چکیده:
عزت طلبى در نهضت امام حسين (ع) اگر بخواهيم تجلى صفت كمال در زندگى هر امام را بهعنوان لقب آن حضرت برگزينيم، بايد امام حسين (ع) را «حسين عزيز» بناميم. عنصر «عزت» آنچنان در قيام امام حسين (ع) حضور دارد كه مىتوان آن را بهعنوان يك ملاك و اصلى کلی در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره اين نهضت را با اين ترازو سنجيد و هر گزارشى را كه كمترين شائبه ذلت در آن باشد مردود شمرد. متأسفانه به علت رواج نوعى كجفهمى در ميان گروههایی از پيروان آن حضرت در طول تاريخ، ارائه چهرهاى رقتبار، حزنانگيز و گریهآور از نهضت عاشورا، اصل قرار گرفته و در اين راستا از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت و ترسيم چهره ذليلانه از آن روىگردان نشده است. نويسنده در اين مقاله با تبيين مفهوم عزت و نشان دادن آن در كلام و مرام امام حسين (ع) خاندان و اصحاب بهنقد گزارشهاى مخالف عزت در نهضت كربلا مىپردازد.
مقدمه
پژوهشگر نهضت حسينى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت
قرين مىبيند كه ناخودآگاه با شنيدن نامكربلاى حسين(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى
|80|
مىشود. و هرگاه قدم را از نهضتفراتر گذاشته و به بررسى سيره آن حضرت(ع) در سرتاسر
زندگىاش بپردازد، بهوضوح شاهد حضور اين عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوار
مىباشد. به گونهاى كه اگربخواهيم تجلّىصفت كمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقب
آن حضرت (ع) برگزينيم، شايدمناسبترين گزينه درباره امام حسين (ع) آن است كه آن
حضرت(ع) را «حسين عزيز»بناميم.
جالب آن است كه اين عنصر در نهضت حسينى همانند يك ميدان مغناطيسى قوى عمل
كرده، و اطرافيان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خويشان آن بزرگوار را نيز در شعاع
عمل خود قرار داده است.
جالبتر آنكه محدوده زمانى اين عنصر به حيات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشته
بلكه دوران پس از شهادت، يعنى دوره اسارت اهل بيت آن حضرت(ع) را نيز در برگرفته
است تا آنجا كه مَثَل معروف «شير در زنجير» در مقابل اين عزيزان اسير رنگ مىبازد.
نكته ديگر آنكه نه تنها اين عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسينى
پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور اين عنصر از سوى آن
بزرگواران مىباشيم كه بخشى از آن در گفتار آنها نيز تجلى كرده است كه از آن جمله
مىتوانيم عبارت معروف «هيهات منا الذلّة» را شاهد بياوريم.
و به طور خلاصه اين عنصر چنان بر نهضت حسينى سايه افكنده است كه مىتوانيم آن را
به عنوان يك مقياس، ملاك و اصل كلّى در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره اين
نهضت را با اين ترازو بسنجيم و هرگزارشى را كه كمترين شائبه ذلّت در آن باشد،
مردودشمريم.
اما نكته تأسفبار آن است كه در حالىكه مىشود از اين عنصر به بهترين وجه براى تبليغ
مرام حسينى و بلكه تشيع در ميان همه افتخار طلبان بهرهبردارى گردد، اما به علت رواج
نوعى كج فهمى كه در ميان گروههايى از پيروان آن حضرت(ع) در طول تاريخ ايجاد شده
اصل را بر ارائه چهرهاى رقّتبار و حزنانگيز و گريه آور دراين نهضت قرار داده و در اين راه
براى رسيدن به ثواب و يا به هر منظور ديگر، از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت
رويگردان نشده و نتيجه كار خود را در ارائه چهرهاى ذليلانه از امام حسين(ع) اصحاب و
خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است اين نتيجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در اين چهره نمايى از نهضت حسينى امام حسين(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود
|81|
مىآيد كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بىرحم ابن زياد ايستاده و براى رفع عطش
خود و اطرافيانش درخواست آب مىنمايد. و گاهى با فرياد «لشكر جگرم از تشنگى
سوخت» قصد نهيب به آنها و احياناً تحت تأثير قرار دادن وجدانهاى خفته آنها را دارد. و
آنگاه كه هيچ طرفى از كارهاى خود نمىبندد، طفل شيرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و
مىگويد: «اگر به من رحم نمىكنيد، لااقل به اين طفل شيرخوار رحم نموده و قطره آبى به
حلق او برسانيد.»
فرياد «العطش» دختركان خيمه نشين چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چارهاى جز
فرستادن علمدارش براى سيراب كردن آنها نمىبيند.
و بالاخره چهره زينب(س) آن شير زن كربلا كه با مرام عزيزانه خود نهضت حسينى را
جلا بخشيد، چهرهاى خوار و ذليل نشان داده شد، و حتى ابايى از كار برد اين دو كلمه درباره
آن بزرگوار ديده نمىشود.
و در اينجا بايد اذعان كرد كه اين شدّت تابناكى فروغ حسينى است كه توانسته خود را از
لابهلاى اين همه تاريكىها و ظلمهايى كه به نام او و در راه او و به اميد نيل به شفاعت او و
ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت
طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شيفته فروغ خود سازد.
و راستى به جز عنوان «معجزه حسينى» چه عنوانى مىتواند بيانگر اين مطلب باشد؟
كليات
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
اصل واژه عزّت در كلام عرب به معناى سخت، محكم و استوار بودن مىباشد كه همگى
آنان معناى واژه صُلب مىباشد.
اين واژه در آغاز در توصيف جمادات به كار مىرفت، چنانكه مىگفتند:
«اَرْضٌ عزاز»[1] يعنى زمين محكم و استوار.
چنانچه مشاهده مىشود اين معنا يك معناى ايجابى است، اما بعضى از واژه
شناسانعرب بعدها اين واژه را با نوعى تعريف سلبى معرفى كردند، چنانچه راغب در
تعريف آن مىگويد:
|82|
«العزّة حالة مانعة للانسان من ان يغلب»؛[2]
عزّت حالتى است كه باعث مىشود تا كسى نتواند بر انسان غلبه كند.
و زجاج در تعريف عزيز مىگويد: «هو الممتنع فلا يغلبه شىء»[3]؛ عزيز كسى است كه
چيزى بر او غلبه نمىكند.
اما به نظر مىرسد با توجه به ريشه اصلى لغوى آن واژه گزينى اثباتى در تعريف
آنمناسبتر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژههايى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت
معناكردهاند.[4]
اين واژه در اين معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بيانگر حالت و صفتى پسنديده در
يك موجود مىباشد.
ب. عزت در قرآن كريم
در قرآن كريم با آنكه بيشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است[5] اما شاهد موارد
نادرى نيز هستيم كه آن را در معنايى منفى به كار برده است، چنانچه درباره كافران مىفرمايد:
«بل الذين كفروا فى عزة و شقاق»[6]؛
ولى كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و يا در مورد بعضى از منافقين مىگويد:
«و اذا قيل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»[7]؛
هرگاه به او گفته مىشود كه تقواى الهى پيشه كن، عزّت او را به گناه مىكشاند.
در توجيه اين دو گانگى مىتوانيم چنين بگوييم كه در ديدگاه قرآن كريم، عزت راستين كه
به معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مىباشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه
مىفرمايد: «فان العزّة للّه جميعاً»[8].
و كسانى كه مانند پيامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مىدارند، از اين عزت الهى نيز
بهرهمند مىشوند، چنانچه مىفرمايد:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين»[9].
اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارى
موهوم تصور مىكنند كه به جز غرور كاذب و فريب خود معنايى در برندارد. و از اين رو در
منطق قرآن كريم، كاربرد عزت در اينگونه موارد كاربرد در معناى غير حقيقى خود بوده و
|83|
نوعى مجاز مىباشد وبنابراين همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به كار مىرود. و از اين
رو در اينگونه موارد اين واژه به معانى همچون غرور، فريب، تعقيب و لجاجت ترجمه
مىشود. آرى هم اينانند كه در روز قيامت خداوند با طعنه عزت دروغينشان را ياد آنها
آوردهو مىفرمايد:
«ذق انك انت العزيز الكريم»[10]؛
بچش (عذاب الهى را) كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و گرامى بودى.
و شايد اين جمله براى آنها دردناكتر از نفس عذاب الهى باشد.
ج. عزت در روايات شيعه
در روايات شيعه به اين اصل مهم قرآنى يعنى انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از
راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأكيد شده است. چنانچه حضرت
على(ع) مىفرمايد: «كل عزيز غيره ذليل»[11]؛ يعنى هر عزيزى(به پندار خود) غير از خداوند
ذليل است.
و يا مىفرمايد: «العزيز بغير اللّه ذليل»[12]؛
كسى كه بخواهد از ناحيه غير خداوند عزيز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نيز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنين مىگويد:
«الهى كفى لى عزّاً ان اكون لك عبداً»[13]؛
خدايا! در عزّت من همين بس كه بنده توام.
و يا امام صادق(ع) مىفرمايد:
«من اراد عزّاً بلا عشيرة و غنى بلامال و هيبة بلاسلطان فلينقلْ من ذل معصية اللّه الى
عزطاعته»[14]؛
كسى كه مىخواهد بدون داشتن خويشان عزيز شود و بدون داشتن مال بىنياز گردد و بدون
داشتن قدرت داراى ابهت باشد، بايد از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى كه تنها در اطاعت از
اوست منتقل گردد.
همچنين روايتى را كه عزيزترين مصداق عزّت را تقوا دانسته مىتوان از اين باب دانست،
چنانچه حضرت على(ع) مىفرمايد:
«لا عزّ اعزّ من التقوى»[15].
همچنين در اين روايات به صفاتى كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم
|84|
مىآورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندى و رفعت براى
انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)
چنين آمده است:
«لا عزّ كالحلم»[16]؛
هيچ عزتى مانند بردبارى و حلم نيست.
و يا امام باقر(ع) درباره طمع بريدن از اموال مردم چنين مىفرمايد:
«اليأس مما فى ايدى الناس عزّ للمؤمن فى دينه»[17]؛
نااميدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دينش را فراهم مىآورد.
و نيز در همين مورد امام على(ع) در كلامى كوتاه مىفرمايد:
«اقنع تعزّ»[18]؛
قناعت كن تاعزيز شوى.
همچنانكه امام حسين(ع) نيز به پيروى از پدرش هنگامى كه از او تعريف عزت را
مىخواهند، او آن را به بىنيازى از مردم كه همان قناعت است، تعريف مىكند.[19] و نكته
پايانى و لطيف آنكه طبق ديدگاه روايات شيعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اين
گوهرى است كه اختيار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراين مؤمن هميشه بايد
همانند خداوند عزيز باشد. امام صادق(ع) در روايتى اين نكته لطيف را چنين بيان مىكند.
«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلاً؛ اما تسمع
قولالله عزوجل يقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزاً و لا يكون
ذليلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل
مندينه شىء»[20]؛
خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذليل باشد.
آيا سخن خداى متعال را نمىشنوى كه مىفرمايد: «عزت، تنها از آن خداوند و پيامبرش و
مؤمنان است» پس مؤمن هميشه عزيز است و هرگز ذليل نيست. سپس فرمود: مؤمن از كوه
هم عزيزتر (سختتر) است زيرا از كوه با كلنگها تكه سنگهايش كنده مىشود، اما از دين
مؤمن هرگز چيزى كم نمىشود.»
2. امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسين(ع) به نوعى برجستگى مسأله
عزت را در آنها مشاهده مىكنيم، به گونهاى كه مىتوانيم عزتطلبى را محور زندگانى آن
حضرت(ع) به حساب آوريم.
|85|
حال براى روشنتر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسين(ع) و مرام امام حسين(ع) به
بررسى موضوع مىپردازيم:
الف. عزت در كلام امام حسين(ع):
مهمترين نكته درباره عزّت از ديدگاه امام حسين(ع) تأكيد آن حضرت(ع) بر اين اصل
قرآنى است كه عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد بايد به
او متمسك شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه اين چنين با خداوند مناجات مىكند:
«يا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولياؤه بعزّه يعتزّون»[21]،
اى كسى كه خود را به جايگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاى به گونهاى كه دوستانت با تمسّك
به عزت تو كسب عزت مىكنند.
و نيز مىگويد:
«يا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذليلاً فَاَعَزَّنى»[22]؛
اى كسى كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزيز گردانيد.
و در جاى ديگر در مقام بيان انحصار مىگويد:
«انت الذى اَعْزَزْت»؛[23]
تنها تو هستى كه عزيز مىگردانى.
طبق اين ديدگاه تمسّك به هر چه غير خدايى است در راه كسب عزت، در حقيقت تمسك
بهامر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در يكى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره
كسانى كه مال دنيا را وسيله كسب عزت مىدانند، چنين آمده است:
«ايعتز الفتى بالمال زهواً و ما فيها يفوت عن اعتزاز»[24]؛
آيا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد كسب عزت از مال بر مىآيد، در حالى كه در مال چيزى
است كه باعث از بين رفتن عزت مىگردد.
همين ديدگاه است كه دنيا و آنچه را كه در آن است به هيچ انگاشته و مىگويد:
«هل الدنيا و ما فيها جميعاً سوى ظلّ يزول مع النهار»[25]؛
آيا دنيا و همه آنچه در آن است به جز سايهاى است كه با رفتن روز، از بين مىرود.
اين ديدگاه چنان قدرتى به انسان مىدهد كه در برابر تمام عزيزان دروغين ايستادگى كرده
و آنها را به هيچ مىانگارد و در مقابل آنها فرياد مىزند كه:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛
شيوه ما ترس نيست.
|86|
و تا آنجا پيش مىرود كه مرگ در راه كسب عزّت حقيقى را بر زندگانى ذلّت بارى كه در
راه كسب عزّت دروغين سپرى مىشود، برتر مىداند و مىگويد:
«موت فى عزّ خيرٌ من حياة فى ذلّ»[26].
و چنين مرگى را سعادت دانسته و حيات ذلت بار در زير بار ستم ظالمان را جز
دلزدگىنمىداند:
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الابرما»[27]
و چنين است كه هنگامى كه او را از مرگ مىترسانند، بر مىآشوبد و مىگويد: مرگ در راه
كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگانى جاويد نيست:
«...ما اهون الموت على سبيل نيل العزّ و احياء حق، ليس الموت فى سبيل العزّ الاحياة خالدة و
ليست الحياة مع الذلّ الا الموت الذى لا حياة معه»[28].
آرى عزتى را كه به منبع حقيقى اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هيچ وسيله
ديگرى قابل زوال نيست، چنانچه حضرت(ع) خود مىفرمايد؛
«مرحباً بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لا
ابالى بالقتل»[29]؛
خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهيد توانست مجد و عزت و شرفم را نابود
كنيد، پس چه باك از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسين(ع)
مرام و سيره امام حسين(ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر
امرى محال مىنمايد.
امام(ع) چنان اين اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتى در آخرين
لحظات زندگانى حاضر نيست لباسى را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن
را بر تن مىكردند.
آن حضرت(ع) در واپسين دقايق زندگانى خود براى آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه
نماند، درخواست لباسى كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارك
(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذيرفتند و فرمود:
«لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة»[30]؛
نه، اين لباس كسى است كه دچار ذلّت شده است.
|87|
در اينجا براى آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشنتر مشاهده كنيم، مرورى بر بعضى
از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام(ع) خواهيم داشت.
1. هنگامى كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براى دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با
يزيد، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت كرد، امام(ع) براى آنكه مبادا غافلگير شده
و رفتارى مذلّتآميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادى از ياران
و خويشان خود را در حالىكه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود
برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل
الرسول ادخلوا» (اى آل پيامبر(ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر
چه به شما دستور دادم انجام دهيد.[31] كه البته نيازى به انجام اين عمل احساس نشد.
2. هنگامى كه امام(ع) در مجلس خصوصى وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن
حكم او را تهديد به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزيزانه خطاب به مروان
چنينگفت:
«به خداوند سوگند اگر كسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود،
زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دريابى،
قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»[32]
آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامى آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و
بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن مىداند:
«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و
يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا يبايع لمثله»[33].
3. از بزرگترين سرافكندگىهاى بزرگان قريش و از جمله بنى اميه آن بود كه در جريان
فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه مىتوانست همه آنها را از دم تيغ
بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعنى
آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مىنويسد:
«و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق»[34]؛
ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچگاه همانند طليق به
حسابنمىآيد.
|88|
و در جاى ديگر خطاب به او چنين مىنگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم»[35]؛
طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داورى در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندى
درجات آنها.
امام حسين(ع) در حالىكه دست او از هرگونه حكومت و قدرتى كوتاه است، بدون
واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بنى اميه
مىگردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بيان
مىكند، مىفرمايد:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفيان و على الطلقاء
ابناءالطلقاء»،[36]
شنيدم رسول خدا(ص) مىفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان
طلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بيعت با فردى مانند يزيد را ذلت بار مىداند كه حاضر نيست آن را به هر
قيمتى حتى اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب
نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين مىفرمايد:
«يا اخى! و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجأٌ و لا مأوىً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً»[37].
5. هنگامى كه امام(ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوى مكه مىبيند، حاضر نيست
همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلى به مسير ادامه دهد بلكه همراه
با خاندان خود قدم در جاده اصلى مدينه - مكه مىگذارد و هنگامى كه پسر عمويش مسلم بن
عقيل از او مىخواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعى را در پيش
گيرند، مىفرمايد:
«اى پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانههاى مكه نيفتد اين جاده را ترك
نخواهم كرد.»[38]
6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجى عزيزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاى ايراد كرد، و بدون آنكه ذرهاى ضعف نشان دهد و يا
بخواهد با وعده و وعيدهاى غير واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نمايد، با عباراتى
سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد مىكند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براى انسان
به ميان آورده و آن را همانند زيبايى مىداند كه گردنبند به گردن دختر جوان مىدهد؛
|89|
«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جيدالفتاة».
و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به
اشتياق يعقوب براى ديدار يوسف تشبيه مىكند و در
پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهى خود
فرا مىخواند:
«من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا على لقاء الله
نفسه فليرحل معنا فاننى راحل مصبحاً
انشاءالله تعالى»[39]؛
كسى كه مىخواهد خون خود را در راه ما بدهد و
خود را براى ديدار خداوند آماده كرده است، به
همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست
خداوند كوچ خواهم كرد.
7. امام(ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق
با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند
مرتبه كردن كلمةالله اعلام مىدارد.
آن حضرت(ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كسانى
توصيف مىكند كه به طاعت شيطان در آمدهاند و
پيروى خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده
و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول
خود درآوردهاند، مىفرمايد:
«و انا اولى من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و
الجهاد فى سبيله لتكون كلمة الله هى العليا»[40]؛ و من برترين كسى هستم كه در راه يارى دين خدا
و عزيز كردندين او (پس از آنكه اين حاكمان آن
را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا
كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد.
8. هنگامى كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،
هانى و عبدالله بن يقطر را مىشنود و اوضاع را در
ظاهر بر خلاف مراد خود مىبيند، به اين نكته متوجه
|90|
مىشود كه عدهاى از همراهان او با اميد دسترسى آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسيدن
به مال و منال با او همراه شدهاند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن
دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت(ع) از
موضعى عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها مىفرمايد:
«..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام»[41]؛
ما برگردن هيچكس عهدى نداريم، هر كس مىخواهد، از ما جدا شود.
و در نقلى ديگر چنين آمده كه حضرت(ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت:
«ايها الناس! فمن كان منكم يصبر على حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا
فلينصرفعَنّا»[42]؛
اى مردم هر كس از شما كه مىتواند در مقابل تيزى شمشير و ضربه نيزه پايدارى كند همراه ما
بيايد و هر كس نمىتواند از ما جدا شود.
9. در اشعارى كه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است
نيز عزتطلبى موج مىزند. امام(ع) به جاى آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند
فضيلتى را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت(ع) به آن نايل خواهد شد،
مىستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را
نيزمىآورده:
«و ان تكن الابد ان للموت انشأت فقتل امرىء بالسيف فى الله افضل»[43]؛
اگر سرانجام بدنهاى انسانى مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير
برترين سرنوشت است.
10. اولين برخورد امام حسين(ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعنى لشكر هزار نفرى حرّ بن
يزيد نيز نمونه كاملى از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است.
لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام(ع) مىرسند، اولين سخنى كه
از امام(ع) مىشنوند، دستور امام(ع) به ياران خود است كه مىفرمايد: «اين گروه را همراه با
اسبانشان از آب سيراب كنيد.»[44]
11. هنگامى كه حرّ اصرار مىكند كه امام(ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع
گرفته و مىفرمايد:
«الموت ادنى من ذالك»[45]؛
مرگ نزديكتر از اين خواسته است.
|91|
و هنگامى كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد مىكند، امام(ع) به اشعارى متمسك
مىشود كه از جمله آنها اين بيت است:
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيراً و جاهد مسلماً»[46]؛
به راه خود ادامه مىدهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى كه قصدى نيك داشته و در راه خدا
جهاد كند، ننگ نيست.
12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق مىرسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به
حرّ، امام(ع) راهى را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهى شود.
دراين ميان يكى از ياران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى كه قبيلهاش در آن نزديكىها
سكونت دارند، به امام(ع) پيشنهاد مىنمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد
قبيله و با توجه به موانع طبيعى همچون كوههاى بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل
سپاهيانى كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز مىباشند، حمله نمايند. امام(ع) اين تصميم را با
توجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح مىفرمايد:
«ما با اين گروه به توافقى دست يافتهايم كه نمىتوانيم خلاف آن عمل كنيم.»[47]
13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از
امام حسين(ع) و يارانش براى يزيد بيعت بگيرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامى در بدترين
موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»[48]؛
هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نمىكنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته
شوم، پس خوشا چنين مرگى.
14. در شب عاشورا و هنگامى كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظيم
كوفه حتمى شد كه قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسين(ع) و همه يارانش نداشت، امام(ع) در
حالىكه به يارى تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به
نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگرى اتكا ندارد. امام(ع) در اين شب
خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها مىخواهد تا
از سياهى شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و
در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد.[49] كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و
كرامت خود را نشان داده و هيچيك از آنها صحنه معركه را ترك نمىكنند.
|92|
15. در همين شب، امام(ع)، براى آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار
نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او مىخواهد كه پس از شهادت امام(ع)،
پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحههاى محتوى ذلّت نسرايد.[50]
ج. عزّت حسينى در روز عاشورا
شايد بتوان گفت كه اگر بخواهيم تجلّى و مظهر كامل صفت عزت الهى را در روى زمين
مشاهده نماييم، چارهاى جز آن نداشته باشيم كه آن را در حسين(ع) و آن هم در روز عاشورا
مشاهده كنيم.
در اين روز امام(ع) با نيروى اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى كه فقط
تعداد نفرات آن صدها برابر نيروى آن حضرت(ع) بود ايستادگى كرده و سخن مىگويد كه تو
گويى دو سپاه، با هم برابر مىباشند. در آغاز امام با روحيهاى بلند، سپاه كوچك خود را
همانند يك ارتش عظيم آرايش نظامى داد و براى آن (قلب و) ميمنه و ميسره تعيين كرد.[51] و
شعار «يا محمد» را بر خود و سپاهيانش بر مىگزيند.[52]
در حالىكه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها
نگرانيشان از يكطرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از يك سو بجنگند، بدون آنكه
نگران خيمههاى حرم باشند.[53] و در اين روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بيفكنند تا
دشمن نتواند به خيمهها دسترس پيدا كند.[54]
هنگامى كه دو سپاه مقابل هم صفآرايى كردند و امام(ع) و يارانش سپاه عظيم و دشمن را
مشاهده كردند، بى آنكه خم به ابرو بياورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلى خود
چنين مناجات كرد:
«اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فىكل امر نزل بىثقةو عدّة،كم من
همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلُّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوّ انزلته بك و
شكوته اليك رغبة منى عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولى كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و
منتهى كل رغبة»[55]؛
بار خدايا! تو پشتيبان من در هر اندوه و اميد من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشكلى كه
براى من پيش آمد، پشتيبان و ياريگر من مىباشى. چه فراوان گرفتارى كه در آن قلبها
مىلرزد و چارهها رخ بر مىبندد و دوست خوار مىكند و دشمن شماتت مىنمايد، اما من چون
تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكايت كردم و تو آن گرفتارى را برطرف كردى.
پس تو صاحب نعمت و نيكويى و سرانجام هر اميدى هستى.
|93|
در همين هنگام شقىترين افراد دشمن يعنى شمر بن ذىالجوشن به سپاه امام(ع) نزديك
شده و بناى فحاشى را مىگذارد، مسلم بن عوسجه كه تيراندازى ماهر است از امام (ع)
مىخواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تير خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه
خطاب به مسلم مىگويد:
«او را هدف قرار نده، زيرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»[56]
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود
با اشاره به درخواست عبيدالله بن زياد از او، اين چنين عزت خود را به نمايش مىگذارد:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبى الله ذالك
لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حميّةٌ و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة
اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».[57]
«آگاه باشيد كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است يا با شمشير
كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلت پوشم (با يزيد بيعت كنم) ولى ذلّت از ما بسيار دور است
و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاى پاك و افراد با حمعيّت و مردان با
غيرت چنين كارى را بر ما نمىپسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند
كريمان و بلندان ترجيح دهيم. بدانيد من با آنكه يار و ياورم كم است با شما مىجنگم.»
و پس از آنكه قيس بن اشعث يكى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مىخواهد كه به
حكم پسر عمويش (يزيد) سر بنهد و به او اميد مىدهد كه يزيد با او رفتار ناشايستى نخواهد
داشت، امام برآشفته و قاطعانه مىگويد:
«لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبيد»،[58]
نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمىدهم و مانند بردگان فرار نمىكنم (اقرار به گناه
خود نمىكنم.)
و در اين هنگام عمر بن سعد تيرى به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله مىدهد و
امام(ع) نيز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنين فرمان مىدهد:
«قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم اليكم»[59]؛
خداوند شما را رحمت كند، به پاخيزيد و به سوى مرگى كه چارهاى جز آن نيست بشتابيد كه
اين تيرها فرستادگان اين گروهند كه شما را به جنگ مىخوانند.
و در بحبوحه نبرد، در حالىكه هر چه آتش نبرد بيشتر فروزان مىگردد، چهره امام و يارانش
نورانىتر و برافروختهتر مىشود و اطمينان نفس و آرامش قلب و دل آنها بيشتر مىگردد،
امام(ع) رو به يارانش كرده و چنين آنها را به پايدارى تشويق مىكند:
|94|
«صبراً بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة و
النعيم الدائمة»[60]؛
اى فرزندان كريمان و بزرگواران، پايدارى كنيد كه مرگ فقط پُلى است كه شما را از سختى و
تنگى به بهشتهاى گسترده و نعمتهاى ابدى عبور مىدهد.
اشعار و رجزهاى امام حسين(ع) در روز عاشورا بخش ديگرى است كه به خوبى عزت و
كرامت آن بزرگوار را به نمايش گذاشته و آن را جاودان مىسازد. در اين رجزها گاهى امام(ع)
با آهنگى سنگين به خاندان خود افتخار نموده، و چنين مىسرايد:
«انا ابن على الطهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدى رسول الله اكرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى يدعى ذوالجناحين جعفر
و فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدى و الوحى بالخير يذكر»[61]،
من پسر على آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همين افتخار در هنگام فخر ورزى مرا
كفايت مىكند.
جدم پيامبر خدا يعنى بزرگوارترين مردمان است و ما روشنايى خداوند در روى زمين
هستيم كه نور افشانى مىكنيم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمويم جعفر است كه او را ذوالجناحين خواندهاند.
در خاندان ما كتاب راستين خداوند نازل شد و در خاندان ما هميشه هدايت و وحى
زبانزد بوده است.
و گاهى ناسپاسى و جنايات گروه مقابل را ياد آور شده.[62] و در هنگامى بى وفايى دنيا را در
اشعار خود متذكر مىگردد.[63]
و در هنگام حمله به ميمنه و ميسره دشمن خود را چنين معرفى مىكند:
«انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى امضى على دين النبى(ص)»[64]
من حسين بن على هستم، سوگند خوردهام كه عقب نشينى نكنم و روى برنگردانم، من از
خاندان پدرم حمايت كرده و بر دين پيامبر خدا(ص) پايدارم.
و در زمانى كه تعداد زيادى از لشكريان مقابل را به هلاكت رسانيده، بر خود مىبالد و
چنين مىسرايد:
|95|
«القتل اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار»[65]؛
كشته شدن بر پذيرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل اين مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود را
نشان داده، در واپسين لحظات زندگانى امام(ع)، اين نمايش را در حدّ پايينترين درجه
رذالت به انجام مىرساند، و در مقابل چشمان تيزبين و غيرتمند امام رو به سوى خيمههاى
حرم مىآورد، در اين هنگام امام(ع) كه خستگى نبرد در مقابل سپاه عظيم دشمن را در مقابل
اين رذالت به فراموشى سپرده، روبهسوى آنها آورده و فرياد بر مىآورد،
«ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى
دنياكم هذه و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛
«واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد ترسان نيستيد، پس لااقل
در دنياى خود آزاد مرد باشيد. اگر چنانچه خود گمان مىكنيد عرب هستيد، به اصل و حسب
خود برگرديد.
با شنيدن اين فرياد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
و امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلكم وتقاتلوننىو النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم
من التعرض لحرمى مادمت حيّاً»؛[66]مىگويم من با شما جنگ مىكنم وشما با من مىجنگيدو
زنان هيچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما به حرم
من تعرّض كنند.»
دشمن از اين غيرت و عزت حسينى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جايى
مىرساند كه از اين خصيصه الهى حسين(ع) سوء استفاده مىكند. در بحبوحه نبرد عاشورا در
حالى كه تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگين دشمن را مىشكافد
و خود را به نهر فرات مىرساند و در حالىكه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه
ذليلى از سپاه دشمن فرياد بر مىآورد كهاى حسين(ع) تو از نوشيدن آب لذت مىبرى در
حالىكه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسين(ع) با شنيدن اين خبر دروغين بيتاب مىشود و آب را ريخته و با سرعت به سمت
حرم مىرود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مىبيند.[67]
و در آخرين لحظات حيات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى يار نزديكتر شده،
|96|
چهرهاش نورانىتر گشته و قلبش آرامش بيشتر گرفته تا آنجا كه حميد بن مسلم گزارشگر
واقعه كه از سپاه دشمن مىباشد، جمله تاريخى خود را اين چنين بر زبان مىآورد:
«فوالله ما رأيت مكثوراً[مكسوراً خ ل] قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا
امضى جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فينشكف عن يمينه و عن
شماله انكشاف المعزى اذا شد فيها الذئب.»؛[68]
سوگند به خداوند هيچ مغلوبى(كسىكه دشمن از هرسو احاطه كرده است) را مانند حسين كه
فرزندان وياران واهل بيتش كشته شده باشند، نديدم كه او (با آن همه مصيبت و گرفتارى باز
هم) هرگاه پيادگان سپاه دشمن بر او حملهور مىشدند، شمشير مىكشيد و آنها را مانند گله
گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق مىساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسيد و اين عزيز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از
همه ماسوا برگرفت و چنين به درگاه خداوند مناجات مىكند:
«صبراً على قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى، رب سواك و لا معبود غيرك،
صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له...؛[69]
خداوندا بر قضاى تو پايدارى مىكنم كه هيچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فريادرس كمك
خواهان من هيچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حكم تو اى فريادرس بىفريادرسان صبر
مىكنم...»
3. اطرافيان امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسينى چنان نورافشان بود كه اطرافيان آن حضرت(ع) را
نيز روشنايى بخشيد و باعث شد تا تاريخ شاهد صحنههاى به يادماندنى از عزت اطرافيان آن
حضرت نيز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسينى سراسر شور و حماسه و عزت است، اما
در اينجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونههايى اشاره مىكنيم:
الف. عزت خاندان امام حسين(ع)
1. هنگامى كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقيل را در كوفه دريافت كرد براى آنكه نظر
اصحاب خود و به ويژه فرزندان عقيل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چيست؟
مسلم كشته شده است.
بنى عقيل با قاطعيت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمىگرديم تا انتقام خون مسلم را بگيريم و يا آنكه به آن چه او به
|97|
آن نايل شد، نايل شويم.»
امام(ع) كه خود قصد قطعى براى ادامه مسير
داشت، فرمود: «و لا خير فى العيش بعد هؤلاء».[70]
بعد از اينان خيرى در زندگانى نيست.
و دستور ادامه مسير را داد.
2. در منزل ثعلبيه امام حسين(ع) خوابى ديد كه
تعبير آن خبر شهادت كاروانيان بود. امام(ع) (از شوق)
به گريه افتاد، فرزندش على(ع) كه اين صحنه را
مىديد وقتى از علت گريه آگاه شد، از پدر پرسيد:
«اَوَلَسْنا على الحق؟»
آيا ما بر حق نيستيم؟
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:
«اذاً لا نبالى بالموت».
دراين صورت از مرگ باكى نخواهيم داشت.
و امام(ع) او را دعاى خير كرد.[71]
3. شمر كه با امالبنين، مادر حضرت عباس(ع) هم
قبيله بود، براى فرزندان او از ابن زياد امان نامه
گرفتهبود. عصر روز تاسوعا اين امان نامه را بر
آنهاعرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب
به او گفتند:
«خدا تو و امان نامهات را لعنت كند، آيا به ما امانمىدهى
در حالىكه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»[72]
و بدين ترتيب با قاطعيت و عزت تمام اين امان
نامه را رد كردند.
ب. عزت اصحاب امام حسين(ع)
اوج عزت اصحاب و خويشان امام(ع) را بايد در
|98|
شب عاشورا مشاهده كنيم، هنگامى كه امام(ع) از آنها مىخواهد تا با استفاده از تاريكى شب
او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دريابند، همگى آنها يكصدا وفادارى خود را در
يارى آن حضرت(ع) ابراز ميدارند.
سخنان آن بزرگواران در اين مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائيان را نشان
مىدهد.گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاريخى نقل شده، گوشهاى از كرامت
آنهاهويدامىشود،[73] اما در اينجا تنها به ذكر سخنان زهير بن قين اكتفا مىكنيم كه
عرضه داشت:
«به خداوند سوگند! دوست مىداشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همين كيفيت هزار
مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيت را از آسيب
دشمنان نگهدارى كند.»[74]
آرى در اين هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بيشتر هويدا مىشود كه فرمود:
«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خيراً من اصحابى و لا اهل بيت ابرّ و لا اوصل من
اهلبيتى»؛[75]
من يارانى بهتر (باوفاتر) و نيكوتر از ياران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خود
نيكوكارتر كه حق خويشاوندى را بهتر ادا كنند، نمىشناسم.
و همينها بودند كه در روز عاشورا با شكوهترين صحنهها را به نمايش گذاشتند. چنانچه
درباره آنها چنين گفته شد، كه همگى از همديگر براى كشته شدن در راه يارى امام خود
سبقت مىگرفتند. آنانكه خود را مصداق اين شعر شاعر عربى جلوه داده بودند كه چنين
سروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخيل بين مدعس و مكردس
لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا يتهافتون الى ذهاب الانفس»؛
آنان گروهى هستند كه در حالى كه دشمن نيزه در دست و با آرايش نظامى در مقابل آنها صف
آرايى كرده بود از آنان براى دفع گرفتارى كمك خواسته مىشد، آنان قلبهاى خود را بر روى
زرهها مىپوشيدند و در راه از دست دادن جانهاى خود مىشتافتند.[76]
سخنان، خطبهها، اشعار و رجزهاى اينان در روز عاشورا نيز بهترين گواه عزتطلبى
آنهاست، رجزهايى كه در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزتطلبى آرزوى شهادت و
دست بر نداشتن از يارى امام خود تا پاى جان سروده شده است كه خوشبختانه بيشتر آنها در
منابع ضبط گشته است.[77]
|99|
ج. عزت زنان كربلايى
زنان حاضر در واقعه نيز گوشهاى ديگر از عزتطلبى را در روز عاشورا به نمايش
گذاشتند كه دراين مورد علاوه بر زنان اهل بيت(ع) مىتوانيم ماجراى اموهب مادر وهب بن
جناح كلبى را شاهد بياوريم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته
شدن سفارش نمود.
همچنين همسر او صحنهاى ديگر از عزتطلبى را رقم زد و آن اينكه بعد از مشاهده
جراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشويق شوهرش پرداخت.[78]
شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعيد بن عبدالله حنفى رنگ ديگرى به خود گرفت. زيرا
او بود كه خود را سپر بلاى امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرين بار نماز به جا
آورد و با معبود خويش راز و نياز كند. و هنگامى كه نماز امام(ع) به پايان رسيد، سعيد به
وصل يار رسيد و جان به جانان تسليم كرد.[79]
د. اسيران عزيز، پيام آوران عزت حسينى
پس از شهادت امام حسين(ع) عهده دارى رساندن پيام عزتطلبى نهضت حسينى به
دوش اسيران كربلا افتاد كه آنان همچون شيران در زنجير علاوه بر آنكه خود لحظهاى در
پيش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پيروز كوچكترين نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلكه
توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسينى در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند
تا پيام عزت حسينى در كربلا دفن نشده و شهرهايى چون كوفه و شام را در نوردد و بدين
ترتيب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آرى اين زينب بود كه فرمان برادر مبنى بر بىتابى نكردن در فراق عزيزان را[80] كاملاً مورد
توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بيت(ع) باشد.
و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهرى عبيدالله بن زياد نهراسيد و حماسهاى
ديگر آفريد و با گفتن «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر»[81] (تنها فاسق است كه مفتضح
مىشود و بدكاره است كه دروغ مىگويد - كنايه از ابن زياد -). خشم او را به اوج رسانيد.
و در همين مجلس بود كه زينب سخن تاريخى خود را به زبان آورد و آن اينكه:
«ما رأيت الا جميلاً»[82]
در سرتاسر صحنه كربلا جز زيبايى از معبود خود نديدم.
|100|
و هموست كه در مجلس يزيد كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و
مجلس با شكوه به مناسبت پيروزىاش بر قوىترين دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه
را به اوج رسانيده و با خطاب «يا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) كه يادآور ننگ ابدى يزيد
و پدرانش مىباشد، او را مخاطب قرار داده و با يادآورى عزت آل البيت (ع) و به ويژه امام
حسين(ع) با اين سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مىكشد:
«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و
لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد وجمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا
لعنة الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا
بالشهادة و الرحمة...»[83]؛
يزيد! هر آنچه خواهى مكر و فريب و سعى خود را به كار گير ولى بدان كه هر چه تلاش و مكر به
كارگيرى، باز هرگز توان آن را ندارى كه ياد نيكوى ما را از يادها بيرون ببرى، تو هرگز قدرت آن
را ندارى كه وحى ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازى و به عمق فضيلت ما دسترسى پيدا كنى و
هرگز نخواهى توانست ننگ اين عملى كه انجام دادى از بين ببرى، رأى و نظرت رو به نابودى
است و روزگارت جز چند روز نيست و جمعيت اطرافت متفرق خواهند شد. (يادآر) روزى را كه
منادى ندا مىدهد، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدايى را كه پرورگار
عالميان است همو كه اولين ما را با سعادت و مغفرت و آخرين ما را با شهادت و رحمت سرافراز
كرد....
و اين على بن الحسين(ع) بود كه صحنههاى ديگرى از عزت حسينى را به نمايش
گذاشت و با آنكه اسيرى در بند بود، همچو شير خروشيد و نشان داد كه خون غيرتمند و
عزيز پدر در رگهاى او جريان دارد.
همو بود كه در مجلس ابن زياد كه سعى داشت كشته شدن امام حسين(ع) را به خداوند
نسبت دهد، با شجاعت ايستاد و ثابت كرد كه اين مردمان نابخرد بودند كه پدرش را به
شهادت رسانيدند[84] و خشم ابن زياد را تا آنجا برانگيخت كه دستور قتل او را صادر كرد و اين
زينب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛[85]
تو را اگر به خداوند ايمان دارى، سوگند مىدهم كه اگر مىخواهى او را بكشى مرا هم با او
بكش باعث نجات او شد.
و همو بود كه در مجلس يزيد كه شاميان جرأت ابراز كوچكترين مخالفت را با او ندارند،
شجاعانه بر روى چوبها (اعواد كنايه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را
يادآور شده و مىگويد:
«ايهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ايها الناس انا ابن
|101|
مكة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خير من حج و طاف و سعى و لبَّى....»[86]
اى مردمان!هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد وكسى كه مرا نمىشناسد بداند كه حسب و
نسب من چنين است، من پسر مكه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترين مردمان
هستم كه حج بهجا آورد....
و هموست كه با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» يزيد را مورد
خطاب قرار داده و شجاعانه مىپرسد: يزيد! محمد جد توست يا جد من، اگر بگويى كه
جدّتوست كه دروغ گفته و كفر ورزيدهاى و اگر گمان دارى كه جد من است، پس چرا
خانداناو را كشتى؟ [87]
4. اصل عزت، مقياسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسينى
اگر كسى حسين(ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت
خود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را كه در
بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود مىبيند، عنصر عزت است، به گونهاى كه با
مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست مىآيد كه در ميان تحريفات
نهضت حسينى، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شده
است و در بعضى از موارد به ضد خود يعنى ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع
مطالعاتى مبلغان و مداحان حسينى را كه بيشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظيم شعائر
اسلامى و شيعى ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با
شكوه و پرشور حسينى كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعى غيرتمند و پرشور
تشكيل مىدهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبى درباره مظهريت حسين(ع) براى
غيرت و عزت الهى است كمترين موضوعى كه درباره آن سخن گفته مىشود، همين غيرت و
عزت حسينى است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين(ع) از ميان كتب
تاريخى و راه يافتن او به محافل مردمى از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاى آنكه
مبلغان نهضت حسينى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف اين
نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل
اصيل و هدف والا در مجالس حسينى به شمار آورده و براى رسيدن به آن، خود را مجاز به
نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاى آنكه عزت حسينى محور مجالس قرار گيرد،
اصل رقّت مياندار معركه شد كه براى رسيدن به آن در بسيارى از موارد چارهاى جز عبور از
|102|
ذلّت نديدند. بدينگونه كه براى رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبى را
نقل كنند كه مضمونى جز ارائه چهرهاى ذليلانه از امام حسين(ع)، عاشورا، اسراى كربلا و
اهل بيت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه مىرساند كه مسأله عطش و تشنگى
كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حالىكه
اين مسأله در اينگونه مجالس تمامى ابعاد اين نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتى باعث
لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين(ع)آن مظهر عزت را
مشاهده مىكنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتى در زير شمشير شمر از عطش خود
مىنالد و از قاتل خود مىخواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و
قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مىگيرد و مىگويد: صبر كن تا پدرت از حوض
كوثر تو را سيراب كند.[88]
گاهى فرزند كوچك و شير خوارهاش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براى
او درخواست آب مىنمايد[89] و گاهى از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را مىشنود كه در
بحبوحه نبرد از تشنگى مىنالد و از همانجا از پدر درخواست آب مىكند و پدر را به
گريهمىاندازد.[90]
و گاهى از درون خيمهها فرياد العطش پرده نشينان حسينى را به آسمان مىرسانند[91] و
هنگامى كه قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبيه مىكنند، از زبان
فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين
معرفى مىكنند كه او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنين نوشت:
«هذا قبر الحسين(ع) الذى قتلوه عطشانا»[92].
سپس همگام با محوريت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند كه هر چه بيشتر
اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايى كه در منابع معتبر كمتر مىتوان از آنها ردپايى پيدا
كرد كه از اين دست، مىتوان واژههايى چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به
جايى مىرسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين(ع) با راهب ديرانى پس از شهادتش
اين سخنان را براى زبان آن رأس جعل مىكنند كه در هنگام معرفى خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطان
بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذى خذلونى
|103|
الكفرة بارض كربلا»[93].
دراين ميدان كمتر دانشمندى همانند ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان و شهيد
مطهرى در تحريفات عاشورا را مىيابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان
مجالس مطلوب حسينى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همينها نيز هزينه
سنگينى را براى گفتههاى خود متحمل شدند تا جايىكه در بعضى از نقاط تا مرز تكفير اين
بزرگان پيش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شيعه را وادار مىسازد تا در نقد سخنان
روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين(ع) اقدام به نوشتن نمايند.[94]
و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسى جرأت
گام زدن در آن راه را مىنمايد.
نكتهاى كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار مىگيرد آن است كه حديث سازى براى
تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما
در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين
قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسشها و شبهاتش پيرامون نهضت حسينى(ع) در
اينگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت
امام(ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صورى بوده و نه به قصد
شناخت صورت مىگيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين
در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين(ع) را در
اذهان آنان فراهم مىآورد و در دراز مدت موجبات بدبينى به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث
مىشود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر
جوانب مختلف سيره امام(ع) بسيارى از اصول و مبانى را ناديده گرفته و چهرهاى مخدوش
از امام(ع) ارائه مىكنند و خود را مصداق كامل ضربالمثل فارسى «كور كردن چشم براى
سرمه كشيدن آن» مىسازند. و كار را تا آنجا مىرسانند كه موجبات معرفى شدن شيعه به
عنوان «بيت كذب» را فراهم مىسازند.[95]
تلاش ما در بخشهاى پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسينى از
آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاى فراوانى از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعى و
انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكى براى
شناخت روايات و گزارشهاى دروغين از راستين بهرهگيريم و به اصطلاح به نقد محتوايى
|104|
اينگونه روايات بپردازيم.
به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسينى مىتواند در رديف اصول كلامى شيعه همانند
عصمت پيامبر(ص) و امام(ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايى
روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به
امام(ع) ردّ مىنمايند، هر چند از نظر سندى در درجه بالايى از صحّت و اتقان باشد كه
خوشبختانه با بررسى سندى همه روايات اين چنينى در مىيابيم كه همه آنها رواياتى بدون
سند معتبر و مستند مىباشند و بسيارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر
ساخته شدهاند.
حال در اينجا به عنوان مثال به برخى از گزارشهاى مخالف با عزت پرداخته و آنها را
نقدمىنماييم:
الف. پيشنهادات ذليلانه امام حسين(ع)
در برخى از گزارشها چنين آمده كه امام حسين(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه
پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام
رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح مىداند، انجام دهد. و سوم آنكه
اجازه دهند امام(ع) به يكى از مرزهاى مملكت اسلامى رفته و در آنجا همانند يك مسلمان
عادى زندگى كند.[96]
از نقل ابو مخنف چنين استفاده مىشود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور
بوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكى ديگر از محدثان به نام
عبدالرحمن بن جندب چنين نقل مىكند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام
حسين(ع) كه يكى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاى كربلاست، به من
چنينگفت كه:
«من با حسين(ع) در طى مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و
نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به
خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام(ع) پيشنهاد قرار دادن دست در
دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخنى
كه امام(ع) در اينباره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير
كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا مىانجامد.»[97]
ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين(ع)، كلمات او، و هدف او از قيام
|105|
ناسازگار است. و مواردى كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه
بعد از آن، دلالت بر نادرستى روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسيله بنى اميه و
انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با
امام حسين(ع)، براى آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين(ع)
نيالايد و حكومت رى را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتى را از زبان امام
حسين(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كردهاند كه اين پيشنهادات از جانب امام
حسين(ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدى ابو مخنف است كه مىگويد:
حسين(ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامهاى
خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و
كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزى كه
خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادى در آنجا زندگى كند و يا آنكه به نزد
اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مىداند، انجام دهد. و در
اين پيشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مىباشد.»
گويى ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنين پيشنهاداتى را داده
باشدو بيشتر احتمال داد كه عمر براى خير خواهى خود چنين مواردى را مطرح كرده
است.از اين رو گفت:
اين نامه مردى خيرخواه براى امير خود و مهربان و دلسوز براى قومش مىباشد.[98]
خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعى جاى خود را باز نكرد. اما گزارشى
شبيه آن و حتى كمى مسخرهتر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادى آن، بيشتر
عزت حسينى را زير سؤال مىبرد و آن اينكه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه
همه اصحاب و اهل بيت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش
مىكند كه يكى از اين سه كار را از من بپذيرى: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم
رسول خدا (ص) باز گردم.
|106|
عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزى براى من امكان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد:
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء؛
جرعهاى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى خشك شده است.
عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد:
پس اگر تصميم گرفتهايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكى يكى به جنگ من بياييد. و عمر اين
خواسته سوم را قبول كرد.[99]
كهنترين نوشتهاى كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحى
(متوفى 1085ق) است كه بعدها كتب ديگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آن
را از او نقل كرده و نقلهاى مختلف ديگر را نيز ضميمه نمودهاند.
از كتاب «المنتخب» چنين بر مىآيد كه مؤلف آن، روضهها و سخنرانىهاى خود را در
آنبه گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهى به اعتبار يا عدم اعتبار
منقولاتداشته باشد و نيز بدون آنكه براى نوشتههاى خود منبعى را ذكر نمايد. چنانچه در
همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها
فاصله زمانى دارد.[100]
اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارشهاى
رقتانگيز و گريه آور بود به خوبى جاى خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و
به عنوان يكى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار
الشهادات خود در بسيارى از موارد، گزارشهاى عجيب و غريب را از آن نقل مىكند. و
ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن مىپردازند.
تعجب آور است كه برخى عالمان بزرگوار شيعى چگونه راضى مىشوند اين گونه
روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير مىكشند
كه حاضر مىشود براى حفظ جان خود و يا رفع تشنگىاش، پس از آنكه همه اصحاب و
خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته
و اين خواستههاى ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو
خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر
|107|
جوانمردى! آن جانى دارد بپذيرد.
آرى اين هم از همان دست روايات ساختگى است كه خواسته است عطش را محور همه
وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به
پايين آورد.
ب. درخواست آب در آخرين لحظه زندگى
گزارش سوزناكتر از گزارش قبلى كه اشك را از سنگ در مىآورد آن است كه:
هنگامىكه شمر براى بريدن سر امام(ع) بر روى سينه آن حضرت(ع) مىنشيند امام(ع) با او
به گفتگو مىپردازد و سعى دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتى موفق نمىشود،
خطاب به او مىگويد:
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛
اگر حتماً مىخواهى مرا بكشى، پس جرعهاى آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب مىدهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشيد تا مرگ را بچشى. و آنگاه با
مسخرگى ادامه مىدهد:
اى پسر ابى تراب! آيا تو نيستى كه گمان مىكنى پدرت ساقى حوض كوثر است و هر كه را
دوست داشته باشد از آب سيراب مىكند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاى بدن امام(ع) مىكند، و هر عضوى را كه قطع
مىكند. امام(ع) فرياد مىكشد و ناله مىكند. و در همان هنگام اشعارى مىسرايد و در آنها از
شمر مىخواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.»[101]
نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابى مخنف[102] و نه مقتلى كه بر اساس روايات
طبرى از ابى مخنف تهيه شده[103] نقل مىكند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه
معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارشهاى رقت آور موجب اقبال
بسيارى از مرثيه خوانان به آن شده و تا زمانى نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها
قرار مىگرفت.
از نظر محتوايى ناگفته پيداست كه حسين عزيزى كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشى
از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعنى خداوند كرده و با
|108|
اوبهمناجات مىپردازد، هرگز راضى نمىشود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به
مخلوقپستى زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهينآميز «عليل» از فرزندش
يادكند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختى، بزرگترهايش
راصدا بزند.
به راستى چگونه شيعه عزتمند حسين(ع) راضى به بر زبان راندن چنين
سخنانىمىشود؟
ج. شكايت از كشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به
مدد مىطلبد و از عطش و كم ياورى مىنالد و از كشته شدنش گلايه مىكند. كارى كه هيچ
عزيزى آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نمىدهد. عباراتى را كه به آن حضرت در
اين لحظات نسبت دادهاند، چنين است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه!
واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى و
اذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترك مهتوكاً وامّى فاطمة الزهراء...»[104]
جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقيل را
كه ذليلانه برادرش على(ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان
و حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مىدهد. به راستى كدام شجاع
عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگانى خود جد و پدر و برادر و
عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»
د. مرا نكشيد!
گزارش، امام حسين(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه مىايستاند و خواهش
امام(ع) را مبنى بر درخواست نكشتن خود مطرح مىكند:
«اتقواالله ربكم و لا تقتلونى فانه لا يحلّ لكم قتلى و لا انتهاك حرمتى فانى ابن بنت
نبيكموجدتى خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد
اشباب اهل الجنّه»[105]
مرحوم مجلسى اين روايت را با اين الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب كه در
اعتبار نوشته هايش بحث فراوانى است نقل مىكند كه با عزت حسينى منافات كامل دارد.
|109|
بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنىتر
مىشد.همچنين نقل شيخ مفيد كه به جاى اين عبارت منافى عزت، عبارت زير را آورده قابل
پذيرش است:
«فانظروا هل يصلح لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟»[106]
بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما روا و مشروع است؟
ه' . ما را برگردان!
گفته شد كه عزّت خاندان حسينى(ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان
حيات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارشهايى
را كه نشانگر نوعى ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد.
به عنوان مثال، در بعضى از نوشتهها چنين آمده كه: در هنگامى كه امام حسين(ع) به
اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمين ديد
اندوهناك شده و به طرف خيمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين
هنگام سكينه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شدهاى؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم
مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد.
و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرم
پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعنى اگر قطا
مرغى سنگخوار» به خود واگذاشته مىشد، مىخوابيد.[107]
اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحى آمده است كه آنرا همانند ديگر گزارشهاى
خود بدون هيچگونه سندى نقل كرده است.
و منبع علامه مجلسى «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب
مىباشد.[108] و كتابهاى ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب
نقلكردهاند.[109]
در گزارش چنين آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمه هاى
حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين
درخواست كرد: «يا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
|110|
و امام(ع) چنين جواب داد:
«هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مىشدم خود را در اين مهلكه نمىانداختم
و شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان كشانده مىشويد و بدترين عذاب را
متحمل خواهيد شد.»
زينب(س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و
موهاى خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنين ديد به او فرمود:
دختر مرتضى! آرام باش كه گريههاى طولانى خواهى داشت.»[110]
چنانچه مىبينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب(س) زير سؤال
مىرود، هدف امام(ع) نيز در معرض سؤال قرار مىگيرد، زيرا امامى كه آگاهانه و براى احياى
امر به معروف و نهى از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طى كرده
گويى در آخرين لحظات پشيمان شده و مىگويد: اگر كارى با من نداشتند خود را دراين
مهلكه نمىانداختم (لو تركت ما القيت نفسى فى المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه
حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير مىكند؛ تعبيرى كه در هيچ
گزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به يادآورى است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س)
نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام(ع) او را سفارش
بهصبركرد،[111] ديگر هيچ بيتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر
گزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شير خوارهام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين(ع) نيز آميزهاى از ذلّت ديده مىشود و آن
اينكه آن را اينگونه نقل مىكنند كه امام حسين(ع) در لحظات پايانى نبرد به نزد خيمهها
رفتو در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسين!
اينفرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براى او از اين مردمان جرعه آبى درخواست
كن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضاى خود را اين
چنين مطرح كرد:
|111|
«اى قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگى جگرش گُر گرفته
است، باقى مانده پس جرعهاى آب به او بنوشانيد.[112]
اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف مىباشد كه ملا فاضل دربندى به اشتباه آن
را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است.[113]
در حالىكه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشارهاى به درخواست
امام(ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل مىكند:
«..فتقدّم الى باب الخيمة و قال لزينب: ناولينى ولدى الصغير حتى اودّعه فاخذه و اومأ اليه
ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛
حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل
را روى دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير
قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت.[114]
و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد[115] و مقتل ابىمخنف[116] آمده است. اما اين
مقدارچون در نظر بعضى رقت كافى را براى اشك ستاندن نداشت، شروع به
جعلگزارشهايى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنين نقل
كردندكه فرمود:
«يا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»[117]؛
اى مردمان! اگر به من رحم نمىكنيد به اين طفل رحم كنيد.
و يا چنين گزارش كردند:
«يا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛[118]
اى مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است.
و گاهى پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته و
سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتى را ترسيم كردند كه چارهاى نديدند كه
امام(ع) را براى پوشانيدن سر برهنه زينب(س) به صحنه بكشند.[119]
چنانچه ديديم همه اين گزارشهاى شاخ و برگى بدون سند مىباشد. حال بر فرض
صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايى رواست؟
آيا امام(ع) براى به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به
ميان مىآورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابى را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟
|112|
ز. ياران بى وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام(ع) از همراهان خود
خواست تا هر كس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جدا
شدندو آنانكه ماندند تا پايان پايدارى كردند. زيرا هدفى والاتر از اهداف مادى
داشتندوعزت حسينى آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون
پروانه در برگرفتند.
طبق رواياتيكه در بخشهاى پيشين نقل كرديم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را
بهترين و باوفاترين اصحاب معرفى مىكند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن
مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكارى در روز عاشورا به خوبى
اين سخن امام(ع) را به اثبات مىرسانند،[120] اما دراين ميان گزارش هايى جفاآميز در حق
اصحاب نقل شده كه به يكى از آنها مىپردازيم:
«جناب سكينه نقل مىكند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترك
محزون ديدم، من آنها را نفرين كردم. وقتى عمهام امكلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد:
واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نمىدانم چگونه از دست دشمنان
خلاص شويم، و وقتى پدرم حسين(ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان
بازگرداند.»[121]
اين روايت را بدينگونه فاضل دربندى از كتابى مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام
نورالعيون نقل مىكند، بدون آنكه سلسله سندى براى آن بياورد. همچنين روايت تا حدى
شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) نقل مىكند.[122] كه در صحت
انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اينها همه در حالى است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگرى را از كتب
دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل كرده
كه حاكى از كمال عزت و وفادارى اصحاب مىباشد.[123] و سپس بدون آنكه هيچگونه تذكرى
مبنى بر تناقض اين روايت با آن گزارشها بدهد، به نقل اين روايت مىپردازد.
ح. آخرين سفارشهاى امام حسين(ع) به امام بعد از خود:
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارشهاى خود به امام
بعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مىكند، اما در بعضى از كتب ضعيف آخرين
|113|
سفارشهاى امام(ع) به گونهاى نقل شده كه گويى امام(ع) را انسانى عادى و حتى كمتر از آن
فرض كرده كه الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از
شيعيانش مىخواهد كه براى او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكى از اين گزارشهاى
ساختگى چنين است:
«يا ولدى....انت خليفتى على هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة و
اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل
خواطرهم بلين الكلام...يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريباً فاندبوه و
مضى شهيداً فابكوه»[124]؛
اى فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستى و بدان كه آنان غريبان و
خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمى سرزنش دشمنان و مصيبتهاى دوران آنها را فرا
گرفتهاست. هنگامى كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامى كه دچار وحشت
شدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شيرين تسليت و دلدارى بده...اى فرزندم سلام
مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براى او ندبه كنيد و شهيد
شد پس براى او بگرييد.
چنانچه گفتهشد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادى و تنها به منظور
گرياندن نقل شده و با عقايد كلامى شيعه و عزتحسينى(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولى چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّتآميزتر كردن صحنههاى عاشورا، هر
چند ذلت امام(ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنههاى
كربلا همچنان به كار خود ادامه مىدهد و هر سال و پس از آنكه گزارشهاى پيشين ديگر
خاصيت گريهآورى خود را از دست داده، گزارشهاى رقت آورتر و ذلتآميزترى ساخته
مىشود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشى از آن ريشه در عدم
مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر مىافزايد.
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق نديم مرعشلى، بيروت، دارالكتاب العربى،
ص344.
[2]. همان.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، 1408ق، ج9، ص185.
[4]. همان.
[5]. مانند موارد فراوانى كه به همراه صفات حكيم، حميد، رحيم، وهاب، غفار، عليم، قوىّ، جبّار، مقتدر
براى خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، واژه عزيز).
|114|
[6]. سوره ص،آيه 2
[7]. سوره بقره، آيه 206
[8]. سوره نساء آيه 139 و مشابه آن «فلله العزة جميعاً» سوره فاطر آيه 10.
[9]. سوره منافقون، آيه 8
[10]. دخان آيه 49.
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.
[12]. منتخب ميزان الحكمة، محمد رى شهرى، تلخيص سيد حميد حسينى، چاپ اوّل، قم، دارالحديث،
1422ق، ص346 به نقل از بحارالانوار، ج78، ص10، حديث 67.
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص420.
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص222.
[15]. نهج البلاغه، حكمت شماره 371.
[16]. نهجالبلاغه، حكمت 113.
[17]. منتخب ميزان الحكمة، ص346. به نقل از الكافى، ج2، ص149، ح6.
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج78، ص53، ح90.
[19]. بحارالانوار، ج36، ص384: سئل الحسين(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
[20]. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج5،
ص63، حديث 1 و مشابه آن ص64، ح6.
[21]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،
ص797.
[22]. همان، ص798.
[23]. همان، ص 799.
[24]. همان، ص831 به نقل از ديوان الامام الحسين(ع)، ص137.
[25]. همان، ص830.
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية، ج44، ص192.
[27]. همان.
[28]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
[29]. همان.
[30]. بحارالانوار، ج45، ص54.
[31]. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، ج5، ص12 و 13.
[32]. همان، ص14.
[33]. همان.
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
[35]. همان، نامه 28، بند 4.
[36]. الفتوح، ج5، ص17.
[37]. همان، ص21.
[38]. همان، ص22.
[39]. لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقى بخشايشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378،
ص80.
|115|
[40]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص336 به نقل از تذكرة الخواص، ص217.
[41]. وقعة الطف، لوط بن يحيى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقيق محمد هادى يوسفى غزوى، قم، چاپ
سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص166.
[42]. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، مقدمه سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان، چاپ
هفتم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384ق، ص406.
[43]. لهوف، ص94.
[44]. الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسى شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحيح محمد باقر
بهبودى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص426.
[45]. الفتوح، ج5، ص78.
[46]. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
[47]. وقعة الطف، ص175.
[48]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
[49]. وقعة الطف، ص197.
[50]. همان، ص201.
[51]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص422.
[52]. همان، ص497.
[53]. الفتوح، ج5، ص96.
[54]. همان.
[55]. وقعة الطف، ص205، الارشاد، ص447.
[56]. همانها.
[57]. لهوف، ص123 و 124.
[58]. الارشاد، ص450.
[59]. لهوف، ص126.
[60]. موسوعة كلمات الامامالحسين(ع)، ص497 به نقل از معانى الاخبار، ص288.
[61]. بحارالانوار، ج45، ص49.
[62]. همان، ص47. «كفر القوم و قدما رغبوا...»
[63]. همان، ص49.
[64]. همان.
[65]. لهوف، ص144.
[66]. لهوف، ص145 و 146.
[67]. بحارالانوار، ج45، ص51.
[68]. الارشاد، ص466.
[69]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص510.
[70]. وقعه الطف، ص165؛ الارشاد، ص423.
[71]. الفتوح، ج5، ص71.
[72]. وقعة الطف، ص190.
[73]. وقعة الطف، ص197 - 199؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص442 - 444.
[74]. وقعة الطف، ص199؛ الارشاد، ص442.
|116|
[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
[76]. لهوف، ص136.
[77]. وقعة الطف، ص217 و پس از آن؛ الفتوح، ج5، ص101 و پس از آن، الارشاد، ص453.
[78]. لهوف، ص130.
[79]. همان، ص136.
[80]. وقعة الطف، ص201.
[81]. همان، ص262.
[82]. الفتوح، ج5، ص122.
[83]. لهوف، ص218.
[84]. وقعة الطف، ص262 و 263.
[85]. همان، ص263.
[86]. الفتوح، ج5، ص133.
[87]. همان.
[88]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،
تحقيق شيخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطية الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،
1420ق، ج3، ص63.
[89]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير
العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609.
[90]. بحارالانوار، ج43، ص43.
[91]. همان، ص41.
[92]. اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.
[93]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص519 و 520 به نقل از معالى السبطين،ج 2 ص 137 و
مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.
[94]. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضى عاملى.
[95]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاى ساختگى مقاتل در اين باره چنين
مىگويد: ... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب
سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين
اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشتهاند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسى
منكر شود كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...»
[96]. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج4، ص313.
[97]. همان.
[98]. همان.
[99]. المنتخب، شيخ فخر الدين طريحى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. و
نيز اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11.
[100]. براى آگاهى از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نورى نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و
مرجان، ص193 و 194.
[101]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102]. كتبى همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحيح شيخ
|117|
هادى يوسفى غروى بر اساس روايات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تا
پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا
حسين نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم:
«ابو مخنف لوط بن يحيى از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار
چنانچه از نقل اعاظم علماى قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مىشود لكن افسوس كه اصل مقتل
بىعيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منكره
مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پارهاى از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند
و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقى نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين
نورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص156 و 157)
[103].
[104]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص140 - 142.
[105]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[106]. الارشاد، ص449.
[107]. المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اكسير العبادات فى اسرار الشهادات،
ج3، ص5.
[108]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان، ص194 مىگويد، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى از
منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او ياد مىكند.
[109]. ميرزا حسين نورى كه خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اكسير العبادات فى اسرار الشهادات بوده
درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبى را نقل مىكند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نورى
و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهرانى، سيد روضهخوان عربى كتاب بدون اوّل و آخر و بدون
سندى را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن
استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار
واهيه احتمال نمىرود كه از مؤلفات عالمى باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اما
پس از چند روز به مناسبتى يكى از فضلاى معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را از
سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهىّ عنه را در كتاب خود درج
كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براى مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء
را باز نمود.
آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين مىگويد:
«فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء
بى نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آن
كاشف از خرابى كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور.
و آنگاه به ذكر بعضى از گزارشهاى عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و
ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان مىپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و
168).
[110]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص56.
[111]. وقعة الطف، ص200.
[112]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص129 و 130.
[113]. همان.
|118|
[114]. لهوف، ص142.
[115]. ارشاد، ص462.
[116]. وقعة الطف، ص245 و 246.
[117]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواريخ.
[119]. اكسير العبادات فى اسمقدمه
پژوهشگر نهضت حسينى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت
قرين مىبيند كه ناخودآگاه با شنيدن نامكربلاى حسين(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى
|80|
مىشود. و هرگاه قدم را از نهضتفراتر گذاشته و به بررسى سيره آن حضرت(ع) در سرتاسر
زندگىاش بپردازد، بهوضوح شاهد حضور اين عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوار
مىباشد. به گونهاى كه اگربخواهيم تجلّىصفت كمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقب
آن حضرت (ع) برگزينيم، شايدمناسبترين گزينه درباره امام حسين (ع) آن است كه آن
حضرت(ع) را «حسين عزيز»بناميم.
جالب آن است كه اين عنصر در نهضت حسينى همانند يك ميدان مغناطيسى قوى عمل
كرده، و اطرافيان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خويشان آن بزرگوار را نيز در شعاع
عمل خود قرار داده است.
جالبتر آنكه محدوده زمانى اين عنصر به حيات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشته
بلكه دوران پس از شهادت، يعنى دوره اسارت اهل بيت آن حضرت(ع) را نيز در برگرفته
است تا آنجا كه مَثَل معروف «شير در زنجير» در مقابل اين عزيزان اسير رنگ مىبازد.
نكته ديگر آنكه نه تنها اين عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسينى
پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور اين عنصر از سوى آن
بزرگواران مىباشيم كه بخشى از آن در گفتار آنها نيز تجلى كرده است كه از آن جمله
مىتوانيم عبارت معروف «هيهات منا الذلّة» را شاهد بياوريم.
و به طور خلاصه اين عنصر چنان بر نهضت حسينى سايه افكنده است كه مىتوانيم آن را
به عنوان يك مقياس، ملاك و اصل كلّى در نظر گرفته و گزارشهاى مورخان درباره اين
نهضت را با اين ترازو بسنجيم و هرگزارشى را كه كمترين شائبه ذلّت در آن باشد،
مردودشمريم.
اما نكته تأسفبار آن است كه در حالىكه مىشود از اين عنصر به بهترين وجه براى تبليغ
مرام حسينى و بلكه تشيع در ميان همه افتخار طلبان بهرهبردارى گردد، اما به علت رواج
نوعى كج فهمى كه در ميان گروههايى از پيروان آن حضرت(ع) در طول تاريخ ايجاد شده
اصل را بر ارائه چهرهاى رقّتبار و حزنانگيز و گريه آور دراين نهضت قرار داده و در اين راه
براى رسيدن به ثواب و يا به هر منظور ديگر، از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت
رويگردان نشده و نتيجه كار خود را در ارائه چهرهاى ذليلانه از امام حسين(ع) اصحاب و
خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است اين نتيجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.
در اين چهره نمايى از نهضت حسينى امام حسين(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود
|81|
مىآيد كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بىرحم ابن زياد ايستاده و براى رفع عطش
خود و اطرافيانش درخواست آب مىنمايد. و گاهى با فرياد «لشكر جگرم از تشنگى
سوخت» قصد نهيب به آنها و احياناً تحت تأثير قرار دادن وجدانهاى خفته آنها را دارد. و
آنگاه كه هيچ طرفى از كارهاى خود نمىبندد، طفل شيرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و
مىگويد: «اگر به من رحم نمىكنيد، لااقل به اين طفل شيرخوار رحم نموده و قطره آبى به
حلق او برسانيد.»
فرياد «العطش» دختركان خيمه نشين چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چارهاى جز
فرستادن علمدارش براى سيراب كردن آنها نمىبيند.
و بالاخره چهره زينب(س) آن شير زن كربلا كه با مرام عزيزانه خود نهضت حسينى را
جلا بخشيد، چهرهاى خوار و ذليل نشان داده شد، و حتى ابايى از كار برد اين دو كلمه درباره
آن بزرگوار ديده نمىشود.
و در اينجا بايد اذعان كرد كه اين شدّت تابناكى فروغ حسينى است كه توانسته خود را از
لابهلاى اين همه تاريكىها و ظلمهايى كه به نام او و در راه او و به اميد نيل به شفاعت او و
ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت
طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شيفته فروغ خود سازد.
و راستى به جز عنوان «معجزه حسينى» چه عنوانى مىتواند بيانگر اين مطلب باشد؟
كليات
1. واژهشناسى
الف. عزت در لغت
اصل واژه عزّت در كلام عرب به معناى سخت، محكم و استوار بودن مىباشد كه همگى
آنان معناى واژه صُلب مىباشد.
اين واژه در آغاز در توصيف جمادات به كار مىرفت، چنانكه مىگفتند:
«اَرْضٌ عزاز»[1] يعنى زمين محكم و استوار.
چنانچه مشاهده مىشود اين معنا يك معناى ايجابى است، اما بعضى از واژه
شناسانعرب بعدها اين واژه را با نوعى تعريف سلبى معرفى كردند، چنانچه راغب در
تعريف آن مىگويد:
|82|
«العزّة حالة مانعة للانسان من ان يغلب»؛[2]
عزّت حالتى است كه باعث مىشود تا كسى نتواند بر انسان غلبه كند.
و زجاج در تعريف عزيز مىگويد: «هو الممتنع فلا يغلبه شىء»[3]؛ عزيز كسى است كه
چيزى بر او غلبه نمىكند.
اما به نظر مىرسد با توجه به ريشه اصلى لغوى آن واژه گزينى اثباتى در تعريف
آنمناسبتر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژههايى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت
معناكردهاند.[4]
اين واژه در اين معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بيانگر حالت و صفتى پسنديده در
يك موجود مىباشد.
ب. عزت در قرآن كريم
در قرآن كريم با آنكه بيشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است[5] اما شاهد موارد
نادرى نيز هستيم كه آن را در معنايى منفى به كار برده است، چنانچه درباره كافران مىفرمايد:
«بل الذين كفروا فى عزة و شقاق»[6]؛
ولى كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»
و يا در مورد بعضى از منافقين مىگويد:
«و اذا قيل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»[7]؛
هرگاه به او گفته مىشود كه تقواى الهى پيشه كن، عزّت او را به گناه مىكشاند.
در توجيه اين دو گانگى مىتوانيم چنين بگوييم كه در ديدگاه قرآن كريم، عزت راستين كه
به معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مىباشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه
مىفرمايد: «فان العزّة للّه جميعاً»[8].
و كسانى كه مانند پيامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مىدارند، از اين عزت الهى نيز
بهرهمند مىشوند، چنانچه مىفرمايد:
«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين»[9].
اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارى
موهوم تصور مىكنند كه به جز غرور كاذب و فريب خود معنايى در برندارد. و از اين رو در
منطق قرآن كريم، كاربرد عزت در اينگونه موارد كاربرد در معناى غير حقيقى خود بوده و
|83|
نوعى مجاز مىباشد وبنابراين همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به كار مىرود. و از اين
رو در اينگونه موارد اين واژه به معانى همچون غرور، فريب، تعقيب و لجاجت ترجمه
مىشود. آرى هم اينانند كه در روز قيامت خداوند با طعنه عزت دروغينشان را ياد آنها
آوردهو مىفرمايد:
«ذق انك انت العزيز الكريم»[10]؛
بچش (عذاب الهى را) كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و گرامى بودى.
و شايد اين جمله براى آنها دردناكتر از نفس عذاب الهى باشد.
ج. عزت در روايات شيعه
در روايات شيعه به اين اصل مهم قرآنى يعنى انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از
راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأكيد شده است. چنانچه حضرت
على(ع) مىفرمايد: «كل عزيز غيره ذليل»[11]؛ يعنى هر عزيزى(به پندار خود) غير از خداوند
ذليل است.
و يا مىفرمايد: «العزيز بغير اللّه ذليل»[12]؛
كسى كه بخواهد از ناحيه غير خداوند عزيز شود، او به ذلّت دچار شده است.
و نيز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنين مىگويد:
«الهى كفى لى عزّاً ان اكون لك عبداً»[13]؛
خدايا! در عزّت من همين بس كه بنده توام.
و يا امام صادق(ع) مىفرمايد:
«من اراد عزّاً بلا عشيرة و غنى بلامال و هيبة بلاسلطان فلينقلْ من ذل معصية اللّه الى
عزطاعته»[14]؛
كسى كه مىخواهد بدون داشتن خويشان عزيز شود و بدون داشتن مال بىنياز گردد و بدون
داشتن قدرت داراى ابهت باشد، بايد از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى كه تنها در اطاعت از
اوست منتقل گردد.
همچنين روايتى را كه عزيزترين مصداق عزّت را تقوا دانسته مىتوان از اين باب دانست،
چنانچه حضرت على(ع) مىفرمايد:
«لا عزّ اعزّ من التقوى»[15].
همچنين در اين روايات به صفاتى كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم
|84|
مىآورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندى و رفعت براى
انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)
چنين آمده است:
«لا عزّ كالحلم»[16]؛
هيچ عزتى مانند بردبارى و حلم نيست.
و يا امام باقر(ع) درباره طمع بريدن از اموال مردم چنين مىفرمايد:
«اليأس مما فى ايدى الناس عزّ للمؤمن فى دينه»[17]؛
نااميدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دينش را فراهم مىآورد.
و نيز در همين مورد امام على(ع) در كلامى كوتاه مىفرمايد:
«اقنع تعزّ»[18]؛
قناعت كن تاعزيز شوى.
همچنانكه امام حسين(ع) نيز به پيروى از پدرش هنگامى كه از او تعريف عزت را
مىخواهند، او آن را به بىنيازى از مردم كه همان قناعت است، تعريف مىكند.[19] و نكته
پايانى و لطيف آنكه طبق ديدگاه روايات شيعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اين
گوهرى است كه اختيار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراين مؤمن هميشه بايد
همانند خداوند عزيز باشد. امام صادق(ع) در روايتى اين نكته لطيف را چنين بيان مىكند.
«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلاً؛ اما تسمع
قولالله عزوجل يقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزاً و لا يكون
ذليلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل
مندينه شىء»[20]؛
خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذليل باشد.
آيا سخن خداى متعال را نمىشنوى كه مىفرمايد: «عزت، تنها از آن خداوند و پيامبرش و
مؤمنان است» پس مؤمن هميشه عزيز است و هرگز ذليل نيست. سپس فرمود: مؤمن از كوه
هم عزيزتر (سختتر) است زيرا از كوه با كلنگها تكه سنگهايش كنده مىشود، اما از دين
مؤمن هرگز چيزى كم نمىشود.»
2. امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسين(ع) به نوعى برجستگى مسأله
عزت را در آنها مشاهده مىكنيم، به گونهاى كه مىتوانيم عزتطلبى را محور زندگانى آن
حضرت(ع) به حساب آوريم.
|85|
حال براى روشنتر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسين(ع) و مرام امام حسين(ع) به
بررسى موضوع مىپردازيم:
الف. عزت در كلام امام حسين(ع):
مهمترين نكته درباره عزّت از ديدگاه امام حسين(ع) تأكيد آن حضرت(ع) بر اين اصل
قرآنى است كه عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد بايد به
او متمسك شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه اين چنين با خداوند مناجات مىكند:
«يا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولياؤه بعزّه يعتزّون»[21]،
اى كسى كه خود را به جايگاه بلند و ارجمند اختصاص دادهاى به گونهاى كه دوستانت با تمسّك
به عزت تو كسب عزت مىكنند.
و نيز مىگويد:
«يا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذليلاً فَاَعَزَّنى»[22]؛
اى كسى كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزيز گردانيد.
و در جاى ديگر در مقام بيان انحصار مىگويد:
«انت الذى اَعْزَزْت»؛[23]
تنها تو هستى كه عزيز مىگردانى.
طبق اين ديدگاه تمسّك به هر چه غير خدايى است در راه كسب عزت، در حقيقت تمسك
بهامر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در يكى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره
كسانى كه مال دنيا را وسيله كسب عزت مىدانند، چنين آمده است:
«ايعتز الفتى بالمال زهواً و ما فيها يفوت عن اعتزاز»[24]؛
آيا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد كسب عزت از مال بر مىآيد، در حالى كه در مال چيزى
است كه باعث از بين رفتن عزت مىگردد.
همين ديدگاه است كه دنيا و آنچه را كه در آن است به هيچ انگاشته و مىگويد:
«هل الدنيا و ما فيها جميعاً سوى ظلّ يزول مع النهار»[25]؛
آيا دنيا و همه آنچه در آن است به جز سايهاى است كه با رفتن روز، از بين مىرود.
اين ديدگاه چنان قدرتى به انسان مىدهد كه در برابر تمام عزيزان دروغين ايستادگى كرده
و آنها را به هيچ مىانگارد و در مقابل آنها فرياد مىزند كه:
«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛
شيوه ما ترس نيست.
|86|
و تا آنجا پيش مىرود كه مرگ در راه كسب عزّت حقيقى را بر زندگانى ذلّت بارى كه در
راه كسب عزّت دروغين سپرى مىشود، برتر مىداند و مىگويد:
«موت فى عزّ خيرٌ من حياة فى ذلّ»[26].
و چنين مرگى را سعادت دانسته و حيات ذلت بار در زير بار ستم ظالمان را جز
دلزدگىنمىداند:
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الابرما»[27]
و چنين است كه هنگامى كه او را از مرگ مىترسانند، بر مىآشوبد و مىگويد: مرگ در راه
كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگانى جاويد نيست:
«...ما اهون الموت على سبيل نيل العزّ و احياء حق، ليس الموت فى سبيل العزّ الاحياة خالدة و
ليست الحياة مع الذلّ الا الموت الذى لا حياة معه»[28].
آرى عزتى را كه به منبع حقيقى اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هيچ وسيله
ديگرى قابل زوال نيست، چنانچه حضرت(ع) خود مىفرمايد؛
«مرحباً بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لا
ابالى بالقتل»[29]؛
خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهيد توانست مجد و عزت و شرفم را نابود
كنيد، پس چه باك از مرگ.
ب. عزت در مرام امام حسين(ع)
مرام و سيره امام حسين(ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر
امرى محال مىنمايد.
امام(ع) چنان اين اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتى در آخرين
لحظات زندگانى حاضر نيست لباسى را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن
را بر تن مىكردند.
آن حضرت(ع) در واپسين دقايق زندگانى خود براى آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه
نماند، درخواست لباسى كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارك
(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذيرفتند و فرمود:
«لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة»[30]؛
نه، اين لباس كسى است كه دچار ذلّت شده است.
|87|
در اينجا براى آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشنتر مشاهده كنيم، مرورى بر بعضى
از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام(ع) خواهيم داشت.
1. هنگامى كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براى دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با
يزيد، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت كرد، امام(ع) براى آنكه مبادا غافلگير شده
و رفتارى مذلّتآميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادى از ياران
و خويشان خود را در حالىكه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود
برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل
الرسول ادخلوا» (اى آل پيامبر(ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر
چه به شما دستور دادم انجام دهيد.[31] كه البته نيازى به انجام اين عمل احساس نشد.
2. هنگامى كه امام(ع) در مجلس خصوصى وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن
حكم او را تهديد به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزيزانه خطاب به مروان
چنينگفت:
«به خداوند سوگند اگر كسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود،
زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دريابى،
قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»[32]
آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامى آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و
بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن مىداند:
«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و
يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا يبايع لمثله»[33].
3. از بزرگترين سرافكندگىهاى بزرگان قريش و از جمله بنى اميه آن بود كه در جريان
فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه مىتوانست همه آنها را از دم تيغ
بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعنى
آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مىنويسد:
«و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق»[34]؛
ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچگاه همانند طليق به
حسابنمىآيد.
|88|
و در جاى ديگر خطاب به او چنين مىنگارد:
«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم»[35]؛
طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داورى در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندى
درجات آنها.
امام حسين(ع) در حالىكه دست او از هرگونه حكومت و قدرتى كوتاه است، بدون
واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بنى اميه
مىگردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بيان
مىكند، مىفرمايد:
«قد سمعتُ رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة على آل ابىسفيان و على الطلقاء
ابناءالطلقاء»،[36]
شنيدم رسول خدا(ص) مىفرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان
طلقاء حرام است.
4. امام(ع) چنان بيعت با فردى مانند يزيد را ذلت بار مىداند كه حاضر نيست آن را به هر
قيمتى حتى اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب
نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين مىفرمايد:
«يا اخى! و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجأٌ و لا مأوىً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً»[37].
5. هنگامى كه امام(ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوى مكه مىبيند، حاضر نيست
همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلى به مسير ادامه دهد بلكه همراه
با خاندان خود قدم در جاده اصلى مدينه - مكه مىگذارد و هنگامى كه پسر عمويش مسلم بن
عقيل از او مىخواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعى را در پيش
گيرند، مىفرمايد:
«اى پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانههاى مكه نيفتد اين جاده را ترك
نخواهم كرد.»[38]
6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجى عزيزانه است.
امام(ع) در آستانه خروج خطبهاى ايراد كرد، و بدون آنكه ذرهاى ضعف نشان دهد و يا
بخواهد با وعده و وعيدهاى غير واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نمايد، با عباراتى
سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد مىكند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براى انسان
به ميان آورده و آن را همانند زيبايى مىداند كه گردنبند به گردن دختر جوان مىدهد؛
|89|
«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جيدالفتاة».
و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به
اشتياق يعقوب براى ديدار يوسف تشبيه مىكند و در
پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهى خود
فرا مىخواند:
«من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا على لقاء الله
نفسه فليرحل معنا فاننى راحل مصبحاً
انشاءالله تعالى»[39]؛
كسى كه مىخواهد خون خود را در راه ما بدهد و
خود را براى ديدار خداوند آماده كرده است، به
همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست
خداوند كوچ خواهم كرد.
7. امام(ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق
با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند
مرتبه كردن كلمةالله اعلام مىدارد.
آن حضرت(ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كسانى
توصيف مىكند كه به طاعت شيطان در آمدهاند و
پيروى خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده
و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول
خود درآوردهاند، مىفرمايد:
«و انا اولى من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و
الجهاد فى سبيله لتكون كلمة الله هى العليا»[40]؛ و من برترين كسى هستم كه در راه يارى دين خدا
و عزيز كردندين او (پس از آنكه اين حاكمان آن
را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا
كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد.
8. هنگامى كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،
هانى و عبدالله بن يقطر را مىشنود و اوضاع را در
ظاهر بر خلاف مراد خود مىبيند، به اين نكته متوجه
|90|
مىشود كه عدهاى از همراهان او با اميد دسترسى آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسيدن
به مال و منال با او همراه شدهاند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن
دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت(ع) از
موضعى عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها مىفرمايد:
«..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام»[41]؛
ما برگردن هيچكس عهدى نداريم، هر كس مىخواهد، از ما جدا شود.
و در نقلى ديگر چنين آمده كه حضرت(ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت:
«ايها الناس! فمن كان منكم يصبر على حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا
فلينصرفعَنّا»[42]؛
اى مردم هر كس از شما كه مىتواند در مقابل تيزى شمشير و ضربه نيزه پايدارى كند همراه ما
بيايد و هر كس نمىتواند از ما جدا شود.
9. در اشعارى كه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است
نيز عزتطلبى موج مىزند. امام(ع) به جاى آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند
فضيلتى را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت(ع) به آن نايل خواهد شد،
مىستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را
نيزمىآورده:
«و ان تكن الابد ان للموت انشأت فقتل امرىء بالسيف فى الله افضل»[43]؛
اگر سرانجام بدنهاى انسانى مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير
برترين سرنوشت است.
10. اولين برخورد امام حسين(ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعنى لشكر هزار نفرى حرّ بن
يزيد نيز نمونه كاملى از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است.
لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام(ع) مىرسند، اولين سخنى كه
از امام(ع) مىشنوند، دستور امام(ع) به ياران خود است كه مىفرمايد: «اين گروه را همراه با
اسبانشان از آب سيراب كنيد.»[44]
11. هنگامى كه حرّ اصرار مىكند كه امام(ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع
گرفته و مىفرمايد:
«الموت ادنى من ذالك»[45]؛
مرگ نزديكتر از اين خواسته است.
|91|
و هنگامى كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد مىكند، امام(ع) به اشعارى متمسك
مىشود كه از جمله آنها اين بيت است:
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيراً و جاهد مسلماً»[46]؛
به راه خود ادامه مىدهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى كه قصدى نيك داشته و در راه خدا
جهاد كند، ننگ نيست.
12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق مىرسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به
حرّ، امام(ع) راهى را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهى شود.
دراين ميان يكى از ياران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى كه قبيلهاش در آن نزديكىها
سكونت دارند، به امام(ع) پيشنهاد مىنمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد
قبيله و با توجه به موانع طبيعى همچون كوههاى بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل
سپاهيانى كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز مىباشند، حمله نمايند. امام(ع) اين تصميم را با
توجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح مىفرمايد:
«ما با اين گروه به توافقى دست يافتهايم كه نمىتوانيم خلاف آن عمل كنيم.»[47]
13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از
امام حسين(ع) و يارانش براى يزيد بيعت بگيرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامى در بدترين
موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:
«لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»[48]؛
هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نمىكنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته
شوم، پس خوشا چنين مرگى.
14. در شب عاشورا و هنگامى كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظيم
كوفه حتمى شد كه قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسين(ع) و همه يارانش نداشت، امام(ع) در
حالىكه به يارى تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به
نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگرى اتكا ندارد. امام(ع) در اين شب
خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها مىخواهد تا
از سياهى شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و
در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد.[49] كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و
كرامت خود را نشان داده و هيچيك از آنها صحنه معركه را ترك نمىكنند.
|92|
15. در همين شب، امام(ع)، براى آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار
نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او مىخواهد كه پس از شهادت امام(ع)،
پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحههاى محتوى ذلّت نسرايد.[50]
ج. عزّت حسينى در روز عاشورا
شايد بتوان گفت كه اگر بخواهيم تجلّى و مظهر كامل صفت عزت الهى را در روى زمين
مشاهده نماييم، چارهاى جز آن نداشته باشيم كه آن را در حسين(ع) و آن هم در روز عاشورا
مشاهده كنيم.
در اين روز امام(ع) با نيروى اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى كه فقط
تعداد نفرات آن صدها برابر نيروى آن حضرت(ع) بود ايستادگى كرده و سخن مىگويد كه تو
گويى دو سپاه، با هم برابر مىباشند. در آغاز امام با روحيهاى بلند، سپاه كوچك خود را
همانند يك ارتش عظيم آرايش نظامى داد و براى آن (قلب و) ميمنه و ميسره تعيين كرد.[51] و
شعار «يا محمد» را بر خود و سپاهيانش بر مىگزيند.[52]
در حالىكه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها
نگرانيشان از يكطرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از يك سو بجنگند، بدون آنكه
نگران خيمههاى حرم باشند.[53] و در اين روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بيفكنند تا
دشمن نتواند به خيمهها دسترس پيدا كند.[54]
هنگامى كه دو سپاه مقابل هم صفآرايى كردند و امام(ع) و يارانش سپاه عظيم و دشمن را
مشاهده كردند، بى آنكه خم به ابرو بياورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلى خود
چنين مناجات كرد:
«اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فىكل امر نزل بىثقةو عدّة،كم من
همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلُّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوّ انزلته بك و
شكوته اليك رغبة منى عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولى كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و
منتهى كل رغبة»[55]؛
بار خدايا! تو پشتيبان من در هر اندوه و اميد من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشكلى كه
براى من پيش آمد، پشتيبان و ياريگر من مىباشى. چه فراوان گرفتارى كه در آن قلبها
مىلرزد و چارهها رخ بر مىبندد و دوست خوار مىكند و دشمن شماتت مىنمايد، اما من چون
تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكايت كردم و تو آن گرفتارى را برطرف كردى.
پس تو صاحب نعمت و نيكويى و سرانجام هر اميدى هستى.
|93|
در همين هنگام شقىترين افراد دشمن يعنى شمر بن ذىالجوشن به سپاه امام(ع) نزديك
شده و بناى فحاشى را مىگذارد، مسلم بن عوسجه كه تيراندازى ماهر است از امام (ع)
مىخواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تير خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه
خطاب به مسلم مىگويد:
«او را هدف قرار نده، زيرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»[56]
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود
با اشاره به درخواست عبيدالله بن زياد از او، اين چنين عزت خود را به نمايش مىگذارد:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبى الله ذالك
لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حميّةٌ و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة
اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».[57]
«آگاه باشيد كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است يا با شمشير
كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلت پوشم (با يزيد بيعت كنم) ولى ذلّت از ما بسيار دور است
و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامنهاى پاك و افراد با حمعيّت و مردان با
غيرت چنين كارى را بر ما نمىپسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند
كريمان و بلندان ترجيح دهيم. بدانيد من با آنكه يار و ياورم كم است با شما مىجنگم.»
و پس از آنكه قيس بن اشعث يكى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مىخواهد كه به
حكم پسر عمويش (يزيد) سر بنهد و به او اميد مىدهد كه يزيد با او رفتار ناشايستى نخواهد
داشت، امام برآشفته و قاطعانه مىگويد:
«لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبيد»،[58]
نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمىدهم و مانند بردگان فرار نمىكنم (اقرار به گناه
خود نمىكنم.)
و در اين هنگام عمر بن سعد تيرى به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله مىدهد و
امام(ع) نيز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنين فرمان مىدهد:
«قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم اليكم»[59]؛
خداوند شما را رحمت كند، به پاخيزيد و به سوى مرگى كه چارهاى جز آن نيست بشتابيد كه
اين تيرها فرستادگان اين گروهند كه شما را به جنگ مىخوانند.
و در بحبوحه نبرد، در حالىكه هر چه آتش نبرد بيشتر فروزان مىگردد، چهره امام و يارانش
نورانىتر و برافروختهتر مىشود و اطمينان نفس و آرامش قلب و دل آنها بيشتر مىگردد،
امام(ع) رو به يارانش كرده و چنين آنها را به پايدارى تشويق مىكند:
|94|
«صبراً بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة و
النعيم الدائمة»[60]؛
اى فرزندان كريمان و بزرگواران، پايدارى كنيد كه مرگ فقط پُلى است كه شما را از سختى و
تنگى به بهشتهاى گسترده و نعمتهاى ابدى عبور مىدهد.
اشعار و رجزهاى امام حسين(ع) در روز عاشورا بخش ديگرى است كه به خوبى عزت و
كرامت آن بزرگوار را به نمايش گذاشته و آن را جاودان مىسازد. در اين رجزها گاهى امام(ع)
با آهنگى سنگين به خاندان خود افتخار نموده، و چنين مىسرايد:
«انا ابن على الطهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدى رسول الله اكرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى يدعى ذوالجناحين جعفر
و فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدى و الوحى بالخير يذكر»[61]،
من پسر على آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همين افتخار در هنگام فخر ورزى مرا
كفايت مىكند.
جدم پيامبر خدا يعنى بزرگوارترين مردمان است و ما روشنايى خداوند در روى زمين
هستيم كه نور افشانى مىكنيم.
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمويم جعفر است كه او را ذوالجناحين خواندهاند.
در خاندان ما كتاب راستين خداوند نازل شد و در خاندان ما هميشه هدايت و وحى
زبانزد بوده است.
و گاهى ناسپاسى و جنايات گروه مقابل را ياد آور شده.[62] و در هنگامى بى وفايى دنيا را در
اشعار خود متذكر مىگردد.[63]
و در هنگام حمله به ميمنه و ميسره دشمن خود را چنين معرفى مىكند:
«انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى امضى على دين النبى(ص)»[64]
من حسين بن على هستم، سوگند خوردهام كه عقب نشينى نكنم و روى برنگردانم، من از
خاندان پدرم حمايت كرده و بر دين پيامبر خدا(ص) پايدارم.
و در زمانى كه تعداد زيادى از لشكريان مقابل را به هلاكت رسانيده، بر خود مىبالد و
چنين مىسرايد:
|95|
«القتل اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار»[65]؛
كشته شدن بر پذيرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.
در مقابل اين مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود را
نشان داده، در واپسين لحظات زندگانى امام(ع)، اين نمايش را در حدّ پايينترين درجه
رذالت به انجام مىرساند، و در مقابل چشمان تيزبين و غيرتمند امام رو به سوى خيمههاى
حرم مىآورد، در اين هنگام امام(ع) كه خستگى نبرد در مقابل سپاه عظيم دشمن را در مقابل
اين رذالت به فراموشى سپرده، روبهسوى آنها آورده و فرياد بر مىآورد،
«ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى
دنياكم هذه و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛
«واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد ترسان نيستيد، پس لااقل
در دنياى خود آزاد مرد باشيد. اگر چنانچه خود گمان مىكنيد عرب هستيد، به اصل و حسب
خود برگرديد.
با شنيدن اين فرياد شمر سر برگرداند، و گفت:
«اى پسر فاطمه چه مىگويى؟
و امام(ع) ادامه داد:
«انى اقول اقاتلكم وتقاتلوننىو النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم
من التعرض لحرمى مادمت حيّاً»؛[66]مىگويم من با شما جنگ مىكنم وشما با من مىجنگيدو
زنان هيچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما به حرم
من تعرّض كنند.»
دشمن از اين غيرت و عزت حسينى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جايى
مىرساند كه از اين خصيصه الهى حسين(ع) سوء استفاده مىكند. در بحبوحه نبرد عاشورا در
حالى كه تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگين دشمن را مىشكافد
و خود را به نهر فرات مىرساند و در حالىكه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه
ذليلى از سپاه دشمن فرياد بر مىآورد كهاى حسين(ع) تو از نوشيدن آب لذت مىبرى در
حالىكه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.
حسين(ع) با شنيدن اين خبر دروغين بيتاب مىشود و آب را ريخته و با سرعت به سمت
حرم مىرود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مىبيند.[67]
و در آخرين لحظات حيات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى يار نزديكتر شده،
|96|
چهرهاش نورانىتر گشته و قلبش آرامش بيشتر گرفته تا آنجا كه حميد بن مسلم گزارشگر
واقعه كه از سپاه دشمن مىباشد، جمله تاريخى خود را اين چنين بر زبان مىآورد:
«فوالله ما رأيت مكثوراً[مكسوراً خ ل] قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا
امضى جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فينشكف عن يمينه و عن
شماله انكشاف المعزى اذا شد فيها الذئب.»؛[68]
سوگند به خداوند هيچ مغلوبى(كسىكه دشمن از هرسو احاطه كرده است) را مانند حسين كه
فرزندان وياران واهل بيتش كشته شده باشند، نديدم كه او (با آن همه مصيبت و گرفتارى باز
هم) هرگاه پيادگان سپاه دشمن بر او حملهور مىشدند، شمشير مىكشيد و آنها را مانند گله
گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق مىساخت.
و سرانجام هنگام وصل فرا رسيد و اين عزيز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از
همه ماسوا برگرفت و چنين به درگاه خداوند مناجات مىكند:
«صبراً على قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى، رب سواك و لا معبود غيرك،
صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له...؛[69]
خداوندا بر قضاى تو پايدارى مىكنم كه هيچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فريادرس كمك
خواهان من هيچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حكم تو اى فريادرس بىفريادرسان صبر
مىكنم...»
3. اطرافيان امام حسين(ع) و عزّت
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسينى چنان نورافشان بود كه اطرافيان آن حضرت(ع) را
نيز روشنايى بخشيد و باعث شد تا تاريخ شاهد صحنههاى به يادماندنى از عزت اطرافيان آن
حضرت نيز باشد.
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسينى سراسر شور و حماسه و عزت است، اما
در اينجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونههايى اشاره مىكنيم:
الف. عزت خاندان امام حسين(ع)
1. هنگامى كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقيل را در كوفه دريافت كرد براى آنكه نظر
اصحاب خود و به ويژه فرزندان عقيل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چيست؟
مسلم كشته شده است.
بنى عقيل با قاطعيت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمىگرديم تا انتقام خون مسلم را بگيريم و يا آنكه به آن چه او به
|97|
آن نايل شد، نايل شويم.»
امام(ع) كه خود قصد قطعى براى ادامه مسير
داشت، فرمود: «و لا خير فى العيش بعد هؤلاء».[70]
بعد از اينان خيرى در زندگانى نيست.
و دستور ادامه مسير را داد.
2. در منزل ثعلبيه امام حسين(ع) خوابى ديد كه
تعبير آن خبر شهادت كاروانيان بود. امام(ع) (از شوق)
به گريه افتاد، فرزندش على(ع) كه اين صحنه را
مىديد وقتى از علت گريه آگاه شد، از پدر پرسيد:
«اَوَلَسْنا على الحق؟»
آيا ما بر حق نيستيم؟
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:
«اذاً لا نبالى بالموت».
دراين صورت از مرگ باكى نخواهيم داشت.
و امام(ع) او را دعاى خير كرد.[71]
3. شمر كه با امالبنين، مادر حضرت عباس(ع) هم
قبيله بود، براى فرزندان او از ابن زياد امان نامه
گرفتهبود. عصر روز تاسوعا اين امان نامه را بر
آنهاعرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب
به او گفتند:
«خدا تو و امان نامهات را لعنت كند، آيا به ما امانمىدهى
در حالىكه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»[72]
و بدين ترتيب با قاطعيت و عزت تمام اين امان
نامه را رد كردند.
ب. عزت اصحاب امام حسين(ع)
اوج عزت اصحاب و خويشان امام(ع) را بايد در
|98|
شب عاشورا مشاهده كنيم، هنگامى كه امام(ع) از آنها مىخواهد تا با استفاده از تاريكى شب
او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دريابند، همگى آنها يكصدا وفادارى خود را در
يارى آن حضرت(ع) ابراز ميدارند.
سخنان آن بزرگواران در اين مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائيان را نشان
مىدهد.گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاريخى نقل شده، گوشهاى از كرامت
آنهاهويدامىشود،[73] اما در اينجا تنها به ذكر سخنان زهير بن قين اكتفا مىكنيم كه
عرضه داشت:
«به خداوند سوگند! دوست مىداشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همين كيفيت هزار
مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيت را از آسيب
دشمنان نگهدارى كند.»[74]
آرى در اين هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بيشتر هويدا مىشود كه فرمود:
«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خيراً من اصحابى و لا اهل بيت ابرّ و لا اوصل من
اهلبيتى»؛[75]
من يارانى بهتر (باوفاتر) و نيكوتر از ياران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خود
نيكوكارتر كه حق خويشاوندى را بهتر ادا كنند، نمىشناسم.
و همينها بودند كه در روز عاشورا با شكوهترين صحنهها را به نمايش گذاشتند. چنانچه
درباره آنها چنين گفته شد، كه همگى از همديگر براى كشته شدن در راه يارى امام خود
سبقت مىگرفتند. آنانكه خود را مصداق اين شعر شاعر عربى جلوه داده بودند كه چنين
سروده بود:
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخيل بين مدعس و مكردس
لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا يتهافتون الى ذهاب الانفس»؛
آنان گروهى هستند كه در حالى كه دشمن نيزه در دست و با آرايش نظامى در مقابل آنها صف
آرايى كرده بود از آنان براى دفع گرفتارى كمك خواسته مىشد، آنان قلبهاى خود را بر روى
زرهها مىپوشيدند و در راه از دست دادن جانهاى خود مىشتافتند.[76]
سخنان، خطبهها، اشعار و رجزهاى اينان در روز عاشورا نيز بهترين گواه عزتطلبى
آنهاست، رجزهايى كه در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزتطلبى آرزوى شهادت و
دست بر نداشتن از يارى امام خود تا پاى جان سروده شده است كه خوشبختانه بيشتر آنها در
منابع ضبط گشته است.[77]
|99|
ج. عزت زنان كربلايى
زنان حاضر در واقعه نيز گوشهاى ديگر از عزتطلبى را در روز عاشورا به نمايش
گذاشتند كه دراين مورد علاوه بر زنان اهل بيت(ع) مىتوانيم ماجراى اموهب مادر وهب بن
جناح كلبى را شاهد بياوريم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته
شدن سفارش نمود.
همچنين همسر او صحنهاى ديگر از عزتطلبى را رقم زد و آن اينكه بعد از مشاهده
جراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشويق شوهرش پرداخت.[78]
شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعيد بن عبدالله حنفى رنگ ديگرى به خود گرفت. زيرا
او بود كه خود را سپر بلاى امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرين بار نماز به جا
آورد و با معبود خويش راز و نياز كند. و هنگامى كه نماز امام(ع) به پايان رسيد، سعيد به
وصل يار رسيد و جان به جانان تسليم كرد.[79]
د. اسيران عزيز، پيام آوران عزت حسينى
پس از شهادت امام حسين(ع) عهده دارى رساندن پيام عزتطلبى نهضت حسينى به
دوش اسيران كربلا افتاد كه آنان همچون شيران در زنجير علاوه بر آنكه خود لحظهاى در
پيش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پيروز كوچكترين نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلكه
توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسينى در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند
تا پيام عزت حسينى در كربلا دفن نشده و شهرهايى چون كوفه و شام را در نوردد و بدين
ترتيب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.
آرى اين زينب بود كه فرمان برادر مبنى بر بىتابى نكردن در فراق عزيزان را[80] كاملاً مورد
توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بيت(ع) باشد.
و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهرى عبيدالله بن زياد نهراسيد و حماسهاى
ديگر آفريد و با گفتن «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر»[81] (تنها فاسق است كه مفتضح
مىشود و بدكاره است كه دروغ مىگويد - كنايه از ابن زياد -). خشم او را به اوج رسانيد.
و در همين مجلس بود كه زينب سخن تاريخى خود را به زبان آورد و آن اينكه:
«ما رأيت الا جميلاً»[82]
در سرتاسر صحنه كربلا جز زيبايى از معبود خود نديدم.
|100|
و هموست كه در مجلس يزيد كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و
مجلس با شكوه به مناسبت پيروزىاش بر قوىترين دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه
را به اوج رسانيده و با خطاب «يا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) كه يادآور ننگ ابدى يزيد
و پدرانش مىباشد، او را مخاطب قرار داده و با يادآورى عزت آل البيت (ع) و به ويژه امام
حسين(ع) با اين سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مىكشد:
«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و
لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد وجمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا
لعنة الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا
بالشهادة و الرحمة...»[83]؛
يزيد! هر آنچه خواهى مكر و فريب و سعى خود را به كار گير ولى بدان كه هر چه تلاش و مكر به
كارگيرى، باز هرگز توان آن را ندارى كه ياد نيكوى ما را از يادها بيرون ببرى، تو هرگز قدرت آن
را ندارى كه وحى ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازى و به عمق فضيلت ما دسترسى پيدا كنى و
هرگز نخواهى توانست ننگ اين عملى كه انجام دادى از بين ببرى، رأى و نظرت رو به نابودى
است و روزگارت جز چند روز نيست و جمعيت اطرافت متفرق خواهند شد. (يادآر) روزى را كه
منادى ندا مىدهد، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدايى را كه پرورگار
عالميان است همو كه اولين ما را با سعادت و مغفرت و آخرين ما را با شهادت و رحمت سرافراز
كرد....
و اين على بن الحسين(ع) بود كه صحنههاى ديگرى از عزت حسينى را به نمايش
گذاشت و با آنكه اسيرى در بند بود، همچو شير خروشيد و نشان داد كه خون غيرتمند و
عزيز پدر در رگهاى او جريان دارد.
همو بود كه در مجلس ابن زياد كه سعى داشت كشته شدن امام حسين(ع) را به خداوند
نسبت دهد، با شجاعت ايستاد و ثابت كرد كه اين مردمان نابخرد بودند كه پدرش را به
شهادت رسانيدند[84] و خشم ابن زياد را تا آنجا برانگيخت كه دستور قتل او را صادر كرد و اين
زينب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛[85]
تو را اگر به خداوند ايمان دارى، سوگند مىدهم كه اگر مىخواهى او را بكشى مرا هم با او
بكش باعث نجات او شد.
و همو بود كه در مجلس يزيد كه شاميان جرأت ابراز كوچكترين مخالفت را با او ندارند،
شجاعانه بر روى چوبها (اعواد كنايه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را
يادآور شده و مىگويد:
«ايهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ايها الناس انا ابن
|101|
مكة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خير من حج و طاف و سعى و لبَّى....»[86]
اى مردمان!هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد وكسى كه مرا نمىشناسد بداند كه حسب و
نسب من چنين است، من پسر مكه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترين مردمان
هستم كه حج بهجا آورد....
و هموست كه با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» يزيد را مورد
خطاب قرار داده و شجاعانه مىپرسد: يزيد! محمد جد توست يا جد من، اگر بگويى كه
جدّتوست كه دروغ گفته و كفر ورزيدهاى و اگر گمان دارى كه جد من است، پس چرا
خانداناو را كشتى؟ [87]
4. اصل عزت، مقياسى براى نقد گزارشهاى نهضت حسينى
اگر كسى حسين(ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت
خود را از راه مطالعه منابع و نوشتههاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را كه در
بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود مىبيند، عنصر عزت است، به گونهاى كه با
مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست مىآيد كه در ميان تحريفات
نهضت حسينى، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شده
است و در بعضى از موارد به ضد خود يعنى ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع
مطالعاتى مبلغان و مداحان حسينى را كه بيشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظيم شعائر
اسلامى و شيعى ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با
شكوه و پرشور حسينى كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعى غيرتمند و پرشور
تشكيل مىدهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبى درباره مظهريت حسين(ع) براى
غيرت و عزت الهى است كمترين موضوعى كه درباره آن سخن گفته مىشود، همين غيرت و
عزت حسينى است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين(ع) از ميان كتب
تاريخى و راه يافتن او به محافل مردمى از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاى آنكه
مبلغان نهضت حسينى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف اين
نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل
اصيل و هدف والا در مجالس حسينى به شمار آورده و براى رسيدن به آن، خود را مجاز به
نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاى آنكه عزت حسينى محور مجالس قرار گيرد،
اصل رقّت مياندار معركه شد كه براى رسيدن به آن در بسيارى از موارد چارهاى جز عبور از
|102|
ذلّت نديدند. بدينگونه كه براى رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبى را
نقل كنند كه مضمونى جز ارائه چهرهاى ذليلانه از امام حسين(ع)، عاشورا، اسراى كربلا و
اهل بيت عصمت(ع) ندارد.
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه مىرساند كه مسأله عطش و تشنگى
كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حالىكه
اين مسأله در اينگونه مجالس تمامى ابعاد اين نهضت را تحتالشعاع قرار داده و حتى باعث
لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين(ع)آن مظهر عزت را
مشاهده مىكنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتى در زير شمشير شمر از عطش خود
مىنالد و از قاتل خود مىخواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و
قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مىگيرد و مىگويد: صبر كن تا پدرت از حوض
كوثر تو را سيراب كند.[88]
گاهى فرزند كوچك و شير خوارهاش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براى
او درخواست آب مىنمايد[89] و گاهى از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را مىشنود كه در
بحبوحه نبرد از تشنگى مىنالد و از همانجا از پدر درخواست آب مىكند و پدر را به
گريهمىاندازد.[90]
و گاهى از درون خيمهها فرياد العطش پرده نشينان حسينى را به آسمان مىرسانند[91] و
هنگامى كه قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبيه مىكنند، از زبان
فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين
معرفى مىكنند كه او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنين نوشت:
«هذا قبر الحسين(ع) الذى قتلوه عطشانا»[92].
سپس همگام با محوريت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند كه هر چه بيشتر
اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايى كه در منابع معتبر كمتر مىتوان از آنها ردپايى پيدا
كرد كه از اين دست، مىتوان واژههايى چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به
جايى مىرسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين(ع) با راهب ديرانى پس از شهادتش
اين سخنان را براى زبان آن رأس جعل مىكنند كه در هنگام معرفى خود فرمود:
«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطان
بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذى خذلونى
|103|
الكفرة بارض كربلا»[93].
دراين ميدان كمتر دانشمندى همانند ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان و شهيد
مطهرى در تحريفات عاشورا را مىيابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان
مجالس مطلوب حسينى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همينها نيز هزينه
سنگينى را براى گفتههاى خود متحمل شدند تا جايىكه در بعضى از نقاط تا مرز تكفير اين
بزرگان پيش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شيعه را وادار مىسازد تا در نقد سخنان
روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين(ع) اقدام به نوشتن نمايند.[94]
و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسى جرأت
گام زدن در آن راه را مىنمايد.
نكتهاى كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار مىگيرد آن است كه حديث سازى براى
تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما
در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين
قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسشها و شبهاتش پيرامون نهضت حسينى(ع) در
اينگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت
امام(ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صورى بوده و نه به قصد
شناخت صورت مىگيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين
در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين(ع) را در
اذهان آنان فراهم مىآورد و در دراز مدت موجبات بدبينى به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث
مىشود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر
جوانب مختلف سيره امام(ع) بسيارى از اصول و مبانى را ناديده گرفته و چهرهاى مخدوش
از امام(ع) ارائه مىكنند و خود را مصداق كامل ضربالمثل فارسى «كور كردن چشم براى
سرمه كشيدن آن» مىسازند. و كار را تا آنجا مىرسانند كه موجبات معرفى شدن شيعه به
عنوان «بيت كذب» را فراهم مىسازند.[95]
تلاش ما در بخشهاى پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسينى از
آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونههاى فراوانى از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعى و
انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكى براى
شناخت روايات و گزارشهاى دروغين از راستين بهرهگيريم و به اصطلاح به نقد محتوايى
|104|
اينگونه روايات بپردازيم.
به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسينى مىتواند در رديف اصول كلامى شيعه همانند
عصمت پيامبر(ص) و امام(ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايى
روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به
امام(ع) ردّ مىنمايند، هر چند از نظر سندى در درجه بالايى از صحّت و اتقان باشد كه
خوشبختانه با بررسى سندى همه روايات اين چنينى در مىيابيم كه همه آنها رواياتى بدون
سند معتبر و مستند مىباشند و بسيارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر
ساخته شدهاند.
حال در اينجا به عنوان مثال به برخى از گزارشهاى مخالف با عزت پرداخته و آنها را
نقدمىنماييم:
الف. پيشنهادات ذليلانه امام حسين(ع)
در برخى از گزارشها چنين آمده كه امام حسين(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه
پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام
رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح مىداند، انجام دهد. و سوم آنكه
اجازه دهند امام(ع) به يكى از مرزهاى مملكت اسلامى رفته و در آنجا همانند يك مسلمان
عادى زندگى كند.[96]
از نقل ابو مخنف چنين استفاده مىشود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور
بوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكى ديگر از محدثان به نام
عبدالرحمن بن جندب چنين نقل مىكند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام
حسين(ع) كه يكى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارشهاى كربلاست، به من
چنينگفت كه:
«من با حسين(ع) در طى مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و
نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به
خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام(ع) پيشنهاد قرار دادن دست در
دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخنى
كه امام(ع) در اينباره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير
كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا مىانجامد.»[97]
ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين(ع)، كلمات او، و هدف او از قيام
|105|
ناسازگار است. و مواردى كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه
بعد از آن، دلالت بر نادرستى روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسيله بنى اميه و
انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.
احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با
امام حسين(ع)، براى آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين(ع)
نيالايد و حكومت رى را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتى را از زبان امام
حسين(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كردهاند كه اين پيشنهادات از جانب امام
حسين(ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدى ابو مخنف است كه مىگويد:
حسين(ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامهاى
خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت:
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و
كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.
اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزى كه
خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادى در آنجا زندگى كند و يا آنكه به نزد
اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مىداند، انجام دهد. و در
اين پيشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مىباشد.»
گويى ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنين پيشنهاداتى را داده
باشدو بيشتر احتمال داد كه عمر براى خير خواهى خود چنين مواردى را مطرح كرده
است.از اين رو گفت:
اين نامه مردى خيرخواه براى امير خود و مهربان و دلسوز براى قومش مىباشد.[98]
خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعى جاى خود را باز نكرد. اما گزارشى
شبيه آن و حتى كمى مسخرهتر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادى آن، بيشتر
عزت حسينى را زير سؤال مىبرد و آن اينكه:
«به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه
همه اصحاب و اهل بيت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش
مىكند كه يكى از اين سه كار را از من بپذيرى: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم
رسول خدا (ص) باز گردم.
|106|
عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزى براى من امكان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد:
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء؛
جرعهاى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى خشك شده است.
عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد.
و امام(ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد:
پس اگر تصميم گرفتهايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكى يكى به جنگ من بياييد. و عمر اين
خواسته سوم را قبول كرد.[99]
كهنترين نوشتهاى كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحى
(متوفى 1085ق) است كه بعدها كتب ديگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آن
را از او نقل كرده و نقلهاى مختلف ديگر را نيز ضميمه نمودهاند.
از كتاب «المنتخب» چنين بر مىآيد كه مؤلف آن، روضهها و سخنرانىهاى خود را در
آنبه گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهى به اعتبار يا عدم اعتبار
منقولاتداشته باشد و نيز بدون آنكه براى نوشتههاى خود منبعى را ذكر نمايد. چنانچه در
همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها
فاصله زمانى دارد.[100]
اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارشهاى
رقتانگيز و گريه آور بود به خوبى جاى خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و
به عنوان يكى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار
الشهادات خود در بسيارى از موارد، گزارشهاى عجيب و غريب را از آن نقل مىكند. و
ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن مىپردازند.
تعجب آور است كه برخى عالمان بزرگوار شيعى چگونه راضى مىشوند اين گونه
روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير مىكشند
كه حاضر مىشود براى حفظ جان خود و يا رفع تشنگىاش، پس از آنكه همه اصحاب و
خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست دادهاند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته
و اين خواستههاى ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو
خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر
|107|
جوانمردى! آن جانى دارد بپذيرد.
آرى اين هم از همان دست روايات ساختگى است كه خواسته است عطش را محور همه
وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به
پايين آورد.
ب. درخواست آب در آخرين لحظه زندگى
گزارش سوزناكتر از گزارش قبلى كه اشك را از سنگ در مىآورد آن است كه:
هنگامىكه شمر براى بريدن سر امام(ع) بر روى سينه آن حضرت(ع) مىنشيند امام(ع) با او
به گفتگو مىپردازد و سعى دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتى موفق نمىشود،
خطاب به او مىگويد:
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛
اگر حتماً مىخواهى مرا بكشى، پس جرعهاى آب به من بنوشان».
شمر قاطعانه جواب مىدهد:
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشيد تا مرگ را بچشى. و آنگاه با
مسخرگى ادامه مىدهد:
اى پسر ابى تراب! آيا تو نيستى كه گمان مىكنى پدرت ساقى حوض كوثر است و هر كه را
دوست داشته باشد از آب سيراب مىكند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!
پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاى بدن امام(ع) مىكند، و هر عضوى را كه قطع
مىكند. امام(ع) فرياد مىكشد و ناله مىكند. و در همان هنگام اشعارى مىسرايد و در آنها از
شمر مىخواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.»[101]
نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابى مخنف[102] و نه مقتلى كه بر اساس روايات
طبرى از ابى مخنف تهيه شده[103] نقل مىكند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه
معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارشهاى رقت آور موجب اقبال
بسيارى از مرثيه خوانان به آن شده و تا زمانى نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها
قرار مىگرفت.
از نظر محتوايى ناگفته پيداست كه حسين عزيزى كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشى
از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعنى خداوند كرده و با
|108|
اوبهمناجات مىپردازد، هرگز راضى نمىشود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به
مخلوقپستى زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهينآميز «عليل» از فرزندش
يادكند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختى، بزرگترهايش
راصدا بزند.
به راستى چگونه شيعه عزتمند حسين(ع) راضى به بر زبان راندن چنين
سخنانىمىشود؟
ج. شكايت از كشته شدن
در گزارش امام(ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به
مدد مىطلبد و از عطش و كم ياورى مىنالد و از كشته شدنش گلايه مىكند. كارى كه هيچ
عزيزى آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نمىدهد. عباراتى را كه به آن حضرت در
اين لحظات نسبت دادهاند، چنين است:
«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه!
واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى و
اذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترك مهتوكاً وامّى فاطمة الزهراء...»[104]
جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقيل را
كه ذليلانه برادرش على(ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان
و حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مىدهد. به راستى كدام شجاع
عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگانى خود جد و پدر و برادر و
عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»
د. مرا نكشيد!
گزارش، امام حسين(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه مىايستاند و خواهش
امام(ع) را مبنى بر درخواست نكشتن خود مطرح مىكند:
«اتقواالله ربكم و لا تقتلونى فانه لا يحلّ لكم قتلى و لا انتهاك حرمتى فانى ابن بنت
نبيكموجدتى خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد
اشباب اهل الجنّه»[105]
مرحوم مجلسى اين روايت را با اين الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب كه در
اعتبار نوشته هايش بحث فراوانى است نقل مىكند كه با عزت حسينى منافات كامل دارد.
|109|
بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنىتر
مىشد.همچنين نقل شيخ مفيد كه به جاى اين عبارت منافى عزت، عبارت زير را آورده قابل
پذيرش است:
«فانظروا هل يصلح لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟»[106]
بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما روا و مشروع است؟
ه' . ما را برگردان!
گفته شد كه عزّت خاندان حسينى(ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان
حيات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارشهايى
را كه نشانگر نوعى ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد.
به عنوان مثال، در بعضى از نوشتهها چنين آمده كه: در هنگامى كه امام حسين(ع) به
اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمين ديد
اندوهناك شده و به طرف خيمهها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين
هنگام سكينه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شدهاى؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم
مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد.
و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرم
پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعنى اگر قطا
مرغى سنگخوار» به خود واگذاشته مىشد، مىخوابيد.[107]
اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحى آمده است كه آنرا همانند ديگر گزارشهاى
خود بدون هيچگونه سندى نقل كرده است.
و منبع علامه مجلسى «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب
مىباشد.[108] و كتابهاى ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب
نقلكردهاند.[109]
در گزارش چنين آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمه هاى
حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين
درخواست كرد: «يا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.
|110|
و امام(ع) چنين جواب داد:
«هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مىشدم خود را در اين مهلكه نمىانداختم
و شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان كشانده مىشويد و بدترين عذاب را
متحمل خواهيد شد.»
زينب(س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد:
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و
موهاى خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنين ديد به او فرمود:
دختر مرتضى! آرام باش كه گريههاى طولانى خواهى داشت.»[110]
چنانچه مىبينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب(س) زير سؤال
مىرود، هدف امام(ع) نيز در معرض سؤال قرار مىگيرد، زيرا امامى كه آگاهانه و براى احياى
امر به معروف و نهى از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طى كرده
گويى در آخرين لحظات پشيمان شده و مىگويد: اگر كارى با من نداشتند خود را دراين
مهلكه نمىانداختم (لو تركت ما القيت نفسى فى المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه
حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير مىكند؛ تعبيرى كه در هيچ
گزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.
لازم به يادآورى است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س)
نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام(ع) او را سفارش
بهصبركرد،[111] ديگر هيچ بيتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر
گزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شير خوارهام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين(ع) نيز آميزهاى از ذلّت ديده مىشود و آن
اينكه آن را اينگونه نقل مىكنند كه امام حسين(ع) در لحظات پايانى نبرد به نزد خيمهها
رفتو در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسين!
اينفرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براى او از اين مردمان جرعه آبى درخواست
كن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضاى خود را اين
چنين مطرح كرد:
|111|
«اى قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگى جگرش گُر گرفته
است، باقى مانده پس جرعهاى آب به او بنوشانيد.[112]
اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف مىباشد كه ملا فاضل دربندى به اشتباه آن
را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است.[113]
در حالىكه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشارهاى به درخواست
امام(ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل مىكند:
«..فتقدّم الى باب الخيمة و قال لزينب: ناولينى ولدى الصغير حتى اودّعه فاخذه و اومأ اليه
ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛
حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل
را روى دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير
قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت.[114]
و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد[115] و مقتل ابىمخنف[116] آمده است. اما اين
مقدارچون در نظر بعضى رقت كافى را براى اشك ستاندن نداشت، شروع به
جعلگزارشهايى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنين نقل
كردندكه فرمود:
«يا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»[117]؛
اى مردمان! اگر به من رحم نمىكنيد به اين طفل رحم كنيد.
و يا چنين گزارش كردند:
«يا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛[118]
اى مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است.
و گاهى پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته و
سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتى را ترسيم كردند كه چارهاى نديدند كه
امام(ع) را براى پوشانيدن سر برهنه زينب(س) به صحنه بكشند.[119]
چنانچه ديديم همه اين گزارشهاى شاخ و برگى بدون سند مىباشد. حال بر فرض
صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايى رواست؟
آيا امام(ع) براى به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به
ميان مىآورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابى را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟
|112|
ز. ياران بى وفا:
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام(ع) از همراهان خود
خواست تا هر كس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جدا
شدندو آنانكه ماندند تا پايان پايدارى كردند. زيرا هدفى والاتر از اهداف مادى
داشتندوعزت حسينى آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون
پروانه در برگرفتند.
طبق رواياتيكه در بخشهاى پيشين نقل كرديم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را
بهترين و باوفاترين اصحاب معرفى مىكند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن
مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكارى در روز عاشورا به خوبى
اين سخن امام(ع) را به اثبات مىرسانند،[120] اما دراين ميان گزارش هايى جفاآميز در حق
اصحاب نقل شده كه به يكى از آنها مىپردازيم:
«جناب سكينه نقل مىكند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترك
محزون ديدم، من آنها را نفرين كردم. وقتى عمهام امكلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد:
واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نمىدانم چگونه از دست دشمنان
خلاص شويم، و وقتى پدرم حسين(ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان
بازگرداند.»[121]
اين روايت را بدينگونه فاضل دربندى از كتابى مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام
نورالعيون نقل مىكند، بدون آنكه سلسله سندى براى آن بياورد. همچنين روايت تا حدى
شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) نقل مىكند.[122] كه در صحت
انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اينها همه در حالى است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگرى را از كتب
دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل كرده
كه حاكى از كمال عزت و وفادارى اصحاب مىباشد.[123] و سپس بدون آنكه هيچگونه تذكرى
مبنى بر تناقض اين روايت با آن گزارشها بدهد، به نقل اين روايت مىپردازد.
ح. آخرين سفارشهاى امام حسين(ع) به امام بعد از خود:
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارشهاى خود به امام
بعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مىكند، اما در بعضى از كتب ضعيف آخرين
|113|
سفارشهاى امام(ع) به گونهاى نقل شده كه گويى امام(ع) را انسانى عادى و حتى كمتر از آن
فرض كرده كه الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از
شيعيانش مىخواهد كه براى او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكى از اين گزارشهاى
ساختگى چنين است:
«يا ولدى....انت خليفتى على هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة و
اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل
خواطرهم بلين الكلام...يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريباً فاندبوه و
مضى شهيداً فابكوه»[124]؛
اى فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستى و بدان كه آنان غريبان و
خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمى سرزنش دشمنان و مصيبتهاى دوران آنها را فرا
گرفتهاست. هنگامى كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامى كه دچار وحشت
شدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شيرين تسليت و دلدارى بده...اى فرزندم سلام
مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براى او ندبه كنيد و شهيد
شد پس براى او بگرييد.
چنانچه گفتهشد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادى و تنها به منظور
گرياندن نقل شده و با عقايد كلامى شيعه و عزتحسينى(ع) و خاندانش در تناقض است.
ولى چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّتآميزتر كردن صحنههاى عاشورا، هر
چند ذلت امام(ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنههاى
كربلا همچنان به كار خود ادامه مىدهد و هر سال و پس از آنكه گزارشهاى پيشين ديگر
خاصيت گريهآورى خود را از دست داده، گزارشهاى رقت آورتر و ذلتآميزترى ساخته
مىشود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشى از آن ريشه در عدم
مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر مىافزايد.
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق نديم مرعشلى، بيروت، دارالكتاب العربى،
ص344.
[2]. همان.
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، 1408ق، ج9، ص185.
[4]. همان.
[5]. مانند موارد فراوانى كه به همراه صفات حكيم، حميد، رحيم، وهاب، غفار، عليم، قوىّ، جبّار، مقتدر
براى خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، واژه عزيز).
|114|
[6]. سوره ص،آيه 2
[7]. سوره بقره، آيه 206
[8]. سوره نساء آيه 139 و مشابه آن «فلله العزة جميعاً» سوره فاطر آيه 10.
[9]. سوره منافقون، آيه 8
[10]. دخان آيه 49.
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.
[12]. منتخب ميزان الحكمة، محمد رى شهرى، تلخيص سيد حميد حسينى، چاپ اوّل، قم، دارالحديث،
1422ق، ص346 به نقل از بحارالانوار، ج78، ص10، حديث 67.
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص420.
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص222.
[15]. نهج البلاغه، حكمت شماره 371.
[16]. نهجالبلاغه، حكمت 113.
[17]. منتخب ميزان الحكمة، ص346. به نقل از الكافى، ج2، ص149، ح6.
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج78، ص53، ح90.
[19]. بحارالانوار، ج36، ص384: سئل الحسين(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.
[20]. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج5،
ص63، حديث 1 و مشابه آن ص64، ح6.
[21]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،
ص797.
[22]. همان، ص798.
[23]. همان، ص 799.
[24]. همان، ص831 به نقل از ديوان الامام الحسين(ع)، ص137.
[25]. همان، ص830.
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية، ج44، ص192.
[27]. همان.
[28]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص360 به نقل از احقاق الحق، ج11، ص601.
[29]. همان.
[30]. بحارالانوار، ج45، ص54.
[31]. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، ج5، ص12 و 13.
[32]. همان، ص14.
[33]. همان.
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.
[35]. همان، نامه 28، بند 4.
[36]. الفتوح، ج5، ص17.
[37]. همان، ص21.
[38]. همان، ص22.
[39]. لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقى بخشايشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378،
ص80.
|115|
[40]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص336 به نقل از تذكرة الخواص، ص217.
[41]. وقعة الطف، لوط بن يحيى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقيق محمد هادى يوسفى غزوى، قم، چاپ
سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص166.
[42]. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، مقدمه سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان، چاپ
هفتم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384ق، ص406.
[43]. لهوف، ص94.
[44]. الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسى شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحيح محمد باقر
بهبودى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص426.
[45]. الفتوح، ج5، ص78.
[46]. همان، ص79، وقعة الطف، ص173.
[47]. وقعة الطف، ص175.
[48]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص382، به نقل از اخبار الطوال، ص253.
[49]. وقعة الطف، ص197.
[50]. همان، ص201.
[51]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص422.
[52]. همان، ص497.
[53]. الفتوح، ج5، ص96.
[54]. همان.
[55]. وقعة الطف، ص205، الارشاد، ص447.
[56]. همانها.
[57]. لهوف، ص123 و 124.
[58]. الارشاد، ص450.
[59]. لهوف، ص126.
[60]. موسوعة كلمات الامامالحسين(ع)، ص497 به نقل از معانى الاخبار، ص288.
[61]. بحارالانوار، ج45، ص49.
[62]. همان، ص47. «كفر القوم و قدما رغبوا...»
[63]. همان، ص49.
[64]. همان.
[65]. لهوف، ص144.
[66]. لهوف، ص145 و 146.
[67]. بحارالانوار، ج45، ص51.
[68]. الارشاد، ص466.
[69]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص510.
[70]. وقعه الطف، ص165؛ الارشاد، ص423.
[71]. الفتوح، ج5، ص71.
[72]. وقعة الطف، ص190.
[73]. وقعة الطف، ص197 - 199؛ الفتوح، ج5، ص94 و 95؛ الارشاد، ص442 - 444.
[74]. وقعة الطف، ص199؛ الارشاد، ص442.
|116|
[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.
[76]. لهوف، ص136.
[77]. وقعة الطف، ص217 و پس از آن؛ الفتوح، ج5، ص101 و پس از آن، الارشاد، ص453.
[78]. لهوف، ص130.
[79]. همان، ص136.
[80]. وقعة الطف، ص201.
[81]. همان، ص262.
[82]. الفتوح، ج5، ص122.
[83]. لهوف، ص218.
[84]. وقعة الطف، ص262 و 263.
[85]. همان، ص263.
[86]. الفتوح، ج5، ص133.
[87]. همان.
[88]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،
تحقيق شيخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطية الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،
1420ق، ج3، ص63.
[89]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير
العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609.
[90]. بحارالانوار، ج43، ص43.
[91]. همان، ص41.
[92]. اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.
[93]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص519 و 520 به نقل از معالى السبطين،ج 2 ص 137 و
مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.
[94]. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضى عاملى.
[95]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارشهاى ساختگى مقاتل در اين باره چنين
مىگويد: ... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب
سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين
اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشتهاند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسى
منكر شود كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...»
[96]. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج4، ص313.
[97]. همان.
[98]. همان.
[99]. المنتخب، شيخ فخر الدين طريحى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص451 و 452. و
نيز اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص10 و 11.
[100]. براى آگاهى از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نورى نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و
مرجان، ص193 و 194.
[101]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.
[102]. كتبى همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحيح شيخ
|117|
هادى يوسفى غروى بر اساس روايات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تا
پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا
حسين نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم:
«ابو مخنف لوط بن يحيى از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار
چنانچه از نقل اعاظم علماى قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مىشود لكن افسوس كه اصل مقتل
بىعيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منكره
مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پارهاى از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند
و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقى نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين
نورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص156 و 157)
[103].
[104]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص140 - 142.
[105]. بحارالانوار، ج45، ص6.
[106]. الارشاد، ص449.
[107]. المنتخب، ج2، مجلس نهم، ص452؛ بحارالانوار، ج45، ص47؛ اكسير العبادات فى اسرار الشهادات،
ج3، ص5.
[108]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان، ص194 مىگويد، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى از
منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او ياد مىكند.
[109]. ميرزا حسين نورى كه خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اكسير العبادات فى اسرار الشهادات بوده
درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبى را نقل مىكند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نورى
و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهرانى، سيد روضهخوان عربى كتاب بدون اوّل و آخر و بدون
سندى را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن
استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار
واهيه احتمال نمىرود كه از مؤلفات عالمى باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اما
پس از چند روز به مناسبتى يكى از فضلاى معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را از
سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهىّ عنه را در كتاب خود درج
كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براى مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء
را باز نمود.
آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين مىگويد:
«فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء
بى نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آن
كاشف از خرابى كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور.
و آنگاه به ذكر بعضى از گزارشهاى عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و
ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان مىپردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص167 و
168).
[110]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج3، ص56.
[111]. وقعة الطف، ص200.
[112]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص129 و 130.
[113]. همان.
|118|
[114]. لهوف، ص142.
[115]. ارشاد، ص462.
[116]. وقعة الطف، ص245 و 246.
[117]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص478به نقل از نفس المهموم.
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواريخ.
[119]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص610.
[120]. وقعة الطف، ص197.
[121]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص182.
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكرى، ص 218. همچنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج
11، ص 149.
[123]. اكسير العبادات، ج2، ص178 - 180.
[124]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساكبه ج4، ص351؛ معالى السبطين، ج2،
ص22؛ ذريعة النجاة، ص139.
رار الشهادات، ج2، ص610.
[120]. وقعة الطف، ص197.
[121]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج2، ص182.
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكرى، ص 218. همچنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج
11، ص 149.
[123]. اكسير العبادات، ج2، ص178 - 180.
[124]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص486 به نقل از الدمعة الساكبه ج4، ص351؛ معالى السبطين، ج2،
ص22؛ ذريعة النجاة، ص139.