چکیده:
بررسى قراردادهاى خارجى میان دولت ها و ملت ها به ویژه اگر در آستانه بروز تحولى عظیم در سرنوشت آنها باشد، میتواند بسیارى از حقایق پنهان تاریخى را روشن سازد.
در این راستا بررسى صلح نامه هاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران واقعیت هاى فراوانى را در جوانب مختلف سیاسى، فرهنگى، اعتقادى، اقتصادى و اخلاقى طرفین قرارداد فرا روى ما قرار میدهد، علاوه بر آنکه میتواند محقق تاریخى را در تحلیل مسائل مهمى همچون علل پیروزى مسلمانان و پیشرفت اسلام و نیز جغرافیاى پیشرفت یارى رساند.
مقاله حاضر با مورد توجه قراردادن اهداف فوق، به جمع آورى متون صلح نامه ها پرداخته و مناطق و شهرهایى را بررسى میکند که از میان چهار ناحیه بزرگ ایران آن زمان یعنى کور عراق، کور فارس و اهواز، کور جبل و کور خراسان، با انعقاد صلحنامه گشوده شده است.
مقدمه
اسناد مکتوب یکى از مهمترین منابع براى شناخت تاریخ یک ملت است. اهمیت این اسناد وقتى هویدا میشود که تحلیلگران تاریخى معمولا در هنگام برخورد با گفته هاى مورخان، جهت گیری ها و حب و بغض هاى آنها را از نظر دور نداشته و در مرحله اول با شک و تردید به سخنان آنان می نگرند. اما اسناد مکتوب از آنجا که حاوى اطلاعات مستقیم و بدون جهت گیرى است میتواند پایه کار محققان قرار گیرد. (1)
در این میان، هم چنان که اسناد امور ادارى، حقوقى، حسابدارى و مکاتبات شخصى، محقق تاریخ را در شناخت بهتر اوضاع اجتماعى یارى میرساند، اسناد عهدنامه ها و قراردادهاى با دیگر ممالک نیز میتواند تا حد زیادى او را از روابط خارجى یک کشور آگاه سازد. اما متاسفانه نکته اى که محقق تاریخ اسلام را رنج فراوان میدهد آن است که از قرون اولیه اسلام چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، هیچ نوع سند مکتوبى مستقیما به دست ما نرسیده است (امرى که بررسى علل آن موضوع یک تحقیق تاریخى مستقل را تشکیل میدهد). نامهها و عهدنامههاى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)، (2) عهدنامهها و صلحنامههاى مسلمانان با مردمان دیگر کشورها و… همگى مبتنى بر نقل مورخان است و نه تنها ما بلکه مورخان قرون اولیه اسلام که کتب آنها هم اکنون موجود است، در کمتر موردى ادعاى رؤیت آن اسناد را نموده اند.
بنابراین طبیعى است که محقق با این اسناد، همانند دیگر گفته هاى مورخان برخورد نموده و احتمالاتى همچون جهت گیرى مورخ، تحریف، جعل و احیانا فراموشى قسمتى از سند را از نظر دور ندارد؛ به عنوان مثال، دقت در عبارات عهدنامه پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) با یهودیان و گروههاى مختلف قبایل مدینه در آغاز ورود به آن شهر (3) و مقایسه آنها با دیگر عبارات آن حضرت (صلى الله علیه وآله) و نیز توجه به فصاحت و بلاغت آن بزرگوار، حداقل محقق را در نقل به لفظ بودن این عهدنامه دچار تردید میسازد و خوشبینانه ترین نظر را در نقل به معنا بودن آن میداند.
اما از طرف دیگر، آنچه محقق را در استفاده از این اسناد کمتر دچار تردید میسازد آن است که محتواى این اسناد به گونه اى نیست که مورد بهره بردارى سیاسى، اجتماعى و مذهبى گروههاى مختلف قرار گیرد و در بیشتر موارد با روح اسلام و قوانین اسلامى هماهنگى کامل دارد، و از همینجا است که تفکیک بین محتواى این اسناد و حوادث منتهى به تنظیم آنها، به خصوص در بخش صلحنامه که مورد بحث ماست، ضرورى مینماید، زیرا در این حوادث امکان جهتگیریهاى راویان در ابعاد مختلف وجود دارد (4) و با این دید خوشبینانه در محتواى این صلحنامهها است که مقاله حاضر به سراغ صلحنامههاى مسلمانان با ایرانیان در هنگام فتح ایران رفته و به بررسى اجمالى آنها میپردازد.
1) تبیین موضوع
موضوع مقاله «در آمدى برصلح نامههاى مسلمانان با ایرانیان در آغاز فتح ایران» است که در آن، کلمه «صلحنامه» مبین این نکته است که گشایش نهایى شهر به واسطه عقد قرار داد صلح بوده است (نه این که از آغاز رویارویى با مسلمانان، ایرانیان سرزمین خود را با عقد قرار داد صلح تسلیم مسلمانان کرده باشند) چنانکه در موارد فراوانى این صلحنامهها پس از محاصره ها و جنگهاى فراوان و ناتوانى ایرانیان منعقد شده است.
همچنین این کلمه سرزمینهایى را مشخص میسازد که ساکنان آن از میان سه امر پیشنهادى مسلمانان، تنها پرداخت جزیه را پذیرفته اند.
توضیح آنکه مسلمانان در هنگام رویارویى با ایرانیان از آنجا که آنها را مجوس و ملحق به اهل کتاب میدانستند، (5) سه پیشنهاد قبول اسلام، پرداخت جزیه و بالاخره آماده شدن براى جنگ را میدادند.
در مورد سرزمینهایى همانند قادسیه، نهاوند و جلولا و… که از راه جنگ گشوده میشدند، صلحنامهاى وجود نداشت. همچنین سرزمینهایى مانند قزوین که قبول اسلام می نمودند، (6) مسلمانان با آنها همچون برادران خود برخورد کرده و نیازى به انعقاد صلحنامه نمی دیدند و صلحنامه تنها با مردمى منعقد میشد که از سویى جنگ را رها کرده و از سوى دیگر حاضر به پذیرش اسلام نبودند.
این صلحنامهها در متون تاریخى به دو گونه آورده شده اند:
گونه اول، متن کامل صلحنامه با ذکر شاهدان است که طبعا بهتر میتواند مورد استفاده محققان قرار گیرد، گر چه برخورد با آن به عنوان یک سند اصیل جاى تامل دارد.
گونه دوم، نقل محتواى صلحنامه است و در حقیقت به بیان مقدار جزیه و دیگر اموال که طرفین بر پرداخت آن توافق کرده اند، اختصاص دارد.
طبعا اینگونه صلحنامهها در نظر محقق نسبت به صلحنامههاى گونه اول از درجه اعتبار کمترى برخوردارند.
استفاده از کلمه «مسلمانان» به جاى عبارت حکومت اسلامى از آن جهت است که در حقیقت این مسلمانان و فرماندهان مختلف آنها در نواحى مختلف بودند که طبق قوانین اسلامى و سیره پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و احیانا اجازه عام از حکومت، به عقد قرارداد مبادرت می نمودند و حکومت مرکزى یا به علت جانیفتادن سیستم ادارى آن و یا به علت عدم توسعه ارتباطات در آن هنگام، کمتر در جزئیات این قرار دادها دخالت مینمود.
نکته جالب آنکه حتى در بعضى از موارد همانند صلح جندی شاپور، فرماندهان مسلمان و حتى خلیفه مسلمانان یعنى عمر، امان دادن یک غلام با نام مکنف به سپاهیان دشمن را تایید می نمایند. (7)
کلمه «ایرانیان» نیز گویاى این نکته است که به علت فروپاشى حکومت مرکزى در آستانه حمله مسلمانان و عدم تسلط آن بر نواحى مختلف، این فرمانداران شهرها و استانهاى مختلف بودند که خود به طور مستقل و طبق صلاح دید خود و بزرگان شهرها، با مسلمانان به عقد قرارداد می پرداختند.
یعقوبى محدوده حکومتى ساسانیان را در زمان حمله مسلمانان، شامل چهار ناحیه اصلى خراسان، جبل (جبال)، فارس و اهواز و عراق (بینالنهرین) میداند و هر کدام از این نواحى را تحت حکومت اسپهبدى (سپه سالار) جداگانه ذکر میکند. وى شهرهاى مختلفى را از قرار زیر براى این نواحى بیان مینماید:
1. ناحیه (کور) خراسان شامل شهرهاى نیشابور، هرات، مرو، مرو رود، فاریاب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغیس، غرجستان، طوس، سرخس، جرجان و باورد(ابیورد). استاندار این ناحیه را اسپهبد خراسان می نامیدند.
2. ناحیه جبل شامل شهرهاى طبرستان، رى، قزوین، زنجان، قم، اصفهان، همدان، نهاوند، دینور، حلوان، ماسبذان، مهرجا نقذق، شهر زور، صامغان و آذربایجان. به استاندار این ناحیه اسپهبد آذربایجان و کرمان میگفتند.
3. ناحیه فارس و اهواز شامل شهرهاى اصطخر، شیراز، رجان، نوبندجان، گور (فیروزآباد)، کازرون، فسا، دارابجرد، اردشیر خره و شاپور از منطقه فارس و جندى شاپور، شوش، نهرتیرى، مناذر، شوشتر، ایذه و رامهرمز از منطقه اهواز که به عامل هر دو ناحیه، اسپهبد فارس میگفتند.
4. ناحیه عراق شامل 48 منطقه کوچکتر (طسوج) میگشت که اسامى بعضى از آنها چنین است: بادوریا، انبار، بهرسیر، زاب (اعلى، اسفل و اوسط)، میسان، کوثى، بابل، جلولا، نهروان (اعلى، اوسط و اسفل) و مدائن. به عامل این ناحیه، اسپهبد مغرب میگفتند. (8)
در این مقاله، همین تقسیم بندى یعقوبى محور قرار گرفته است. گر چه در بعضى از نوشتههاى معاصران و به ویژه خاور شناسان، مناطقى چون ارمنستان، سیستان، خوارزم، سغد و مکران نیز جزء قلمرو ساسانیان محسوب شده است. (9) اما این نوشتهها تصریح براین نکته ندارند که ساسانیان همه این نقاط را در زمان حمله مسلمانان در اختیار داشتهاند. چنانکه این احتمال نیز وجود دارد که این مناطق نه به عنوان توابع بلکه به عنوان دست نشانده ها و یا حتى هم پیمانان ساسانیان مطرح باشند.
همچنین به وسیله سخن «لسترنج» که از قول جغرافی دانان عرب، ایالت قهستان و سیستان را از توابع خراسان میداند، نمیتوان به یعقوبى ایراد گرفت، زیرا نوشته لسترنج ناظر به بعد از فتوحات و تقسیم بندی هاى زمان عباسیان است. (10)
2) فواید تحقیق
جمع آورى صلحنامههاى مسلمانان با ایرانیان در یک جا و دقت در تک تک آنها و نیز بررسى مجموعه آنها میتواند فواید زیر را به طور مستقیم یا غیر مستقیم براى محقق تاریخ اسلام در برداشته باشد:
1. به دست آوردن نام مناطقى که با عقد صلحنامه گشوده شد و مقایسه آنها با مجموع محدوده جغرافیاى ایران، این نتیجه را به دست میدهد که اولا اکثر قریب به اتفاق نواحى ایران در آغاز حمله، در مقابل مسلمانان ایستادگى کردند و ثانیا بعد از عدم توان مقابله با مسلمانان، اسلام را نپذیرفتند، بلکه به جاى اسلام آوردن حاضر به پرداخت جزیه شدند و در سالهاى بعد بود که به علل مختلف به تدریج رو به اسلام آوردند.
2. مفاد عهدنامهها به خصوص عهدنامههاى نخستین، سادگى و بی تکلفى مسلمانان را در برخورد با ایرانیان نشان میدهد که آن را میتوان تا حد زیادى ناشى از تاثیر سیره پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) دانست. همچنین مستثنا شدن راهبان، زمین گیران و اقشار کم در آمد ایرانیان از پرداخت جزیه که در بعضى از صلحنامهها به آن تصریح شده است، (11) نشان از عطوفت قوانین اسلام در برخورد با دشمنان دارد.
3. با بررسى متون صلحنامهها و مقدار پرداخت جزیه و باج میتوان تا حدود زیادى از وسعت، ثروت، محصولات و امکانات مناطق مختلف ایران در آن زمان آگاه شد.
4. بررسى طرفین عاقد صلحنامه میتواند تا حدودى ما را از نظام ادارى و سیاسى و جنگى مسلمانان و ایرانیان در آن زمان آگاه سازد.
5. بررسى پیش زمینههاى صلحنامهها که به تنظیم صلحنامه منجر میگشت، میتواند ما را از بسیارى از مسائل اجتماعى، همچون روحیه مردم در مقابل مسلمانان و علل تسلیم شدن ایرانیان، آگاه نماید.
6. بررسى مجموع صلحنامهها به طور مشخص، محدوده زمانى فتح نقاط مختلف ایران را مشخص میسازد. از این بررسى این نتیجه به دست می آید که بیشتر مناطق ایران از زمان حکومت ابوبکر یا عمر تا پایان دوران حکومت عثمان فتح شده و تنها مناطق اندکى براى فتح در دورههاى بعد باقى مانده است.
7. بررسى سیر زمانى صلحنامهها و نیز پیش زمینههاى آنها این نکته را روشن میسازد که با فاصله گرفتن مسلمانان از زمان پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله)، اهداف جنگها و نحوه برخورد مسلمانان و فرماندهان آنان از تعالیم اصیل اسلام نیز فاصله میگیرد، به گونهاى که در دورههاى متاخر و در زمان امویان (98 ق) یزید بن مهلب فرمانده سپاه مسلمانان با خداوند عهد میبندد که اگر بر اهل جرجان پیروز شد به قدرى خونریزى کند که خون آسیاب را به گردش در آورده، گندم را آرد نماید و از آن آرد نان تهیه کند. (12) در حالى که این نوع برخورد به هیچ وجه در دوران اولیه فتوحات، به ویژه در زمان عمر، مشاهده نمیشود.
8. بررسى صلحنامهها میتواند این نتیجه فقهى را نیز در برداشته باشد که سرزمینهاى فتح شده با صلح، از سرزمینهایى که با جنگ فتح شده (مفتوح العنوة) تفکیک شود و طبق مبانى مذاهب مختلف فقهى، احکام هر یک مشخص گردد. (13)
در طول تاریخ اسلام نیز بعضى از فقها از این تفکیک در حکم فقهى استفاده نموده اند؛ به عنوان مثال، هنگامى که عبدالله طاهر به تصور مفتوح العنوه بودن نیشابور قصد تعیین خراج براى آن شهر داشت، یکى از بزرگان نیشابور به نام احمد بن حاج بکر با استدلال، ثابت نمود که نیشابور با صلح گشوده شده است و عبدالله را به مصالحه بر مقدار معین و نه وضع خراج، مجبور نمود. (14)
9. از بررسى اسناد کامل صلحنامهها در می یابیم که این اسناد غالبا به صورت یک طرفه، از جانب فرمانده مسلمانان تنظیم شده و به صورت نامه براى فرمانده سپاه مقابل، ارسال شده است، نه این که طرفین با هم آن سند را تنظیم نمایند. به همین جهت گواهان این اسناد همگى از طرف مسلمانان میباشند.
10. به دست آوردن سال و احیانا ماه و روز فتح و انعقاد صلح، یکى دیگر از مواردى است که میتوان از بعضى اسناد به دست آورد.
11. برفرض صحت اسناد و اطمینان به نقل الفاظ آن، میتوان از این اسناد براى تحقیق در ادبیات دوره مورد نظر نیز استفاده نمود.
12. موارد داراى اهمیت براى طرفین و به ویژه براى مسلمانان، از دیگر مطالبى است که میتوان از این اسناد به دست آورد؛ به عنوان مثال در بسیارى از اسناد، از پذیرایى مردم نقاط فتح شده از لشکریان مسلمان و دیگر مسلمانان به مدت یک شبانه روز و نشان دادن راه به آنها سخن به میان آمده است.
نکته جالب توجه آنکه در این موارد مسلمانان نخواسته اند همانند دیگر قدرتمندان پیروز عمل نموده و با زور همه اموال نقاط تسلیم شده را تصاحب نمایند، بلکه سعى کرده اند از چارچوب قرارداد فراتر نرفته و خواسته مورد نظر را به طور کامل در متن قرار داد بگنجانند.
13. از برخى اسناد، احترام گذاشتن به آیین و مراسم دینى مردم نقاط فتح شده نیز استفاده میشود و مثلا مسلمانان متعهد میشوند که آتشکده هاى مردم را ویران ننمایند. (15) یا از امنیت دادن به مردم، حتى بر حفظ ملل و شرایع آنها سخن به میان می آید. (16) در برخى از اسناد هم از آزادى مردم در مراسم معمولى خود، همچون رقص و پایکوبى در اعیاد، صحبت شده است. (17)
دقت در اینگونه موارد میتواند حساسیتهاى مردم نقاط فتح شده را نسبت به رعایت آیینهاى مذهبى و عادى خود، روشن سازد.
14. در میان تمامى اسناد تنها در یک سند، تاریخ دقیق صلحنامه، حتى روز آن از هفته و نقش مهر فرمانده سپاه مسلمانان بیان شده است. (18)
این مطلب این احتمال را تایید میکند که در بسیارى از موارد، مورخین و حتى اساتید روایى آنها خود متن سند را ندیده اند و تنها به ذکر محتواى آن پرداخته و در واقع نقل به معنا کرده اند.
3) منابع تحقیق
به طور کلى منابع تحقیق را میتوان در سه دسته از قرار زیر طبقه بندى کرد:
1. کتب تاریخ عمومى
2. کتب فتوح
3. کتب تاریخ محلى
در میان کتابهاى تاریخ عمومى، میتوان مسائل کلى صلحنامهها همانند حوادث منجر به صلحنامه و مقدار مال المصالحة را در کتب مقدم بر طبرى (متوفاى 310ق) همچون تاریخ خلیفة بن خیاط (متوفاى 240ق) و تاریخ یعقوبى (متوفاى 284ق) به دست آورد. اما در این میان، کتاب طبرى از ویژگی هاى منحصر به فردى برخوردار است که در این تحقیق کارآیى بسیار دارد.
اولین ویژگى آن است که طبرى سلسله اسناد روایات تاریخى خود را ذکر مینماید، و این امکان را براى ناقد فراهم می آورد که با بحث و بررسى سند، قراینى را براى صحت یا سقم محتواى آن فراهم نماید. در این ویژگى تاریخ خلیفة بن خیاط از میان کتب تاریخ عمومى با طبرى مشارکت دارد.
دومین ویژگى آن است که طبرى در مواردى که به روایات مختلف دسترسى داشته همه را آورده است که این ویژگى را با این گستردگى در کمتر کتاب تاریخى میتوان یافت و از آن جا که در موارد فراوانى این روایات با هم اختلاف دارند، این مجموعه روایات به محقق این امکان را میدهد که با توجه به قراین مختلف خارجى و داخلى، روایت صحیحتر را انتخاب نماید .
البته اختلاف روایات در محل بحث ما، بیشتر مربوط به حوادث منجر به تنظیم صلحنامه، سال تنظیم و فرمانده سپاه مسلمانان میباشد و در مورد مواد صلحنامه یا مقدار مال المصالحه اختلاف کمترى به چشم میخورد. 1
بالاخره سومین و مهمترین ویژگى کتاب طبرى آن است که چنانچه از طریق سلسله اسناد خود به متن صلحنامه دسترسى پیدا کرده، آن را به طور کامل (از «بسم الله» تا ذکر شاهدان) نقل میکند. 2
البته چنان که اشاره شد، نمیتوان با این متون همانند اسناد مکتوب برخورد نمود اما با کمک قراین فراوان میتوان صحت آنها را تایید کرد.
همین ویژگیها نگارنده را وادار کرد تا در اصل تحقیق و نیز ترتیب بندى آن، کتاب طبرى را مبناى خود قرار دهد و صلحنامهها را بر اساس تاریخى که طبرى آورده است ذکر نماید.
در بخش دوم یعنى کتب فتوح، دو کتاب فتوح البلدان نوشته احمد بن یحیى بلاذرى(متوفاى 279ق) و الفتوح نوشته ابومحمد احمد بن اعثم کوفى(متوفاى 314ق) تنها کتب فتوحى است که میتوان در بخش ایران از آنها به عنوان منابع دست اول استفاده نمود. از میان این دو کتاب، فتوح البلدان از اهمیت بیشترى برخوردار است، زیرا اولا، به طور قطع قبل از تاریخ طبرى نوشته شده است و ثانیا، روایات تاریخى خود را با ذکر سلسله سند می آورد. این دو ویژگى به محقق این امکان را میدهد که در نقد و بررسى روایات طبرى از این کتاب به خصوص در بررسى صحت و سقم روایات طبرى از سیف بن عمر، بهره فراوان گیرد. اما ابن اعثم گر چه در آغاز، راویان روایات خود را افرادى همانند مداینى، واقدى، زهرى، ابومخنف و ابن کلبى میداند، هنگام ذکر روایات تاریخى، هیچ اشاره اى به سلسله سند نمی نماید که همین مطلب باعث کاسته شدن از ارزش کتاب میگردد.
برخى معتقدند کتاب الفتوح بیشتر به روایات شیعى متکى است و همین مطلب را باعث تضعیف او از سوى اهل سنت میدانند (19) که در صورت صحت چنین سخنى، میتوان از دیدگاه دیگرى به مقایسه روایات آن با روایات کتاب تاریخ طبرى پرداخت.
متاسفانه نقیصهاى که در این دو کتاب فتوح وجود دارد آن است که برخلاف تاریخ طبرى، در هیچ موردى متن کامل صلحنامه آورده نشده است.
در این میان، کتاب دیگرى با عنوان غزوات ابن حبیش نوشته عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله بن یوسف بن حبیش (504-584ق) وجود دارد که موضوع آن فتوحات زمان خلفاى سه گانه میباشد و بخش عظیمى از آن اختصاص به ایران دارد. این کتاب در موارد فراوان به ذکر سلسله اسناد پرداخته و متون صلحنامه را نیز می آورد، اما با مقایسه روایات آن در بخش ایران با روایات طبرى در می یابیم که در کمتر موردى از روایات طبرى فراتر رفته است؛ گر چه به نظر محقق کتاب، روایات آن در بخش شام گستردهتر از روایات طبرى است. (20)
بنابراین در این بخش نمیتوان به این کتاب به عنوان منبع دست اول نگریست.
در بخش سوم یعنى کتب تاریخ محلى این نکته را متذکر می شویم که در بخش ایران، به هیچ کتاب تاریخى محلى که قبل از کتابهاى بلاذرى و ابن عثم و طبرى نگاشته شده و در دسترس باشد، برخورد نمیکنیم. بنابراین، این احتمال به یقین نزدیک میشود که منابع اصلى کتب تاریخ محلى موجود، همین کتاب و به ویژه کتاب تاریخ طبرى بوده است. این مطلب را میتوان علاوه بر تصریح نویسندگان این کتب در موارد فراوان، با مقایسه محتواى صلحنامهها نیز اثبات نمود. به این بیان که کتبى همچون تاریخ بیهق (21)، تاریخ نیشابور (22)، فارسنامه ابن بلخى، (23) ذکر اخبار اصفهان، (24) تاریخ بخارا، (25) فضائل بلخ، (26) تاریخ جرجان، (27) تاریخ طبرستان (28) و… معمولا محتواى همین سه کتاب را در خود جاى داده اند، به جز کتاب تاریخ سیستان (29) که محتواى صلحنامه را چیزى غیر از کتب سه گانه ذکر نموده است.
4) محتوا و متون صلحنامهها
به طور اجمالى خط سیر فتوحات مسلمانان در ایران براساس صلحنامهها چنین است که آغاز آن پس از طى منطقه دست نشانده حیره و توابع آن، از کور عراق در مناطقى همچون مدائن، انبار و بهرسیر شروع شده و سپس وارد بخش اهواز از ناحیه فارس میشود و پس از طى مناطقى همچون اهواز، ایذه، شوش و جندی شاپور وارد کورجبل شده و مناطقى همچون همدان، دستبى، ماهین(ماه کوفه و بصره)، اصفهان، رى، دماوند و قومس را در برمیگیرد و سپس به سمت جرجان و طبرستان پیش میرود و به صورت ناقص در این مناطق ادامه می یابد.
پس از آن وارد آذربایجان از همین ناحیه میگردد و از آنجا راهى شمال غرب شده و در مناطقى همچون ارمنستان و تفلیس به پیش میرود و سپس تغییر مسیر داده و در جنوب شرقى ایران و در منطقه سیستان ادامه مییابد و پس از آن به سمت شمال شرقى رفته و در کور خراسان و در مناطقى همچون نیشابور، نسا، طوس، سرخس، مرو، مرو الرود و بلخ به پیش میرود. (30)
از این رو، مباحث مقاله را در چهار قسمت به ترتیب زیر پى می گیریم:
– کور عراق
– کور فارس و اهواز
– کور جبل
– کور خراسان
قسمت اول: کور عراق
1) بانقیا (31) و باروسما (32)
طبرى اولین برخورد مسلمانان درعراق را در سال دوازده قمرى بین سپاه خالد بن ولید و بین ابن صلوبا (رئیس روستاهایى از سواد به نام هاى بانقیا، باروسما و الیس (33)) میداند و صلحنامهاى را که بین آن دو منعقد شده، چنین می آورد:
بسم الله الرحمن الرحیم
من خالد بن الولید لابن صلوبا (34) السوادى و منزله بشاطئ الفرات؛ انک آمن بامان الله اذحقن دمه [دمک] باعطاء الجزیه و قد اعطیت عن نفسک و عن اهل خرجک و جزیرتک و من کان فى قریتک بانقیا و باروسما الف درهم فقبلتها منک و رضى من معى من المسلمین بها منک و لک ذمة الله و ذمة محمد صلى الله علیه وآله و ذمة المسلمین على ذلک و شهد هشام بن الولید؛ (35)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از خالدبن ولید به ابن صلوباى سوادى که در ساحل فرات ساکن است؛ تو در امان خدا هستى زیرا خون خود را با پرداخت جزیه حفظ نمودى و از طرف خود و خاندان و اهل جزیره ات و نیز ساکنان دو روستایت بانقیا و باروسما هزار درهم پرداختى و من آن را از تو قبول نمودم و مسلمانانى که با من هستند نیز بر آن رضایت دادند و به همین جهت حمایت خدا، محمد (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان از آن توست. هشام بن ولید بر این نوشته گواه است.
اما بلاذرى بین الیس و بانقیا تفاوت میگذارد و درباره الیس میگوید:
خالد با اهل الیس براین تعهد صلح منعقد کرد که آنها جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و راهنمایى و یارى مسلمانان را بر عهده گیرند. (36)
و درباره بانقیا میگوید:
خالد، جریر بن عبدالله بجلى را به سوى مردم بانقیا فرستاد، و بصهرى بن صلوبا نزد او آمد و از جنگ عذرخواهى کرد، و خواستار صلح شد و با جریر بر هزار درهم و یک طیلسان صلح نمود و نیز گفته شده است که ابن صلوبا با شخص خالد این صلحنامه را منعقد کرد. (37)
آنگاه چنین نقل میکند که خالد هزار درهم و طیلسان را همراه با مال حیره به نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر طیلسان را به حسین بن علی (علیه السلام) بخشید. (38) بلاذرى سال این واقعه را ذکر نمیکند اما آن را در زمان ابوبکر میداند که به احتمال زیاد همان سال دوازدهم قمرى است.
همچنین بلاذرى این واقعه را بعد از صلح حیره ذکر میکند که با روایت دیگر طبرى موافق است. (39)
ابن اعثم، صلح بانقیا را بین جریر بن عبدالله و دادویة بن فرخان دانسته است و مقدار مال المصالحة را صد هزار درهم ذکر میکند. (40)
طبرى در جاى دیگر، متن عهدنامه را به گونه دیگرى ذکر میکند و طرف قرارداد خالد را صلوبا بن نسطونا میداند. متن آن عهدنامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید لصلوبابن نسطونا و قومه انى عاهدتکم على الجزیة و المنعة على کل ذى ید بانقیا و بسما (41) جمیعا على عشرةآلاف دینار سوى الخرزة القوى على قدر قوته و المقل على قدر اقلاله فى کل سنة و انک قد نقبت على قومک و ان قومک قد رضوا بک و قد قبلت و من معى من المسلمین و رضیت و رضى قومک فلک الذمة و المنعة فان منعناکم فلنا الجزیة و الافلا. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتیعشرة فى صفر؛ (42)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهده اى است بین خالد بن ولید و صلوبا بن نسطونا و قومش. من (خالد) با شما بر پرداخت جزیه (از طرف شما) و حمایت (از طرف ما) قرار داد میبندم که هر کس در بانقیا و بسما [باروسما] زندگى میکند، باید جزیه بپردازد، و مجموع آن به جز جواهرات کسرى، چهار هزار دینار میباشد که ثروتمند و کم ثروت هر کدام به اندازه توانایى خود باید در هر سال بپردازند. و تو (صلوبا) رئیس قوم خود هستى و قوم تو از ریاست تو خشنودند. این معاهده را من و مسلمانان همراهم پذیرفته اند و تو و قومت نیز آن را قبول کردید. پس تو در امانى و ما از تو حمایت میکنیم و اگر دشمنان را از شما دفع کردیم، جزیه بر شما واجب است و الا نه. براین معاهده هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى و حنظلة بن ربیع گواه میباشند و این معاهده در صفر سال دوازدهم نوشته شد.
درباره این عهده نامه تذکر چند نکته ضرورى است:
1. طبرى در آغاز این روایت، جریان این صلحنامه را بعد از صلح حیره ذکر می نماید، در حالى که تاریخ این صلحنامه صفر سال دوازدهم قمرى است و تاریخ صلح حیره را خود، ربیع الاول این سال میداند. (43)
2. بعضى از محققان معاصر معتقدند قعقاع بن عمرو که در بسیارى از روایات فتوح ایران که از قول سیف نقل شده حضور دارد و امضاى او در زیر بسیارى از صلحنامهها مشاهده میشود، شخصیتى ساختگى از سوى سیف است و وجود واقعى ندارد. (44)
2) حیره (45)
حیره در زمان رویارویى با سپاه مسلمانان، تحت فرمان قبیصة بن ایاس بن حیة الطایى بود که حکومت او بر حیره بعد از نعمان بن منذر از سوى پادشاه ایران تایید شده بود.
بنابه نوشته طبرى، خالد هنگام روبه رو شدن با قبیصة او را بین سه امر پذیرش اسلام، پرداخت جزیه و جنگ مخیر کرد که قبیصة در جواب گفت: «ما نیازى به جنگ با تو نداریم بلکه دین خود را حفظ نموده و به تو جزیه پرداخت می نماییم.» و خالد با آنها بر پرداخت نود هزار درهم، مصالحه کرد. (46)
طبرى در روایت دیگر، مقدار مال المصالحه را 190000درهم میداند. (47) اما بلاذرى در روایتى، طرف هاى خالد را علاوه بر ایاس یا فروه فرزند او، افراد دیگرى همچون عبدالمسیح بن عمر و هانى بن قبیصه ذکر مینماید و درباره محتواى صلحنامه چنین می نگارد.
فصالحوه على ماة الف درهم و یقال على ثمانین الف درهم فى کل عام و على ان یکونوا عیونا للمسلمین على اهل فارس و ان لایهدم لهم بیعة و لا قصرا؛ (48)
با خالد بر صد هزار درهم و یا هشتاد هزار درهم در هر سال مصالحه کردند و نیز متعهد شدند که جاسوس مسلمانان علیه ایرانیان باشند و مسلمانان نیز متعهد شدند که هیچ کلیسا و قصرى را از آنان ویران نکنند.
بلاذرى در روایت دیگر، مال المصالحه را صد هزار درهم در هر سال دانسته و شروط دیگر همانند تعهد عدم توطئه علیه مسلمانان و جاسوسى کردن به نفع مسلمانان را نیز اضافه میکند و تاریخ آن را سال دوازدهم قمرى میداند. (49)
از ظاهر عبارات ابن اعثم چنین بر می آید که صلح حیره را عبدالمسیح با خالد منعقد کرده و مقدار مال المصالحه صد هزار درهم و طیلسان شیرویه پسر کسرى بود، که سى هزار درهم قیمت داشت. (50)
اما طبرى در جاى دیگر خبر از صلح خالد با عده اى از بزرگان اهل حیره میدهد و متن آن را چنین ذکر میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما عاهد علیه خالد بن الولید عدیا و عمرا ابنى عدى و عمرو بن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال – و قال عبیدالله جیرى – و هم نقباء اهل الحیرة و رضى بذلک اهل الحیرة و امروهم به عاهدهم على تسعین و ماةالف درهم تقبل فى کل سنة جزاء عن ایدیهم فى الدنیا رهبانهم و قسیسهم الامن کان منهم على غیر ذیید حبیسا عن الدنیا تارکا لها و سانحا تارکا للدنیا و على المنعة فان لم یمنعهم فلاشیء علیهم حتى یمنعهم و ان غدروا بفعل او بقول فالذمة منهم بریئة و کتب فى شهر ربیع الاول من سنة اثنتى عشرة؛ (51)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این عهد نامه اى است بین خالد بن ولید عدى و عمر دو پسر عدى و عمرو بن عبدالمسیح و ایاس بن قبیصة و حیرى بن اکال – عبیدالله نام او را جیرى دانسته است – که همگى از بزرگان اهل حیره هستند و اهل حیره نیز از این معاهده خشنودند و خود این نقبا را مامور بستن این معاهده نموده اند. طبق این معاهده مردم حیره و حتى راهبان و کشیشان آنها متعهد میشوند که هر سال 190000 درهم در مقابل کسب و تلاش خود بپردازند، و راهبان و کشیشانى که کسب ندارند و دنیا را رها کرده اند، از این پرداخت مستثنا میباشند. در مقابل، مسلمانان متعهد به حمایت از اهل حیره میباشند و اگر از آنها حمایت نکنند، نمیتوانند چیزى از آنها بگیرند و اگر اهل حیره با کردار یا گفتار خود علیه مسلمانان توطئه نمودند، دیگر در امان نمی باشند. این عهدنامه در ماه ربیع الاول سال دوازدهم نوشته شد.
در صورت صحت متن فوق میتوان مطالبى از قرار زیر استنباط نمود:
1. حیره در آن زمان به صورت شورایى اداره میشده است و یا لااقل در تصمیمات مهم، نظر یک نفر ملاک نبوده است.
2. جزیه به عنوان نوعى مالیات کسب گرفته میشده است که میتوان از عبارت «جزاء عن ایدیهم» چنین مطلبى را استنباط کرد، و افراد بدون کار، مانند راهبان، موظف به پرداخت جزیه نبوده اند.
3. مسلمانان در مقابل گرفتن جزیه متعهد بوده اند از جزیه دهندگان حمایت نظامى کنند.
4. در آن زمان در حیره مسیحیان فراوانى وجود داشتهاند، به گونه اى که در عهدنامه، حکم راهبان و کشیشان آنها ذکر میگردد.
طبرى در ادامه چنین می آورد که بعد از درگذشت ابوبکر حیریان به این معاهده پایبند نمانده و آن را نقض کردند و مثنى بن حارثه پس از غلبه بر آنها شرط دیگرى علیه آنها وضع کرد. بار دیگر شورش کردند و پس از چندى سعدبن ابى وقاص بر آنها غلبه کرد و از آنها خواست تا به عهدنامه خالد و یا مثنى عمل نمایند اما آنها قبول نکردند و سعد پس از تحقیق دریافت که آنها میتوانند تا چهار صد هزار درهم به جز اموال برگزیده (یا جواهرات پادشاهى) (52) بپردازند و همین را بر آنها قرار داد. (53)
3) به قباد اسفل و اوسط (54)
در سال دوازدهم قمرى دهقانان بینالنهرین منتظر نتیجه برخورد بین خالد و حیریان بودند. وقتى دیدند سرانجام کار آنها به صلح انجامید نزد خالد آمده و با او بر سر محدوده بین فلوجه علیا و سفلى (55) تا هرمزگرد (56) به مصالحه نشستند و قرار دادى از قرار زیر تنظیم شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من خالد بن الولید زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا ان لکم الذمة و علیکم الجزیة و انتم ضامنون لمن نقبتم علیه من اهل البهقباذ الاسفل و الاوسط (و قال عبیدالله و انتم ضامنون حرب من نقبتم علیه) على الفى الف تقبل فى کل سنة ثم کل ذى ید سوى ما على بانقیا و بسما [باروسما] و انکم قد ارضی تمونى و المسلمین و انا قد ارضیناکم و اهل البهقباذ الاسفل و من دخل معکم من اهل البهقباذ الاوسط على اموالکم لیس فیها ما کان لالکسرى و من مال میلهم. شهد هشام بن الولید و القعقاع بن عمرو و جریربن عبدالله الحمیرى و بشیر بن عبدالله الخصاصیة و حنظلة بن الربیع و کتب سنة اثنتى عشرة فى صفر؛ (57)
این معاهدهاى است بین خالد بن ولید، زاذبن بهیش و صلوبا بن نسطونا؛ شما باید جزیه پرداخت نمایید و در مقابل، ما از شما حمایت میکنیم. شما از طرف رعیت خود از اهل به قباد اسفل و اوسط ضمانت پرداخت دومیلیون درهم را به صورت سالانه تعهد می نمایید. (عبیدالله میگوید: شما در مقابل برداشته شدن جنگ از رعیت خود) پرداخته دومیلیون درهم را تعهد می نمایید.
این مقدار را باید از هر کسى که کار میکند، جمع آورى نمایید و این مقدار غیر از آن چیزى است که بر بانقیا و بسما[باروسما] قرار داده شد.
شما مرا و مسلمانان همراهم را خشنود ساختید و ما نیز شما و اهل به قباد اسفل و اوسط را برحمایت از اموال شما خشنود میسازیم. در این حمایت اموال خاندان کسرى و کسانى که با آنها همراه اند، داخل نیست. هشام بن ولید، قعقاع بن عمرو، جریر بن عبدالله حمیرى، بشیر بن عبدالله خصاصیه و حنظلة بن ربیع بر این عهدنامه شاهدند. این معاهده در صفر سال دوازدهم نگاشته شد.
درباره این معاهده، تذکرات زیر ضرورى است:
1. در صورت صحت این متن، این معاهده، گواه بر وسعت منطقه مصالحه شده میباشد، زیرا با حیره که در آن زمان شهر بزرگى بود، حداکثر بر 190000 و در مرتبه بعد بر چهارصد هزار درهم قرارداد بسته شد، در حالى که بر این محدوده بر دو میلیون درهم صلحنامه منعقد میشود. البته اگر ثابت شود این منطقه وسعت چندانى نداشته است از همین راه میتوان در صحت این عهد نامه تشکیک کرد.
2. صلوبا بن نسطونا یکى از بزرگان سواد در آن زمان بوده است، چون در این عهد نامه و عهدنامه بانقیا حضور داشته است.
3. از این صلحنامه سخنى در کتاب بلاذرى و ابن اعثم کوفى مشاهده نمیشود.
4) انبار (58)
طبرى تاریخ صلحنامه انبار را سال دوازدهم قمرى یعنى در زمان حکومت ابوبکر میداند (59) و جنگى را که منجر به عقد قرار داد شده، جنگ ذات العیون 3 ذکر میکند. این صلحنامه بین شیرزاد رئیس ساباط و خالد منعقد شد که متن آن به نقل طبرى چنین است:
و راسل شیرزاد خالدا فى الصلح على ما اراد فقبل منه على ان یخلیه و یلحقه بمامنه فى جریدة خیل لیس معهم من المتاع و الاموال شیء (60)؛
شیرزاد فرستاده اى نزد خالد گسیل داشت و پذیرفت که طبق شرایط خالد صلح نماید و خالد در قرارداد صلح چنین آورد که راه سپاه شیرزاد را باز میگذارد تا آنها به پناهگاه خود بروند، اما باید با اسبان برهنه و بدون همراه بردن کالا و مال این کار را انجام دهند.
طبرى در جاى دیگر به این قرار داد چنین اشاره میکند:
خالد به انبار آمد و با آنها بر ترک شهر از سوى انباریان، قرار داد بست، اما انباریان چیزى به خالد دادند که او را راضى ساخت و اجازه داد که در شهر بمانند. (61)
بلاذرى در یکى از روایات خود درباره صلح انبار چنین میگوید:
وقتى اهل انبار دیدند چیزى را که بر آنها پیش آمده است، با خالد بر چیزى مصالحه کردند که او را راضى ساخت و اجازه داد در شهر بمانند. (62)
این روایت در بخشى با روایت طبرى هماهنگ است؛ به ویژه آنکه فرمانده مسلمانان را خالد دانسته است که بر وقوع صلح در زمان ابوبکر دلالت دارد، اما در روایت دیگرى چنین می آورد:
و حدثنى مشایخ من اهل الانبار انهم صالحوا فى خلافة عمر رحمه الله على طسوجهم على اربعماة الف درهم و الف عباءة قطوانیة فى کل سنة و تولى الصلح جریر بن عبدالله البجلى و یقال صالحهم على ثمانین الفا و الله اعلم؛ (63)
بزرگانى از اهل انبار به من گفتند که اهل انبار در زمان خلافت عمر با جریربن عبدالله بجلى قرارداد صلح منعقد کردند و متعهد شدند که در مقابل نواحى مختلف انبار، چهارصدهزار درهم و هزار عباى قطوانى در هر سال بپردازند. گفته شده است جریر با آنها بر پرداخت هشتاد هزار درهم مصالحه کرد و خدا داناتر است.
بهترین راه براى جمع بین این دو دسته روایات آن است که این صلح را بعد از نافرمانى اهل انبار بدانیم، زیرا طبرى خود بعد از بیان صلح اول میگوید: اهل انبار و اطراف آن، قرارداد خود با مسلمانان را نقض کردند. (64)
5) ساباط (65)
طبرى در ذیل حوادث سال پانزدهم قمرى چنین آورده است که سعد بن ابى وقاحه، زهرة بن حویة را به سمت بهرسیر فرستاد. در ساباط با شیرزاد ملاقاتى انجام گرفت و صلحى مبنى بر پرداخت جزیه بین آنها منعقد شد که بعدا مورد امضاى سعد قرار گرفت. (66)
6) اطراف بهر سیر (67)
طبرى در ذیل حوادث سال شانزدهم قمرى، فتح بهرسیر را از طریق جنگ میداند و میگوید:
سعد پس از فتح بهرسیر نیروهاى خود را به روستاها و نیزارهاى میان دجله و فرات فرستاد و آنها صدهزار کشاورز را جمع آورى کردند و سعد طى نامهاى حکم آنها را از عمر خواست که عمر در جواب او چنین نگاشت: «کشاورزانى که نزد شما می آیند، اگر در محل سکونت خود مقیم بوده و علیه شما اقدام جنگى انجام نداده باشند، در امان اند، اما آنها که (در جنگ) فرار کرده و با تعقیب شما دستگیر شده اند خود بهتر میدانید که با آنها چگونه رفتار کنید.
هنگامى که این نامه به سعد رسید، کشاورزان را به حال خود رها کرد، و پس از آن بود که دهقانان روستاهاى اطراف به مذاکره نشستند و سعد از آنها خواست یا اسلام را پذیرفته و به محل سکونت خود برگردند و یا آنکه به پرداخت جزیه تن دهند تا در مقابل، در امان مسلمانان باشند و مسلمانان از آنها حمایت نمایند که آنها دومى را پذیرفتند.
البته طبرى خود متذکر میشود که اموال آل کسرى در این منطقه، در این قرارداد نیامده است.
آنگاه میگوید: پس از این قرارداد، از غرب دجله تا سرزمین عربستان (ارض العرب) همه سوادی ها در پناه اسلام قرار گرفته و خراج را پذیرفتند. (68)
7) رومیه (69)
در مورد صلحنامه این شهر، بلاذرى چنین آورده است:
آنگاه سعد به رومیه آمد و با اهل آن شهر قرار داد صلح منعقد کرد، بدین ترتیب که هر کس از اهل شهر میخواهد آن را ترک کند و کسانى که میمانند، باید اطاعت از مسلمانان و خیرخواهى براى آنان و پرداخت خراج و راهنمایى مسلمانان را بپذیرند و هیچگاه با آنها از در مکر و فریب در نیایند. (70)
8) مهرود
بنابه نوشته یاقوت، مهرود یکى از نواحى سواد بغداد است که در سمت شرقى استان شادقباد واقع شده است. (71) سعد بن ابن وقاص پس از فتح مدائن، برادر زاده خود هاشم بن عتیه را به سمت جلولاء فرستاد و هنگامى که هاشم به مهرود در سمت شرقى دجله رسید، دهقانان مهرود به نزد او آمدند و با او بر پرداخت مقدارى درهم در مقابل هر جریب و نکشتن اهالى مهرود، مصالحه نمودند. (72)
قسمت دوم: کور فارس و اهواز
یعقوبى دو ناحیه بزرگ فارس و اهواز را در زمان ساسانیان تحت اداره یک اصبهبذ (سپه سالار) که عنوان اصبهبذ فارس داشت، (73) میداند. از این رو ما نیز در اینجا کورفارس را در دو بخش کور اهواز و کور فارس بحث میکنیم.
1- کور اهواز
الف – اهواز
اولین قرار داد مسلمانان با ایرانیان، در ناحیه خوزستان، اهواز بود که در آن زمان «سوق الاهواز» نامیده میشد. بنابه نوشته طبرى این قرارداد در سال هفده قمرى و میان حرقوص بن زهیر و جزء بن معاویه از طرف مسلمانان و هرمزان از جانب ایرانیان منعقد شد و ایرانیان متعهد پرداخت خراج شده و در مقابل مسلمانان به آنها امان داده و حمایت از آنها را تعهد نمودند. (74)
البته در عبارات ابناعثم چنین آمده است که ابوموسى اشعرى تمام منطقه اهواز را با جنگ گشود و (75) بلاذرى نیز در روایتى شبیه چنین گزارشى را ارائه داده (76)، اما در روایت دیگرى میگوید:
اهواز در اواخر سال پانزدهم و اوایل سال شانزده قمرى با صلحى که میان عتبة بن غزوان و «بیرواز»، دهقان اهواز منعقد شده بود، تسلیم گشت. اما بعد اهوازیان نقض عهد نموده و ابوموسى آن را با جنگ گشود. (77)
ب – ایذه (ایذج) (78)
طبرى صلحنامه ایذه را در سال هفده قمرى میداند و میگوید:
نعمان بن مقرن هنگامى که در تعقیب هرمزان بود، به ایذه رسید، در آنجا «تیرویه» نزد او آمد و با او قرار داد صلح منعقد کرد. (79)
اما بلاذرى میگوید ایذه بعد از جنگ شدیدى گشوده شد. (80)
ج – شوش
درباره قرار داد شوش طبرى چنین میگوید:
شیرویه با ده تن از فرماندهان لشکر نزد ابوموسى اشعرى آمد و به او گفت: ما به دین شما علاقه مند شده ایم و اسلام می آوریم با این شرط که در کنار شما تنها با عجم ها بجنگیم، نه با عرب ها و اگر شخصى از عرب با ما جنگید، شما از ما حمایت نمایید. ما هر کجا خواستیم سکونت گزینیم، با هر قبیله اى که خواستیم، پیمان ببندیم، شما به ما بالاترین مقدار عطا را بپردازید و این قرارداد را فرماندهى که به تو فرمان میراند (یعنى عمر) امضا نماید.
ابوموسى در آغاز، قسمت اخیر این سخنان را نپذیرفت و گفت: هر چه به سود ماست، به سود شما و هر چه به ضرر ماست، به ضرر شما نیز باشد. ولى آنها راضى نشدند و ابوموسى ناچار شد نامهاى به عمر بنویسد عمر در جواب آن نوشت: آنچه را خواسته اند، به آنها عطا کن.
ابو موسى قرارداد آنها را نوشت، آنها اسلام آوردند و در محاصره شوشتر شرکت کردند. (81)
اما در فتوح البلدان چنین آمده است که ابوموسى اشعرى شوش را محاصره کرد و هنگامى که آذوقه آنها به پایان رسید، درخواست صلح کردند، مرزبان شوش نزد ابوموسى آمد و براى هشتاد تن از اهل شوش امان طلبید و نام خود را ذکر نکرد. هنگامى که شهر گشوده شد، ابوموسى آن هشتاد تن را امان داد و بقیه مردان و مرزبان را به قتل رسانید، کودکان و زنان را اسیر کرد و اموال مردم را تصاحب نمود. (82)
ابن اعثم نیز شبیه چنین روایتى را می آورد با این تفاوت که نام فرمانده شوش را «سابور بن آذرماهان» دانسته و افراد امان داده شده را ده نفر ذکر میکند. (83)
د – جندى شاپور (84)
طبرى درباره صلح جندى شاپور در ذیل حوادث سال هفدهم قمرى خبر جالبى از قرار زیر نقل میکند: این شهر براى مدتى تحت محاصره نیروهاى زربن عبدالله بن کلیب بود تا آنکه ناگاه امان نامهاى از سوى یکى از مسلمانان به سوى مردم شهر پرتاب شد. در این هنگام مسلمانان مشاهده کردند که درهاى شهر گشوده، بازارها باز شد و مردم به کارهاى عادى خود مشغول شدند. مسلمانان با تعجب از مردم شهر پرسیدند، چه خبر شده؟!
آنها پاسخ دادند: امان نامهاى به سوى ما پرتاب شد، ما آن را پذیرفتیم و متعهد شدیم که به شما جزیه پرداخت کنیم و شما از ما حمایت نمایید. مسلمانان گفتند: ما چنین امان نامهاى نفرستاده ایم. اهل شهر جواب دادند: ما نیز دروغ نمیگوییم. سرانجام مسلمانان پس از تحقیق دریافتند که پرتاب امان نامه کار غلامى به نام مکنف از مسلمانان بوده است که اصل او از آن شهر میباشد. خواستند امان نامه را نقض نمایند که اهل شهر گفتند: ما غلامان شما را از افراد آزاد باز نمیشناسیم و به هر حال امان نامهاى آمد و ما پذیرفتیم. اگر شما میخواهید، میتوانید با غدر و نیرنگ با ما بر خورد کنید.
مسلمانان که چاره اى نداشتند، نامهاى به عمر نوشته و از او استفسار کردند و عمر آنها را به وفاى به نامه فراخواند. (85)
اما بلاذرى بدون اشاره به این داستان میگوید:
اهل جندی شاپور از ابوموسى طلب امان نمودند و او با آنها بدین گونه مصالحه کرد که هیچ یک از آنها را نکشد و هیچ فردى را اسیر ننماید و به اموال آنها به جز سلاح، کارى نداشته باشد. (86)
ه – رامهرمز (87)
طبرى در ضمن روایتى مفصل در ذیل حوادث سال هفده قمرى، اشاره اى اجمالى به مصالحه هرمزان با سپاه اسلام بر سر رامهرمز و شهرهاى دیگر می نماید. (88)
بلاذرى در روایتى از ابوعاصم رامهرمزى که بیش از صد سال عمر کرده بود چنین نقل میکند که ابوموسى اشعرى با اهل رامهرمز بر پرداخت سیصد هزار یا نهصد هزار درهم مصالحه نمود. (89) اما آنها نیرنگ کرده و نقض عهد نمودند و ابوموسى مجبور شد آن شهر را با جنگ فتح نماید.
وى در روایت دیگرى چنین نقل میکند که ابوموسى با اهل رامهرمز صلح نمود، اما این مصالحه نقض شد و ابوموسى ابومریم حنفى را به سراغ آنها فرستاد و مصالحه اى با تعهد پرداخت سیصدهزار درهم منعقد شد. (90)
ابن اعثم کوفى با تفصیل بیشترى به رامهرمز میپردازد. طبق نقل او، عمار بن یاسر با سپاه کوفه در نزدیکى شهر شوشتر به سپاه بصره به فرماندهى ابوموسی اشعرى رسیدند و در آنجا عمار، نعمان بن مقرن مزنى و جریر بن عبدالله بجلى را مامور دعوت رامهرمزیان به اسلام کرد. آن دو با جنگ رامهرمز را فتح نمودند و اموال آنها را تصاحب کرده و زن و فرزندانشان را اسیر کردند. هنگامى که این خبر به ابوموسی اشعرى رسید، رو به سپاه خود کرد و گفت: واى بر شما! من براى مدت شش ماه به رامهرمزیان امان داده بودم تا نظر خود را بیان کنند، اما جریر و کوفیان عجله کرده و شهر را به زور فتح نمودند، حال نظر شما چیست؟
بصریان چنین نظر دادند که مسئله را باید با خلیفه مطرح کرد. پس از چندى جواب نامه عمر خطاب به بزرگان سپاه بصره همچون حذیفة بن یمان، براء بن عازب، انس بن مالک و سعید بن عمرو انصارى چنین آمد: «در این کار دقت کنید، اگر ابوموسى چنانکه گمان میکند به اهل رامهرمز امان داده و عهدنامهاى نگاشته است، باید مردم همه اسیران خود را آزاد نمایند. ابوموسى را نیز سوگند دهید که چنین امان نامهاى صادر کرده است. اگر سوگند خورد، اسیران را آزاد کرده و تا پایان مدت امان نامه کارى با اهل رامهرمز نداشته باشید.» چون ابوموسى سوگند خورد اسیران را آزاد کردند و نسبت به زنان اسیر که از مسلمانان آبستن شده بودند، منتظر وضع حمل آنها شدند. پس از آن، آنها را بین قبول اسلام یا بازگشت به شهر خود مخیر نمودند. (91)
اما این که بعد از انقضاى مدت چه کردند، ابن اعثم مطلبى را ذکر نمیکند.
2) کور فارس
ورود مسلمانان به ناحیه فارس، با تاخیر بیشترى نسبت به ورود آنها به ناحیه اهواز و کور جبل انجام گرفت. طبرى اولین برخورد مسلمانان با فارسیان را در سال 23 ق ذکر میکند و از فتح نظامى همه شهرستان هاى این ناحیه همچون توج (92)، اصطخر، (93) جور (94)، فسا (95) و دارابجرد (96) خبر میدهد.
اما گزارش هاى بلاذرى و ابن اعثم به گونه اى دیگر است.
بلاذرى پس از آنکه از گشوده شدن نظامى سرزمینهاى توج و کازرون (97)، راشهر (98) و نوبندجان (99) در سال نوزده قمرى به وسیله عثمان بن ابی العاص ثقفى، عامل عمر بر بحرین و عمان، خبر میدهد درباره ارجان (100) میگوید: آن را ابوموسی اشعرى و عثمان بن ابی العاص با صلح گشودند و مردم آن شهر پرداخت جزیه و خراج را پذیرفتند.
و درباره شیراز میگوید:
آن دو، شیراز را که از ناحیه اردشیرخره (101) بود، با تعهد پرداخت خراج و در پناه مسلمانان بودن اهل آنجا گشودند و بنا شد کسى که میخواهد از شهر بیرون رود و خراج نپردازد، آزاد باشد، و هیچ یک از مردم کشته یا به غلامى گرفته نشوند. (102)
آنگاه درباره دارابجرد میگوید که عثمان بن ابی العاص با هرمز بر پرداخت مالى مصالحه کرد.
وى صلح عثمان با اهل جهرم (103) را نیز مانند صلح با اهل دارابجرد میداند و حتى طرف قرارداد عثمان را طبق روایتى همان هرمز ذکر میکند. (104) بلاذرى گشوده شدن شهر شاپور (105) را در سال 23 یا 24 ق میداند و میگوید:
رئیس شهر طبق خوابى که دیده بود، درخواست صلح و امان کرد و عثمان با او بر پرداخت مال و به عهده گرفتن امان آنها و کشته و اسیر نشدن مردم شهر مصالحه کرد. اما مردم شهر نقض عهد کردند و ابوموسى اشعرى در سال 26ق آن را با جنگ گشود. (106) بلاذرى فتح شهرهاى جور، اصطخر را نیز با جنگ میداند. (107)
اما ابن اعثم کوفى پس از ذکر مفصل درگیرى مسلمانان با ایرانیان در اصطخر، در پایان چنین میگوید:
ابو موسى یک ماه شهر اصطخر را محاصره کرد و بالاخره آن را با مصالحه اى مبنى بر پرداخت دویست هزار درهم به صورت نقد و تعهد پرداخت جزیه سالانه از سوى مردم شهر، گشود. (108)
در این میان گزارش ابن بلخى در فارسنامه که قبل از سال 510 ق نوشته شده است با گزارش هاى هر سه تفاوت هاى فراوانى دارد.
او درباره شاپور خوره میگوید:
پس عثمان بن ابى العاص در کور، شاپوره خوره (109) رفت… پس به صلح بستدند. (110)
وى این حادثه را در سال هجدهم قمرى میداند. (111) نیز درباره شیراز میگوید:
و در آن وقت شیراز ناحیتى بود همه حصارها استوار و هیچ شهرى نبود و جمله به صلح بستدند و با مردم آن نواحى شرط کردند کى هر کى آن جا مقام سازد، جزیه و خراج میدهد و هرکى خواهد برود او را امان باشد، نکشند و نه به بندگى برند و این در سال بیستم بود از هجرت. (112)
این روایت مشابهت فراوانى با روایت بلاذرى دارد.
ابن بلخى درباره دارابجرد و توابع آن میگوید:
پس عثمان بن ابى العاص قصد کوره دارابجرد کرد و پسا (فسا) و جهرم و فستجان(بستگان) (113) همه با این کوره بود و اصل همه دارابجرد بود عاقل و زیرک، در حال استقبال کرد، عثمان بن ابی العاص را و نگذاشت کى جنگ و خلاف رود و قرار داد کى از آن کوره، جمله دو هزار هزار درم، خدمت بیت المال کنند تا ایشان را امان دهد و هر سال جزیه میدهند و عثمان بن ابى العاص او را کرامت کرد و مال بستد براین جمله قرار داد و بازگشتند در سال بیست و سوم از هجرت. (114)
سپس به ذکر شورش کوره شاپور میپردازد و میگوید:
صلح کردند و مالى دیگر خدمت بیت المال کردند و جزیه بر خویشتن گرفتند. (115)
وى درباره اصطخر میگوید: «بین عبدالله بن عامر و ماهک در اصطخر صلح پیوست»، سپس به بیان شورش اصطخریان و کشته شدن چهل هزار نفر از آنها به دست عبدالله بن عامر میپردازد و آن را در سال 32 ق میداند. (116)
از این گزارش چنین به دست میآید که درباره فتوح ایران غیر از سه منبع موجود، یعنى تاریخ طبرى، فتوح البلدان و فتوح ابن اعثم، منابع دیگرى وجود داشته که به ما نرسیده است، و این امکان را براى نویسندگان قرن پنجم فراهم میکرده است که به آنها استناد نمایند، گرچه ابن بلخى در اینجا نامى از منابع خود نمیبرد.
قسمت سوم: کورجبل
جبل با ایالت جبال به ناحیه کوهستانى پهناورى گفته میشد که یونانیان آن را «مدیا» میگفتند و از باختر به جلگه هاى بینالنهرین و از خاور به کویر بزرگ ایران محدود میشد.
این نام بعدها متروک شد و در قرن ششم قمرى در زمان سلجوقیان، به غلط آن را عراق عجم نامیدند تا با عراق عرب که مقصود قسمت سفلاى بینالنهرین بود، اشتباه نشود. (117)
یاقوت محدوده این ناحیه را بین اصفهان تا زنجان و قزوین و همدان و دینور و قرمیسین و رى و شهرهاى بین آنها دانسته است. (118) پس از فتح مدائن در سال شانزده قمرى، یزدگرد به سمت کورجبل فرار کرد و در آنجا به جمع آورى نیرو پرداخت. (119)
مسلمانان پس از مدتى توقف در مدائن براى مقابله با نیروهاى او وارد این منطقه شدند و سرزمینهایى را با جنگ و مناطقى را با صلح گشودند که در اینجا فقط به ذکر مناطق فتح شده با صلح میپردازیم.
1) حلوان (120) و قرمسین (قرمیسین) (121)
بلاذرى فتح حلوان را با صلح دانسته و نام فرمانده سپاه مسلمانان در این صلح را جریر بن عبدالله بجلى ذکر میکند که همراه با سه هزار نفر از جنگجویان مسلمان پس از نبرد جلولا در سال شانزده قمرى به این ناحیه اعزام شده بود.
او در این باره چنین می نگارد:
جریر، حلوان را با صلح گشود و متعهد شد که کارى به آنها نداشته باشد، به آنها بر خون و مالشان امان داد و پذیرفت که کارى به کار آنان که قصد فرار از حلوان را دارند، نداشته باشد.
آنگاه میگوید: مدتى جریر، والى حلوان بود و پس از آن عزرةبن قیس را والى شهر نمود. (122)
(قرمیسین) همانند فتح حلوان با صلح بود. (124)
اما طبرى درباره حلوان از قول سیف چنین نقل میکند که سپاه اسلام در قصرشیرین که در یک فرسخى حلوان واقع شده بود، با ایرانیان به فرماندهى خسرو شنوم درگیر شدند. در این بین دهقان حلوان که زینبى نام داشت کشته شد و خسرو شنوم فرار کرد و مسلمانان بر حلوان مسلط شدند. (125)
2) نهاوند (126) (ماه دینار، ماه بصره)
طبرى و بلاذرى هر دو درباره فتح نهاوند در یکى از گزارش هاى خود چنین آورده اند که در سال نوزده قمرى، هنگامى که لشکریان مسلمان، شهر نهاوند را محاصره کردند پس از مدتى جنگ، نیروهاى ایرانیان رو به فرار گذاشتند. موقع فرار شخصى امان طلبید و از مسلمانان خواست تا او را براى مصالحه و پرداخت جزیه نزد فرمانده خود ببرند. وقتى مسلمانان نام او را پرسیدند، او خود را دینار معرفى کرد و مسلمانان از همان هنگام به نهاوند، ماه دینار گفتند. (127)
آنگاه طبرى از قول سیف به ذکر امان نامهاى میپردازد که از سوى حذیفة بن یمان براى اهل ماه دینار صادر شده است. متن این امان نامه چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى حذیفة بن الیمان اهل ماه دینار اعطاهم الامان على انفسهم و اموالهم و اراضیهم لایغیرون عن ملة و لا یحال بینهم و بین شرائعهم و لهم المنعة ما ادوا الجزیة فى کل سنة الى من ولیهم من المسلمین على کل حالم فى ماله و نفسه على قدر طاقته و ما ارشدوا ابن السبیل و اصلحوا الطرق و قروا جنود المسلمین من مربهم فاوى الیهم یوما ولیلة و نصحوا فان غشوا و بدلوا فذمتنا منهم بریئة. شهد القعقاع بن عمرو و نعیم بن مقرن و سوید بن مقرن و کتب فى المحرم. (128)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که حذیفة بن یمان به اهل ماه دینار داده است. آنها را برجان و مال و زمین هایشان امان داده و از آنها درخواست تغییر ملت و دین نمی نماید. از آنها تا هنگامى حمایت میکند که در هر سال براى هر فرد بالغ نسبت به مال و جانش به والى مسلمانان جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان را راهنمایى کنند، جاده ها را اصلاح نمایند، از لشکریان مسلمانى که بر آنها میگذرند، یک شبانه روز پذیرایى نموده، آنها را ماوا دهند و خیر خواه مسلمانان باشند. اگر از در مکر در آمدند و مواد این امان نامه را عمل نکردند دیگر در امان ما نیستند.
شاهدان این امان نامه قعقاع بن عمرو، نعیم بن مقرن و سوید بن مقرن میباشند و این امان نامه در محرم نوشته شد.
این عهدنامه به قرینه عهدنامه قبل که همین مضمون را دارد، در سال نوزدهم قمرى نوشته شده است.
اما ابن اعثم در ضمن شرح نهاوند، ذکرى از معاهده به میان نمی آورد. (129)
3) دینور (130) (ماه کوفه) و سیروان
درباره فتح دینور، بلاذرى چنین گزارش میدهد:
هنگامى که ابو موسى اشعرى همراه جنگجویان بصره از نهاوند باز میگشت، به دینور رسید و پنج روز در آنجا اقامت کرد که تنها یک روز آن به جنگ گذشت. پس از آن اهل دینور، پرداخت جزیه و خراج را پذیرفته و براى خود و اموال و فرزندانشان طلب امان نمودند که ابوموسى به آنها امان داد. (131)
وى درباره سیروان که بنا به قول بعضى یکى از نواحى ما سبذان و یا خود ناحیه اى مستقل است، (132) میگوید:
«ابوموسى با مردم سیروان مثل صلح دینور قرار داد بست» (133) .
4) مهرجا نقذق (134)
بلاذرى درباره این شهر چنین میگوید:
ابو موسى اشعرى، سائب بن اقرع را به سمت صیمره (135) که مرکز مهرجا نقذق میباشد، فرستاد و او با صلح آن را گشود و در صلحنامه متعهد شد که در مقابل پرداخت جزیه و خراج، جان و مال و زن و فرزند اهالى در امان باشد. (136)
5) همدان و دستبى (137)
طبرى در باره فتح این دو شهر در ذیل حوادث سال 21 ق از قول سیف چنین مینویسد:
پس از فتح نهاوند، مسلمانان به فرماندهى قعقاع به تعقیب ایرانیان پرداختند و خسرو شنوم، فرمانده سپاه ایرانیان، همراه با سپاه خود وارد همدان شد و مسلمانان آن ناحیه را محاصره کردند.
خسرو شنوم که چنین دید از مسلمانان طلب امان کرد و متعهد شد که دو ناحیه همدان و دستبى را ضمانت نماید و به مسلمانان قول داد که از این دو منطقه گزندى به مسلمانان نرسد (138) .
وى در گزارش دیگرى از شورش خسرو شنوم و صلح دوباره مبنى بر پرداخت جزیه و تعهد حمایت از آنها، سخن به میان آورده است. (139)
اما بلاذرى در روایتى فتح همدان را در سال 23ق همانند فتح نهاوند با جنگ دانسته است (140) و در گزارش دیگر میگوید:
هنگامى که سعدبن ابی وقاص از طرف عثمان والى کوفه شد، علاءبن وهب را فرماندار همدان نمود، اما همدانیان نقض عهد کرده و با علاء به جنگ پرداختند و پس از مدتى جنگ، دوباره تسلیم شدند و صلحى بین آنها منعقد شد که طبق آن همدانیان متعهد شدند خراج زمین هاى خود را به همراه جزیه سرانه و صد هزار درهم بپردازند و در مقابل، مسلمانان کارى به اموال و زنان و فرزندان آنها نداشته باشند. (141)
این روایت بر فرض صحت از فتح دوباره همدان سخن میگوید و کیفیت فتح اول آن را روشن نمیسازد. از گزارش ابن اعثم کوفى چنین برمیآید که فتح همدان را با جنگ میداند و در آنجا سخنى از مصالحه به میان نمی آورد. (142)
6) اصفهان
بنا به نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 21 ق، پس از مشورت عمر با هرمزان مبنى بر مقدم انداختن حمله به فارس، آذربایجان یا اصفهان و اظهار نظر هرمزان با این جملات که اصفهان سر است و آذربایجان و فارس دو بال، اگر بالى را قطع کنى، بال دیگر پا برجاست، اما اگر سر را قطع کنى، دوبال نیز از کار میافتد، عمر در صدد تسخیر اصفهان برآمد و دو سپاه کوفى و بصرى را به آن سامان گسیل کرد. (143)
در این میان سپاه کوفى به فرماندهى عبدالله بن بدیل بن ورقاء پیش دستى کرد و زودتر به اصفهان رسید و پس از درگیرى مختصر در یکى از روستاهاى اصفهان که بعدها به روستاى شیخ معروف شد، به جى رسید و در آنجا پادوسبان (فادوسفان) (144) اصفهان پیشنهاد صلح کرد. (145)
آنگاه طبرى در روایت دیگرى از قول سیف، صلحنامهاى را که بین عبدالله و پادوسبان منعقد شده از قرار زیر نقل میکند:
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب من عبدالله للفادوسفان و اهل اصبهان و حوالیها انکم آمنون ما ادیتم الجزیة و علیکم من الجزیة بقدر طاقتکم فى کل سنة تؤدونها الى الذى یلى بلادکم عن کل حالم و دلالة المسلم و اصلاح طریقه و قراه یوما ولیلة و حملان الرجل الى مرحلة لا تسلطوا على مسلم و للمسلمین نصحکم و اداء ما علیکم و لکم الامان ما فعلتم فاذا غیرتم شیئا او غیره مغیر منکم ولم تسلموه فلا امان لکم و من سب مسلما بلغ منه فان ضربه قتلناه و کتب و شهد عبدالله بن قیس و عبدالله بن [بدیل بن] ورقاء (146) و عصمة بن عبدالله؛ (147)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این معاهدهاى است میان عبدالله و پادوسبان و اهالى اصفهان و حومه آن؛ تا زمانى که جزیه پرداخت مینمایند، در امان اند و باید در هر سال به اندازه توانایى خود، از طرف افراد بالغ به والى خود جزیه پرداخت نمایند، مسلمانان را (در راه ها) راهنمایى کنند، جاده ها را اصلاح نمایند، یک شبانه روز از افراد مسلمان(غریب) پذیرایى نمایند، آنها را تا رسیدن به فاصله یک مرحله اى اصفهان تامین نمایند و نباید بر مسلمانان تسلط پیدا کنند.
از طرف دیگر، مسلمانان باید خیرخواه آنها باشند و مادامى که آنها وظایف خود را انجام میدهند، در امان مسلمانان باشند.
اگر اهل اصفهان چیزى از مواد این معاهده را عمل نکردند و یا کسى را که عمل نکرده بود به مسلمانان تسلیم ننمودند، دیگر در امان نیستند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد تنبیه خواهد شد و اگر او را بزند، ما مسلمانان او را خواهیم کشت. کاتبان و گواهان این معاهده عبدالله بن قیس (ابو موسى اشعرى)، عبدالله بن (بدیل بن) ورقاء و عصمة بن عبدالله هستند.
ابو نعیم در کتاب ذکر اخبار اصفهان نیز متن این عهدنامه را آورده است. (148) بلاذرى در یکى از روایات خود فتح اصفهان را در سال 23 ق (149) و در روایت دیگر اواخر سال 23 و اوایل 24ق دانسته است. (150)
وى در گزارش اول خود میگوید:
عبدالله بن بدیل، جى را بعد از مختصر جنگى با صلح گشود و طبق صلحنامه مردم اصفهان موظف به پرداخت جزیه و خراج شدند و از طرف مقابل، جان و مال آنها به جز اسلحه، در امان مسلمانان قرار گرفت. آنگاه احنف بن قیس از سوى عبدالله به سمت یهودیه رفت و آنجا را هم با صلح همانند صلح جى گشود و ابن بدیل تا زمان حکومت عثمان حاکم اصفهان بود.
بلاذرى در گزارشى دیگر از قول بعضى، فتح یهودیه را به ابوموسی اشعرى و فتح جى را به عبدالله بن بدیل نسبت میدهد، اما خود در پایان میگوید: صحیح ترین گزارش آن است که عبدالله، جى و اصفهان را گشود و ابوموسى، قم و کاشان را. (151)
اما ابن اعثم کوفى اساسا فتح اصفهان را با صلح، به ابوموسى اشعرى نسبت میدهد و مقدار مال المصالحة را پرداخت صد هزار درهم نقد و تعهد پرداخت جزیه میداند. از گزارش او چنین برمیآید که عبدالله بن بدیل بن ورقاء که مباشر فتح اصفهان بوده، از فرماندهان لشکر بصره و تحت فرمان ابوموسى اشعرى عمل میکرده است. (152)
7) رى
بنابه نوشته طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، نعیم بن مقرن به سمت رى حرکت کرد و قبل از رسیدن به رى، با یکى از بزرگان بهنام ابوالفرخان زیبنى (زینبدى) (153) که با حاکم رى (سیاوخش بن مهران بن بهرام چوبین) مخالف بود، برخورد کرد. مسلمانان با خیانت زینبى به اهل رى توانستند شهر را فتح نموده و با او قرار داد صلح منعقد نمایند.
نعیم، زینبى را به عنوان مرزبان رى تعیین نمود، شهر قدیمى را خراب کرد و به او دستور داد تا شهرى نو بسازد و با او قرار دادى از قرار زیر منعقد کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى نعیم بن مقرن الزینبى بن قوله اعطاه الامان على اهل الرى و من کان معهم من غیرهم على الجزاء طاقة کل حالم فى کل سنة و على ان ینصحوا و یدلوا و لا یغلوا و لا یسلوا و على ان یقروا المسلمین یوما ولیلة و على ان یفخموا المسلم، فمن سب مسلما او استخف به نهک عقوبة و من ضربه قتل و من بدل منهم فلم یسلم برمته فقد غیر جماعتکم و کتب و شهد؛ (154)
به نام خداوند بخشنده مهربان
طبق این قرارداد نعیم به زینبی بن قوله، اهل رى و مردم شهرهاى دیگر را که با آنها هستند، امان میدهد. در مقابل، آنها متعهد به پرداخت جزیه به قدر توانایى هر فرد بالغ در سال میباشند و نیز باید خیر خواه مسلمانان بوده، آنها را راهنمایى نمایند. به مسلمانان خیانت نکنند، علیه آنان شمشیر نکشند، یک شبانه روز از مسلمانان پذیرایى نمایند و آنها را بزرگ دارند. کسى که مسلمانى را دشنام دهد یا او را خوار شمرد، مجازات میشود و اگر مسلمانى را بزند، کشته میشود و کسى که به این قرارداد عمل نکند، اگر او را تسلیم ننمایند، باید بدانند که او جماعت شما را تغییر داده است.
اما بلاذرى زمان درگیرى مسلمانان با اهل رى را دو ماه بعد از واقعه نهاوند (در سال 21 ق) به فرماندهى عروة بن زید طایى میداند که از سوى عمار بن یاسر والى کوفه و به فرمان عمر به این ماموریت اعزام شد. وى بدون اشاره به خیانت ابن زینبى، قرارداد مسلمانان با او را چنین ذکر میکند:
فصالحه ابن الزینبى بعد قتال على ان یکونوا ذمة یؤدون الجزیة و الخراج و اعطاه عن اهل الرى و قومس خمس ماة الف على ان لایقتل منهم احدا و لایسبیه و الا یهدم لهم بیت نارى و ان یکونوا اسوة اهل نهاوند فى خراجهم و صالحه ایضا عن اهل دستبى الرازى و کانت دستبى قسمین: قسما رازیا و قسما همذانیا؛ (155)
ابن زینبى با عروة بعد از جنگى به صلح رسیدند، با این قرار که آنها اهل ذمه محسوب شده و جزیه و خراج پیردازند و زینبى از طرف مردم رى و قومس، پانصد هزار (درهم) پرداخت کند در مقابل آنکه هیچ یک از آنها کشته و برده نشوند و آتشکده اى از آنها ویران نگردد، و بنا بر این شد که خراج خود را همانند اهل نهاوند بپردازند. زینبى همچنین از طرف اهل دستبى رى با عروه مصالحه کرد. و دستبى بر دو بخش بود: بخش رى و بخش همدان.
بلاذرى سپس در گزارش هاى دیگر خود از نقض عهد مکرر اهل رى و سرکوب شدن آنها و بستن قراردادهاى مکرر بدون تعیین مال المصالحه، سخن می راند. (156)
ابن اعثم نیز نام فرمانده مسلمانان را عروة بن زید اما نام فرمانده ایرانیان را فرخنداد بن یزدامهر دانسته و میگوید:
پس از رخ دادن جنگى سخت بین دو طرف و کشته شدن حدود هفتصد نفر از ایرانیان، پادشاه رى طلب صلح کرد و صلحنامهاى با تعهد پرداخت دویست هزار درهم نقد و سی هزار درهم سالانه به عنوان جزیه از سوى پادشاه رى و در مقابل باقى ماندن او برحکومت، بین دو طرف منعقد گشت. (157)
8) دماوند (دنباوند)
طبرى بلافاصله بعد از ذکر حوادث رى در سال 22 ق میگوید: مصمغان (لقب حاکمان دماوند) کسى را نزد نعیم بن مقرن فرستاد و از او خواست تا صلحى بین آنها منعقد شود، با این قرار که مصمغان پولى پرداخت نماید بدون آنکه انتظار یارى و حمایت از مسلمانان داشته باشد و صلحنامهاى از قرار زیر بین آنها نوشته شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من نعیم بن مقرن لمردانشاه مصمغان دنباوند و اهل دنباوند و الخوار و اللارز و الشر انک آمن و من دخل معک على الکف ان تکف اهل ارضک و تتقى من ولى الفرج بماتى الف درهم وزن سبعة فى کل سنة لایغار علیک و لا یدخل علیک الا باذن ما اقمت على ذالک حتى تغیر و من غیر فلا عهد له و لا لمن لم یسلمه و کتب و شهد؛ (158)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این نامهاى است از سوى نعیم بن مقرن که براى مردانشاه مصمغان دماوند و اهل دماوند و خوار (159) و لارز (160) و شر، (161) نوشته شده است. تو و کسانى که همراه تو از جنگ باز ایستند، در امان هستید، و باید اهل سرزمین خود را از جنگ باز دارى و از جنگ با والى فرج (162) بپرهیزى و در مقابل این امان نامه باید دویست هزار درهم (163) در هر سال بپردازى و ما متعهد میشویم که هیچکس (از مسلمانان) به شما حمله ننماید و هیچکس بدون اجازه تو به شهرت داخل نشود، البته تا زمانى که به این عهد نامه عمل کرده و پایدارى کنید. و کسى که به مواد آن عمل نکند، مسلمانان در مقابل او و کسانى که او را تسلیم نکرده اند، تعهدى ندارند.
9) قومس (164)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق از حمله سویدبن مقرن از سوى عمربه قومس سخن میراند و زمان آن را پس از فتح رى ذکر میکند. نیز از تسلیم شدن بدون جنگ قومس گزارش میدهد و میگوید: پس از مدتى قومسیانى که به طبرستان و بیابان هاى اطراف فرار کرده بودند، با سوید مکاتبه کرده و بین آنها صلحنامهاى از قرار زیر منعقد گشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى سوید بن مقرن اهل قومس و من حشوا من الامان على انفسهم و مللهم و اموالهم على ان یؤدوا الجزیة عن ید عن کل حالم بقدر طاقته و على ان ینصحوا و لایغشوا و على ان یدلوا و علیهم نزل من نزل من المسلمین یوما و لیلة من اوسط طعامهم و ان بدلوا و استخفوا بعهدهم فالذمة منهم بریئة و کتب و شهد؛ (165)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که سوید بن مقرن براى اهل قومس و اطراف آن صادر کرده و آنها را برجان و دین و مال امان داده است، به شرطى که آنان از طرف هر شخص بالغ صاحب کار به اندازه توانایى او جزیه پرداخت نمایند، و خیرخواه مسلمانان باشند و به آنها خیانت نکنند و آنها را راهنمایى نمایند و از مسلمانانى که بر آنها وارد میشوند به مدت یک شبانه روز با غذاهاى معمولى خود پذیرایى نمایند، و اگر به این عهد نامه عمل نکردند، امان از آنها برداشته میشود.
اما چنانکه گذشت بلاذرى در گزارش خود، صلحنامه رى و قومس را یکى دانسته و دو طرف قرارداد را عروةبن زید طایى و ابن زینبى ذکر میکند و طبق آن، مسلمانان در مقابل پرداخت پانصد هزار درهم از سوى ایرانیان، امورى را متعهد میگردند. (166)
10) آذربایجان (آذربیجان)
طبرى در آغاز حوادث سال 22ق به اختلاف نظرها در مورد سال فتح آذربایجان اشاره میکند و آن را از قول ابومعشر سال 22 ق و از قول سیف بن عمر سال هیجده قمرى میداند. (167)
آنگاه در پایان عهدنامه آذربایجان، سال هیجده قمرى را ذکر مینماید. وى فرمانده مسلمانان را عتبةبن فرقد میداند که مستقیما از سوى عمر به سمت آذربایجان گسیل شده بود. عتبه پس از مدتى جنگ با سپاه ایران در آذربایجان به فرماندهى بهرام بن فرخزاد و بعد از شکست بهرام و فرار او، با اسفندیار بن فرخزاد که قبلا در دست مسلمانان اسیر شده بود، به مصالحه نشست و قرار دادى از قرار زیر بین آنها منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى عتبة بن فرقد عامل عمر بن الخطاب امیرالمؤمنین اهل آذربیجان سهلها و جبلها و حواشیها و شفارها و اهل مللها کلهم الامان على انفسهم و اموالهم و مللهم و شرائعهم على ان یؤدوا الجزیة على قدر طاقتهم لیس على صبى و لا امراة و لا زمن لیس فى یدیه شئ من الدنیا ولا متعبد متخل لیس فى یدیه من الدنیا شیء لهم ذلک و لمن سکن معهم و علیهم قرى المسلم من جنود المسلمین یوما ولیلة و دلالته و من حشر منهم فى سنة ومنع عنه جزاء تلک السنة و من اقام فله مثل ما لمن اقام من ذلک و من خرج فله الامان حتى یلجا الى حرزه و کتب جندب و شهد بکیر بن عبدالله اللیثى و سماک بن خرشة الانصارى و کتب فى سنة ثمان عشرة؛ (168)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که عتبة بن فرقد عامل امیرمؤمنان عمربن خطاب براى اهل آذربایجان و نواحى اطراف آن صادر کرده است. همگى آنان برجان و مال و دین و آیین خود در امان اند به شرطى که به اندازه توانایى خود جزیه پرداخت نمایند. این جزیه بر اطفال، زنان، زمین گیرانى که توانایى مالى ندارند و نیز عابدانى که تهی دست میباشند و نیز کسانى که با آن عابدان (در عبادتگاه ها) ساکن هستند، واجب نیست.
و اهالى باید از لشکریان مسلمانان به اندازه یک شبانه روز پذیرایى نمایند و هر کس از آنان در سال در لشکر به کار گرفته شود از پرداخت جزیه آن سال معاف است و کسى که در شهر بماند باید مانند مقیمان آن شهر جزیه بدهد و هر کس از شهر خارج شود تا رسیدن به پناهگاهش در امان است.
این امان نامه را جندب نوشت و بکیر بن عبدالله لیثى، سماک بن خرشه انصارى برآن گواهاند. این امان نامه در سال هجدهم نوشته شد.
اما بلاذرى گزارش هاى گوناگونى درباره کیفیت فتح آذربایجان ارائه میدهد. در یک گزارش، مغیرة بن شعبه والى کوفه در زمان عمر (169)، از طرف خلیفه، حذیفة بن یمان را والى آذربایجان مینماید و او را به آن سامان گسیل میکند. حذیفه در شهر اردبیل که مرکز آذربایجان بوده با مرزبان آنجا درگیر میشود و پس از مدتى جنگ به مصالحه میرسند که متن آن را چنین می آورد:
ثم ان المرزبان صلح حذیفة عن جمیع اهل آذربیجان على ثمانماة الف درهم و زن ثمانیة (170) على ان لا یقتل منهم احدا و لایسبیه و لا یهدم بیت نار و لا یعرض للاکراد البلاسجان و سبلان و ساترودان و لا یمنع اهل الشیز خاصة من الزفن فى اعیادهم و اظهار ما کانوا یظهرونه؛ (171)
مرزبان آذربایجان از طرف همه اهالى آذربایجان با حذیفه بر پرداخت هشتصدهزار درهم مصالحه نمود، و در مقابل مسلمانان متعهد شدند که هیچ یک از اهالى را به قتل نرسانند، آنها را برده ننمایند، آتشکده هایشان را ویران نسازند و متعرض کردهاى ساکن در بلاسجان (172)، سبلان (173) و ساترودان (174) نشوند، و فقط مردم شیز (175) میتوانند آزادانه در اعیاد خود رقص و پایکوبى کرده و طبق رسوم سابق خود عمل نمایند.
بلاذرى سپس میگوید: عمر حذیفة را عزل کرده و عتبةبن فرقد سلمى را جانشین او ساخت. عتبه هنگامى که وارد اردبیل شد، مشاهده کرد که اهل شهر بر پیمان خود پایبندند، به جز بعضى از نواحى اطراف آن که نقض عهد نموده اند و آنها را با جنگ به تسلیم واداشت. (176)
بلاذرى در گزارش دیگرى از قول واقدى میگوید:
مغیره بن شعبه در سال 22 ق، آذربایجان را با جنگ گشود و بر آن خراج وضع کرد که ابومخنف این جنگ را در سال 20 ق میداند اما مردم آذربایجان پس از چندى شورش کردند، و اشعث بن قیس کندى آنها را سرکوب و طبق قرارداد مغیره با آنها مصالحه نمود که آن مصالحه تا اکنون باقى است. (177)
وى در دو گزارش متفاوت، مقدار مال المصالحه را در صلح حذیفه با اهل آذربایجان که پس از جنگ نهاوند بود، صدهزار (178) و سیصدهزاردرهم (179) ذکر مینماید و در روایت دیگرى از شورش اهل آذربایجان در زمان عثمان سخن به میان آورده و سرکوبگر این شورش را ولید بن عقبه (حاکم کوفه) در سال 25 ق میداند و میگوید: عقبه پس از سرکوب شورش برهمان صلح حذیفه با آنها پیمان بست. (180)
بالاخره در گزارش پایانى، به ذکر شورش اهل آذربایجان در زمان حکومت اشعث بن قیس که از طرف ولید حاکم آنجا شده بود، میپردازد و دوباره قرار داد آنها را طبق صلح حذیفه و عتبه یادآور شده و اضافه میکند: در این هنگام، اشعث مردمانى از قبایل عرب را که از دیوان عطا مستمرى داشتند در این سامان سکونت داد و مردم آذربایجان را به اسلام فراخواند و کار به جایى رسید که در زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) بیشتر مردم آن سامان مسلمان شده و قرآن میخواندند. (181)
طبرى نیز در ذیل حوادث سال 24ق شورش آذربایجانیان و جنگ دوباره مسلمانان با آنان را در زمان ولید بن عقبه ذکر میکند و مقدار مال المصالحه را سیصدهزار درهم یعنى همان مقدارى که در زمان حذیفه در سال 22ق متعهد شدند، میداند. (182)
11) موقان (موغان) (183)
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق مینویسد: سراقة بن عمرو که از سوى عمر مامور فتح ارمنستان شده بود، پس از فتح آن سامان، بکیر بن عبدالله را به سمت موقان فرستاد و بکیر پس از جنگى کوتاه با مردم آن سامان به صلح رسید و صلحنامهاى از قرار زیر نوشته شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اعطى بکیر بن عبدالله اهل موقان من جبال القبج الامان على اموالهم و انفسهم و ملتهم و شرائعهم على الجزاء دینار على کل حالم اوقیمته و النصح و دلالة المسلم و نزله یوما ولیلة فلهم الامان ما اقروا ونصحوا و علینا الوفاء و الله المستعان فان ترکوا ذلک و استبان منهم غش فلا امان لهم الا ان یسلموا الغششة برمتهم و الا فهم متمالئون، شهد الشماخ بن ضرار و الرسارس بن جنادب و حملة بن جویة و کتب سنة احدى و عشرین؛ (184)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که بکیربن عبدالله براى اهل موقان از کوه هاى قبج صادر کرده و آنها را بر جان و مال و آیین و دین امان داده است، به شرطى که از طرف هر فرد بالغ یک دینار یا معادل قیمت آن پرداخت نمایند و خیرخواه مسلمانان بوده و آنها را (در راه ها) راهنمایى نمایند و هرگاه مسلمانان بر آنان فرود آمدند، یک شبانه روز از آنها پذیرایى نمایند و مادامى که به مواد این قرارداد پایبندند در امان میباشند، و ما نیز به پیمان خود وفا میکنیم و خداوند کمک کار است. اما اگر عمل به این مواد را ترک کرده و از آنها خیانتى ظاهر شد، دیگر در امان نیستند، مگر آنکه همه خیانت کاران را تسلیم نمایند والا آنها نیز یارى کنندگان آنان به حساب می آیند.
گواهان این پیمان شماخ بن ضرار، رسارس بن جنادب و حملة بن جویة میباشند که در سال 21 نوشته شده است.
اما بلاذرى در اینجا تنها به یک جمله اکتفا کرده و مینویسد: حذیفه در زمان عمر با اهل موقان و گیلان جنگ کرد و پس از پیروزى با آنها بر پرداخت خراج به صلح رسید. (185)
12) ابهر (186)
بلاذرى مینویسد: مغیرة بن شعبه در زمان حکومت خود بر کوفه (22-24ق) براد بن عازب را به سمت قزوین گسیل داشت. او در سر راه خود به ابهر برخورد کرد و پس از محاصره قلعه شهر و مدتى جنگ، سرانجام ابهریان تسلیم شده و با براء طبق صلحنامهاى که حذیفه با اهل نهاوند منعقد کرده بود، (187) مصالحه نمودند. (188)
یاقوت نیز با مقدارى تفاوت به این ماجرا اشاره میکند. (189)
13) قزوین
بلاذرى در ادامه گزارش قبلى خود میگوید:
براء بن عازب پس از فتح ابهر راهى قزوین شد و قزوینیان از مردم دیلم کمک خواستند، اما دیلمیان با آنکه قول مشارکت در جنگ داده بودند، هنگام شروع جنگ بر بالاى کوه ایستاده و تنها صحنه نبرد را نظاره میکردند. قزوینیان که چنین دیدند، از مسلمانان درخواست صلح کردند و براء مواد صلحنامه خود با ابهریان را بر آنها عرضه کرد، ولى آنها پرداخت جزیه را نپذیرفته و مسلمان شدند. سپس به روایت دیگرى اشاره میکند که طبق آن قزوینیان مانند اساوره بصره با مسلمانان پیمان بستند، بدین ترتیب که مسلمان شده و با هر قبیله اى که بخواهند پیمان ببندند. پس از آن در کوفه ساکن شده و با زهرة بن حویة پیمان بستند و به حمراء دیلم مشهور شدند.
سپس گزارش سومى را می آورد و آن اینکه اهل قزوین مسلمان شده و در سرزمین خود ماندند و زمین آنها عشریه به حساب آمد. (190)
یاقوت نیز به این گزارش ها با اندکى تفاوت اشاره می نماید. از جمله آنکه ماموریت نهایى براء را تسخیر رى دانسته و فتح قزوین را در سال 24 ق میداند. (191)
14) شهر زور (192) و صامغان (193)
بلاذرى در یک روایت، فتح شهر زور را به عتبة بن فرقد در زمان عمر نسبت میدهد و میگوید عتبه بعد از مدتى جنگ با آنها مانند صلح حلوان معاهده بست و در روایت دیگر درباره صامغان میگوید: عتبه با اهل صامغان به شرط پرداخت جزیه و خراج معاهده بست و مسلمانان متعهد شدند که هیچیک از اهالى را نکشند، آنها را به بردگى نگیرند و امنیت جاده هاى آنها را از بین نبرند. (194)
قسمت چهارم: کور خراسان
خراسان در زبان قدیم فارسى، به معناى خاور زمین است و در آغاز فتوحات، بر تمام ایالات اسلامى اطلاق میگردید که در متخاور و کویر لوت تا کوه هاى هند واقع بودند، به این ترتیب تمام مناطق ماوراءالنهر را در شمال خاورى، به استثناى سیستان و قهستان در جنوب، شامل میگردید. حدود خارجى خراسان در آسیاى وسطى، بیابان چین و پامیر، و از سمت هند، جبال هندوکش بود. (195)
یعقوبى هنگام شمارش شهرهاى «کورخراسان»، از جرجان نیز نام میبرد. (196) اما بعضى از جغرافی نویسان معاصر معتقدند که در زمان قدیم این ایالت هر چند از توابع خراسان شمرده میشد ولى در حقیقت ایالتى مستقل بود. (197) با این وصف، ما به علت تابعیت، ایالت جرجان را در اینجا بررسى میکنیم.
یعقوبى طبرستان را از «کورجبل» دانسته است، (198) اما در سند صلحنامهاى که طبرى آورده، به این نکته تصریح شده است که این ایالت زیر نظر اسپهبد خراسان اداره میشود. (199) به همین علت دراین قسمت به بررسى طبرستان نیز میپردازیم.
در دوره اسلامى خراسان به چهار بخش مهم که از آن به ارباع خراسان تعبیر میشد، تقسیم میگردید و هر ربعى به نام یکى از چهار شهر بزرگى که در زمان هاى مختلف کرسى آن ربع یا کرسى تمام ایالت واقع میشدند، خوانده میشد. این چهار شهر عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. (200)
در این تقسیم بندى سرزمین بخارا جزء خراسان به حساب نمی آمد، بلکه آن را به همراه سمرقند از شهرهاى مهم ناحیه سغد میشمردند. (201) اما با این وجود، یعقوبى آن را جزء شهرهاى خراسان محسوب کرده است (202) و ما نیز آن را در این بخش میآوریم.
فتوحات مسلمانان در خراسان به عللى همچون کوهستانى و صعب العبور بودن بعضى از مناطق آن مانند جرجان، و نیز دورتر بودن از سرزمینهاى اعراب، دیرتر به سامان رسید.
همچنین میتوان تاخر ورود یزدگرد سوم به این ناحیه را از علل دیگر این امر برشمرد، زیرا مسلمانان در آغاز، بسیارى از مناطق ایران را در تعقیب و گریزى که با یزدگرد داشتند فتح نمودند.
حال با این مقدمه به سراغ معاهده هاى مسلمانان با ایرانیان در شهرهاى مختلف خراسان میرویم و در آغاز جرجان و طبرستان را ذکر کرده، سپس به ارباع چهارگانه خراسان میپردازیم.
1) جرجان
طبرى در ذیل صلحنامهاى که براى جرجان نقل میکند، تاریخ فتح آن را سال هیجده قمرى میداند و سپس از قول مدائنى نظر دیگرى را نقل میکند که فتح آن را در سال سی قمرى میداند. با وجود این، ماجراى آن را در ذیل حوادث سال 22 ق میآورد و گزارش آن را چنین ذکر میکند:
هنگامى که سویدبن مقرن در بسطام بود، پادشاه جرجان که رزبان صول (203) نام داشت پس از مکاتبه با سوید با او بر پرداخت جزیه به توافق رسید و معاهدهاى بین آنها از قرار زیر منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن لرزبان صول بن رزبان و اهل دهستان و سائر اهل جرجان ان لکم الذمة و علینا المنعة على ان علیکم من الجزاء فى کل سنة على قدر طاقتکم على کل حالم و من استعنا به منکم فله جزاء فى معونته عوضا من جزائه و لهم الامان على انفسهم و اموالهم و «مللهم» (204) و شرائعهم و لا یغیر شئ من ذلک هو الیهم ما ادوا و ارشدوا لابن (205) السبیل و نصحوا و قروا المسلمین و لم یبد منهم سل (206) و لا غل و من اقام فیهم فله مثل ما لهم و من خرج فهو آمن حتى یبلغ مامنه و على ان من سب مسلما بلغ جهده و من ضربه حل دمه شهد سواد بن قطبه و هندبن عمرو و سماک بن مخرمة و عتیبة بن النهاس و کتب فى سنة ثمان عشرة. (207)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است که سوید بن مقرن براى رزبان صول بن رزبان و اهالى دهستان و جرجان صادر کرده است.
شما باید جزیه بپردازید و در مقابل، ما از شما حمایت میکنیم و پرداخت جزیه به اندازه توانایى هر فرد بالغ در سال میباشد. اگر ما از کسان شما یارى خواستیم، همان کمک را به عنوان جزیه او حساب مینماییم.
اهل دهستان و جرجان تا زمانى بر جان و مال و دین خود در امان اند که جزیه پرداخت نمایند، در راه ماندگان (از مسلمانان) را راهنمایى کنند، خیرخواه مسلمانان باشند، از مسلمانان پذیرایى نمایند و از آنها جنگ و خیانتى ظاهر نشود.
کسى که (پس از این) در این دو ناحیه ساکن شود، همانند اهالى آنجا به حساب میآید و کسى که از آنجا خارج شود، تا زمانى که به پناهگاه خود نرسیده در امان است.
کسى که مسلمانى را دشنام دهد، تنبیه میشود و اگر او را بزند، کشته خواهد شد.
براین عهد نامه که در سال هیجده (قمرى) نوشته شده سواد بن قطبه، هند بن عمر، سماک بن مخرمة و عتیبة بن نهاس گواه میباشند.
تاریخ جرجان نیز این عهدنامه را با اندکى تفاوت (208) به گونه اى ذکر میکند که گویا تنها به کتاب طبرى دسترسى داشته است.
اما به نظر میرسد این صلح چندان پایدار نماند، چون طبرى در ذیل حوادث سال سی ام قمرى از صلح دیگرى سخن به میان آورده و در نقل ماجراى آن میگوید: در سال سی ام (و در زمان حکومت عثمان) سعید بن عاص با تنى چند از صحابه همانند: امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمرو بن عاص و حذیفة بن یمان، به همراه سپاهى از کوفه به قصد خراسان به راه افتاد و در میان راه با جرجانیان برخورد کرده و با آنها بر پرداخت دویست هزار درهم مصالحه کرد. (209)
آنگاه در روایتى دیگر میگوید:
سعید با اهل جرجان مصالحه کرد و آنها گاهى صدهزار درهم میپرداختند و میگفتند: این طبق مصالحه ماست و گاهى دویست و گاهى سیصدهزار درهم میپرداختند و گاهى هیچ نمیپرداختند و از کفر و طغیان سر در میآوردند تا آنکه یزید بن مهلب آنها را مطیع نمود و پس از مدتى جنگ، طبق مصالحه سعید با آنها قرار داد بست. (210)
هم چنین بلاذرى در گزارش اول خود به ماجراى صلح سعید پرداخته و مقدار آن را بین دویست و سیصدهزار درهم بغلى ذکر میکند. (211) سپس در گزارش دیگر خود، سخن از برخورد یزید بن مهلب و جرجانیان به میان آورده و میگوید: جرجانیان در آغاز طبق صلحنامه سعید با او مصالحه کردند، اما پس از اندکى آن را نقض کرده و از در نیرنگ در آمدند در این هنگام یزید، جهم بن زحر جعفى را به سمت آنان گسیل کرد و او جرجان را به جنگ فتح نمود. (212)
اما طبرى در ذیل حوادث سال 980ق با تفصیل بیشترى به ماجراى یزید بن جرجان میپردازد که خلاصه آن چنین است:
یزید در مواجهه با جرجانیان در موقعیت دشوارى قرار گرفت حتى حاضر شد با پرداخت مال با آنها مصالحه نماید و در این راه از شخصى به نام حیان که با آنها روابط نیکو داشت، استمداد کرد.
اما حیان هنگامى که به نزد اسپهبد جرجان رفت، او را از سپاه یزید ترسانید و او را وادار نمود تا با پرداخت هفتصد یا پانصد هزار درهم و چهار صد بار زعفران (213) یا قیمت آن را نقره و نیز چهارصد مرد (214) که هر یک بر نس (لباس کلاهدار) و طیلسان در برکرده و و طاقه هاى خز باشد، با یزید مصالحه نماید. (216) سپس میگوید: باز جزجانیان نقض عهد کردند و یزید مجبور شد با کشتن چهل هزار نفر، آن سامان را بگشاید و جهم بن زحر جعفى را به عنوان والى آنجا تعیین نماید. (217)
ابن اعثم نیز در آغاز به صلح سعیدبن عاص با مال المصالحه دویست هزار درهم اشاره میکند و در پایان به ماجراى حیان میپردازد و تعهدات اسپهبد را علاوه بر آنچه طبرى نقل کرده، (218) انگشترى طلا یا نقره و تحویل دادن پانصد نفر از ترکانى که گروهى از مسلمانان پناهنده را کشته بودند و نیز آزادى سیصد نفر از اسیران مسلمان ذکر مینماید و در ادامه میگوید: اصبهبذ سیصدهزار درهم به حیان به جهت میانجی گرى او پرداخت. (219)
ابن اعثم در گزارش بعدى خود سخن از جنگ دوباره یزید با اهل جرجان و قتل عام آنان به میان می آورد. (220)
2) طبرستان
طبرى در ذیل حوادث سال 22 ق، عهدنامهاى را که بین نعیم بن مقرن و اصبهبذ طبرستان منعقد شده میآورد و در پایان، تاریخ انعقاد آن را سال هیجده قمرى ذکر میکند.
او میگوید:
اسپهبد از سوید درخواست صلح کرد و معاهدهاى بین آنها از قرار زیر منعقد شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من سوید بن مقرن للفرخان اصبهبذ خراسان على طبرستان (221) و جیل جیلان من اهل العدو (222) انک آمن بامان الله عزوجل على ان تکف لصوتک و اهل حواشى ارضک و لا تووى لنا بغیة و تتقى من ولى فرج ارضک بخمسماة الف درهم من دراهم ارضک فاذا فعلت ذلک فلیس لاحد منا ان یغیر علیک و لایتطرق ارضک و لایدخل علیک الا باذنک سبیلنا علیکم بالاذن آمنة و کذلک سبیلکم و لاتوون لنا بغیة و لاتسلون لنا الى عدو و لاتغلون فان فعلتم فلا عهد بیننا و بینکم شهد سواد بن قطبة التمیمى و هند بن عمرو المرادى و سماک بن مخرمة الاسدى و سماک بن عبید العبسى و عتیبة بن النهاس البکرى و کتب سنة ثمان عشرة؛ (223)
به نام خداوند بخشنده مهربان
این امان نامهاى است از سوید بن مقرن براى دشمن ما فرخان سپه سالار خراسانى بر ناحیه طبرستان و گیلان؛ تو در امان خداوند عزوجل هستى، به این شرط که دزدان و نیز مردم نواحى اطراف را از (اذیت رساندن به مسلمانان) باز دارى و در صدد توطئه علیه ما برنیایى و پانصدهزار درهم از دراهم رایج در سرزمینت به کسى که متولى ناحیه تو میشود، بپردازى. اگر چنین کردى، هیچ یک از ما نمیتواند بر تو حمله نماید و سرزمینت را اشغال کند و هیچکس بدون اجازه تو به سرزمینت وارد نخواهد شد.
جاده هاى ما براى شما جاده هاى شما براى ما داراى امنیت است و شما در صدد توطئه علیه ما نمی باشید و به دشمنان ما نمیپیوندید و به ما خیانت نمیکنید و اگر خیانت نمودید، دیگر بین ما و شما عهدى نیست. گواهان این نامه، سواد بن قطبه تمیمى، هند بن عمرو مرادى، سماک بن مخرمه اسدى، سماک بن عبید عبسى و عتیبة بن نهاس بکرى میباشند که در سال هجدهم نوشته شد.
اما این صلح برقرار نماند، چنانکه طبرى خود از درگیری هاى فراوان مسلمانان به فرماندهى یزید بن مهلب و اهل طبرستان در سال 98 ق خبر میدهد و ماجراى گشوده شدن قلعه ها و مناطقى از این سرزمین را با جنگ گزارش میکند. (224)
بلاذرى در ذیل جنگهاى سعید بن عاص در زمان عثمان، از درگیرى مداوم اهل طبرستان با مسلمانان و احیانا پرداخت خراج، سخن به میان می آورد.
او همچنین از انعقاد قرارداد صلح در زمان حکومت عبیدالله بن زیاد بر کوفه گزارش میدهد که در آن هنگام محمد بن اشعث را مامور فتح طبرستان نموده بود. و در ادامه میگوید: طبریان از در نیرنگ در آمده و وقتى محمد وارد شهر شد، او را محاصره کرده و فرزندش ابوبکر را کشتند، اما او موفق به فرار شد.
بلاذرى در پایان از صلح مسلمانان با اهل دهستان از نواحى طبرستان، در زمان حمله یزید بن مهلب سخن به میان می آورد. (225)
ابن اعثم نیز از صلح میان اهل دهستان و یزید بن مهلب گزارش میدهد و مال المصالحة را هزار برده و هفتاد هزار درهم ذکر نیز از جمله مواد صلحنامه ذکر مینماید. (227)
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان به تفصیل وارد ماجراى فتح این ناحیه و درگیری هاى طبریان با مسلمانان از زمان مصقلة بن هبیره در زمان معاویه به بعد میشود و به تناسب، از گزارش هاى کتب فوق استفاده مینماید. (228)
3) ارباع خراسان
الف – ربع نیشابور
نیشابور که گاهى از آن با عنوان ابرشهر نیز یاد میشود، (229) به نوشته بعضى در زمان شاپور اول بنا شد و شاپور دوم در قرن چهارم قمرى به تجدید بناى آن همت گماشت. (230)
این ولایت داراى روستاها و شهرهاى مهمى بوده است. از آن میان، در هنگام فتوحات مناطقى همچون ابرشهر، بیهق، طوس، ابیورد، سرخس و نسا با صلح گشوده شده است.
1- الف – ابرشهر (231)
ابرشهر مهمترین شهر نیشابور و مرکز آن بوده که منطبق بر شهر نیشابور کنونى است.
طبرى در یکى از گزارش هاى خود میگوید:
عبدالله بن عامر در سال 31 ق و در زمان حکومت عثمان به نزدیک این شهر رسید و نصف آن را با جنگ گشود، در حالی که نیمه دیگر در دست کنارى (232) بود که ابن عامر براى رسیدن به مرو ناگزیر با کنارى مصالحه کرده و فرزندش اباصلت و فرزند برادرش سلیم را به عنوان گروگان نزد فرزند کنارى گذاشت. (233)
وى در گزارش دیگر میگوید:
ابن عامر با اهل ابرشهر مصالحه کرد و آنها به او دو دختر از آل کسرى به نام هاى بابونج و طهمیج (یا طمهیج) بخشیدند. (234)
اما بلاذرى گزارش متفاوتى از طبرى ارائه میدهد. او میگوید:
عبدالله بن عامر به شهر ابرشهر مرکز نیشابور رسید و آن را یک ماه در محاصره گرفت. در آن هنگام شهر به چهار قسمت تقسیم میشد و هر قسمت رئیس مخصوص به خود داشت. رئیس یکى از آن قسمت ها پنهانى با مسلمانان قرار داد بست که آنها را وارد شهر نماید و آنها شهر را به او واگذار نمایند. هنگامى که مسلمانان وارد شهر شدند، مرزبان آن وارد قهندز (کهن دژ) شده و از مسلمانان طلب امان و صلح نمود و مسلمانان با او بر پرداخت یک میلیون یا هفتصد هزار درهم در مقابل امان دادن به تمامى اهل نیشابور قرار داد بستند. (235)
ابن اعثم کوفى میگوید:
اسوار، ملک نیشابور، پس از اطلاع یافتن از سوگند ابن عامر مبنى بر فتح شهر یا مردن در بیرون شهر، از عبدالله بن عامر امان خواست و عبدالله قبول کرد، اما پس از وارد شدن در شهر از صبح تا شام به قتل و غارت پرداخت و عاقبت با وساطت کنادبک (کنارنک) فرمانرواى طوس که به او پیوسته بود، دست از قتل و غارت برداشت. (236)
حاکم نیشابورى معتقد است که شهر با صلح گشوده شد. او میگوید:
… و کنارنک به آستانه عبدالله عامر آمد و خراج ابرشهر یعنى نیشابور و طوس هفتصد هزار درم که قریب به پانصد هزار مثقال نقره باشد، با بسیارى از اشیاى دگر قبول کرد. (237)
آن گاه میگوید:
بعضى ارباب تواریخ گفته اند که نیشابور به جنگ مسخر شد و اصح آن است که بیشتر منابع برآناند که نیشابور به صلح فتح شد. (238)
سپس به عنوان شاهد، به داستان ورود عبدالله بن طاهر به نیشابور اشاره میکند که میخواست با نیشابور همانند سرزمینهاى با جنگ گشوده شده رفتار نماید. اما احمد بن حاج بکر از کبار نیشابور براى او اثبات نمود که نیشابور با صلح فتح شده است و سپس چنین می آورد:
… عبدالله طاهر مصالحه کرد با اهل ابرشهر یعنى نیشابور بر دو بار هزار هزار درم و دویست هزار درم که تسلیم نمایند، مجموع هزار هزار و پانصد هزار و چل هزار مثقال نقره باشد. (239)
2- الف – طوس (240)
طبرى هنگام ذکر فتح ابرشهر میگوید: نصف طوس و فسا همانند نصف ابرشهر، در اختیار کنارى بود که ابن عامر با مصالحه از آنجا عبور کرد. سپس از فتح این سرزمین با جنگ در سال 31ق خبر میدهد. (241)
اما بلاذرى از مصالحه مرزبان طوس با ابن عامر با مال المصالحه ششصدهزار درهم سخن به میان می آورد. (242)
ابن اعثم نیز نامه نوشتن کنادبک(کنارنک) امیر طوس به ابن عامر و درخواست امان از او را متذکر میشود و میگوید:
کنادبک در فتح نیشابور به همراه لشکریان خود، به مسلمانان یارى میرسانید و در مقابل ابن عامر پس از فتح نیشابور، شهر را به او سپرد. (243)
3- الف – نسا (244)
طبرى در گزارش هاى خود گشوده شدن این شهر را با جنگ میداند. (245) اما بلاذرى از مصالحه میان صاحب نسا و عبدالله بن خازم فرستاده عبدالله بن عامر و تعهد پرداخت سیصدهزار درهم از سوى مردم نسا و نیز تعهد مسلمانان به نکشتن و برده نگرفتن مردم آن سامان، سخن به میان میآورد. (246)
یاقوت در یک گزارش جالب درباره وجه تسمیه این شهر به نسا میگوید:
هنگامى که لشکریان مسلمان به شهر رسیدند، دیدند همه مردم شهر غیر از زنان فرار کرده اند آنها وقتى با این صحنه روبه رو شدند گفتند:
اینها زنان اند و جنگ با زنان روا نیست، پس ما کار این شهر را تاخیر میاندازیم تا اینکه مردانشان باز گردند. (247)
ابن اعثم فتح نسا و ابیورد را با صلح بین بهمنه (248) فرمانرواى نسا و ابیورد، و عبدالله بن عامر دانسته و مال المصالحه را پرداخت سالانه سیصدهزار درهم و هزار کر گندم و جو ذکر میکند. (249)
4- الف – ابیورد (250)
طبرى این شهر را نیز مفتوح العنوة میداند که در سال 31 ق به وسیله عبدالله بن عامر گشوده شد. (251)
اما بلاذرى میگوید:
بهمنه بزرگ ابیورد نزد ابن عامر (یا عبدالله بن خازم نماینده او) آمد و با او بر پرداخت چهارصد هزار درهم در مقابل امان یافتن اهالى، قرار داد صلح منعقد کرد. (252)
5- الف – بیهق (253) (سبزوار)
طبرى این شهر را مفتوح العنوة میداند که در سال 31ق به وسیله اسودبن کلثوم فرستاده عبدالله بن عامر گشوده شد. (254) بلاذرى نیز فتح این شهر را با جنگ میداند. (255) اما ابن فندق، فتح این شهر را با صلح میداند و میگوید:
عبدالله بن عامر بن کریز در سنه ثلاثین من الهجرة از راه کرمان به یوره آمد و به بیهق گذشت. اهل بیهق گفتند، چون اهل نیشابور ایمان آرند، ما موافقت کنیم و ایمان آریم و با عبدالله بن عامر بن کریز و لشکر اسلام جنگ نکردند. (256)
6- الف – سرخس (257)
طبرى فتح سرخس را در سال 31 ق با جنگ میداند و فاتح آن را عبدالله بن خازم معرفى میکند و میگوید: در آنجا به دو دختر به نام هاى نوشجان و بابونج از آل کسرى دست یافت. (258) و در گزارشى به طور اجمال از قول موسى بن عبدالله بن خازم چنین نقل میکند: پدرم با اهل سرخس مصالحه نمود. (259)
بلاذرى نیز روایت مفتوح العنوة بودن سرخس را می آورد و در گزارش دیگر از امان دادن عبدالله بن خازم به مرزبان سرخس مبنى بر در امان بودن صد نفر از سرخسیان سخن به میان می آورد. نیز میگوید در این قرار داد چنین آمده بود که زنان سرخسى به عبدالله تحویل داده شوند. (260)
ابن اعثم کوفى با شرح بیشترى به ماجراى صلح سرخس میپردازد و میگوید:
بعد از آن (بعد از گشوده شدن هرات) ملک سرخس، ماهویه، به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و امان خواست به شرط آنکه سرخس و رساتیق آن در دست او باشد و او هر سال صدهزار درم و هزار کر گندم و هزار کر جو میرساند. براین جمله برفت و او را امان داد و به جانب سرخس باز گردانید. (261)
ب – ربع مرو
ربع مرو علاوه بر شهرهاى کوچک که در امتداد رود مرغاب قرار داشت، شامل دو شهر بزرگ نیز بود که به مرو شاهجان یا مرو بزرگ و مرو الرود معروف بودند. (262)
1- ب – مرو شاهجان (263)
به دنبال ورود یزدگرد سوم به شهر مرو، سپاهیان مسلمان نیز در تعقیب او در سال 31ق به این سامان رسیدند.
طبرى بدون آنکه ذکرى از جنگ میان مسلمانان و مرویان به میان آورد، به صلح میان آنها پرداخته و آن را بین ابراز مرزبان مرو و حاتم بن نعمان باهلى فرستاده عبدالله بن عامر دانسته است و مقدار مال المصالحه را در یک روایت دو میلیون و دویست هزار (درهم) و در روایت دیگر شش هزار (دینار) و دویست هزار درهم ذکر کرده است. (264)
بلاذرى نیز به روایت اول طبرى اشاره میکند، اما اختلاف نظرهاى دیگر را نیز ذکر میکند، از جمله مال المصالحه را بین دو میلیون و دویست هزار درهم، یک میلیون درهم و دویست هزار جریب گندم و جو و یک میلیون و یکصدهزار اوقیه ذکر می نماید و در گزارشى میگوید: در صلحنامه چنین آمده بود که مسلمانان را در منازل خود جاى دهند و خود به تقسیم مال بپردازند و مسلمانان فقط مال را از آنها بگیرند. سپس به این نکته اشاره مینماید که همه مرو به جز روستاى سنج (265) با صلح گشوده شد. (266)
در فتوح ابن اعثم کوفى کیفیت گشوده شدن مرو و مقدار مال المصالحه آن چنین ذکر شده است:
چون این خبر به شهر مرو رسید که طوس و نیشابور ابن عامر را مسلم شد و آن ولایت به دست مسلمانان آمد کیفیت محاربت و غلبه و غارت ایشان را معلوم گشت. بترسیدند و کس نزد عبدالله فرستادند و از او صلح خواستند بر آن قرار که [هزار هزار و دویست هزار درم نقد برسانند و] هر سال سیصدهزار درم جزیه برخود بگذارند، عبدالله اجابت کرد و عبدالله بن عوف حنظلى را به امارت مرو فرستاد و براین جمله با اهل شهر مصالحه مقرر گشت. (267)
2- ب – مرو رود (268)
طبرى در ذیل حوادث سال 32ق به ماجراى فتح مرو رود، این چنین میپردازد:
عبدالله بن عامر، احنف بن قیس را براى فتح آن سامان گسیل کرد و پس از مدتى جنگ و محاصره، ناگاه سفیرى از سوى مرزبان مرو الرود به نزد احنف آمده و نامهاى را که در آن شرایط صلح و تسلیم آمده بود، به او تحویل داد.
در آن نامه مرزبان مرو از فرمانده لشکر خواسته بود تا در مقابل پرداخت شصت هزار درهم خراج، زمین ها و روستاهایى را که کسرى به جد پدر او بخشیده است، (269) همراه با روستاییان آن در دست او باقى گذارد و از خاندان او هیچ خراجى نگیرد و مسلمانان هیچگاه مرزبانى مرو الرود را از خاندان آنها خارج نسازند، و براى آنکه اطمینان مسلمانان را جلب نماید، نامه را به وسیله ماهک که پسر برادر و مترجم او بود، فرستاد.
احنف در جواب نامه چنین نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحین
من صخر بن قیس امیرالجیش الى باذان مرزبان مرو رود و من معه من الاساورة و الاعاجم سلام على من اتبع الهدى و آمن و اتقى. اما بعد فان ابن اخیک ماهک قدم على فنصح لک جهده و ابلغ عنک و قد عرضت ذلک على من معى من المسلمین و انا و هم فیما علیک سواء و قد اجبناک الى ما سالت و عرضت على ان تؤدى عن اکرتک و فلاحیک و الارضین ستین الف درهم الى والى الوالى من بعدى من امراء المسلمین الاماکان من الارضین التى ذکرت ان کسرى الظالم لنفسه اقطع جد ابیک مما کان من قتله الحیة التى افسدت الارض و قطعت السبل و الارض لله و لرسوله یورثها من یشاء من عباده و ان علیک نصرة المسلمین و قتال عدوهم ممن معک من الاساورة ان احب المسلمون ذلک و ارادوه و ان لک على ذلک نصرة المسلمین على من یقاتل من وراءک من اهل ملتک جارلک بذلک منى کتاب یکون لک بعدى و لا خراج علیک و لا على احد من اهل بیتک من ذوى الارحام و ان انت اسلمت و اتبعت الرسول کان لک من المسلمین العطاء و المنزلة و الرزق و انت اخوهم و لک بذلک ذمتى و ذمة ابى و ذمم المسلمین و ذمم آبائهم. شهد على ما فى هذا الکتاب جزء بن معاویة (او معاویة بن جزء) السعدى و حمزة بن الهرماس و حمید بن الخیار المازنیان و عیاض بن ورقاء الاسیدى و کتب کیسان مولى بنى ثعلبة یوم الاحد من شهر الله المحرم و ختم امیر الجیش الاحنف بن قیس و نقش خاتم الاحنف نعبدالله؛ (270)
به نام خداوند بخشنده مهربان
از صخر بن قیس فرمانده لشکر به باذان مرزبان مرو رود و فرماندهان سپاه او و دیگر اعجمی ها؛ درود بر کسى که از راه هدایت پیروى نماید و ایمان آورد و تقوا پیشه سازد.
اما بعد، برادر زاده ات ماهک به نزد من آمد و نهایت کوشش خود را در راه خیرخواهى تو انجام داد.
من پیشنهادهاى تو را بر مسلمانان همراهم عرضه کردم، زیرا من و آنها در مقابل تعهدات تو مساوى هستیم و ما آنچه را تو پیشنهاد کرده بودى به شرح زیر پذیرفتیم:
تو باید از طرف کارکنان و کشاورزانت و نیز زمین هاى خود، شصت هزار درهم به کسی که از طرف والى، والى آن سامان میشود بپردازى، مگر زمین هایى که گفتى، کسراى ظالم به جد پدرت در مقابل کشتن مار (افعى) که امنیت آن سامان را به خطر انداخته بود، بخشید، زیرا زمین از آن خدا و رسولش میباشد، و خداوند براى هر کس بخواهد، به ارث میگذارد[و کسرى چنین حقى نداشته است].
تو باید تعهد نمایى که مسلمانان را یارى کنى و اگر مسلمانان خواستند، با دشمنان آنها همراه با سرداران لشکرت بجنگى. تو باید مسلمانان را علیه آنان که از پشت (سرزمین) تو با آنها میجنگند و از اهل آیین تو هستند، یارى نمایى. و این تعهدات که در این نوشته آمده، براى والیان بعد از من نیز لازم الاجرا است.
برتو و خاندان و خویشانت پرداخت خراج لازم نیست. اگر تو مسلمان شوى و از پیامبر (صلى الله علیه وآله) پیروى نمایى، مانند هر مسلمان دیگر از عطا، منزلت و مقام و رزق بهره مند خواهى شد و برادر مسلمانان به حساب خواهى آمد و ذمه من و پدرم و مسلمانان و پدرانشان این عهد را برعهده میگیرند.
گواهان این نامه که در روز یکشنبه ماه محرم الحرام نوشته شده عبارت اند از: جزء بن معاویه(یا معاویة بن جزء) سعدى، حمزة بن هرماس مازنى، حمید بن خیار مازنى و عیاض بن ورقاء اسیدى.
این نامه توسط کیسان مولاى بنی ثعلبه نوشته شده است. در زیر نامه نقش مهر احنف که عبارت «نعبدالله» بر آن حک شده دیده میشود.
بلاذرى نیز با اشاره به داستان فوق میگوید: مصالحه میان مسلمانان و مرزبان مرو رود که از نوادگان بادام، فرمانرواى یمن و یا از منسوبین به او بود و به آیین اسلام گرویده بود انجام گرفت و مال المصالحه را ارقامى چون شصت هزار و ششصدهزار (درهم) ذکر مینماید. (271)
ج – ربع هرات
ربع هرات خراسان که همه آن اکنون در افغانستان واقع است، علاوه بر شهر هرات شامل شهرهاى مهمی چون بوشنج (پوشنگ)، بادغیس، غرجستان، غور و بامیان بوده است. در این میان تنها درباره شهرهاى هرات، بوشنج (272) و بادغیس (273) مصالحه هایى ذکر شده است.
بلاذرى درباره این سه شهر میگوید:
مرزبان هرات از طرف مردم هرات، بوشنج و بادغیس با ابن عامر بر پرداخت یک میلیون درهم مصالحه نمود. (274)
و ابن اعثم پس از ذکر تسلیم شدن شهر مرو میگوید:
بعد از آن ملک هرات کثمود نام (کشمور) به خدمت عبدالله (بن عامر) آمد و صلح خواست بدان شرط که هرات و قوشنج (پوشنگ) را بدو بگذارد و هر سال هزار (275) درم ادا مینماید. عبدالله بن عامر بدان رضا داد و او را مثالى نوشت و به هرات باز فرستاد. (276)
د – ربع بلخ
بلخ ملقب به «ام البلاد» چهارمین ربع خراسان بود. بلادى که در این ربع از حدود کرسى آن (شهر بلخ) خارج بود دو قسمت میشد: قسمت باخترى جوزجان و قسمت خاورى طخارستان که هر کدام ولایتى پهناور بودند. (277)
جوزجان یا جوزجانان سر راه مرو رود به بلخ قرار داشت و داراى شهرهاى مهمى همچون طالقان، جرزوان (کرزروان) و یهودیه (میمنه)، فاریاب، اشبورقان و انبیر (انبار) بود. (278)
ولایت طخارستان به محاذات ساحل جنوبى رود جیحون تا حدود بدخشان امتداد داشت و از طرف جنوب به رشته جبال شمال بامیان و پنجهیر محدود میگشت.
این ولایت نیز شهرهاى مهمى همچون خلم، طایقان(طالقان) را در برمیگرفت. (279)
از میان تمامى شهرهاى ربع بلغ تنها گزارش هایى از مصالحه شهرهاى بلخ، فاریاب و طالقان رسیده است.
طبرى درباره بلخ، در ضمن حوادث سال 32ق میگوید:
اهل بلخ پس از مدتى محاصره با احنف بن قیس بر پرداخت چهارصدهزار درهم صلح نمودند و احنف پسر عمویش را که اسید بن متشمس نام داشت براى جمع آورى مال المصالحه مامور کرد. (280)
بلاذرى نیز ضمن آوردن این گزارش، قول دیگر را هفتصد هزار درهم ذکر میکند، اما میگوید: قول اول صحیح تر است. (281)
ابن اعثم فتح بلخ را پس از فتح طالقان دانسته و معاهده را بین احنف و ملک بلخ که از او با عنوان کراز یاد میکند، میداند و مال المصالحه را علاوه بر چهارصد هزار درهم، پانصد کر گندم و جو میداند. (282)
اما واعظ بلخى برخلاف گزارش هاى دیگر، زمان فتح بلخ را هنگام حکومت عمر (و نه عثمان) و به دست احنف میداند و میگوید: بعضى آن را به دست سعیدبن عثمان میدانند. (283)
ابن اعثم کوفى تصرف فاریاب و طالقان را نیز با صلح میداند و در این باره میگوید:
بعد از آن راویه (دادویه) ملک فاریاب و طالقان خدمت عبدالله رسید و از او صلح خواست بر آن قرار که هر سال دویست هزار درم و پانصد کر گندم و جو میرساند. عبدالله بدان راضى شد و مثالى هم برین قرار نوشت و او را به ولایت باز فرستاد. (284)
بلاذرى نیز در یک گزارش مبهم میگوید: احنف طالقان را با صلح گشود و فاریاب را نیز فتح کرد و گفته میشود، امیر ابن احمر فاریاب را فتح کرد. (285)
اما طبرى فتح این دو منطقه را به اضافه طخارستان و جوزجان، با جنگ میداند. (286)
پی نوشت ها:
1. ژان سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامى (تحلیلى کتاب شناختى)، ترجمه نوش آفرین انصارى (محقق) (چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1366) ص 19
2. براى اطلاع بیشتر ر.ک: محمد حمیدالله، نامهها و پیمان هاى سیاسى حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) و اسناد صدر اسلام، ترجمه سیدمحمد حسینى (تهران، سروش، 1374) و على احمدى، مکاتیب الرسول (قم، مکتبة المصطفوى)
3. براى اطلاع از متن و منابع این عهدنامه ر.ک: على احمدى، همان، ج 1، ص 241-263
4. به عنوان مثال محقق معاصر علامه سیدمرتضى عسکرى در بسیارى از حوادث منتهى به فتح نقاط مختلف ایران که منجر به تنظیم اسناد صلحنامهها گشته، تشکیک کرده است و امکان دست کارى سیف بن عمر در آنها را به منظور تقویت موقعیت قبیله بنی تمیم و یا جهتگیریهاى سیاسى تقویت نموده است. براى اطلاع بیشتر ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، یکصد و پنجاه صحابى ساختگى، ترجمه عطاء محمد سردارنیا(چاپ اول: تهران، مجمع علمى اسلامى، 1361)
5. قاضى ابو یوسف، کتاب الخراج (بیروت، دارالمعرفة)، ص 129
6. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1398ق)ص 317
7. طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، مؤسسة الاعلمى)ج 3، ص 188
8. احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ الیعقوبى(دارصادر، بیروت) ج 1، ص 176-177
9. آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى (چاپ نهم: تهران، دنیاى کتاب، 1374) ص202
10. لسترنج ، جغرافیاى تاریخى سرزمین هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان (چاپ چهارم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373) ص 377
11. ر.ک: طبرى، همان، ج 3، ص 235
12. همان، ج 5، ص 300
13. براى اطلاع از نظریات فقهى در این زمینه ر.ک: محمدحسن نجفى، جواهر الکلام (چاپ نهم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368) ج 22، ص 99؛ یاقوت، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى) ج 1 و 2، ص 45-47 و ابوالحسن على بن محمد ماوردى، کتاب الاحکام السلطانیه (بیروت، دارالفکر) ص 147
14. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، تصحیح محمدرضا شفیعى کدکنى(تهران، دفتر نشر اگه، 1375) ص 206 – 207
15. بلاذرى، همان، ص 321
16 – طبرى، همان، ج 3، ص 235
17. بلاذرى، همان، ص 321
18. طبرى، همان، ج 3، ص 356، صلحنامه احنف بن قیس با مرزبان مرورود
19. دایرةالمعارف تشیع(چاپ اول: تهران، نشر شهید محبى، 1372) ج 1، مقاله ابن اعثم کوفى
20. ابن حبیش، غزوات ابن حبیش، تحقیق سهیل زکار(چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1412ق) ج 1، ص 11، مقدمه محقق
21. على بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، تصحیح و تعلیقات احمد بهمینار(تهران، کتابفروشى فروغى) ص 25
22. حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ص 205
23. فارسنامه ابن بلخى(تالیف قبل از 510ق)، توضیح و تحشیه منصور رستگارفسایى (چاپ اول: بنیاد فارسی شناسى، 1374) ص 274 به بعد
24. ابو نعیم اصفهانى، ذکر اخبار اصفهان، ترجمه نورالله کسائى (چاپ اول: تهران، انتشارات سروش، 1377) ص 139
25. ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر محمد بن نصرقبادى، تلخیص محمد بن زفربن عمر، تصحیح و تحشیه مدرس رضوى(چاپ دوم: تهران، قومس، 1363) ص 53
26. واعظ بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبدالله بن محمدبن محمد بن حسین حسینى بلخى، تصحیح و تحشیه عبدالحى حبیبى(تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350)ص 32
27. ابوالقاسم حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمى، تاریخ جرجان (چاپ دوم: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه، 1387ق) ص 5 – 6
28. بهاء الدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال (تهران، کتابخانه خاور) ص 157 به بعد
29. تاریخ سیستان (تالیف در حدود 445-725ق)، تصحیح ملک الشعراء بهار (چاپ دوم: تهران، کلاله خاور، 1366) ص 80
30. در این گزارش اجمالى از تاریخ طبرى استفاده شده است.
31. روستایى بوده از نواحى اطراف کوفه و بین کوفه و حیره در نزدیکى نجف قرار داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 264)
32. یعقوبى باروسما را از کور عراق و از مناطقى دانسته که از فرات سیراب میشود (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176)
33. یکى از روستاهاى انبار بوده است (یاقوت،همان، ص 199)
34. طبرى در جاى دیگر نام او را «بصبهری» ذکر میکند (تاریخ الامم و الملوک، ج2، ص 553)
35. طبرى، همان، ص 551
36. بلاذرى، همان، ص 244
37. همان، ص 246
38. همان
39. طبرى، همان، ج 2، ص 553
40. ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، تحقیق محمد عبدالمعید خان (چاپ اول: حیدرآباد دکن، مطبعة مجلسى دائرة المعارف العثمانیه) ج 1، ص 95
41. ظاهرا صحیح همان باروسما باشد.
42. طبرى، همان، ج 2، ص 570
43. همان، ص 567
44. سیدمرتضى عسکرى، همان، ص 129 به بعد
45. شهرى بوده است در فاصله سه میلى (یک فرسخى) کوفه(جنوب غربى آن) (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 201)
46. طبرى، همان، ج 2، ص 551
47. همان، ص 553
48. بلاذرى، همان، ص 244
49. همان
50. ابن اعثم کوفى، همان، ج 1، ص 95
51. طبرى، همان، ج 2، ص 567
52. در متن «حرزة» آمده که به معناى برگزیده مال است. طبرى خود متذکر میشود که عبیدالله آن را «خرزة» خوانده که در این صورت به معناى جواهرات میباشد.
53. طبرى، همان، ج 2، ص 568
54. بهقباد به سه ناحیه در نزدیکى بغداد گفته میشد و همگى از آب فرات سیراب میگشت که به قبادبن فیروز، پدر انوشیروان، منسوب است(یاقوت، همان، ج 2، ص 405 – 406)
ناحیه اول بهقباد اعلى نام داشت که شامل مناطقى چون خطرنیه، عین التمر، نهرین، فلوجه علیا و سفلى و بابل میشده است.
ناحیه دوم بهقباد اوسط نام داشت که مناطق سورا، باروسما، جیة و بدات را در برمیگرفت. و ناحیه سوم را بهقباد اسفل میگفتند که نواحى کوفه، فرات بادقلى، سیلحین، حیره، نستر و هرمزگرد را شامل میشد.
55. دو روستاى بزرگ از سواد بغداد و کوفه که در نزدیکى عین التمر واقع بودند(یاقوت، همان، ج 5، ص 445). لسترنج میگوید: دو ولایتى که بین دو شاخه فرات پایین قرار داشتند و نهرسورا در خاور و فرات اصلى در باختر آنها بود، به ولایت فلوجه بالا و پایین موسوم بودند (جغرافیاى تاریخى سرزمین هاى خلافت شرقى، ص 81)
56. یکى از مناطق بهقباد اسفل
57. طبرى، همان، ج 2، ص 571
58. شهرى بوده است بر ساحل (سمت چپ)فرات و در فاصله ده فرسخى غرب بغداد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 206)
59. طبرى، همان، ج 2، ص 584
60. همان، ص 575
61. همان، ص 584
62. بلاذرى، همان، ص 247
63. همان
64. طبرى، همان، ج 2، ص 576
65. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده است معروف به بلاش آباد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 5) و در جانب باخترى دجله قرار داشته است( لسترنج، همان، ص 36)
66. طبرى همان، ج 3، ص 116
67. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن در سمت غرب دجله که معرب به اردشیر (بهترین شهر اردشیر) یا ده اردشیر بوده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 405)
68. طبرى، همان، ج 3، ص 117
69. یکى از شهرهاى هفتگانه مدائن بوده و درسمت خاورى دجله قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 445 و لسترنج، همان، ص 36)
70. بلاذرى، همان، ص 263
71. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 347
72. «فصالح دهقانها هاشما على جریب من دراهم على ان لایقتل احدا منهم»(بلاذرى، همان، ص 265)
73. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176
74. طبرى، همان، ج 3، ص 175 و 176
75. «حتى دخل (ابوموسى) ارض الاهواز فجعل یفتحها رستاقا رستاقا و نهرا نهرا و الفرس یرتفعون بین یدیه و یخلون له البلاد»(ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 5)
76. بلاذرى، همان، ص 370
77. همان
78. یکى از بزرگترین شهرهاى بین اصفهان و خوزستان بوده است که به علت بارش فراوان برف در زمستان آن را در فصل تابستان براى فروش به اهواز میبردند (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 229 و لسترنج، همان، ص 263)
79. طبرى، همان، ج 3، ص 180
80. بلاذرى، همان، ص 375
81. طبرى، همان، ج 3، ص 186
82. بلاذرى، همان، ص 371
83. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 7
84. این شهر در هشت فرسخى شمال باخترى شوشتر سر راه دزفول قرار داشته و خرابه هاى آن به شاه آباد مشهور است. این شهر در زمان ساسانیان مرکز خوزستان بوده و مدرسه پزشکى بزرگ آن مشهور است (لسترنج، همان، ص 256)
85. طبرى، همان، ج 3، ص 188
86. بلاذرى، همان، ص 375
87. شهرى در فاصله سه روز راه از اهواز که در مشرق آن واقع شده است و منسوب به هرمز نواده اردشیر بابکان میباشد (لسترنج، همان، ص 262)
88. طبرى، همان، ج 3، ص 179
89. بلاذرى، همان، ص 372
90. همان
91. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 10-13
92. توج یا توز یکى از شهرهاى فارس در نزدیکى کازرون بوده و با شیراز 32 فرسخ فاصله داشته است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 462)
93. اصطخر که در زمان ساسانیان پرسپولیس خوانده میشد، یکى از مهمترین شهرهاى ساسانیان در دوازده فرسخى شیراز بوده است(همان، ص 171)
94. جور یا فیروز آباد یکى از شهرهاى مهم ساسانیان بوده که به دست اردشیربابکان ساخته شده و به اردشیر خره معروف شده است و اعراب آن را جور مینامیدند. این شهر به اندازه اصطخر وسعت داشته است (همان، ج 3 و 4، ص 89)
95. یکى از خوش آب و هواترین شهرهاى فارس است که در فاصله 27 فرسخى شیراز و هشت فرسخى کازرون قرار دارد(همان، ج 5 و 6، ص 434)
96. خاوری ترین ولایت فارس بوده که به شبانکاره نیز معروف است (لسترنج، همان، ص 309)
97. یکى از آبادترین شهرهاى فارس در فاصله هیجده فرسخى شیراز است (یاقوت، همان، ج 7و 8، ص 113)
98. یاقوت آن را ری شهر میداند و میگوید: خلاصه شده کلمه ریواردشیر است و در نزدیکى توج قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 455)
99. نوبندجان (نوبندگان) شهرى خوش آب و هوا از منطقه فارس بوده که 26 فرسخ با ارجان و نزدیک همین مقدار با شیراز فاصله داشته اشت (همان، ج 7 و 8، ص 404)
100. شهرى بزرگ بوده و از شیراز و اهواز هر کدام شصت فرسخ فاصله داشته است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 120). خرابه هاى آن در چند میلى شمال شهر بهبهان کنونى است که اهالى ارجان به آن کوچ کردند (لسترنج، همان، ص 290)
101. یکى از بزرگترین نواحى فارس بوده و شهرهایى همچون شیراز، جور (فیروزآباد)، سیراف، کازرون و… را شامل میشده است. مرکز آن، شهر جور بوده است(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 122)
102. بلاذرى، همان، ص 380
103. یکى از شهرهاى فارس است که در فاصله سى فرسخى شیراز قرار دارد (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 99)
104. بلاذرى، همان، ص 380
105. یکى از نواحى فارس که در فاصله 25 فرسخى شیراز واقع شده بود (یاقوت همان، ج 5 و 6، ص 6)
106. بلاذرى، همان، ص 381
107. همان
108. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 76
109. کوره شاپور داراى شهرهاى مهمى چون نوبندجان، کازرون، توز(توج) بوده و مرکز آن شهر نوبندجان بوده است. (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 6)
110. ابن بلخى، همان، ص 274
111. همان
112. همان، ص 275
113. یکى از نواحى شیراز است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 434)
114. ابن بلخى، همان، ص 275
115. همان، ص 276
116. همان
117. لسترنج، همان، ص 200
118. یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 26
119. بلاذرى، همان، ص 262
120. یاقوت حلوان را آخرین حد عراق و مرز آن با جبال میداند (معجم البلدان، ج 3 و 4، ص 173) در حالی که یعقوبى آن را در کورجبل ذکر میکند (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176) لسترنج نیز به اختلاف جغرافى نویسان بر سر حلواى و اینکه از کدام ناحیه است، اشاره دارد.(جغرافیاى تاریخ سرزمین هاى خلافت شرقى، ص 206)
121. معرب کرمانشاهان که در فاصله سی فرسخى همدان و در جاده مکه بین، همدان و حلوان قرار دارد و بناى آن به قبادبن فیروز منسوب شده است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 37)
122. بلاذرى، همان، ص 299
123. یاقوت درباره کلمه «قرماسین» میگوید: مکانى است که تا زبیدیه هشت فرسخ فاصله دارد و گمان دارم که در راه مکه باشد. سپس میگوید: با قرمیسین که نزدیک همدان است، تفاوت دارد. (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 36) بنابراین، به نظر میرسد، صحیح کلمه در اینجا قرمیسین باشد نه فرماسین.
124. بلاذرى، همان، ص 299
125. طبرى، همان، ج 3، ص 140
126. شهرى است بزرگ در سمت جنوب همدان که با آن سه روز راه فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 409)
127. طبرى، همان، ج 3، ص 220 و 221 و بلاذرى، همان، ص 303
128. طبرى، همان، ج 3، ص 221
129. ابن اعثم کوفى ، همان، ج 2، ص 31-62
130. شهرى است که در فاصله بیست و چند فرسخى همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 370)
131. بلاذرى، همان، ص 304
132. یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 104
133. بلاذرى، همان، ص 304
134. یاقوت درباره این اسم میگوید: این اسم مرکب از سه کلمه مهر، جان و قذق است که مهر به معناى خورشید محبت و شفقت میباشد و جان به معناى نفس یا روح است و قذق به گمانم نام شخصى است. بنابراین معناى این کلمه خورشید یا محبت جان قذق میباشد، و این نام به ناحیه زیبایى گفته میشود که داراى شهرهایى است و در نواحى جبال در سمت راست رونده از حلوان عراق به همدان و در نزدیکى صیمره واقع شده است(معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 347)
135. شهرى است بین دیار جبل و خوزستان که بسیار سرسبز است و باغات میوه فراوان دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 214)
136. بلاذرى، همان، ص 304
137. دستبى ناحیه اى است بزرگ میان رى و همدان که بین آن دو تقسیم میشود و قسمتى از آن را دستبى رازى میگویند که شامل نود روستا میشود و قسمت دیگر دستبى همدان است که شامل تعدادى روستا میباشد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 300) ظاهرا مراد از دستبى در اینجا به قرینه مقام، دستبى همدان میباشد.
138. طبرى، ج 3، ص 218
139. همان، ص 229
140. بلاذرى، ص 306
141. همان
142. «دخل المسلمون الى حصن همدان فاحتووا علیه و على ماقدروا علیه من الاطعمة و العلوفة و غیر ذلک»(ابن اعثمکوفى، ج 2، ص 64)
143. طبرى، همان، ج 3، ص 225
144. بنا به نوشته یعقوبى فاذوسفان به معناى دفع کننده دشمنان میباشد و در تشکیلات نظامى ساسانى مقامى پایین تر از اصبهبذ (سپهبد) بوده است (تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 177)
145. طبرى، همان، ج 3، ص 224
146. بلاذرى، نام او را عبدالله بن بدیل بن ورقاء ذکر کرده است (فتوح البلدان، ص 308)
147. طبرى، همان، ج 3، ص 225
148. ابونعیم اصفهانى، همان، ص 139
149. بلاذرى، همان، ص 308
150. همان، ص 310
151. همان، ص 308 و 309 و 310
152. ابن اعثم کوفى، همان، ص 68-70
153. بلاذرى، میگوید نام او فرخان بن زینبدى است که عرب او را زینبى میگوید(فتوح البلدان، ص 314)
154. طبرى، همان، ج 3، ص 231 و 232
155. بلاذرى، ص 314
156. همان، ص 314 و 315
157. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 66
158. طبرى، همان، ج 3، ص 232
159. شهرى است بزرگ از توابع رى که در فاصله بیست فرسخى آن و در سر راه رى – سمنان قرار دارد(یاقوت، همان، ج 3 و 4، ص 252)
160. قلعه اى است از توابع آمل که در فاصله دو روز راه از آن قرار دارد (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 170)
161. به نظر میرسد، صحیح این لغت یا «شرز» است که یکى از نواحى همدان میباشد (یاقوت، ج 5 و 6، ص 131) و یا «شرز» است که کوهى در سرزمین دیلم میباشد و مرزبان رى به آن پناه برده است (همان، ص 134)
162. ظاهرا مراد نواحى واقع شده در دره هاى بعضى از کوه هاى البرز باشد.
163. ظاهرا مراد از عبارت «درهم وزن سبعه» درهم هایى است که مقدار وزن هر ده درهم، معادل وزن هفت دینار بوده است.
164. معرب کومس (کومش)، ناحیه اى است گسترده که شامل شهرها، روستاها و کشتزارها میشود. از شهرهاى مشهور آن میتوان از دامغان، بسطام و بیار نام برد. بعضى سمنان را هم از این ناحیه دانسته اند در حالیکه بعضى دیگر آن را از ولایت رى به حساب میآورند(یاقوت، ج 7 و 8، ص 102)
165. طبرى، همان، ج 3، ص 232
166. بلاذرى، همان، ص 313 و 314
167. طبرى، همان، ص 228
168. همان، ص 235
169. او از سال 22-24ق از طرف عمر، والى کوفه بود.
170. «درهم وزن ثمانیة» نوعى از دراهم بوده است که وزن حجم هر ده دانه به اندازه دانه گندم از نقره آنها، معادل وزن حجم هشت دانه از جنس طلا بوده است.
171. بلاذرى، همان، ص 321
172. با آنکه یاقوت در ذیل کلمه آذربیجان، این صلحنامه را آورده و در آنجا به جاى «بلاسجان» کلمه «بلاشجان» را ذکر کرده است (معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 109) اما در بخش مربوط، از هیچ یک نامى نمی برد. احتمال میرود که منظور از این کلمه، همان بلاسکرد باشد که یاقوت آن را روستایى بین اربل و آذربایجان دانسته است (همان، ص 375)
173. کوهى است بزرگ که مشرف به شهر اردبیل میباشد و در آن روستاهاى فراوانى وجود دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 19)
174. این کلمه در «معجم البلدان» و «جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقی» یافت نشد.
175. معرب جیس که گفته میشود زادگاه زرتشت بوده است و در ناحیه ارومیه قرار دارد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص171)
176. بلاذرى، همان، ص 322
177. همان، ص 322
178. همان
179. همان، ص 323
180. همان
181. همان، ص 324
182. طبرى، همان، ج 3، ص 308
183. یاقوت آن را شهرى میان اردبیل و تبریز میداند (معجم البلدان، ج 7 و 8، ص 341) و لسترنج درباره آن میگوید: موغان یا مغکان یا موقان نام داشت؛ باتلاق بزرگى است که از دامنه کوه سبلان تا کناره خاورى دریاى خزر کشیده شده و در جنوب مصب رود ارس و شمال کوه هاى طالش قرار دارد. این ایالت گاهى جزء آذربایجان محسوب میگردید ولى غالبا ناحیه اى جداگانه و مستقل را تشکیل میداد (جغرافیاى تاریخى سرزمین هاى خلافت شرقى، ص 188)
184. طبرى، ج 3، ص 237
185. بلاذرى، ص 321
186. شهرى مشهور از نواحى جبل که بین قزوین، زنجان و همدان واقع شده است و با قزوین دوازده فرسخ و با زنجان پانزده فرسخ فاصله دارد (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 75 و 76)
187. بلاذرى، ص 303
188. همان، ص 317
189. یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 76
190. بلاذرى، همان، ص 317 و 318
191. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 46
192. ناحیه اى است گسترده در جبال که مسکن اکراد بوده و بین اربل و همدان واقع شده است (یاقوت، همان، ج5 و 6، ص 165) و این ناحیه در چهار منزلى شمال غربى دینور واقع شده است (لسترنج، همان، ص 205).
193. یکى از مناطق جبل در حدود طبرستان که به فارسى آن را بمیان میگویند، (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 176).
194. بلاذرى، همان، ص 329
195. لسترنج، همان، ص 408
196. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176
197. لسترنج، همان، ص 401 – 402
198. یعقوبى، همان، ج 1، ص 176
199. طبرى، همان، ج 3، ص 234
200. لسترنج، همان، ص 408
201. همان، ص 408
202. یعقوبى، همان،ج 1، ص 176
203. صول، لقب امیران ناحیه گرگان بوده است.
204. در تاریخ جرجان، (ص 5) به جاى آن «ملکهم» آمده است.
205. در تاریخ جرجان، کلمه «ابن» نیامده است.
206. در تاریخ جرجان، به جاى «سل» «میل» آمده است.
207. طبرى، همان، ج 3، ص 233
208. ابوالقاسم حمزةبن یوسف بن ابراهیم سهمى، همان، ص 5-6
209. طبرى، همان، ج 3، ص 323 – 324
210. همان، ص 325
211. بلاذرى، همان، ص 330. درهم هاى بغلى منسوب به شخصى به نام راس البغل است که براى عمر سکه ضرب میکرد.
212. همان، ص 331
213. در عبارت «وقر زعفران» آمده که و قر به معناى بار الاغ و استر است، چنان که وسق به معناى بار شتر است.
214. ظاهرا منظور غلام باشد.
215. طبرى، به جاى «جام من فضه»، «لجام من فضة» آورده است (تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 295)
216. همان، ص 300
217. همان، ص 302
218. ابن اعثم کوفى، به جاى هفتصد یا پانصدهزار درهم، دو میلیون درهم ذکر میکند.
219. ابن اعثم کوفى، همان، ج 7، ص 290- 293
220. همان، ص 293-296
221. از این عبارت چنین به دست میآید که ناحیه طبرستان زیر نظر اسپهبد خراسان اداره میشده است، در حالى که یعقوبى آن را از کورجبل به حساب آورده و جرجان را از کور خراسان بر شمرده است(تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 176)
222. عبارت «من اهل العدو» در کمتر معاهدهاى وارد شده است و اصولا این عبارت با مقام معاهده نویسى مناسبت ندارد.
223. طبرى، همان، ج 3، ص 234
224. همان، ج 5، ص 296-303
225. بلاذرى، همان، ص 330 – 331
226. عبارت عربى چنین است: «و على ان یطا صول بساط یزید بن المهلب»
227. ابن اعثم، ج 7، ص 158
228. ابن اسفندیار کاتب، تاریخ طبرستان (سال تالیف 613ق)، تصحیح عباس اقبال، (تهران، کتابخانه خاورى) ص 157 به بعد
229. یاقوت، همان، ج 7 و8، ص 423
230. لسترنج، همان، ص 409
231. یاقوت میگوید: ابر، همان ابرفارسى است و ابرشهر یعنى شهر ابر که کنایه از سرسبزى است(معجم البلدان، ج 1 و 2، ص 63)
232. کنارى یا کنارنگ لقب حاکمان نیشابور بوده است.
233. طبرى، همان، ج 3، ص 349
234. همان، ص 350
235. بلاذرى، همان، ص 395
236. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 103
237. ابوعبدالله حاکم نیشابورى، همان، ص 205
238. همان، ص 209
239. همان، ص 207
240. طوس در فاصله ده فرسخى نیشابور قرار داشته است (یاقوت، همان، ج 5 – 6، ص 272)
241. طبرى، همان، ج 3، ص 349 – 350
242. بلاذرى، ص 396
243. ابن اعثم، ج 2، ص 103
244. در فاصله دو روز راه از سرخس و پنج روز راه از مرو واقع شده بود (یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385)
245. طبرى، همان، ج 3، ص 349
246. بلاذرى، همان، ص 395
247. یاقوت، همان، ج 7و8، ص 385
248. در کتاب بهیه آمده که غلط است.
249. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 104
250. شهرى است، میان سرخس و فسا(یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 78)
251. طبرى، همان، ج 3، ص 349 – 350
252. بلاذرى، همان، ص 395
253. منطقه اى است گسترده از نواحى نیشابور که بین آن و قومس واقع شده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 422) و بنا به نوشته طبرى، شانزده فرسخ تا ابرشهر فاصله دارد(تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 350)
254. طبرى، همان، ج 3، ص 350
255. بلاذرى، همان، ص 395
256. على بن زید بیهقى، همان، ص 250
257. شهرى است بزرگ که بین نیشابور و مرو واقع شده است (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 37) و بنا به نوشته لسترنج شهر سرخس در کنار کوتاه ترین راه طوس به مرو بزرگ درساحل راست یعنى ساحل خاور رودخانه مشهد (تجند) واقع است (جغرافیاى تاریخى سرزمین هاى خلافت شرقى، ص 421)
258. طبرى، همان، ج 3، ص 350
259. همان
260. بلاذرى، همان، ص 395
261. ابن اعثمکوفى، همان، ج 2، ص 104
262. یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253 و لسترنج، همان، ص 423
263. این شهر در فاصله هفتاد فرسخى نیشابور، سى فرسخى سرخس و 122 فرسخى بلخ واقع شده است(یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253)
264. طبرى، همان، ج 3، ص 350
265. یکى از بزرگترین روستاهاى مرو که در کنار نهر واقع شده و داراى طولى حدود یک فرسخ و عرضى اندک میباشد (یاقوت، همان، ج 5 و 6، ص 79)
266. بلاذرى، همان، ص 396. بلاذرى در گزارشى دیگر میگوید: مردم مال المصالحه را کنیز و غلام و کالا و چارپایان قرار داده بودند، چون درهم و دینار نداشتند و تا زمان حکومت یزید پرداخت به همین صورت بود و از آن به بعد با مال پرداخت شد.
267. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 104
268. در فاصله پنج روز راه از مرو شاهجان و در کنار نهر بزرگ (با نام مرغاب) قرار دارد که به همین علت به مرو رود مشهور شده است (یاقوت، همان، ج 7 و 8، ص 253)
269. طبق این نامه کسرى آن روستاها را در مقابل پاداش مارى عظیمالجثه که امنیت اهالى را به خطر انداخته بود به او واگذار کرده بود.
270. طبرى، همان، ج 3، ص 356
271. بلاذرى، همان، ص 397
272. شهرى است کوچک از نواحى هرات که در فاصله ده فرسخى (مغرب) آن واقع شده است (یاقوت، همان، ج 1 و 2، ص 400)
273. ولایت بادغیس تمام سرزمین بین هریرود را از طرف باختر (شمال بوشنگ) و قسمت علیاى سرغاب را از طرف خاور فرا گرفته است (لسترنج، همان، ص 439)
274. بلاذرى، همان، ص 396
275. باتوجه به وسعت هرات به نظر میرسد همان سخن بلاذرى یعنى هزار هزار (یک میلیون) درست تر باشد نه هزار درهم و ظاهرا در اینجا یک «هزار» جا افتاده است.
276. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 104
277. لسترنج، همان، ص 446
278. همان، ص 449 – 452
279. همان، ص 453-455
280. طبرى، همان، ج 3، ص 358
281. بلاذرى، همان، ص 398
282. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 106
283. واعظ بلخى، همان، ص 30 و 31
284. ابن اعثم کوفى، همان، ج 2، ص 104
285. بلاذرى، همان، ص 398
286. طبرى، همان، ج 3، ص 356 – 357
یادداشت ها:
1) گر چه ممکن است بعضى این ویژگى را نقیصه اى در یک کتاب تاریخ عمومى به حساب آورند، اما در موضوع بحث ما میتوان از آن به عنوان امتیازى بهره بردارى کرد.
2) نگارنده با تتبع ناقص خود این ویژگى را در هیچ کتاب تاریخى دیگر اعم از عمومى، محلى و فتوح به جز غزوات ابن حبیش نیافت و به احتمال فراوان اگر در کتابى چنین ویژگى یافت شود، مستند به طبرى خواهد بود، چنانکه در کتاب غزوات ابن حبیش چنین است. در جلد دوم این کتاب، فتوحات مسلمانان در ایران ذکر شده است، و مؤلف در بسیارى از سلسله اسناد یا به نام طبرى تصریح مینماید و یا عین روایت او را ذکر میکند.
3) چون در این جنگ، مسلمانان هزار چشم از انباریان را هدف تیرهاى خود قرار دادند، به ذات العیون شهرت یافت.