چکیده:
گرچه کتب تاریخنگارى، طبقات نگارى را یکى از اصیل ترین انواع و شعب تاریخنگارى مسلمانان به شمار مىآورند، اما در کمتر نوشته تاریخنگارى مىتوان از مبانى و مبادى این شعبه سراغ گرفت تا آنجا که حتى تعریف مفهوم محورى «طبقه» را در این کتب نمىتوان یافت.
از سوى دیگر، مقایسه حجم فراوان کتب طبقاتنگارى در رشتههاى مختلف با حجم بسیار اندک مباحث مقدماتى این فن، چهرهاى ناهمگون از آن را به نمایش مىگذارد و با مراجعه به همین مباحث اندک، این نکته آشکار مىگردد که این حدیثشناسان بودند که به جهت نیاز مبرم خود به چنین مباحثى، اقدام به طرح مبانى و مبادى طبقاتنگارى، همچون تعریف طبقات و فواید و اشکالات آن نمودند.
نوشته حاضر بررسى این مباحث را به همراه مباحثى همچون سبکهاى مختلف طبقاتنگارى و پیشینه نگارش درباره مبادى طبقات نگارى به عهده گرفته است.
متن کامل:
مقدمه
با پدید آمدن دستهبندىهاى سیاسى و به دنبال آن، پیدایش گرایشهاى مختلف کلامى در نیمه نخست قرن اول هجرى و بخصوص در پایان آن، استفاده گروههاى مختلف از سیره و سنت پیامبر اکرم(ص) به عنوان ابزارى براى اثبات حقانیتخود رشد فزایندهاى پیدا کرد.
این استفاده ابزارى، در آغاز در قالبهایى چون تقطیع گزارشهاى مربوط به سیره و سنت، و تنها بیان بخش سودمند آن در جهت منافع گروهى و تاویل آن گزارشها صورت مىگرفت که مسلمانان قبلا در هر دو بخش آن، در مورد اولین منبع معارف خود، یعنى قرآن کریم، تجارب گرانبهایى!! آموخته بودند; اما قالب سومى که به علل مختلف، اجراى آن در مورد قرآن کریم امکانپذیر نبود و به صورت گستردهاى در مورد سیره و سنتبه کار گرفته شد، پدیده جعل بود. پدیدهاى که گستره آن از همان آغاز محدود به سیره و سنت نشد. و به سراغ تاریخ و حوادث تاریخى نیز رفته و گزارشهاى فراوانى را خلق کرده است.
رشد روزافزون فتوحات مسلمانان و کوچ آنها به سرزمینهاى تازه فتح شده و نیز بنیانگذارى شهرهاى مهمى چون کوفه و بصره، باعث پدید آمدن پارهاى از تعصبات شهرى در میان مسلمانان شد که این عنصر همانند تعصب قبیلهاى و نسبى، توانست پدیده جعل را به خوبى در خدمتخود گیرد و علاوه بر بیان روایاتى در فضایل شهرها از زبان پیامبر اکرم(ص)، به جعل حوادث تاریخى در مورد آنها نیز بپردازد; همچنان که با ظهور شخصیتهاى مهم فقهى و کلامى، و هوادارى شدید گروههاى مختلف مسلمانان از آنها، استخدام این پدیده در دستور کار قرار گرفت.
آنچه در این میان به رشد روزافزون این پدیده شتاب مىبخشید، سایه سنگین نهى رسمى خلیفه دوم از تدوین حدیثبود که تا پایان قرن اول هجرى بر سر جامعه اسلامى گسترانیده شده بود. سرانجام کار به جایى رسید که مورخان و محدثان هوشمند که در پى کسب حقیقت تاریخ اسلام و روایات نبوى بودند، تحمل نیاوردند و به فکر چاره افتادند و براى علاج این مشکل در اولین گام، مساله اسناد را پدید آوردند; بدین ترتیب که هر گزارشگر سیره و سنت پیامبر اکرم(ص) باید گزارش خود را مستند به کسى کند که بىواسطه از او شنیده است تا آنکه سلسله سند به شاهد عینى ماجرا منتهى شود.
این راه علاج توانست تا حدى از فعالیت جاعلان بکاهد، (1) اما مشکل دیگر آن بود که بعضى از این جاعلان در جامعه اسلامى به عنوان استادان فن شناخته شده و افراد بىاطلاع از دروغگو بودن آنها، روایات و گزارشهاى آنان را با ذکر سلسله سند در جامعه انتشار مىدادند، و با گذر زمان و پدید آمدن نسلهاى دیگر، احوال آنان براى محدثان و مورخان ناشناخته مىماند. از اینجا بود که گام بعدى براى جلوگیرى از انتشار گزارشهاى دروغین برداشته شد، و آن پدید آوردن علمى با عنوان «علم رجال» بود که در آن احوال و صفات راویان و گزارشگران از جهاتى همچون راستگویى، قدرت ثبت و ضبط و... بررسى مىشد.
اما هنوز مشکل از جهت دیگر وجود داشت و آن اینکه: در موارد فراوانى، هرچند همه افراد سلسله سند مورد اطمینان بودند، اما نظم و پیوستگى زمانى و مکانى میان آنها مورد تردید بود; به این ترتیب که با نقادى سلسله سند و روایات، این نتیجه به دست مىآمد که امکان نقل بىواسطه یک راوى از راوى بعدى از نظر زمانى یا مکانى وجود ندارد; مثل آنکه راوى اول در زمان حیات علمى راوى دوم که به عنوان استاد او در سلسله سند مطرح شده، به دنیا نیامده و یا کودکى بیش نبوده است; و یا آنکه، آن دو در دو شهر مختلف مىزیستهاند و هیچگاه یکدیگر را ملاقات نکرده بودند.
از اینجا بود که نیاز به ایجاد رشتهاى دیگر احساس شد که در آن ضمن بیان تاریخ تولد و مرگ راویان، و یا حداقل تعیین زمان حیات علمى آنان، و نیز مشخص کردن سرزمینى که در آن به تعلیم و تعلم اشتغال داشتهاند، آنها را دسته بندى نموده و تشخیص امکان برقرارى رابطه شاگردى و استادى را در سلسله سند فراهم آورد.
این رشته که به نام «طبقات» شناخته مىشود، در حقیقتحلقه مکمل زنجیره «اسناد» و «رجال» بود که بدون آن، فایده آن دو به طور کامل به دست نمىآمد. روشن است که بستر پیدایش، و یا لااقل بستر رشد این رشته، سیره و سنت نبوى بود که دانشمندان اسلامى را در قرون اولیه واداشت تا با هدف حفظ احادیث نبوى و جلوگیرى از تحریف و جعل، به ایجاد و تکمیل آن بپردازند; هرچند بعدها صاحبان علوم دیگر همانند کلام، فقه، طب و... و البته نه با نظم و انضباط طبقاتنگارى محدثین، به روشهاى گوناگون در علوم خود از آن بهره گرفته و مطالبى را به رشته تحریر در آوردند. مقاله حاضر به رغم سرمایه علمى اندک مؤلف آن، در نظر دارد تا مرورى بر مبادى و مبانى این رشته، با توجه به نظرات دانشمندان شیعه و سنى داشته باشد، به این امید که صاحب نظران محترم با بزرگوارى خود کاستىهاى آن و لغزشهاى نویسنده را متذکر شوند.
1- تعریف طبقات
ریشه واژه طبقات، یعنى «طبق»، در لغتبه معناى چیزى است که چیز دیگر را کاملا مىپوشاند، چنانکه در تعریف آن چنین آمده است: «الطبق غطاء کل شى». (2)
این واژه در قرآن نیز به همین معنا به کار رفته است، چنانکه مىفرماید:
«الذى خلق سبع سماوات طباقا» (3)
کاربرد این کلمه در طبقات و مراتب اجتماعى افراد نیز هماهنگ با معناى لغوى آن مىباشد، زیرا طبقه بالاتر در حقیقت نوعى پوشش (به واسطه تفوق) نسبتبه طبقه پایینتر دارد، چنانکه حضرت على(ع) همین معنا را در خطاب خود به مالک اشتر به کار برده است:
«و اعلم ان الرعیة طبقات لا یصلح بعضها الاببعض»
و در ادامه آن، حضرت(ع) به بیان بعضى از این طبقات اجتماعى همانند سپاهیان، قضات، کاتبان، بازرگانان، اهل ذمه و طبقه مسکینان مىپردازد. (4)
همچنین، کاربرد این واژه در مورد نسلهاى اصناف مختلف، همچون حاکمان و سلسلههاى حکومتگر و نیز دانشمندان رشتههاى مختلف علوم، نیز نوعى هماهنگى با معناى لغوى آن دارد، زیرا نسل متقدم به علت تقدم زمانى خود، در حقیقت نوعى برترى نسبتبه نسل متاخر دارد که مىتوان با مسامحه آن را نوعى پوشش فرض نمود.
آنچه از بررسى این واژه به دست مىآید آن است که «طبقه» در لغتبه معناى گروه شبیه به هم به کار نرفته است، و از اینجا به اشتباه ابنالصلاح، که مورد تبعیت دیگران نیز قرار گرفته، پىمىبریم که در تعریف لغوى طبقه چنین مىگوید:
«الطبقه فى اللغة عبارة عن القوم المتشابهین» (5) .
و اما آنچه درباره معناى اصطلاحى این کلمه مىتوان گفت آن است که: گرچه قهرمانان اولیه این رشته، اشخاصى همچون هیثمبن عدى (م 207ه)، واقدى (م 207ه)، محمدبن سعد (م 230ه) و خلیفه بن خیاط (م240ه) بودهاند که شخصیت تاریخى آنها بر شخصیتحدیثىشان غلبه دارد، و نیز گرچه صاحبنظران علوم دیگر همانند کلام، فقه، طب، تفسیر، نحو... کتبى با عنوان طبقات در حرفه خود به رشته تحریر در آوردهاند، اما این حدیثشناسان بودند که از غفلت دانشمندان دیگر علوم براى ارائه تعریفى از این کلمه، استفاده کرده و آن را اصطلاحى خاص براى علم حدیث قرار داده و در تعریف آن چنین بیان کردند:
«الطبقة قوم تقاربوا فى السن و الاسناد اوفى الاسناد فقط»; (6)
منظور از نزدیکى در اسناد، آن است که استادان روایى آنها، ولو به صورت تقریبى، در یک زمان مىزیستهاند.
این تعریف از سوى حدیثشناسان شیعه نیز مورد قبول قرار گرفت، چنانکه شهید ثانى(ره) در تعریف این کلمه چنین مىفرماید:
«الطبقة فى الاصطلاح عبارة عن جماعة اشترکوا فى السن و لقاء المشایخ ثم بعد هم طبقة اخرى و هکذا». (7)
دیگر حدیثشناسان شیعه نیز مشابه این تعریف را ارائه کردهاند. (8) آنچه در این تعریف باید مورد توجه قرار گیرد، کاربرد توام اشتراک در سن و اشتراک در اسناد (لقاء المشایخ) است، که این نشانگر آن است که هیچ یک از این دو قید نمىتواند به تنهایى ملاک تعریف قرار گیرد، زیرا گرچه معمولا راویان یک طبقه داراى سنین نزدیک به هم مىباشند، اما موارد بسیارى یافت مىشود که راویانى به علت اشتغال به تحصیل زود هنگام یا دیر هنگام، تفاوت چشمگیرى با همشاگردان خود دارند، درحالىکه از نظر مشایخ و استادان با هم در یک طبقه قرار مىگیرند.
از طرف دیگر، «اشتراک فى الاسناد» یا «اشتراک فى لقاء المشایخ» نیز نمىتواند به تنهایى ملاک تعریف قرار گیرد، زیرا در موارد فراوانى راویان دو طبقه مختلف در بعضى از مشایخ با یکدیگر اشتراک دارند، درحالىکه طبق اتفاق نظر طبقات نویسان، آنها در یک طبقه جاى نمىگیرند. به عنوان مثال، در میان روایت کنندگان از حضرت على(ع)، به نام تعداد فراوانى از طبقه اصحاب، همانند زیدبن ارقم، ابوسعید خدرى، براءبن عازب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابوهریره و جابربن عبدالله انصارى برخورد مىکنیم، درحالىکه تعداد فراوانى از طبقه تابعین، همانند زر بن حبیش اسدى، مالک اشتر، ابوالاسود دئلى و سعید بن مسیب نیز از آن حضرت(ع) روایت نقل کردهاند. (9)
علاوه بر اینکه، این قید به تنهایى نمىتواند جامع افراد باشد، زیرا ممکن است راویان یک طبقه همانند طبقه تابعین داراى مشایخ روایى; یکسان نباشند; مانند آنکه عمده شیوخ روایى بعضى از آنها صحابى بوده، درحالىکه عمده شیوخ عدهاى دیگر تابعى باشند; مثلا عمده شیوخ روایى یکى از بزرگان تابعین، یعنى سعیدبن مسیب (13-94ه) اصحابى همانند عثمان، زیدبن ثابت، ابوهریره، عایشه و امسلمه مىباشند، (10) درحالىکه عمده شیوخ هم طبقه او، یعنى ابراهیم نخعى (م 95 یا 96ه)، تابعینى همچون مسروقبن اجدع، (م 62 یا 63ه)، علقمةبن قیس (م 61 یا 62ه)، ربیعبن خثیم (م 61 یا 62ه) و سویدبن غفلة (م 80 یا 81ه) بودهاند. و درباره او [ابراهیم نخمى] چنین گفتهاند که در کودکى نزد عایشه رفت، اما روایتى از او نقل نکرد. (11)
اشکالى که بعضى از معاصران به این تعریف وارد کردهاند آن است که گاهى ممکن استسن و زمان حیات علمى روایان متقارب بوده، اما به عللى همچون بعد مکانى، طرق و یا اسنادهاى آنها مختلف باشد. مانند آنکه به موارد فراوانى برخورد مىکنیم که تابعان شامى از اصحابى نقل مىکنند که تابعان بصرى و کوفى از آنها حدیثى نشنیدهاند، و بدین ترتیب نمىتوانیم در مورد آنها ادعاى «تقارب فى الاسناد» بنماییم. (12)
اما این اشکال را مىتوانیم با این بیان دفع کنیم که منظور از «تقارب فى الاسناد» تنها یکسانى اسناد و، به عبارت دیگر، مشایخ نیست، بلکه شامل هم طبقه بودن مشایخ روایى نیز مىگردد; یعنى اگر دو تابعى (حال چه هر دو از یک شهر بوده و یا از شهرهاى مختلف باشند) از افراد مختلفى از طبقه اصحاب نقل روایت نمایند به گونهاى که هیچ اشتراکى در نام استادان آنها وجود نداشته باشد، باز «تقارب فى الاسناد» صادق است. اما وارد نبودن این اشکال مانع از آن نخواهد بود که کار اولین کتب طبقات، همانند طبقات این سعد که مؤلف، طبقات تابعین و پس از آن را بر اساس شهرهاى محل سکونت آنها تقسیم بندى نموده است، را تحسین نماییم; زیرا ناگفته پیداست که این عمل در تحصیل فایده طبقات نگارى مؤثرتر است، و شاید ملاحظه همین نکته باشد که بعضى را ناگزیر به آوردن عنصر «تقارب مکانى» در تعریف طبقات نموده باشد، به گونهاى، که از تعریف قبلى عدول نموده و تعریف زیر را ارائه کردهاند:
«[الطبقة هم] طائفه من الرواة (اوالعلماء) تعاصروا زمنا کافیا و جمعتبینهم علاقة مکانیة اوعلمیة او قبلیة ما» (13)
اما نکتهاى که تذکر آن در پایان این بحث لازم است آن است که با مطالعه کتب طبقاتنگارى و نیز نظرات دانشمندان این فن، نمىتوان به تعریفى که جامع همه آن نظرات بوده و مقبول نزد همه طبقات نگارن باشد، دستیافت و شاهد این مطلب اینکه، بعضى از دانشمندان حدیثبه این نکته اعتراف نمودهاند که ممکن استیک راوى به اعتبارات مختلف در طبقات متفاوت جاى گیرد، چنانچه ابن الصلاح درباره انس بن مالک چنین مىگوید، (14) و یا مثلا مجلسى اول، ابانبنابى عیاش را از اصحاب طبقه نهم، دهم و یازدهم به حساب مىآورد. (15)
2- سبکهاى طبقاتنگارى
با بررسى کتبى که در رشتههاى مختلف با عنوان «طبقاتنگارى» نگاشته شده است، در مىیابیم که مؤلفین بعضى از آنها بخصوص در رشتههایى غیر از حدیث و فقه، معناى اصطلاحى طبقات را در نظر نگرفته وبالحاظ معناى لغوى و توجه به نوعى تضایف در نسبتسنجى بین طبقات مختلف کتب خود را به نگارش در آوردهاند; به عنوان مثال، ابن سلام جمحى در کتاب «طبقات الشعراء» (طبقات فحول الشعرا)، پس از تقسیم شاعران به شاعران دوره جاهلى و دوره اسلامى، در طبقهبندى هر دوره ملاکهایى چون جودت شعر، زیادى اشعار، نظر علما درباره آنان، و تشابه شعرى آنها با یکدیگر در نظر گرفته است، (16) بدون آنکه در درون طبقات جاهلى و اسلامى به مسایلى چون تقدم و تاخر زمانى و رابطه استادى و شاگردى بپردازد. حتى با کمى مسامحه مىتوان نوعى تضایف را در کتبى همانند «التعریف بطبقات الامم» قاضى صاعداندلسى مشاهده کرد که در آغاز با لحاظ ملاکهایى چون قلمرو حکومتى و سرزمینى، همه امتهاى روى زمین را به هفت گروه 1- ایرانیان 2- کلدانیان 3- یونانیان، رومیان، افرنگان و. .. 4- قبطیان 5- ترکان 6- هندیان و سندیان 7- چینیان، تقسیم نموده و آنگاه همه آنها را در دو طبقه بزرگتر توجه کنندگان به علوم (همانند هندیان، ایرانیان، یونانیان و...) و بىتوجهان به علوم (مانند چینیان و ترکان که در عوض در صنایع مهارت دارند) جاى داده است. (17)
از آنجا که قصد متمرکز ساختن بحثبر روى معناى اصطلاحى طبقه را داریم، اینگونه کتب را از دایره بحثخارج نموده و به اصطلاح، آنها را کتب طبقاتنگارى به شمار نمىآوریم.
در این میان به دستهاى از کتب با عنوان طبقات برخورد مىکنیم که صاحبان آنها، کتب خود را با ترتیب الفبایى و ذکر اساتید و شاگردان به نگارش در آوردهاند، بدون آنکه عنصر دیگر طبقه، یعنى اشتراک گروهى (قوم تقاربوا)، را مد نظر قرار دهند. بدین ترتیب سزاوارتر آن است که این نوع کتب را کتب تراجم بنامیم، نه کتب طبقات و بدینگونه، کتب فراوانى که به عنوان طبقات شناخته مىشوند، از جرگه کتب طبقات خارج مىشوند، که در ذیل به نام تعدادى از آنها اشاره مىشود:
الجواهر المضیئه فى طبقات الحنفیه، ابن ابى الوفاء قرشى (696-775ه); طبقات الاولیاء، سراج الدین ابوحفص عمربن علىبناحمد (723-804ه); غایة النهایة فى طبقات القراء، شمسالدینابىالخیرحمدبنمحمد جزرى (م 823ه); طبقات النحاة و اللغویین، تقىالدین ابى قاضى شهبه اسدى شافعى (779-851ه); تاج التراجم فى طبقات الحنفیه، شیخ ابى العدل زینالدین قاسم بن قطلعو بغا (879ه); بغیة الوعاة فى طبقات اللغویین و النحاة، عبدالرحمن سیوطى (849-911ه); (این کتاب همانند برخى دیگر از کتب تراجم، در آغاز به جهت تیمن و تبرک، اسامى محمد و احمد را ذکر مىکند و سپس به ترتیب الفبایى مىپردازد) .
طبقات المفسرین، شمس الدین محمدبن على الداودى (م 945ه) و طبقات الحنابلة، قاضى ابوالحسن محمدبن ابى یعلى الزبیدى. و در میان کتب طبقات شیعه مىتوان کتابى همانند «معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة» نوشته سیدابوالقاسم خویى را از این سنخ دانست که با آنکه عنوان طبقات در آن به کار رفته، اما به گونه الفبایى تنظیم شده است.
همچنین، کتبى که تنها پیوستگى زمانى را بدون طبقهبندى مشخص مدنظر قرار مىدهد، نیز از بحث ما خارج مىشوند، که از این نوع مىتوانیم به کتاب «طبقات الشعرا» نوشته عبدالله بن معتز (247-296ه) و «نزهة الالباء فى طبقات الادباء» نوشته ابوالبرکات عبدالرحمن بن محمدبن ابى سعید انبارى نحوى (م 577ه) اشاره نماییم. و بالاخره، کتبى که ملاک زمانى طبقه را یک قرن، یعنى صد سال، قرار دادهاند، و شرح حال دانشمندان هر قرن را بر اساس حروف الفبایى یا به ترتیب سال وفات و یا بدون ترتیب مشخص بیان کردهاند، نیز از محل بحث ما خارج است; زیرا یک قرن زمانى نیست که بتواند گروهى مشخص را در خود جاى دهد، از این نوع کتب مىتوانیم کتب زیر را مثال بزنیم:
کتاب الذیل على طبقات الحنابله لابن رجب، زینالدین ابوالفرج عبدالرحمن بن شهاب الدین بغدادى (736-795ه); طبقات النسایین، بکرابوزید (که نسابین قرن پانزدهم، از سال 1401-1406ه ، را علاوهبر قرون گذشته نیز ذکر مىکند); منیة الراغبین فى طبقات النسابین، سیدعبدالرزاق کمونة الحسینى (که نسابین شیعه و سنى را از قرن اول تا چهاردهم مورد بررسى قرار مىدهد); الفتح المبین فى طبقات الاصولیین، عبدالله مصطفى مراغى (که به قول نویسنده کتاب، اولین کتابى است که زندگانى اصولیون اعم از شیعه و سنى را تا قرن چهاردهم ذکر مىکند)، طبقات اعلام الشیعه، شیخ آغابزرگ طهرانى;
و موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانى (تحت اشراف). اما کتبى که در دایره بحثباقى مىماند را مىتوان از جهتسبک نگارش به سه قسم تقسیم کرد:
الف. کتبى که در آغاز با ذکر شماره طبقه، طبقات را دستهبندى کرده و سپس به ذکر دانشمندان به ترتیب حروف الفبا پرداخته و در ذیل هر نام، شماره طبقه او را نیز ذکر کردهاند.
کتاب شاخص در این سبک در میان اهل سنت کتاب تقریب التهذیب ابنحجر عسقلانى (773-852ه) است که در آغاز طبقات راویان را از صحابه پیامبر اکرم (ص) تا ترمذى (م 279ه) به چهار طبقه بزرگ صحابه - تابعین، اتباع تابعین و تبع الاتباع تقسیم نموده و سپس آنها را به دوازده طبقه کوچکتر بخش نموده و هر طبقه را شمارهگذارى کرده است; مثلا صحابه را طبقه اول، تابعین بزرگ همچون سعیدبن مسیب را طبقه دوم، تابعین متوسط مانند حسن بصرى و ابن سیرین را طبقه سوم و... دانسته است. (18) در میان شیعه، دانشمندانى چون محمدتقى مجلسى، ابن ابى جامع عاملى و آیتالله بروجردى به این سبک عمل کردهاند; بدینگونه که مرحوم مجلسى طبقات محدثین از شیخ طوسى (385-460ه) و نجاشى (372-450ه) تا اصحاب امام حسین(ع) و امام على(ع) را در دوازده طبقه تقسیم بندى کرده و طبقات را بر خلاف ابن حجر از پایین به بالا شماره گذارى نموده است; یعنى طبقه شیخ طوسى را طبقه اول و طبقه اصحاب امام حسین(ع) و امام على(ع) را طبقه دوازدهم قرار داده است و سپس به ترتیب الفبا به ذکر راویان پرداخته و در ذیل نام هر کدام، شماره طبقه او را نیز ذکر کرده است. (19)
شیخ عبداللطیفبن علىبن احمدبنابىجامع عاملى از شیخ مفید تا ابنابى عمیر را به شش طبقه تقسیم نموده و هریک را به نام مشهورترین در آن طبقه از قرار زیر نامگذارى کرده است:
1- طبقه شیخ مفید 2- طبقه شیخ صدوق 3- طبقه کلینى 4- طبقه سعد 5- طبقه احمدبن محمدبن عیسى 6- طبقه ابنابى عمیر (20)
و آیتالله بروجردى طبقات روات را از صحابه پیامبر اکرم(ص) تا طبقه شیخ طوسى (یعنى رواتى که سال وفاتشان حدود 450ه مىباشد) در دوازده طبقه تقسیمبندى کرده و در بعضى از طبقات به معاصران روات اهل سنت نیز اشاره مىنماید، اما متاسفانه در هنگام مرتب کردن سلسله اسانید کافى، شماره طبقات را ذکر نمىکند وى سپس طبقات راویان شیعه از شیخ طوسى(ره) تا اساتید خود را به بیست و چهار طبقه تقسیم مىکند که مجموع طبقات با دوازده طبقه پیشین به سى و شش طبقه مىرسد. (21) و بدین ترتیب خود را در طبقه سى و هفتم قرار مىدهد. (22)
ب. کتبى که از همان آغاز بر اساس طبقهبندى و البته طبق ملاکهاى مختلفى که صاحبان آنها در طبقه بندى دارند، سامان گرفته است و در ذیل هر طبقه نام روات و محدثین آن طبقه آمده است.
بسیارى از کتب طبقات اهل سنتبر این منوال است، که از آن جمله مىتوانیم از کتبى همچون الطبقات الکبرى، ابن سعد (م 230ه) طبقات خلیفه بن خیاط (م 240ه)، الطبقات مسلم بن حجاج نیشابورى (206-261ه)، کتابهاى الثقات و مشاهیر علماء الامصار ابن حبان بستى (م 354ه) تذکرة الحفاظ ذهبى (م 748ه)، طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، نوشته ابىالشیخ انصارى (274-396ه) نام ببریم که معمولا به تقسیمبندى طبقات در سه طبقه بزرگ اصحاب، تابعین و تابعى التابعین پرداخته و هر یک طبق ملاکهاى خود در دورن این سه طبقه بزرگ، طبقات کوچکترى را نیز ذکر مىکنند. در این میان، بعضى از دانشمندان این رشته که قصد بررسى طبقات بعد از این سه دوره را دارند، به شمارهبندى طبقات اقدام مىنمایند که از این نوع مىتوان به کتابى همچون «تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام» ذهبى اشاره نموده که ضمن بررسى حوادث سیاسى اسلام، به طبقهبندى عصرهاى زندگانى دانشمندان پرداخته و از سال وفات پیامبر اکرم(ص)، (11ه) تا سال 640ه را در 64 طبقه را تقسیم نموده و هر طبقه را شمارهگذارى کرده است. او همچنین در کتاب سیراعلام النبلاء در یک تقسیمبندى دیگرى دانشمندان و اشراف، از تابعین تا زمان اساتید و شیوخ خود، را در 35 طبقه جاى داده است. (23)
وى در کتاب دیگر خود که «معرفة القراء الکبار على الطبقات و الاعصار» نام دارد، قاریان قرآن را تا قرن ششم در دوازده طبقه تقسیمبندى نموده و شمارهگذارى مىکند و در هر طبقه معمولا به ذکر نام افراد بر اساس تاریخ وفات آنها مىپردازد که آخرین قارى این کتاب در سال 539ه وفات یافته است.
همچنین بعضى از کتب ترتیب یافته براى طبقهبندى فقها نیز از این سبک پیروى کردهاند که در این میان مىتوانیم کتاب ترتیب المدارک و تقریب المسالک لاعلام مذهب مالک نوشته قاضى عیاض (م 544ه) را شاهد بیاوریم که 1500 تن از فقهاى مالکى شهرهاى مختلف را تا زمان خود در ده طبقه با ذکر شماره تقسیمبندى مىکند. (24)
و نیز بعضى از کتب طبقهبندى دانشمندان کلام در این سبک جاى مىگیرند که از آن جمله مىتوانیم از کتاب فرق و طبقات المعتزله نوشته قاضى عبدالجبار (م 415ه) یاد کنیم که طبقات دانشمندان کلامى پیش از خود را در ده طبقه تقسیمبندى کرده و در طبقه اول خلفاى چهارگانه و اصحاب را قرار داده و در طبقه دوم از شخصیتهایى چون حسنین علیهماالسلام نام مىبرد و در طبقات دیگر مشهورین متکلمین معتزلى را ذکر مىکند و در بعضى از موارد نظریات آنها را نیز مىآورد. این ترتیببندى از سوى احمدبن یحیى بن مرتضى (764-840ه) در کتاب طبقات المعتزله مورد پیروى قرار گرفته و او در ادامه، قاضى عبدالجبار را در طبقه یازدهم و یاران او را در طبقه دوازدهم قرار داده است.
در میان کتب طبقات شیعه تنها به کتاب «طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال» نوشته سیدعلىاصغر جابلقى بروجردى (م 1313ه) برمىخوریم که این سبک را به کار گرفته است.
مؤلف در این کتاب، اساتید و معاصرین خود را تا اصحاب پیامبر اکرم(ص) در 31 طبقه جاى داده و طبقات را از پایین به بالا شمارهگذارى کرده است; یعنى اصحاب در طبقه سىویکم قرار گرفتهاند. نویسنده در این کتاب، در درون هر طبقه دانشمندان شیعه را بدون هیچگونه ترتیبى اعم از ترتیب الفبایى و یا ترتیب بر حسب سال وفات آورده است و در ترتیببندى طبقات رابطه شاگردى و استادى طبقه پایینتر را به عنوان یک ملاک اصلى مورد نظر قرار نداده است.
ج. در این سبک پس از پایهریزى طبقات مختلف، در هر طبقه یک شخصیتبه عنوان محور قرار داده مىشود و تنها به ذکر شاگردان آن شخصیت محورى پرداخته مىشود، بدون اینکه روابط شاگردى و استادى هر طبقه با طبقه بعدى لحاظ گردد.
ناگفته پیداست که این سبک تنها در نزد شیعه کاربرد دارد که مىتواند بدون هیچگونه اختلاف درون گروهى، ائمه خود را به عنوان شخصیتهاى محورى هر طبقه مدنظر قرار دهد.
دو کتاب «رجال الطوسى» تالیف شیخ ابوجعفر طوسى (385-460ه) و رجال البرقى طبق این روش سامان یافته است، که مؤلف در آغاز به ذکر اصحاب پیامبر اکرم (ص) پرداخته و سپس یاران هر امام(ع) را برمىشمارد.
در کتاب رجال برقى آخرین طبقه، روایت کنندگان از حضرت امام حسنعسکرى(ع) مىباشند، اما در رجال الطوسى مؤلف پس از ذکر اصحاب امام حسنعسکرى علیهالسلام، بابى تحت عنوان «من لم یرو عن واحد من الائمة علیهمالسلام» باز نموده و به ترتیب الفبا (همچنانکه در دیگر طبقات نیز این ترتیب رعایتشده است) به ذکر نام کسانى که به طور مستقیم روایتى از ائمه علیهم السلام نقل ننموده و بیشتر آنان در زمان پس از غیبت صغرى مىزیستهاند، مىپردازد. در میان سه سبک آنچه که بیشتر هدف طبقاتنگارى محدثین را، که بررسى پیوستگى یا ناپیوستگى سلسله اسناد روایت است، تامین مىکند، سبک دوم است که گروهها هر یک در طبقه خود قرار گرفتهاند و یک حدیثشناس مىتواند به آسانى رابطه شاگردى و استادى آنها را تشخیص دهد.
هر چند سبکشناسى اول نیز این هدف را تامین مىنماید، اما از آنجا که افراد یک طبقه، به صورت یکجا ذکر نشدهاند و تنها در ذیل نام افراد، طبقه آنها نیز تعیین شده است، از محتواى اصلى طبقاتنگارى فاصله مىگیرد و در حقیقت، مىتوان آن را نوعى طبقاتنگارى تغییر شکل یافته سبک دوم دانست که با اهدافى چون سهولت دسترسى به نام راویان پدید آمده است. اما در سبک سوم، راوىشناس تنها مىتواند به حدود عصر راویان مختلف پى ببرد، بدون آنکه پیوستگى بین طبقات را به خوبى بشناسد. این سبک کارآیى خود را در روایت راویان از شخصیتهاى محورى به خوبى نشان مىدهد; به عنوان مثال، به راحتى مىتوان دریافت که مثلا یاران امام حسن عسکرىعلیه السلام نمىتوانند روایتى از امام صادق علیهالسلام نقل نمایند. اما اینکه آیا مىتوانند از اصحاب امام صادق(ع) روایت نقل کنند یا نه، این سبک نمىتواند آن را بیان کند; زیرا این امکان وجود دارد که اصحاب امام حسنعسکرىعلیه السلام بتوانند از اصحاب سالخورده امام صادق علیهالسلام نقل روایت نمایند.
3- ملاکهاى تعیین طبقه
طبقاتنگاران مختلف براى تعیین طبقه، بر ملاکهاى یکسان، اتفاق نظر ندارند و در تعیین ملاک راههاى مختلفى را پیمودهاند. محمدبن سعد کاتب واقدى (168-230ه) در چینش کتاب طبقات خود پنج ملاک جنسیت، زمان، شرف، جغرافیا و علوالروایة و الاسناد را مد نظر قرار مىدهد.
او در آغاز بر اساس ملاک جنسیت، راویان مرد را از راویان زن جدا مىکند و در کتاب هشت جلدى خود پس از جلد اول و بخشى از جلد دوم که به پیامبر(ص) اختصاص دارد، شش جلد دیگر را به مردان و جلد هشتم را به زنان اختصاص مىدهد.
تاثیر ملاک زمان را مىتوانیم در تقسیمبندى راویان به صحابه و تابعین مشاهده نمائیم. همچنین، در زیرطبقههاى این دو طبقه نیز در مواردى به تاثیر این ملاک برخورد مىنماییم; به عنوان مثال، وى طبقه پنجم صحابه را کسانى قرار داده که در هنگام وفات پیامبر اکرم(ص) از سن کمى برخوردار بودهاند.
منظور از ملاک شرف، فضیلتهاى راویان و نسب آنها مىباشد که بیشترین تاثیر این ملاک را در تقسیمبندى طبقه صحابه به پنج طبقه کوچکتر مىبینیم; بدینگونه که در طبقه اول اصحابى را قرار داده که در جنگ بدر شرکت داشتند، و در هنگام ذکر نام آنها شرافت در نسب را رعایت کرده است، بدینترتیب که در آغاز به ذکر بنى هاشم و موالى آنها و سپس بنىعبدشمس و... مىپردازد.
و در طبقه دوم مسلمانان با سابقهاى را قرار مىدهد که به عللى همچون هجرت به حبشه نتوانستند در جنگ بدر شرکت کنند، اما در جنگ احد و جنگهاى پس از آن تا جنگ خندق شرکت داشتند. در طبقه سوم شرکت کنندگان در جنگ خندق و جنگهاى پس از آن تا فتح مکه را قرار مىدهد. و طبقه چهارم را کسانى مىداند که در فتح مکه و پس از آن مسلمان شدند و بالاخره، در طبقه پنجم کسانى را قرار مىدهد که هنگام وفات پیامبر اکرم(ص) سن کمى داشتند.
ملاک جغرافیایى را در آغاز طبقه تابعین مشاهده مىکنیم که ابن اسعد ابتدا آنها را بر اساس شهرهاى محل سکونتشان تقسیمبندى مىکند و در این راستا به ترتیب راویان شهرهاى مدینه، مکه، طائف، یمن، یمامه، بحرین در شبه جزیره عربستان و سپس راویان شهرهاى کوفه، بصره، واسط، مدائن، بغداد در عراق و آنگاه راویان شهرهاى خراسان، رى، همدان، قم در مشرق و بعد از آن راویان شهرهاى شام و جزیره، مصر، افریقیه و اندلس در مغرب را ذکر مىکند.
و اما پنجمین ملاک، یعنى «علو الروایة و الاسناد»، را مىتوانیم به خوبى در ترتیب ذکر راویان تابعین هر شهر مشاهده نماییم; بدین ترتیب که مثلا هنگام ذکر تابعین شهر مدینه، راویانى که از ابوبکر و عمر روایت نقل کردهاند را بر ناقلان از عثمان و حضرت على(ع) مقدم مىدارد، و راویان از صحابه کوچکى همچون اسامة بن زید و عبدالله بن عمر را در طبقه دوم تابعین شهر مدینه قرار مىدهد، همینطور، راویان از بزرگان تابعین را بر راویان از تابعین کوچک مقدم مىدارد. (25)
خلیفة بن خیاط (م 240ه) نیز در نگارش طبقات، از ملاکهایى چون زمان، نسب و جغرافیا استفاده مىکند که البته در بهکارگیرى آنها اختلاف نظرهایى با ابن سعد دارد. (26) پس از او، ابن حبان بستى (م 354ه) در کتاب مشاهیر علماء الامصار از دو ملاک زمان و جغرافیا بهره گرفت. اما طبقاتنگاران بعدى جز به ملاک زمان، به ملاکهاى دیگر کمتر توجه کردند، زیرا نکته اصلى مورد توجه آنها و بخصوص محدثینشان، رابطه استادى و شاگردى بین طبقات مختلف بود که به نظر آنها تنها با ملاک زمان و تعیین سال وفات آنها امکانپذیر بود و ملاکهایى چون نسب و جغرافیا در این جهت کارآیى نداشت.
البته چنانکه اشاره شد، عامل جغرافیا نمىتواند در این راستا بىتاثیر باشد، زیرا با شناخت محل سکونت راوى و چگونگى حیات علمى او و نیز آگاهى از سفرهاى او به نقاط دیگر مىتوانیم به امکان یا عدم امکان روایت نمودن او از راویان شهرهاى دیگر پىببریم و حق آن بود که این ملاک در کتب طبقاتنگارى به طور جداگانه مورد توجه قرار مىگرفت و شاید احساس این نقیصه بود که به همراه امورى همچون حس وطندوستى، بعضى از طبقاتنگاران را وادار نمود تا اقدام به طبقاتنگارى محلى نمایند. از جمله کتبى که به این امر اختصاص دارند مىتوان از کتابهایى همچون طبقات الشامیین نوشته ابوسعید عبدالرحمن بن ابراهیم (170-245ه)، طبقات علماء افریقیه و طبقات علماء تونس نوشته ابوالعرب محمدبن احمد تمیمىقیروانى (م 333ه)، طبقات الجزریین تالیف ابوعروبهحسینبنمحمد حرانى (م 318ه)، طبقات المحدثین با صبهان و الواردین علیها نوشته ابوالشیخ عبداللهبنمحمدبنجعفر اصفهانى (274-369ه) و طبقات علماء بلخ تالیف ابواسحاق ابراهیم بن احمد بلخى (م 376ه) یاد کرد. (27)
اما طبقاتنگارانى که تنها بر ملاک زمان تکیه کردند، نتوانستند بر یک مفهوم مشخص از زمان اتفاق نظر داشته باشند. ولى مىتوان گفت که بیشتر آنها معنایى معادل نسل (جیل) را از طبقه منظور مىدارند که در میان آنها همه آنهایى که طبقات اولیه را به دو طبقه اصحاب و تابعین، یا سه طبقه، یعنى بهعلاوه تابعى التابعین، و یا چهار طبقه، یعنى به اضافه تبع الاتباع تقسیم مىنمایند، چنین معنایى را از طبقه در نظر دارند.
به نظر مىرسد که علت اصلى در نظر گرفتن چنین معنایى از طبقه آن است که طبق این تقسیمبندى امکان ملاقات هر طبقه با طبقه بالاتر و برقرارى رابطه استادى و شاگردى بین آنها به صورت امرى طبیعى وجود دارد. شاید بتون گفت که الهام بخش چنین تقسیمبندىاى روایاتى است که اهل سنت از پیامبر اکرم(ص) نقل مىکنند، که در اینجا به ذکر یکى از آنها مىپردازیم:
عن ابن سعید الخدرى رضىالله عنه قال: قال رسولالله(ص): یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقولون: فیکم من صاحب رسولالله(ص) فیقولون لهم: نعم فیفتح لهم ثم یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقال: فیکم من صاحب اصحاب رسولالله(ص) فیقولون: نعم، فیفتح لهم ثم یاتى على الناس زمان فیغزو فئام من الناس فیقال: هل فیکم من صاحب من صاحب اصحاب رسول الله(ص) فیقولون: نعم فیفتح لهم. (28)
اما از آنجا که بعضى، تقسیمبندى نسلى را وافى به منظور طبقاتنگارى ندیدند، هر یک از این طبقات چهارگانه را به طبقات کوچکتر تقسیم نمودند، بدون آنکه ملاک مشخصى براى کار خود ارایه دهند; به عنوان مثال، حاکم نیشابورى (321-405ه) طبقه اصحاب را به دوازده طبقه کوچکتر تقسیم مىنماید که در طبقه نخست، اولین مسلمانان یعنى ابوبکر، عمر، عثمان و على(ع) را قرار داده و طبقه دوازدهم را افرادى مىداند که در حال خردسالى، پیامبر اکرم(ص) را در حجةالوداع و فتح مکه مشاهده کردهاند و براى این طبقه افرادى همچون سائببن یزید و عبداللهبن ثعلبه را مثال مىآورد. (29) پس از آن، طبقه تابعین را به پانزده طبقه کوچکتر تقسیم مىنماید، (30) که چنانچه اشاره شد، شبیه این تقسیمبندى را در طبقات ابن سعد و خلیفةبن خیاط، اما در طبقاتى بزرگتر، مشاهد مىنماییم.
در این میان تعدادى از طبقاتنگاران اقدام به تعیین فاصله زمانى مشخص براى طبقه نمودهاند، اما در اینجا نیز با هم اتفاق نظر ندارند; زیرا بعضى از آنها مانند ذهبى هر طبقه را ده سال (31) و بعضى مانند ابن عباس، در قولى که به او نسبت داده شده، آن را بیستسال مىداند (32) و ابنکثیر از قول برخى آن را چهل سال ذکر مىکند. (33)
به نظر مىرسد مستند قول اخیر حدیث منسوب به پیامبر اکرم(ص) باشد که مىفرماید!
«امتى على خمس طبقات، کل طبقة اربعون عاما فاما طبقتى و طبقة اصحابى فاهل علم و ایمان و اما الطبقة الثانیة ما بین الاربعین الى ثمانین فاهل بر و تقوى». (34)
البته در روایت دیگرى که اهل سنت نقل کردهاند، طبقه در یک مرحله بر چهل و در مرحله دیگر بر هشتاد سال تطبق داده شده است. (35)
البته ابنجوزى این روایات را جعلى دانسته است. (36) شاید بتوان گفتیکى از علل اختلاف در تحدید زمانى طبقه، اختلاف در تحدید زمانى کلمه «قرن» است که در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) آمده است و احتمالا منشا فکر طبقهنگارى در میان مسلمانان شده است. آن حدیث چنین است:
«خیر امتى قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم...» (37)
که البته در اینجا این جوزى به علت وجود این حدیث در صحیح بخارى آن را از موضوعات به حساب نیاورده است.
ابنمنظور بعد از آنکه در تعریف قرن، آن را به «الامة تاتى بعد الامة» تعریف کرده در تحدید زمانى آن اقوال مختلفى را همچون ده سال، بیستسال، سى سال، شصتسال، هفتاد سال، هشتاد سال (متوسط عمر مردم یک زمان) و صد سال ذکر کرده است. (38) شاید بتوان یکى از علمىترین کارهاى انجام شده در تحدید زمانى طبقات را شیوه آیتالله بروجردى دانست. ایشان اولا با توجه به عمر متعارف اشخاص و ثانیا با توجه به سن متعارف تحمل حدیث، فاصله زمانى بین اصحاب پیامبر اکرم(ص) تا زمان شیخ طوسى (385-460ه)، یعنى آخرین مؤلف کتب اربعه شیعه، را به دوازده طبقه تقسیم مىکند; با این بیان که اگر در روایتى که شیخ طوسى(ره) از پیامبر اکرم(ص) نقل مىکند، همه افراد سند داراى عمرى متعارف بوده و در سن متعارف تحمل حدیث کرده باشند، این سلسله سند داراى دوازده راوى مىباشد. و سپس خود متذکر این نکته مىشود که در صورت سالخورده بودن راوى یا فراگرفتن حدیث قبل از وقت متعارف آن، این ترتیب به هم خورده و تعداد روات کمتر مىشوند و در این هنگام سند در اصطلاح حدیثشناسان، عالى مىشود. (39)
بدین ترتیب، با توجه به تولد شیخ طوسى در سال 385ه ، اگر او را در دهه سوم عمر خود داراى سن متعارف تحمل حدیثبدانیم و طبقه صحابه را از سال یازده هجرى به حساب آوریم، با تقسیم تفاوت این دو بر عدد دوازده، رقمى در حدود 34 به دست مىآید که مىتوانیم آن را تعیین تقریبى طبقه از نظر ایشان بدانیم. (40)
4- فواید و اشکالات طبقاتنگارى (41)
الف. فواید
فواید طبقاتنگارى را مىتوان در دو بخش تاریخى و حدیثشناسى (42) مورد بررسى قرار داد.
در بخش تاریخى، کتب طبقاتنگارى در رشتههاى مختلف علوم مورد توجه قرار مىگیرند، اما در بخش حدیثشناسى تنها کتب طبقاتنگارى محدثان بررسى مىشود. فواید بخش تاریخى مىتواند به سه قسمت دنیاى اسلام، شهرها و کشورهاى خاص و نیز رشتههاى مختلف علوم تقسیم شود. بررسى مجموع کتب طبقاتنگارى در رشتههاى مختلف مىتواند ما را از وضعیت علم و تمدن در دنیاى اسلام در زمانهاى مختلف آگاه نموده و سیر صعودى یا نزولى آن را براى ما مشخص کند; کارى که از کتب تراجم صرف و یا تاریخ سیاسى برنمىآید; زیرا بررسى گروهى و طبقاتى دانشمندان علوم مختلف به صورت یکجا در آن کتب مشاهده نمىشود.
همچنین، به گفته بعضى از معاصران، بررسى وضعیت اخلاقى دانشمندان از دیگر فواید این قسمت مىباشد; زیرا فىالمثل، با مطالعه اخلاق و رفتار طبقهاى مانند صحابه و مقایسه آن با طبقه تابعین، فضایل اخلاقى چون زهد، صداقت و... را در طبقه اول بیشتر مشاهده مىکنیم. همینطور، با نسبتسنجى طبقه تابعین با طبقات بعدى، این صفات را در تابعین بارزتر مىبینیم، و از اینجا مىتوانیم به استنتاجى کلى همچون نسبت معکوس گسترش اسلام با اخلاق در قرون اولیه اسلامى دستیابیم، (43) که بررسى علل این تناسب معکوس مىتواند تحلیلگر تاریخى را در به دست آوردن اوضاع اجتماعى هر دوره و نیز تبیین روابط بین جریانات مختلف تاریخ همچون رابطه فتوحات و اخلاق در جامعه اسلامى یارى نماید.
بررسى طبقاتنگارىهاى محلى و نیز طبقاتنگارىهاى عمومى همانند طبقات ابن سعد که در کتاب خود به بررسى طبقات مختلف دانشمندان در شهرها و کشورها پرداختهاند، مىتواند ما را از کیفیت گسترش علم و اخلاق در نقاط مختلف دنیاى اسلام آگاه نموده و توجه دانشمندان آن شهرها به علوم متفاوت در ادوار مختلف را براى ما بیان نماید.
طبقاتنگارىهاى رشتههاى مختلف، همچون کتب طبقات الفقهاء و طبقات الصوفیه، سیر تطور آن رشتهها را در زمانهاى مختلف نشان داده و نقاط اوج و حضیض آن را براى ما روشن مىسازد. به عنوان مثال، با بررسى کتب طبقات صوفیه در مىیابیم که سیر نگارش این کتب از قرن سوم شروع شده، در قرن چهارم شکوفایى رسیده و در قرن پنجم مراحل رشد خود را پیموده و به اوج رسیده است. (44) و از اینجا مىتوان مراحل توجه به صوفىگرى در دنیاى اسلام را تبیین نمود. و یا با بررسى سیر طبقاتنگارى فقها، در مىیابیم که آغاز طبقاتنگارى فقهاى مذاهب مختلف از قرن چهارم شروع شده و در هر قرن به رشد کتب طبقاتنگارى مذاهب خاصى برخورد مىکنیم که این مساله نشانگر تثبیت پدیده تمذهب در قرن چهارم و نیز بیانگر احتمالى رشد هر مذهب متناسب با کتب طبقاتنگارى آن مذهب در ادوار مختلف مىباشد. در بخش حدیثشناسى، فواید طبقاتنگارى باید به دو قسمت فواید عام و فواید خاص تقسیم نماییم.
مراد از فواید عام فوایدى است که طبق همه مبانى و مذاهب بر طبقاتنگارى مترتب مىشود. و فواید خاص فوایدى است که تنها طبق بعضى از مبانى یا مذاهب جریان مىیابد.
در باب فواید عام شاید جامعترین و بهترین عبارت از سخاوى (م 902ه) باشد که مىگوید:
و فائدته الامن من تداخل المشتبهن کالمتفقین فى اسم او کنیة و نحو ذلک و امکان الاطلاع على تبیین التدلیس و الوقوف على حقیقة المراد من العنعنة لمعرفة الحدیث المرسل او المنقطع و تمییزه عن الحدیث المسند. (45)
طبق این گفته، فواید طبقاتنگارى در سه چیز خلاصه مىشود:
1- جلوگیرى از اشتباه در اسامى یکسان
در هنگام مراجعه اجمالى به علم رجال حدیث در مىیابیم که در موارد زیادى راویان داراى اسامى یکسان مىباشند و حتى در بعضى از موارد این یکسانى در نامهاى پدران و اجداد آنها نیز مشاهده مىشود و نیز گاهى کار به جایى مىرسد که کنیهها و القاب آنها نیز یکسان، است، و این امر باعث اشتباه افراد ناوارد در حکم به توثیق یا تضعیف راویان مىشود. به همین هتحدیثشناسان توجه خاصى به این مطلب نموده و حتى برخى از آنان مانند خطیب بغدادى تالیفى مستقل با نام «کتاب المتفق و المفترق» پدید آوردهاند. (46)
و ابن صلاح نوع پنجاه و چهارم از علوم حدیث را به این امر اختصاص داده و آن را چنین معرفى مىکند.
«معرفة المتفق و المفترق من الاسماء و الانساب و نحوهما» (47)
شناخت طبقه راویان مىتواند دانشمند رجالى را در تشخیص این افراد از یکدیگر کمک نماید; به عنوان مثال، در میان راویان اهل سنت دو راوى با نام «اسماعیلبن ابان» وجود دارد که اولى اسماعیلبن ابان وراق ازدى (م 216ه) و موثق مىباشد، و دیگرى اسماعیلبن ابان غنوى (م 210ه) و دروغگو بوده است. اولى از طبقه اول اتباع التابعین همانند سفیان ثورى نقل روایت مىکند، درحالىکه دومى از آخرین طبقه تابعین (بقایا التابعین) روایت نقل مىنماید. (48)
همچنین، در رجال شیعه به نام «ابراهیمبن اسحاق» برخورد مىکنیم که مشترک بین دو نفر است; اولى را شیخ طوسى در طبقه اصحاب امام هادى علیهالسلام جاى داده و او را توثیق نموده است، (49) درحالىکه دومى را در طبقه «من لم یرو عن واحد من الاثمة علیهم السلام» قرار داده و او را ضعیف شمرده است. (50)
اما باید توجه داشت که این فایده تنها در صورتى محقق مىشود که طبقات اینگونه افراد متفاوت باشد و در صورت یکسان بودن طبقه، دیگر چنین فایدهاى وجود ندارد; به عنوان مثال، ابن صلاح از چهار نفر نام مىبرد که همگى داراى اسم «احمدبن جعفربن حمدان» بوده و در یک عصر مىزیستهاند. (51)
2- امکان دستیابى به موارد تدلیس
اگر تدلیس را به معناى نقل حدیثیک راوى از راوى دیگر به گونهاى که راوى اول، راوى دوم را ملاقات نکرده باشد و نقل او براى مخاطب تو هم سماع مستقیم او را پدید مىآورد، فرض نمائیم (52) در این صورت ممکن استبخشى از تدلیس به بحث ما مربوط شود; زیرا چنین تدلیسى شامل هر دو صورت هم طبقه بودن و هم طبقه نبودن دو راوى مىگردد.
اما اگر تدلیس را چنین معنا نماییم که: «... هوان یروى عمن لقیه او عاصره مالم یسمعه منه على وجه یوهم انه سمعه منه»، (53) در این صورت طبقاتنگارى نمىتواند موارد تدلیس را مشخص نماید; زیرا هر دو را وى در یک طبقه بوده و امکان نقل وجود داشته است. چنین مواردى از تدلیس را باید از راههاى دیگر کشف کرد.
3- کمک به تشخیص مصادیق عنعنه
در علم درایه، اصطلاح عنعنه به معناى آن است که پیوستگى بین افراد سند با کلمه «عن» برقرار شده باشد، بدون آنکه عبارتى که دلالتبر سماع مستقیم یا غیر مستقیم راویان از یکدیگر نماید، در سلسله سند آورده شود. (54)
سند چنین حدیثى در واقع ممکن استیکى از دو حالت زیر را داشته باشد:
1- مسند: یعنى سلسله سند با پیوستگى تمام و بدون افتادگى، به معصوم برسد. (55)
2- مرسل: یعنى در سلسله سند افتادگى وجود داشته باشد.
حدیث مرسل خود دو گونه است:
الف. منقطع یا مقطوع
و آن حدیثى که تنها یک واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد.
ب. معضل
آن حدیثى است که بیش از یک واسطه از سلسله سند آن افتاده باشد. (56) رجالشناسى با استفاده از طبقاتنگارى مىتواند در موارد «عنعنه» اولا تشخیص دهد که آیا حدیث مسند استیا مرسل، و ثانیا در صورت ارسال آیا منقطع استیا معضل. (57) از موارد استفاده فقهاى شیعه از این مطلب مىتوانیم نمونههایى را به عنوان مثال در عبارات امام خمینى(ره) ببینیم; مثلا ایشان هنگام نقل سند روایتى که در آن علىبن محمد از عبدالله بن سنان نقل روایت مىکند، مىفرمایند:
على بن محمد از اساتید کلینى (م 329ه) است و او نمىتوانسته عبدالله بن سنان را که از اصحاب امام صادق(ع) (م 148ه) بوده ملاقات کرده باشد... و این مطلب مسلم است که علىبن محمد و راویان هم طبقه او نمىتوانند از عبدالله بن سنان و راویان طبقه او و حتى راویان واقع شده در طبقه پایینتر همانند ابن ابى عمیر و جمیل، روایت نقل نمایند. (58)
همچنین، ایشان در مورد دیگر، امکان نقل حسینبن سعید از بکیر بن اعین و راویان هم طبقه او را بعید دانسته و از این هتسند را «مظنون الارسال» به حساب مىآورند. (59)
یکى از مهمترین مسایل تاریخى که مىتوان آن را به عنوان ملحقات این بحثبه حساب آورد، مساله استناد پوشاندن خرقه بر حسن بصرى (م 110ه) توسط حضرت على(ع) (40ه) است که صوفیان به منظور مستند نمودن سلسلههاى خود به حضرت على(ع) روى آن تاکید فراوانى مىنمایند. درحالىکه رجال شناسان، حدیثشنیدنحسن بصرى از حضرت على(ع) را رد مىنمایند و گرچه ممکن استبین آن دو ملاقاتى انجام پذیرفته باشد، اما ناقلان این ملاقات بر این نکته تاکید دارند که این مقالات در مدینه و در هنگام کودکى حسن بوده است و نه در سنى که خود صاحب سلک بوده باشد و بخواهد خرقه بپوشد. (60)
عبارات سخاوى در فوائد طبقات با تلخیص از سوى درایهنگاران شیعه مورد استفاده قرار گرفت که از جمله مىتوانیم به عبارات شهیدثانى (911-965ه) و شیخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) اشاره نماییم. (61) اما عبارت آیتلله بروجردى تنها به یکى از فواید سهگانه یعنى فایده سوم، اشاره دارد. عبارت ایشان چنین است:
فائده العلم بالطبقات... هى العلم بارسال السند او السقوط منه فیما اذاکان فیه من روى عمن یکون بینه و بینه طبقتان و الظن به (اى بالارسال) او احتماله فیما اذکان بینهما طبقة واحدة الااذاکان المروى عنه ممن عمر عمرا طویلا اوکان الراوى ممن شرع فى تحمل الحدیث قبل الزمان المتعارف اخذة... (62)
در پایان این بخش تذکر این نکته لازم است که در برخى از نوشتهها تا چهارده فایده و نتیجه براى طبقاتنگارى بیان شده که یا به بحث ما مربوط نمىشود و یا آنکه در فوایدى که ذکر شد مندرج مىگردد. (63)
و اما در بخش فواید خاص مىتوانیم به امور زیر اشاره نماییم:
1- طبق مبناى قاطبه اهل سنت، صحابه همگى عادل بوده و حدیث آنها داراى اعتبارى مىباشد، هرچند شناخته شده نباشند.
طبق این مبنا صرف دانستن اینکه یک راوى درون طبقه صحابه جاى مىگیرد، داراى فایده رجالى بوده و احادیث او را معتبر مىسازد. (64)
2- بعضى از محدثین با راویان شهرهاى مختلف رفتارهاى متفاوتى دارند، به عنوان مثال، آنها راویان بعضى از طبقات شهر مدینه را عمدة ثقه دانسته و بالعکس، راویان شهرهایى مانند کوفه را ضعیف شمردهاند و از کوفه با عنوان «دارالضرب» یاد کردهاند; به این معنى که در آنجا جعل حدیث مانند ضرب سکه شیوع دارد. (65) طبق این مبنا شناختشهر راوى با استفاده از طبقاتنگارى محلى مىتواند یارىگر چنین محدثانى در حکم به اعتبار یا عدم اعتبار احادیث آنها شود.
3- طبق مبناى بعضى از محدثان اهل سنت، منزلت اصحاب کوفى ابنمسعود بر اصحاب کوفى حضرت على(ع) برترى دارد و بعضى از آنها کار را به جایى رساندهاند که منکر وجود حتى یک فقیه در میان اصحاب حضرت على(ع) شدهاند و اصحاب آن حضرت(ع) را عمدة مجهول دانستهاند، درحالىکه اصحاب ابنمسعود را فقیهترین مردمان بعد از صحابه به حساب آوردهاند. (66) حال طبق این مبنا همینکه مشخص شود که راوى از طبقه اصحاب ابن مسعود یا حضرت على(ع) است، حکم روایات او مشخص مىشود.
4- اگر مبناى رجالى شیعه در مورد اصحاب اجماع، و ثاقت همه اساتید و مشایخ آنها باشد. (67) با استفاده از طبقاتنگارى و دانستن این نکته که رواى در طبقه اساتید اصحاب اجماع قرار دارد، مىتواند حکم به اعتبار روایات او بنماید.
5- اگر رجالى شیعه معتقد به ثقه بودن همه مشایخ روایى بعضى از ثقات همانند محمدبن ابى عمیر، صفوان بن یحیى و احمدبنمحمدبنابى نصر بزنطى باشد، با دانستن اینکه راوى در طبقه مشایخ چنین افرادى قرار دارد، مىتواند اعتبار روایت آنها را ثابت نماید. (68)
ب. اشکالات
به نظر مىرسد علت اصلى اشکالات موجود در طبقاتنگارى آن است که طبقاتنگاران عمدة با آن به عنوان یک علم مستقل و داراى ضوابط مشخص برخورد نکردهاند، بلکه هدف اصلى آنها این بوده که با نوعى تقسیم بندى به شرح یا ذکر اندیشمندان علوم مختلف بپردازند. حتى با وجود عنایت فراوان محدثان به آن و استفاده بالفعل و بالقوه از آن در رجالشناسى، با آن به عنوان علمى ضابطهمند برخورد نشده است، به گونهاى که تا قرن معاصر به کمتر کتاب مستقلى برخورد مىکنیم که درباره این علم نگاشته شده باشد. حال با این مقدمه به ذکر اشکالاتى که در برخى از نوشتهها درباره این رشته آمده مىپردازیم:
1- عدم ملاکهاى یکسان در طبقاتنگارى (69)
چنانچه در بخشهاى قبل ملاحظه کردید، به کمتر موردى برخورد مىنماییم که دو یا چند طبقاتنگار ملاک واحد و تعریف شدهاى را اساس کار خود در طبقاتنگارى قرار دهند، بلکه هر یک از آنها بنا به ذوق و سلیقه خود، حال چه بر اساس محدوده زمانى مشخص و یا نامشخص، به تقسیمبندى طبقاتى پرداختهاند، (70) که این امر پژوهش محققان را دچار اشکال مىسازد، زیرا آنها با مراجعه به کتب مختلف، در تعیین طبقات راویان دچار سردرگمى مىگردند، به این علت که هر یک از طبقاتنگاران بعضى از راویان را در طبقاتى ناهمگون با طبقاتنگار دیگر جاى دادهاند.
2- تداخل طبقات
منظور از تداخل طبقات آن است که یک راوى بنا به عللى همچون سن زیاد، شروع به تحصیل در سن کم و یا سیر و سفرهاى فراوان، در طبقات مختلف زمانى و مکانى جاى گیرد. (71)
این نکته از سوى رجال شناسان شیعه نیز مورد توجه قرار گرفته است، چنانچه به عنوان مثال، مجلسى(ره) درباره آدم بن متوکل مىفرماید: طبقه اصلى او هشتم است، اما گاهى در طبقه نهم جاى مىگیرد. (72)
و یا محدثى همانند ابان بن ابى عیاش را در طبقات نهم و دهم و یازدهم جاى مىدهد. (73)
همچنین، آیتلله بروجردى بسیارى از راویان را در دو طبقه یا بیشتر قرار مىدهد. (74)
البته چنانکه مشاهده شد، علل اصلى این مشکل ریشه در امور تکوینى خارج از کنترل طبقاتنگار دارد.
3- روزنتال
یکى از مهمترین اشکالات کتب طبقاتنگارى را دشوارى دستیابى پژوهشگران، با ذهنیت تاریخى، به آنها مىداند، زیرا یافتن شرح حال یک شخصیت در آنها مستلزم دانستن طبقه او مىباشد، که طبعا براى بسیارى داشتن چنین اطلاعاتى مشکل است. (75)
این اشکال را مىتوان با ترتیب دادن فهرستهاى الفبایى در پایان کتب طبقاتنگارى به آسانى حل نمود، چنانچه هم اکنون این مساله در چاپهاى جدید بسیارى از این کتب، رعایت گردیده است.
5- پیشینه نگارش درباره مبادى و مبانى طبقات
منظور از مبادى و مبانى طبقات، پرداختن به امورى همچون تعریف طبقه به عنوان موضوع طبقاتنگارى، هدف و فایده طبقاتنگارى، ضرورت آن، عیوب و نواقص و راهکارهاى برطرف کردن آن، نسبتسنجى بین طبقاتنگارى و علوم دیگر، روشهاى طبقاتنگارى، و به طور خلاصه، بررسى مبادى تصورى و تصدیقى طبقاتنگارى مىباشد، که شاید بتوان آن را با اصطلاح امروزى، «فلسفه علم طبقات» نامید.
البته باید توجه داشت که عبارت «علم الطبقات» عبارتى ابتکارى و اغراقآمیز است که جز به وسیله تنى چند از معاصران کار برد و متقدمان مانند ابن صلاح و شارحان کتاب او تنها طبقات را نوعى از علوم حدیث (نوع شصت و سوم) دانستهاند. (77) به نظر مىرسد که کاربرد عبارت «علم الطبقات» متوقف بر منقح شدن مباحث فوق توسط متخصصان باشد، زیرا شفاف نشدن همین مباحث است که اختلافات فراوان طبقاتنگاران را در تعریف طبقه و کیفیت و روش طبقاتنگارى موجب گشته است و از همین روست که به کمتر کتب طبقاتنگارى در علوم مختلف برخورد مىکنیم که داراى تعریف مشابه از طبقه بوده و روش یکسانى را به کار برده باشد، و حتى در بسیارى از موارد باید حسرت تعریف طبقه در یک یا دو سطر را از مؤلف دهها جلد کتاب طبقاتنگارى بر دل بنهیم و همین امر باعثشده است تا بسیارى از دانشمندان، کتب تراجم و شرح حال خود را نوعى طبقاتنگارى بدانند و از کلمه «طبقات» در عنوان آنها استفاده نمایند، درحالىکه این کتب از اصول و مبانى اولیه طبقاتنگارى بىبهره مىباشد.
هرگاه از این مرحله گذشتیم و علمیت طبقاتنگارى را ثابت کردیم، تازه وارد این مبحث مىشویم که آیا «طبقاتنگارى» علمى مستقل از علوم دیگر است و یا آنکه علمى تابع و غیر مستقل مىباشد که در هر مورد، اصول و مبادى آن تابع علمى است که به طبقاتنگارى دانشمندان آن پرداخته است و براى مثال، طبقاتنگارى در علوم حدیث داراى مبانى و روشهاى متفاوتى از طبقاتنگارى در علوم تجربى همانند علم طب مىباشد. به هر حال، با بررسى پیشینه نگارش درباره طبقات به این نتیجه مىرسیم که حجم این نوشتهها در مقایسه با کتب طبقاتنگارى طول تاریخ اسلام بسیار ناچیز و بلکه غیر قابل مقایسه مىباشد و البته با این وصف، انتظار نوشتههاى مستقل در این عرصه، انتظارى کاملا نابجا مىباشد. چنانچه در واقعیت نیز به جز موارد بسیار معدود، آن هم در میان معاصران، به چنین چیزى برنمىخوریم. نکته جالب توجه در این میان آنکه گر چه طبقاتنگارى در خدمت علوم مختلفى در آمده است، اما این محدثان و نویسندگان علوم حدیثبودند که اقدام به تعریف مبادى علم طبقات نموده و بدین ترتیب به گونهاى این علم را به خود اختصاص دادند. برخى اولین اشاره به مبادى علم طبقات را در کتاب «حاکم نیشابورى» (321-405ه) جستجو کردهاند (78) که به مباحثى همچون فرق بین تابعین و اتباع التابعین، تعریف روایت اکابر از اصاغر، شناخت فرزندان صحابه، شناختبرادران و خواهرانى که همگى را وى روایات هستند، شناختشهرهاى راویان، شناخت موالى و اولاد آنها و... پرداخته است. (79)
اما این تلاش توسط حدیثشناسان و علوم حدیثنویسان پس از او ابتر ماند، به گونهاى که علوم حدیثنویس مشهورى همچون ابنصلاح «معرفة طبقات الرواة و العلماء» را به عنوان نوع شصت و سوم از علوم حدیث معرفى کرده و تنها در چند سطر به تعریف طبقه و توضیح آن پرداخته و در پایان، لزوم شناخت موالید و وفیات و راویان و اساتید و شاگردان آنها را متذکر شده است. (80) و علوم حدیثنویسان پس از او و نیز شارحان کتابش همچون عراقى در «التقیید و الایضاح»، ابن کثیر در «اختصار علوم الحدیث» و سیوطى در «تدریب الراوى شرح تقریب النواوى» به آوردن عین عبارت او و یا توضیح مختصر آن و یا حتى خلاصه کردن آن بسنده کردهاند. (81) البته در این میان نباید تلاشهاى مورخ معروف قرن نهم یعنى سخاوى (م 902ه) را نادیده گرفت که در کتاب علوم حدیثخود یعنى «فتح المغیث» (و نه در کتاب تاریخ خود، یعنى الاعلان با لتوبیخ لمن ذم التاریخ) علاوه بر یادآور شدن اهمیت طبقات و ذکر فواید آن، به نسبتسنجى بین آن و علم تاریخ پرداخته و چنین مىگوید:
و بینه و بین التاریخ عموم و خصوص وجهى فیجتمعان فى التعریف بالرواة و ینفرد التاریخ بالحوادث و الطبقات بما اذاکان فى البدریین مثلا من تاخرت و فاته عمن لم یشهدها لاستلز امه تقدیم المتاخر الوفاه و قد فرق بینهما المتاخرین بان التاریخ ینظرفیه با لذات الى الموالید و الوفیات و بالعرض الى الاحوال و الطبقات ینظرفیها بالذات الى الاحوال و با لعرض الى الموالید و الوفیات لکن الاول اشبه. (82)
در اینجا در مقام نقد و بررسى این نسبتسنجى و تعیین صحت و سقم آن نیستیم و فقط این نکته را متذکر مىشویم که از مقایسه بین علم تاریخ و طبقات شاید این نتیجه به دست آید که در نظر امثال سخاوى طبقات، مانند تاریخ، به منزله یک علم به حساب آمده است.
در میان معاصران اهل سنت تلاشهاى تازهاى در راستاى نگارش درباره طبقات انجام شده است که حاصل آن را مىتوان در چهار بخش تقسیمبندى کرد:
الف. مقدمههاى تحقیقى کتب طبقاتنگارى پیشینیان که توسط محققان معاصر به نگارش در آمده است.
از این بخش مىتوانیم نوشتههاى زیرا نام ببریم:
1- مقدمه سهیل زکار بر «کتاب الطبقات» خلیفه بن خیاط (م 240ه).
2- مقدمه طه احمدابراهیم بر «طبقات الشعرا» نوشته محمدبن سلام جمحى (139-231 یا 232ه).
3- مقدمه محمدبن صامل السلمى بر کتابى با عنوان «سلسلة الناقص من طبقات ابنسعد (م 230ه) جلد 1، الطبقة الخامسة من الصحابة.
4- مقدمه ابوعبیدةمشهوربنحسنبنمحمودبن سلمان بر کتاب «الطبقات» ابوالحسین مسلم بن حجاج نیشابورى (206-261ه).
5- مقدمه محمود شاکر بر کتاب «طبقات فحول الشعراء» ابن سلام جمحى.
6- مقدمه حسین اسد بر «سیر اعلام النیلاء» نوشته شمسالدین ذهبى.
7- مقدمه اکرم ضیاء العمرى بر کتاب «طبقات المحدثین با صبهان و الواردین علیها» نوشته ابى الشیخ انصارى (274-396ه).
در این نوشتهها علاوه بر ذکر مطالبى همچون تعریف طبقات، فایده آنها و اجمالى از سیر طبقاتنگارى، به روش طبقاتنگارى صاحب کتاب نیز پرداخته شده است.
ب. برخى از کتب که پیرامون علم حدیث و رجال به نگارش در آمده است. از این مجموعه مىتوان از کتابهایى همچون «بحوث فى تاریخ السنة المشرفة» نوشته اکرم ضیاء العمرى، (83) علم الرجال نشاته و تطوره من القرن الاول الى نهایة القرن التاسع» نوشته مطر الزهرانى، (84) «المدخل الى علوم الحدیث» نوشته على بن ابراهیم الحشیش (85) «علوم الحدیث و مصطلحه» نوشته صبحى صالح (86) نام برد.
ج. برخى از کتابهایى که پیرامون تاریخنگارى اسلامى به نگارش در آمده است. از این مجموعه مىتوانیم از کتابهایى همچون «علم التاریخ عندالمسلمین» نوشته فرانز روزنتال (87) و «منهج البحث فى التاریخ و التدوین التاریخى عندالعرب» نوشته محمدعبدالکریم الوافى (88) نام ببریم. در اینگونه کتب، از طبقات به عنوان یکى از شعب علم تاریخ نام برده شده و مباحث آن به طور بسیار مختصر مطرح گردیده و بیشتر به مورخین استفاده کننده از شیوه طبقاتنگارى پرداخته شده است.
د. نگارش کتب مستقل
در این بخش فقط به کتاب «علم طبقات المحدثین اهمیته و فوایده» نوشته اسعد سالم تیم برخورد مىنماییم.
مؤلف در این کتاب که با زحمت و تلاش فراوان آن را سامان داده است، در چهار باب و یک ملحق به طرح مباحثخود مىپردازد. در باب اول که آن را مدخل علم طبقات نامیده است، در چهار فصل به بیان مباحثى همچون مفهوم طبقه، طبقات عامه و خاصه، مباحث علم طبقات و مصادر علم طبقات مىپردازد.
باب دوم در مورد اهمیت علم طبقات مىباشد که در سه فصل تنظیم گردیده است. فصل اول آن اختصاص به توجه خاص گذشتگان به علم طبقات دارد که در این راستا به ذکر شواهدى از عبارات آنها مىپردازد. فصل دوم به بررسى جایگاه علم طبقات در میان علوم مربوط به رجالشناسى پرداخته و به ارتباط آن با علومى همچون علم تاریخ محدثان، علوم مربوط به تمییز محدثان و شناختن محدثان مشابه از یکدیگر، علم جرح و تعدیل و علم تراجم اشاره مىکند.
باب سوم، عنوان «فوائد علم طبقات» را به خود اختصاص داده و در سه فصل بیان شده است. فصل اول آن به بررسى فواید و مزایاى طبقاتنگارىها مىپردازد و فصل دوم اختصاص به ذکر فوائد طبقاتنگارى دارد و در فصل سوم نتایجى که از علم طبقات به دست مىآید، مورد بررسى قرار مىگیرد. در باب چهارم، مؤلف به بررسى بنیانهایى که طبقاتنگارى بر آنها استوار شده و نیز اشکالات آن پرداخته و مطالب خود را در چهار فصل بیان مىکند:
فصل اول به بیان اشکالاتى که طبقاتنگارى با آنها روبرو بودهاند، مىپردازد. فصل دوم اختصاص به بیان اشکالات موجود در تعیین حدود طبقات دارد. فصل سوم مساله تداخل طبقات در یکدیگر را مطرح مىنماید، و فصل چهارم، به بیان بعضى از اشتباهاتى که طبقاتنگاران مرتکب شدهاند، مىپردازد.
باب پنجم اختصاص به بررسى بعضى از کتب طبقاتنگارى دارد که در سه فصل بیان شده است:
در فصل اول، تعدادى از کتب طبقات عامه بررسى مىشود. منظور از کتب طبقات عامه کتب طبقاتنگارى است که در آن طبقات محدثان همه نقاط مملکت اسلامى، و نه شهر یا کشورى خاص، ذکر شده است.
فصل دوم به ذکر تعدادى از کتب طبقات خاصه که درباره محدثان یک شهر نگاشته شده مىپردازد، و در فصل سوم، به تعبیر خود، تعدادى از کتب شبیه به کتب طبقاتنگارى را ذکر مىنماید. منظور او از این کتب، نوشتههایى است که به ذکر و یا بررسى احوال گروهى از راویان همسان (از بعضى جهات) مىپردازد، مثل کتبى که همه اساتید و شیوخ و یا شاگردان روایى یک محدث را بررسى مىکند، که از جمله مىتوان به کتاب «رجال عروة بن زبیر و جماعة من التابعین» که توسط مسلم بن حجاج نگاشته شده است اشاره نمود; و یا مانند نوشتههایى که اختصاص به راویان یک قبیله دارد. همچنین، کتب نگاشته شده در شناختبرادران و خواهران راوى (معرفة الاخوة و الاخوات) در این بخش مىآید.
در بخش ملحق، مؤلف به بررسى نظام طبقاتنگارى ابن حجر عسقلانى در تقریب التهذیب پرداخته و پس از تشریح آن، اقدام به بیان عیوب و نقایص آن مىنماید.
در مجموع، گرچه بعضى از مباحث این کتاب به صورت خام و سطحى مطرح شده است و در بعضى از موارد مطالب زیر عنوانها، انتظار اولیه خواننده را از عنوان پر طمطراق بر آورده نمىکند، و نیز تتبع ناقص مؤلف در بعضى از موارد مشهود است، اما باید انصاف داد که نویسنده این کتاب از ذهن جوالى برخوردار بوده و براى اولینبار به ذکر بعضى از مباحث این علم پرداخته است و در اینجا باید اعتراف نماییم که با توجه به تتبعى که نگارنده انجام داده، تا کنون بهترین نوشته در باب «فسلسفه علم طبقات» مىباشد. اما در میان شیعه، به نظر مىرسد که اولین نگارش درباره طبقات را باید در اولین کتاب منظم آن در علم درایه یعنى کتاب «الرعایة فى علم الدرایة» تالیف شهید ثانى (911-965ه) جستجو کرد.
ایشان باب آخر کتاب خود را «فى اسماء الرجال و طبقاتهم» عنوان داده، و در سه فصل به مباحث آن پرداخته است; بدینترتیب که فصل اول را اختصاص به نسل اول راویان داده و در آن مباحث مربوط به صحابى، تابعى و مخضرم را پىمىگیرد.
فصل دوم را درباره ملاقات و سن آن منعقد نموده و با بیان مباحثى همچون «روایة الاقران»، «روایة الاکابر عن الاصاغر» و دیگر مباحث مرتبط با طبقات پرداخته است. و بالاخره، به فصل سوم عنوان «فى طبقات الرواة» داده و در آن مباحثى همچون فائده شناخت طبقات، «موالید و وفیات»، «شناخت موالى»، «شناختبرادران و خواهران» و «شناخت وطن راویان» را مطرح نموده است. (89)
اقتباس و پىگیرى اندک مباحثشهید(ره) را مىتوانیم در کتب درایه پس از او مشاهده نماییم، که از آن جمله کتاب «مقباس الهدایة فى علم الدرایة» نوشته شیخ عبدالله مامقانى (1290-1351ه) (90) و «نهایة الدرایة فى شرح الوجیزه» نوشته سیدحسن صدرکاظمى عاملى (1272-1354ه) مىباشد که چنانچه در بخشهاى پیشین اشاره نمودیم، در کتاب دوم، مباحث مفیدى همچون روشهاى مختلف رجالشناسان شیعه در طبقاتنگارى و تعداد طبقات، به چشم مىخورد. (91) همچنین، در این راستا نباید از نقش مرحوم آیتالله بروجردى (1292-1380ه) غافل بود; ایشان پس از فراغت از بیان طبقات دوازدهگانه راویان شیعه از صحابه پیامبر اکرم(ص) تا زمان شیخ طوسى، به طرح مباحثى همچون مساله تداخل طبقات، فایده دانستن طبقات و تقسیم راویان بعضى از طبقات به کوچک و بزرگ (صغار و کبار) پرداخته است. (92)
اما آنچه در این عرصه جاى تاسف دارد، آن است که مؤلفین دائرةالمعارفهاى عظیم شیعى همانند معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة» و «موسوعة طبقات الفقهاء» که در قرن حاضر به عنوان طبقاتنگارى عرضه گردیدهاند، از این مباحث غافل ماندهاند و در حقیقت، موضوع کتاب خود را بدون تعریف و بحث رها کردهاند، درحالىکه یکى از مناسبترین محلها براى اینگونه مباحث همین نوع نوشتهها مىباشد.
پىنوشتها:
1. البته مدتى بعد جاعلان آبدیدهتر شدند و شروع به جعل حدیثبا سلسله سند و آن هم سلسله سند صحیح، کردند
2. ابن منظور، لسان العرب، تصحیح على شیرى (چاپ اول: بیروت، دارالحیاء التراث العربى، 1408ه) ج 8، ص 120.
3. سوره ملک، آیه 3.
4. نهجالبلاغه، صحبى صالح، نامه 53، فقره 41-43.
5. ابوعمر و عثمان بنعبدالرحمن شهروزى (ابنالصلاح)، مقدمة ابنالصلاح فى علوم الحدیث (چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1418ه ، ص 238. «طبقه گروهى هستند که در سن و اسناد و یا فقط در اسناد به هم نزدیک هستند».
6. عبدالرحمنبنابىبکر سیوطى، تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف (چاپ دوم: المدینة المنورة، المکتبة العلمیه، 1392ه) ج 2، ص 381.
7. زینالدین بن على شهید ثانى، الرعایة فى علم الدرایة، تحقیق عبدالحسین محمدعلى بقال (چاپ دوم: قم، کتابخانه آیتالله العظمى مرعشى نجفى، 1413ه) ص 388.
8. ر.ک: عبدالله مامقانى، مقباس الهدایة فى علم الدرایة، تحقیق محمدرضا مامقانى، (چاپ اول: قم، مؤسسة آلالبیت علیهمالسلام لاحیاء التراث، 1411ه) ج 3، ص 48 سیدحسن صدرکاظمىعاملى، نهایة الدرایة شرح الوجیزه للشیخ البهایى، تحقیق شیخ ماجد غرباوى (قم، نشر مشعر، بىتا) ص 342.
9. جعفر سبحانى، (تحت اشراف)، موسوعه طبقات الفقهاء (چاپ اول: قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1418ه) ج 1، ص 9.
10. همان، ص 375.
11. همان، ص 273.
12. اسعد سالمتیم، علم طبقات المحدثین اهمیته و فوائده، (چاپ اول: ریاض، مکتبة الرشد للنشرو التوزیع، 1415ه) ص 7.
13. همان.
14. ابن الصلاح، همان.
15. محمدتقى مجلسى، روضة المتقین فى شرح من لایحضره الفقیه، تصحیح شیخ علىپناه اشتهاردى و سیدحسین موسوىکرمانى، (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامى کوشانپور، 1399ه) ج 14، ص 325.
16. منیر سلطان; ابن سلام و طبقات الشعراء، (چاپ دوم: اسکندریه، منشاة المعارف، 1986) ص 143.
17. قاضى صاعداندلس، التعریف بطبقات الامم تاریخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، ترجمه و تحقیق غلامرضا جمشیدنژاداول، (چاپ اول: تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، 1376) ص 59 (مقدمه مترجم). جرجى زیدان نیز در کتاب «طبقات الامم اوالسلائل البشریه» به گونهاى دیگر به تقسیم طبقات امم مىپردازد.
18. شهاب الدین احمدبنعلى (ابنحجر عسقلانى)، تقریب التهذیب، تحقیق محمدعوامه، (چاپ چهارم: حلب، دارالرشید 1412ه) ص 75.
19. محمدتقى مجلسى، همان، ص 323 و ص 324 (شرح مشیخة الصدوق).
20. سیدحسن صدرکاظمىعاملى، همان، ص 102.
21. سیدمحمدحسین بروجردى، ترتیب اسانید الکافى، مقدمه محمد واعظزادهخراسانى، (چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، بىتا) ص 111-113.
22. همان، ص 114.
23. شمسالدین محمدبن احمدبن عثمان ذهبى، سیراعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد (چاپ چهارم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1406ه) ج 1، ص 9. محقق این کتاب معتقد است که اصل کتاب 14 جلد و حاوى 40 طبقه است، نه 13 جلد و 35 طبقه.
24. براى اطلاع بیشتر ر.ک: علىاحمد الترابى (البشیر)، القاضى عیاض و جهوده فى علم الحدیث روایة و درایة (چاپ اول: بیروت، دارابن خرم، 1418ه) ص 223.
25. محمدبن سعد، سلسلة الناقص من طبقات ابن سعد الطبقة الخامسة من الصحابه، تحقیق محمدبن صامل السلمى، (چاپ اول: طایف، مکتبة الصدیق) ج 1، ص 63-66 (مقدمه محقق).
26. ابىعمر و خلیفه (ابن خیاط) کتاب الطبقات، تحقیق سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1414ه) ص 12 و 13 (مقدمه محقق).
27. اسعد سالم تیم، همان، ص 167-190.
28. ابوعبدالله محمدبناسماعیل بخارى، صحیح البخارى، تحقیق مصطفى دیب البغا، (چاپ پنجم: بیروت و دمشق: دار ابنکثیر و الیمامة، 1414ه) ج 3، ص 1335، ش 3449.
ترجمه: زمانى فرا مىرسد که گروهى از مردم مىجنگند و از آنها مىپرسند، آیا در میان شما کسى از اصحاب رسول خدا(ص) وجود دارد، و وقتى جواب مثبت مىدهند، درها به روى آنها گشوده مىشود. سپس زمانى مىآید که گروهى از مردم مىجنگند و از آنها پرسیده مىشود که آیا در میان شما کسى هست که اصحاب پیامبر خدا را مصاحب بوه باشد، و وقتى جواب مثبت مىدهند، درها به روى آنها گشوده مىشود آنگاه زمانى فرا مىرسد که گروهى از مردم مىجنگند و وقتى از آنها پرسیده مىشود که آیا در میان شما کسى هست که مصاحب کسانى بوده باشد که همراه اصحاب پیامبر را مصاحب بودهاند، جواب مثبت مىدهند، پس درها به روى آنها گشوده مىشود.
29. ابوعبدالله محمدبن عبدالله (حاکم نیشابورى)، معرفة علوم الحدیث، (چاپ چهارم: بیروت، لجنة احیاء التراث العربى فى دار الآفاق الحدیده، 1400ه) ص 22-41.
30. همان، ص 42.
31. شمسالدینمحمدبناحمدبنعثمان ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمرى، (چاپ اول: بیروت، دارالکتاب العربى، 1409ه) ج 1 (مقدمه محقق).
32. ابن منظور، همان، ص 121.
33. ابوالفدا، ابن کثیر، اختصار علوم الحدیث، تحقیق صلاح محمد محمد عویصة (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1409) ص 209. عبارت ایشان پس از نقل روایت «خیر القرون قرنى» چنین است: «ومنهم من یجعل کل قرن اربعین سنة».
34. ابوعبدالله محمدبن یزید قزوینى (ابن ماجه) سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا) ج 2، ص 1349، ش 4058.
35. همان; روایت چنین است: «... عن انس بن مالک عن رسولالله(ص)، قال امتى على خمس طبقات فاربعون سنة اهل بر و تقوى ثم الذین یلونهم الى عشرین و ماة سنة اهل تراحم و تواصل ثم الذین یلونهم الى ستین و ماة سنة اهل تدابر و تقاطع ثم المعراج الهرج النجا النجا».
ترجمه: امت من پنج طبقه مىشوند که هر طبقهاى چهل سال است، اما طبقه من و یارانم طبقه اهل علم و ایمان است و اما طبقه دوم که بین چهل و هشتاد است، اهل نیکى و پرهیزکارى هستند.
36. ابوالفرج عبدالرحمنبنعلى (ابنجوزى قرشى) کتاب الموضوعات، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان (چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1403ه) ج 3، ص 197.
37. ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخارى، همان، ش 3450. در روایتبعدى، «خیر الناس قرنى» آمده است.
ترجمه: بهترین امت من همانها هستند که در قرن من زندگى مىکنند سپس آنها که از پى اینان مىآیند و سپس آن آنان که از پى آنان مىآیند....
38. ابنمنظور، همان، ج 11، ص 137.
39. سیدحسین بروجردى، همان، ص 111. عبارت عربى ایشان چنین است: «المقدمة الثانیة فى بیان طبقات المحدثین: اعلم انک اذا نظرت الى الشیوخ الذین کانت لهم عنایة بالاحادیث المرویة عن رسولالله(ص) و من بعده من الائمة المعصومین صلواتالله علیهم و اشتغلوا برهة من اعمار هم بطلبها و اخذها عمن تقدمهم من اساتذتهم و برهة اخرى منها بروایتها لتلامذتهم الذین لم یدرکوا هؤلاء الاساتذه، و رتبتهم على وجه یتمیز الشیوخ فى کل عصر عن التلامذه و جدت طبقاتهم من الصحابة الذین رووا الحدیث عن رسولالله(ص) الى عصر الشیخ الموفق ابى جعفر الطوسى، الذى هو آخر مصنفى الجوامع الاربعة من اصحابنا و قدوله سنة 385 و توفى سنة 460 فیما اذاکان جمیعهم قد عمر عمرا متعارفا و تحمل الحدیث فى سن یتعارف تحمله فیه اثنتى عشرة طبقة...».
40. البته بعضى این مقدار را سى سال دانستهاند که متوجه نشدم آن را چگونه محاسبه کردهاند. (سید محمدرضا حسینى جلالى، المنهج الرجالى و العمل الرائد فى الموسوعة الرجالیة لسید الطائفة آیتالله العظمى البروجردى (چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1320ه) ص 97.
41. لازم به تذکر است که منظور از طبقاتنگارى در اینجا همان سه سبک طبقاتنگارى است که در بخشهاى گذشته آنها را پذیرفتیم، نه هر کتابى که عنوان طبقات را بر خود داشته باشد.
42. منظور از حدیثشناسى در اینجا علوم مربوط به حدیث و اسناد آن است که علومى چون رجال و درایه را دربر مىگیرد.
43. سالم تیم، ص 78.
44. ر.ک: محمدعبدالغنى حسن، زندگینامهها، ترجمه امیره ضمیرى، (چاپ اول: تهران، انتشارات امیرکبیر، 1362) ص 56 و 57.
45. شمسالدین محمدبن عبدالرحمن بن محمد سخاوى، فتح المغیثشرح الفیة الحدیث، تحقیق شیخ صلاح محمدمحمد عویصة، (چاپ اول: بیرت، دارالکتب العلمیة، 1414ه) ج 3، ص 292.
46. ابن الصلاح، همان، ص 218.
47. همان.
48. اسعد سالم تیم، همان، ص 45.
49. ابوجعفر محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، تحقیق جواد قیومى اصفهانى (چاپ اول: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1415ه) ص 383، ش 5635.
50. همان، ص 414، ش 5994.
51. ابن الصلاح، همان، ص 219.
52. ظاهر عبارت شهید ثانى(ره) در آغاز بحث تدلیس این معنا را افاده مىکند; چنانچه مىفرماید: «... الراوى لم یصرح بمن حدثه و او هم سماعه للحدیث ممن لم یحدثه; همان، ص 143.
53. شهید ثانى، همان، ص 143.
ترجمه: تدلیس (در اسناد) آن است که راوى از کسى که او را ملاقات کرده و هم عصر او بوده است، حدیث را که از او نشنید، به گونهاى نقل نماید که توهم شنیدن بىواسطه پدید آید.
54. همان، ص 99; ایشان در تعریف حدیث معنعن چنین مىفرماید: «هو ما یقال فى سنده فلان عن فلان من غیر بیان للتحدیث و الاخبار و السماع».
55. همان، ص 96: «المسند هو ما اتصل سنده مرفوعا من راویه الى منتهاه الى المعصوم».
56. همان، ص 137.
57. براى آگاهى ازبعضى مثالهاى آن ر.ک: اسعد سالم تیم، همان، ص 84-86 و ص 92 و 93.
58. امام خمینى، کتاب الطهاره، تصحیح علىاکبر مسعودى (هم، چاپخانه مهر، بىتا) ج 3، ص 18.
59. همان، الرسائل (رسالة فى الاجهاد و التقلید)، تذییلات مجتبى طهرانى، (قمر، مؤسسه اسماعیلیان، 1385ه) ج 2، ص 109 و 110.
60. اسعد سالم تیم، همان، ص 57 و 58.
61. شهید ثانى، همان، ص 386; عبدالله مامقانى، همان، ص 319.
62. سیدحسین بروجرودى، همان، ص 114.
63. اسعد سالم تیم، همان، ص 84-117.
64. اسعد تیم، همان، ص 52.
65. همان، ص 53.
66. همان، ص 55-56.
67. براى آشنایى با بعضى از منابع این بحث مراجعه شود به مقاله نگارنده تحت عنوان «مبانى رجالى امام خمینى(ره)»، مندرج در فصلنامه علمى، تخصصى علوم حدیث، شماره 14، ص 61.
68. اسحد سالم تیم، ص 75.
69. اکرم ضیاء الحمرى، بحوث فى تاریخ السنة المشرفه (چاپ چهارم: مدینه منوره، مکتبة العلوم و الحکم، 1405ه) ص 186.
70. اسعد سالمتیم، همان، ص 129.
71. همان، ص 135-138.
72. محمدتقى مجلسى، همان، ص 325.
73. همان.
74. سیدحسین بروجردى، همان، ص 113.
75. فرانز روزنتال، علم التاریخ عندالمسلمین، ترجمه صالح احمدالعلى، (بغداد، مکتبة المثنى، 1963م)، ص 135.
76. مانند اسعد سالمتیم در کتاب علم طبقات المحدثین و زیاد محمد منصور در مقدمه کتاب «الطبقات الکبرى لابن سعد...».
77. ر.ک: ابن الصلاح، همان ص 238.
78. اسعد سالم تیم، همان، ص 3 و 4.
79. حاکم نیشابورى، همان، ص 22، 41، 46، 48، 49، 152، 190، 196.
80. ابن الصلاح، همان.
81. اسعد سالمتیم، همان، ص 4.
82. شمسالدین محمدبن عبدالرحمن بن محمد، فتح المغیث، تحقیق شیح صلاح محمد عویصة (چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ه) ج 3، ص 292.
ترجمه: بین طبقات و تاریخ، نسبت عموم و خصوص من وجه وجود دارد، که ماده اجتماع آن دو در شناخت راویان است و ماده افتراق تاریخ از طبقات، بیان حوادث است و ماده افتراق طبقات از تاریخ در جایى پیش مىآید که وفات یک راوى در طبقه متقدم مانند یک بدرى، پس از وفات راوى طبقه متاخر، مانند کسى که در جنگ بدر شرکت نداشته، باشد، که در این هنگام در طبقات، شخص داراى طبقه متقدم مقدم مىشود، اما در تاریخ، شخص متاخرالوفاة ماخر مىشود. تفاوتى که متاخران بین این دو گذاشتهاند آن است که در تاریخ، بالذات به سالهاى تولد و وفات دقت مىشود و حالات افراد بالعرض ذکر مىگردد، اما در طبقات، بالذات به حالات راویان نگریسته مىشود و بالعرض به سالهاى تولد و وفات. اما به نظر مىرسد که تفاوت اولى به حقیقت نزدیکتر باشد.
83. ص 74-83.
84. ص 39-48 و 65-68.
85. ص 94-98.
86. 335-400 (چاپ بیستم: بیروت، دارالعلم للملایین).
87. ص 133-135.
88. ص 289-314.
89. شهید ثانى، همان، ص 338-402.
90. عبدالله مامقانى، همان، ص 48 و 319 و ج 6، ص 346-356.
91. سیدحسن صدرکاظمىعاملى، همان، ص 341-356.
92. سیدحسین بروجردى، همان، ص 113 و 114.
یادداشت:
1) دانشجوى دکترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى.