امویان، امکان پذیر است. معاویه با استقبال از این اندیشه، برای گسترش آن سخت تلاش نمود و با ارتباط گرم و گسترده با عالمان و فقیهان پیرو این باور و به یاری بی دریغ ایشان، توانست از درون اندیشه «جبرگرایی مذهبی» باور «جبرگرایی سیاسی» را پدید آورد. اندیشه ای که حاکمیت اموی را بخششی از جانب خدا، معرفی می نمود که به ایشان عطا گردیده است.
بر اساس این باور، حاکمان همانند دیگر انسان ها از خود اختیاری ندارند؛ بلکه، این خدا است که ایشان را به حکومت رسانده و تمام اعمال حاکم از خوب و بد، به خدا مربوط می شود! همانگونه که اعمال دیگر انسان ها نیز کار خداست!؟ مهمترین فایده های این اندیشه توجیه کارکردهای ناشایست حکومتی حاکمان همانند: کشتارها، ستم ها، بیداد ها و… از یک سو؛ و توجیه گر اعمال ناشایست فردی و انحرافات اخلاقی حاکم؛ در شرابخواری، زن بارگی، تجمل گرایی، اسراف و… از سوی دیگر، همه و همه به خدا نسبت داده شده و به راحتی به خورد مردم و جامعه داده می شد.
این باور سخیف و مخرب که در «عصر اموی» پدیدار گشت، در «عصر عباسی» نهادینه گردیده و به ماندگاری ریشه دار تاریخی دست یافت. پایداری که با تعامل بسیار نزدیک اکثریت فقهأ، علما و سران «مذاهب هم سو» با دربار و خلفای عباسی رنگ شرعی به خود گرفت. شکی نیست که در این تعامل همانگونه که سران مذاهب و علما به حاکمیت بنی عباس مشروعیت بخشیدند و جامعه را به انقیاد کامل این جماعت درآوردند، در برابر نظام عباسی، با کمک های فراوان مادی و معنوی به ایشان، مذاهب همسو و همراه با نظام عباسی را رشد چشمگیری داده، گسترش جهانی بخشیدند.
از این «تعامل ماندگار و پایدار» اصل های همچون: «الحق لمن غلب»، «اصل اطاعت از حکام» و نیز باور «خلافت الهی بودن نظام عباسی»، در فقه سیاسی اهل سنت پدیدار گشت که به صورت عجیبی در میان جامعه و مردم ماندگار و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. اندیشه ای که با پیامدهای منفی بسیار همراه گشته و تا روزگار ما همچنان دوام آورده و مردم را به سوی خاموشی و خمودگی سوق داده است.
بنابراین؛ تمام هدف، در نگارش این رساله همانا، ریشه یابی تاریخی همین اندیشه سخیف و کارآیی عجیب و دوامدار آن حتی تا روزگار ما بوده است. اکنون نگارنده امیدوار است که تا مرحله بسیار زیادی به این هدف نزدیک شده و ریشه های تاریخی این تعامل را به خوبی شناسایی و بیان نموده باشد.
البته، در بخش نتیجه گیری، پیشنهادهای لازم نیز برای ریشه کنی این باورهای ماندگار و مخرب از میان اکثریت جوامع اسلامی ارائه گردیده است. نگارنده معتقد است که تنها با ریشه کنی این باورهای ویرانگر و پیرایش این عقاید انحرافی از فقه سیاسی اکثریت مسلمانان (جهان اهل سنت) کشورهای اسلامی به مراتب تمدن پذیرتر گردیده و از نابسامانی های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی کنونی، نجات یافته و مسیر رؤیایی استقلال حقیقی، رفاه همگانی، امنیت فراگیر و… در سایه ساری حاکمیت های مردمی و مردم سالاری واقعی، دست خواهند یافت.