منتشر شده در: حکومت اسلامی، زمستان 1381، شماره 26
سال: 1381
شماره: 26
رتبه علمی: مشخص نشده
لینک در سایت اصلی: http://www.rcipt.ir/index.aspx?siteid=1&fkeyid=&siteid=1&pageid=142&p=1&g=45&showitem=402#0002

چکیده:
 

عزت طلبى در نهضت امام حسين (ع) اگر بخواهيم تجلى صفت كمال در زندگى هر امام را به‌عنوان لقب آن حضرت برگزينيم، بايد امام حسين (ع) را «حسين عزيز» بناميم. عنصر «عزت» آن‌چنان در قيام امام حسين (ع) حضور دارد كه مى‌‌توان آن را به‌عنوان يك ملاك و اصلى کلی در نظر گرفته و گزارش‌‌هاى مورخان درباره اين نهضت را با اين ترازو سنجيد و هر گزارشى را كه كمترين شائبه ذلت در آن باشد مردود شمرد. متأسفانه به علت رواج نوعى كج‌‌فهمى در ميان گروه‌هایی از پيروان آن حضرت در طول تاريخ، ارائه چهره‌‌اى رقت‌‌بار، حزن‌‌انگيز و گریه‌آور از نهضت عاشورا، اصل قرار گرفته و در اين راستا از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت و ترسيم چهره ذليلانه از آن روى‌‌گردان نشده است. نويسنده در اين مقاله با تبيين مفهوم عزت و نشان دادن آن در كلام و مرام امام حسين (ع) خاندان و اصحاب به‌نقد گزارش‌‌هاى مخالف عزت در نهضت كربلا مى‌‌پردازد.


 مقدمه

 
پژوهشگر نهضت حسينى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت
قرين مى‏بيند كه ناخودآگاه با شنيدن نام‏كربلاى حسين(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى

 

|80|

مى‏شود. و هرگاه قدم را از نهضت‏فراتر گذاشته و به بررسى سيره آن حضرت(ع) در سرتاسر
زندگى‏اش بپردازد، به‏وضوح شاهد حضور اين عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوار
مى‏باشد. به گونه‏اى كه اگربخواهيم تجلّى‏صفت كمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقب
آن حضرت (ع) برگزينيم، شايدمناسب‏ترين گزينه درباره امام حسين (ع) آن است كه آن
حضرت(ع) را «حسين عزيز»بناميم.

 

 
جالب آن است كه اين عنصر در نهضت حسينى همانند يك ميدان مغناطيسى قوى عمل
كرده، و اطرافيان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خويشان آن بزرگوار را نيز در شعاع
عمل خود قرار داده است.

 

 
جالب‏تر آنكه محدوده زمانى اين عنصر به حيات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشته
بلكه دوران پس از شهادت، يعنى دوره اسارت اهل بيت آن حضرت(ع) را نيز در برگرفته
است تا آنجا كه مَثَل معروف «شير در زنجير» در مقابل اين عزيزان اسير رنگ مى‏بازد.

 

 
نكته ديگر آنكه نه تنها اين عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسينى
پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور اين عنصر از سوى آن
بزرگواران مى‏باشيم كه بخشى از آن در گفتار آنها نيز تجلى كرده است كه از آن جمله
مى‏توانيم عبارت معروف «هيهات منا الذلّة» را شاهد بياوريم.

 

 
و به طور خلاصه اين عنصر چنان بر نهضت حسينى سايه افكنده است كه مى‏توانيم آن را
به عنوان يك مقياس، ملاك و اصل كلّى در نظر گرفته و گزارش‏هاى مورخان درباره اين
نهضت را با اين ترازو بسنجيم و هرگزارشى را كه كمترين شائبه ذلّت در آن باشد،
مردودشمريم.

 

 
اما نكته تأسف‏بار آن است كه در حالى‏كه مى‏شود از اين عنصر به بهترين وجه براى تبليغ
مرام حسينى و بلكه تشيع در ميان همه افتخار طلبان بهره‏بردارى گردد، اما به علت رواج
نوعى كج فهمى كه در ميان گروه‏هايى از پيروان آن حضرت(ع) در طول تاريخ ايجاد شده
اصل را بر ارائه چهره‏اى رقّت‏بار و حزن‏انگيز و گريه آور دراين نهضت قرار داده و در اين راه
براى رسيدن به ثواب و يا به هر منظور ديگر، از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت
رويگردان نشده و نتيجه كار خود را در ارائه چهره‏اى ذليلانه از امام حسين(ع) اصحاب و
خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است اين نتيجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.

 

 
در اين چهره نمايى از نهضت حسينى امام حسين(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود

 

|81|

مى‏آيد كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بى‏رحم ابن زياد ايستاده و براى رفع عطش
خود و اطرافيانش درخواست آب مى‏نمايد. و گاهى با فرياد «لشكر جگرم از تشنگى
سوخت» قصد نهيب به آنها و احياناً تحت تأثير قرار دادن وجدان‏هاى خفته آنها را دارد. و
آنگاه كه هيچ طرفى از كارهاى خود نمى‏بندد، طفل شيرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و
مى‏گويد: «اگر به من رحم نمى‏كنيد، لااقل به اين طفل شيرخوار رحم نموده و قطره آبى به
حلق او برسانيد.»

 

 
فرياد «العطش» دختركان خيمه نشين چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چاره‏اى جز
فرستادن علمدارش براى سيراب كردن آنها نمى‏بيند.

 

 
و بالاخره چهره زينب(س) آن شير زن كربلا كه با مرام عزيزانه خود نهضت حسينى را
جلا بخشيد، چهره‏اى خوار و ذليل نشان داده شد، و حتى ابايى از كار برد اين دو كلمه درباره
آن بزرگوار ديده نمى‏شود.

 

 
و در اينجا بايد اذعان كرد كه اين شدّت تابناكى فروغ حسينى است كه توانسته خود را از
لابه‏لاى اين همه تاريكى‏ها و ظلم‏هايى كه به نام او و در راه او و به اميد نيل به شفاعت او و
ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت
طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شيفته فروغ خود سازد.
و راستى به جز عنوان «معجزه حسينى» چه عنوانى مى‏تواند بيانگر اين مطلب باشد؟

 

كليات

1. واژه‏شناسى

الف. عزت در لغت

 
اصل واژه عزّت در كلام عرب به معناى سخت، محكم و استوار بودن مى‏باشد كه همگى
آنان معناى واژه صُلب مى‏باشد.

 

 
اين واژه در آغاز در توصيف جمادات به كار مى‏رفت، چنانكه مى‏گفتند:

 

 
«اَرْضٌ عزاز»[1] يعنى زمين محكم و استوار.

 
چنانچه مشاهده مى‏شود اين معنا يك معناى ايجابى است، اما بعضى از واژه
شناسان‏عرب بعدها اين واژه را با نوعى تعريف سلبى معرفى كردند، چنانچه راغب در
تعريف آن مى‏گويد:

 

 

|82|

«العزّة حالة مانعة للانسان من ان يغلب»؛[2]

عزّت حالتى است كه باعث مى‏شود تا كسى نتواند بر انسان غلبه كند.

 
و زجاج در تعريف عزيز مى‏گويد: «هو الممتنع فلا يغلبه شى‏ء»[3]؛ عزيز كسى است كه
چيزى بر او غلبه نمى‏كند.

 

 
اما به نظر مى‏رسد با توجه به ريشه اصلى لغوى آن واژه گزينى اثباتى در تعريف
آن‏مناسب‏تر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژه‏هايى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت
معناكرده‏اند.[4]

 

 
اين واژه در اين معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بيانگر حالت و صفتى پسنديده در
يك موجود مى‏باشد.

 

ب. عزت در قرآن كريم

 
در قرآن كريم با آنكه بيشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است[5] اما شاهد موارد
نادرى نيز هستيم كه آن را در معنايى منفى به كار برده است، چنانچه درباره كافران مى‏فرمايد:

 

«بل الذين كفروا فى عزة و شقاق»[6]؛

ولى كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»

 
و يا در مورد بعضى از منافقين مى‏گويد:

 

«و اذا قيل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»[7]؛

هرگاه به او گفته مى‏شود كه تقواى الهى پيشه كن، عزّت او را به گناه مى‏كشاند.

 
در توجيه اين دو گانگى مى‏توانيم چنين بگوييم كه در ديدگاه قرآن كريم، عزت راستين كه
به معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مى‏باشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه
مى‏فرمايد: «فان العزّة للّه جميعاً»[8].

 

 
و كسانى كه مانند پيامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مى‏دارند، از اين عزت الهى نيز
بهره‏مند مى‏شوند، چنانچه مى‏فرمايد:

 

«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين»[9].

 
اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارى
موهوم تصور مى‏كنند كه به جز غرور كاذب و فريب خود معنايى در برندارد. و از اين رو در
منطق قرآن كريم، كاربرد عزت در اينگونه موارد كاربرد در معناى غير حقيقى خود بوده و

 

|83|

نوعى مجاز مى‏باشد وبنابراين همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به كار مى‏رود. و از اين
رو در اينگونه موارد اين واژه به معانى همچون غرور، فريب، تعقيب و لجاجت ترجمه
مى‏شود. آرى هم اينانند كه در روز قيامت خداوند با طعنه عزت دروغينشان را ياد آنها
آورده‏و مى‏فرمايد:

 

«ذق انك انت العزيز الكريم»[10]؛

بچش (عذاب الهى را) كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و گرامى بودى.

 
و شايد اين جمله براى آنها دردناك‏تر از نفس عذاب الهى باشد.

 

ج. عزت در روايات شيعه

 
در روايات شيعه به اين اصل مهم قرآنى يعنى انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از
راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأكيد شده است. چنانچه حضرت
على(ع) مى‏فرمايد: «كل عزيز غيره ذليل»[11]؛ يعنى هر عزيزى(به پندار خود) غير از خداوند
ذليل است.

 

 
و يا مى‏فرمايد: «العزيز بغير اللّه ذليل»[12]؛

 

 
كسى كه بخواهد از ناحيه غير خداوند عزيز شود، او به ذلّت دچار شده است.

 

 
و نيز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنين مى‏گويد:

 

«الهى كفى لى عزّاً ان اكون لك عبداً»[13]؛

خدايا! در عزّت من همين بس كه بنده توام.

 
و يا امام صادق(ع) مى‏فرمايد:

 

«من اراد عزّاً بلا عشيرة و غنى بلامال و هيبة بلاسلطان فلينقلْ من ذل معصية اللّه الى
عزطاعته»[14]؛

كسى كه مى‏خواهد بدون داشتن خويشان عزيز شود و بدون داشتن مال بى‏نياز گردد و بدون
داشتن قدرت داراى ابهت باشد، بايد از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى كه تنها در اطاعت از
اوست منتقل گردد.

 
هم‏چنين روايتى را كه عزيزترين مصداق عزّت را تقوا دانسته مى‏توان از اين باب دانست،
چنانچه حضرت على(ع) مى‏فرمايد:

 

«لا عزّ اعزّ من التقوى‏»[15].

 
هم‏چنين در اين روايات به صفاتى كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم

 

|84|

مى‏آورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندى و رفعت براى
انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)
چنين آمده است:

 

«لا عزّ كالحلم»[16]؛

هيچ عزتى مانند بردبارى و حلم نيست.

 
و يا امام باقر(ع) درباره طمع بريدن از اموال مردم چنين مى‏فرمايد:

 

«اليأس مما فى ايدى الناس عزّ للمؤمن فى دينه»[17]؛

نااميدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دينش را فراهم مى‏آورد.

 
و نيز در همين مورد امام على(ع) در كلامى كوتاه مى‏فرمايد:

 

«اقنع تعزّ»[18]؛

قناعت كن تاعزيز شوى.

 
همچنانكه امام حسين(ع) نيز به پيروى از پدرش هنگامى كه از او تعريف عزت را
مى‏خواهند، او آن را به بى‏نيازى از مردم كه همان قناعت است، تعريف مى‏كند.[19] و نكته
پايانى و لطيف آنكه طبق ديدگاه روايات شيعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اين
گوهرى است كه اختيار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراين مؤمن هميشه بايد
همانند خداوند عزيز باشد. امام صادق(ع) در روايتى اين نكته لطيف را چنين بيان مى‏كند.

 

«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلاً؛ اما تسمع
قول‏الله عزوجل يقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزاً و لا يكون
ذليلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل
من‏دينه شى‏ء»[20]؛

خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذليل باشد.
آيا سخن خداى متعال را نمى‏شنوى كه مى‏فرمايد: «عزت، تنها از آن خداوند و پيامبرش و
مؤمنان است» پس مؤمن هميشه عزيز است و هرگز ذليل نيست. سپس فرمود: مؤمن از كوه
هم عزيزتر (سخت‏تر) است زيرا از كوه با كلنگ‏ها تكه سنگ‏هايش كنده مى‏شود، اما از دين
مؤمن هرگز چيزى كم نمى‏شود.»

2. امام حسين(ع) و عزّت

 
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسين(ع) به نوعى برجستگى مسأله
عزت را در آنها مشاهده مى‏كنيم، به گونه‏اى كه مى‏توانيم عزت‏طلبى را محور زندگانى آن
حضرت(ع) به حساب آوريم.

 

 

|85|

حال براى روشن‏تر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسين(ع) و مرام امام حسين(ع) به
بررسى موضوع مى‏پردازيم:

 

الف. عزت در كلام امام حسين(ع):

 
مهم‏ترين نكته درباره عزّت از ديدگاه امام حسين(ع) تأكيد آن حضرت(ع) بر اين اصل
قرآنى است كه عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد بايد به
او متمسك شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه اين چنين با خداوند مناجات مى‏كند:

 

«يا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولياؤه بعزّه يعتزّون»[21]،

اى كسى كه خود را به جايگاه بلند و ارجمند اختصاص داده‏اى به گونه‏اى كه دوستانت با تمسّك
به عزت تو كسب عزت مى‏كنند.

 
و نيز مى‏گويد:

 

«يا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذليلاً فَاَعَزَّنى»[22]؛

اى كسى كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزيز گردانيد.

 
و در جاى ديگر در مقام بيان انحصار مى‏گويد:

 

«انت الذى اَعْزَزْت»؛[23]

تنها تو هستى كه عزيز مى‏گردانى.

 
طبق اين ديدگاه تمسّك به هر چه غير خدايى است در راه كسب عزت، در حقيقت تمسك
به‏امر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در يكى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره
كسانى كه مال دنيا را وسيله كسب عزت مى‏دانند، چنين آمده است:

 
«ايعتز الفتى بالمال زهواً و ما فيها يفوت عن اعتزاز»[24]؛

آيا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد كسب عزت از مال بر مى‏آيد، در حالى كه در مال چيزى
است كه باعث از بين رفتن عزت مى‏گردد.

 
همين ديدگاه است كه دنيا و آنچه را كه در آن است به هيچ انگاشته و مى‏گويد:

 
«هل الدنيا و ما فيها جميعاً سوى ظلّ يزول مع النهار»[25]؛

آيا دنيا و همه آنچه در آن است به جز سايه‏اى است كه با رفتن روز، از بين مى‏رود.

 
اين ديدگاه چنان قدرتى به انسان مى‏دهد كه در برابر تمام عزيزان دروغين ايستادگى كرده
و آنها را به هيچ مى‏انگارد و در مقابل آنها فرياد مى‏زند كه:

 

«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛

شيوه ما ترس نيست.

 

|86|

و تا آنجا پيش مى‏رود كه مرگ در راه كسب عزّت حقيقى را بر زندگانى ذلّت بارى كه در
راه كسب عزّت دروغين سپرى مى‏شود، برتر مى‏داند و مى‏گويد:

 

«موت فى عزّ خيرٌ من حياة فى ذلّ»[26].

 
و چنين مرگى را سعادت دانسته و حيات ذلت بار در زير بار ستم ظالمان را جز
دلزدگى‏نمى‏داند:

 
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الابرما»[27]

 
و چنين است كه هنگامى كه او را از مرگ مى‏ترسانند، بر مى‏آشوبد و مى‏گويد: مرگ در راه
كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگانى جاويد نيست:

 

«...ما اهون الموت على سبيل نيل العزّ و احياء حق، ليس الموت فى سبيل العزّ الاحياة خالدة و
ليست الحياة مع الذلّ الا الموت الذى لا حياة معه»[28].

 
آرى عزتى را كه به منبع حقيقى اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هيچ وسيله
ديگرى قابل زوال نيست، چنانچه حضرت(ع) خود مى‏فرمايد؛

 

«مرحباً بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لا
ابالى بالقتل»[29]؛

خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهيد توانست مجد و عزت و شرفم را نابود
كنيد، پس چه باك از مرگ.

ب. عزت در مرام امام حسين(ع)

 
مرام و سيره امام حسين(ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر
امرى محال مى‏نمايد.

 

 
امام(ع) چنان اين اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتى در آخرين
لحظات زندگانى حاضر نيست لباسى را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن
را بر تن مى‏كردند.

 

 
آن حضرت(ع) در واپسين دقايق زندگانى خود براى آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه
نماند، درخواست لباسى كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارك
(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذيرفتند و فرمود:

 

«لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة»[30]؛

نه، اين لباس كسى است كه دچار ذلّت شده است.

 

|87|

 
در اينجا براى آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشن‏تر مشاهده كنيم، مرورى بر بعضى
از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام(ع) خواهيم داشت.

 

 
1. هنگامى كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براى دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با
يزيد، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت كرد، امام(ع) براى آنكه مبادا غافلگير شده
و رفتارى مذلّت‏آميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادى از ياران
و خويشان خود را در حالى‏كه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود
برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل
الرسول ادخلوا» (اى آل پيامبر(ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر
چه به شما دستور دادم انجام دهيد.[31] كه البته نيازى به انجام اين عمل احساس نشد.

 

 
2. هنگامى كه امام(ع) در مجلس خصوصى وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن
حكم او را تهديد به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزيزانه خطاب به مروان
چنين‏گفت:

 

 
«به خداوند سوگند اگر كسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود،
زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دريابى،
قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»[32]

 

 
آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامى آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و
بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن مى‏داند:

 

«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و
يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا يبايع لمثله»[33].

 
3. از بزرگترين سرافكندگى‏هاى بزرگان قريش و از جمله بنى اميه آن بود كه در جريان
فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه مى‏توانست همه آنها را از دم تيغ
بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعنى
آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.

 

 
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مى‏نويسد:
«و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق»[34]؛

 

 
ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچ‏گاه همانند طليق به
حساب‏نمى‏آيد.

 

 

|88|

و در جاى ديگر خطاب به او چنين مى‏نگارد:

 

«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم»[35]؛

طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داورى در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندى
درجات آنها.

 
امام حسين(ع) در حالى‏كه دست او از هرگونه حكومت و قدرتى كوتاه است، بدون
واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بنى اميه
مى‏گردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بيان
مى‏كند، مى‏فرمايد:

 

«قد سمعتُ رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة على آل ابى‏سفيان و على الطلقاء
ابناءالطلقاء»،[36]

شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان
طلقاء حرام است.

 
4. امام(ع) چنان بيعت با فردى مانند يزيد را ذلت بار مى‏داند كه حاضر نيست آن را به هر
قيمتى حتى اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب
نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين مى‏فرمايد:

 

«يا اخى! و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجأٌ و لا مأوىً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً»[37].

 
5. هنگامى كه امام(ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوى مكه مى‏بيند، حاضر نيست
همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلى به مسير ادامه دهد بلكه همراه
با خاندان خود قدم در جاده اصلى مدينه - مكه مى‏گذارد و هنگامى كه پسر عمويش مسلم بن
عقيل از او مى‏خواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعى را در پيش
گيرند، مى‏فرمايد:

 

«اى پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانه‏هاى مكه نيفتد اين جاده را ترك
نخواهم كرد.»[38]

 
6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجى عزيزانه است.

 

 
امام(ع) در آستانه خروج خطبه‏اى ايراد كرد، و بدون آنكه ذره‏اى ضعف نشان دهد و يا
بخواهد با وعده و وعيدهاى غير واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نمايد، با عباراتى
سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد مى‏كند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براى انسان

 

 
به ميان آورده و آن را همانند زيبايى مى‏داند كه گردن‏بند به گردن دختر جوان مى‏دهد؛

 

 

|89|

«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جيدالفتاة».

 
و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به
اشتياق يعقوب براى ديدار يوسف تشبيه مى‏كند و در
پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهى خود
فرا مى‏خواند:

 

«من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا على لقاء الله
نفسه فليرحل معنا فاننى راحل مصبحاً
ان‏شاءالله تعالى»[39]؛

كسى كه مى‏خواهد خون خود را در راه ما بدهد و
خود را براى ديدار خداوند آماده كرده است، به
همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست
خداوند كوچ خواهم كرد.

 
7. امام(ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق
با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند
مرتبه كردن كلمةالله اعلام مى‏دارد.

 

 
آن حضرت(ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كسانى
توصيف مى‏كند كه به طاعت شيطان در آمده‏اند و
پيروى خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده
و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول
خود درآورده‏اند، مى‏فرمايد:

 

«و انا اولى من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و
الجهاد فى سبيله لتكون كلمة الله هى العليا»[40]؛ و من برترين كسى هستم كه در راه يارى دين خدا
و عزيز كردن‏دين او (پس از آنكه اين حاكمان آن
را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا
كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد.

 
8. هنگامى كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،
هانى و عبدالله بن يقطر را مى‏شنود و اوضاع را در
ظاهر بر خلاف مراد خود مى‏بيند، به اين نكته متوجه

 

 

|90|

مى‏شود كه عده‏اى از همراهان او با اميد دسترسى آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسيدن
به مال و منال با او همراه شده‏اند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن
دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت(ع) از
موضعى عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها مى‏فرمايد:

 

«..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام»[41]؛

ما برگردن هيچكس عهدى نداريم، هر كس مى‏خواهد، از ما جدا شود.

 
و در نقلى ديگر چنين آمده كه حضرت(ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت:

 

«ايها الناس! فمن كان منكم يصبر على حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا
فلينصرف‏عَنّا»[42]؛

اى مردم هر كس از شما كه مى‏تواند در مقابل تيزى شمشير و ضربه نيزه پايدارى كند همراه ما
بيايد و هر كس نمى‏تواند از ما جدا شود.

 
9. در اشعارى كه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است
نيز عزت‏طلبى موج مى‏زند. امام(ع) به جاى آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند
فضيلتى را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت(ع) به آن نايل خواهد شد،
مى‏ستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را
نيزمى‏آورده:

 
«و ان تكن الابد ان للموت انشأت         فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله افضل»[43]؛

اگر سرانجام بدن‏هاى انسانى مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير
برترين سرنوشت است.

 
10. اولين برخورد امام حسين(ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعنى لشكر هزار نفرى حرّ بن
يزيد نيز نمونه كاملى از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است.

 

 
لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام(ع) مى‏رسند، اولين سخنى كه
از امام(ع) مى‏شنوند، دستور امام(ع) به ياران خود است كه مى‏فرمايد: «اين گروه را همراه با
اسبانشان از آب سيراب كنيد.»[44]

 

 
11. هنگامى كه حرّ اصرار مى‏كند كه امام(ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع
گرفته و مى‏فرمايد:

 

«الموت ادنى من ذالك»[45]؛

مرگ نزديكتر از اين خواسته است.

 

|91|

و هنگامى كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد مى‏كند، امام(ع) به اشعارى متمسك
مى‏شود كه از جمله آنها اين بيت است:

 
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيراً و جاهد مسلماً»[46]؛

به راه خود ادامه مى‏دهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى كه قصدى نيك داشته و در راه خدا
جهاد كند، ننگ نيست.

 
12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق مى‏رسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به
حرّ، امام(ع) راهى را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهى شود.

 

 
دراين ميان يكى از ياران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى كه قبيله‏اش در آن نزديكى‏ها
سكونت دارند، به امام(ع) پيشنهاد مى‏نمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد
قبيله و با توجه به موانع طبيعى همچون كوه‏هاى بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل
سپاهيانى كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز مى‏باشند، حمله نمايند. امام(ع) اين تصميم را با
توجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح مى‏فرمايد:

 

«ما با اين گروه به توافقى دست يافته‏ايم كه نمى‏توانيم خلاف آن عمل كنيم.»[47]

 
13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از
امام حسين(ع) و يارانش براى يزيد بيعت بگيرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامى در بدترين
موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:

 

«لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»[48]؛

هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نمى‏كنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته
شوم، پس خوشا چنين مرگى.

 
14. در شب عاشورا و هنگامى كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظيم
كوفه حتمى شد كه قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسين(ع) و همه يارانش نداشت، امام(ع) در
حالى‏كه به يارى تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به
نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگرى اتكا ندارد. امام(ع) در اين شب
خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها مى‏خواهد تا
از سياهى شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و
در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد.[49] كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و
كرامت خود را نشان داده و هيچ‏يك از آنها صحنه معركه را ترك نمى‏كنند.

 

 

|92|

 
15. در همين شب، امام(ع)، براى آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار
نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او مى‏خواهد كه پس از شهادت امام(ع)،
پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحه‏هاى محتوى ذلّت نسرايد.[50]
ج. عزّت حسينى در روز عاشورا

 
شايد بتوان گفت كه اگر بخواهيم تجلّى و مظهر كامل صفت عزت الهى را در روى زمين
مشاهده نماييم، چاره‏اى جز آن نداشته باشيم كه آن را در حسين(ع) و آن هم در روز عاشورا
مشاهده كنيم.

 

 
در اين روز امام(ع) با نيروى اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى كه فقط
تعداد نفرات آن صدها برابر نيروى آن حضرت(ع) بود ايستادگى كرده و سخن مى‏گويد كه تو
گويى دو سپاه، با هم برابر مى‏باشند. در آغاز امام با روحيه‏اى بلند، سپاه كوچك خود را
همانند يك ارتش عظيم آرايش نظامى داد و براى آن (قلب و) ميمنه و ميسره تعيين كرد.[51] و
شعار «يا محمد» را بر خود و سپاهيانش بر مى‏گزيند.[52]

 

 
در حالى‏كه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها
نگرانيشان از يك‏طرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از يك سو بجنگند، بدون آنكه
نگران خيمه‏هاى حرم باشند.[53] و در اين روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بيفكنند تا
دشمن نتواند به خيمه‏ها دسترس پيدا كند.[54]

 

 
هنگامى كه دو سپاه مقابل هم صف‏آرايى كردند و امام(ع) و يارانش سپاه عظيم و دشمن را
مشاهده كردند، بى آنكه خم به ابرو بياورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلى خود
چنين مناجات كرد:

 

«اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فىكل امر نزل بىثقةو عدّة،كم من
همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلُّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوّ انزلته بك و
شكوته اليك رغبة منى عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولى كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و
منتهى كل رغبة»[55]؛

بار خدايا! تو پشتيبان من در هر اندوه و اميد من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشكلى كه
براى من پيش آمد، پشتيبان و ياريگر من مى‏باشى. چه فراوان گرفتارى كه در آن قلب‏ها
مى‏لرزد و چاره‏ها رخ بر مى‏بندد و دوست خوار مى‏كند و دشمن شماتت مى‏نمايد، اما من چون
تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكايت كردم و تو آن گرفتارى را برطرف كردى.
پس تو صاحب نعمت و نيكويى و سرانجام هر اميدى هستى.

 

|93|

در همين هنگام شقى‏ترين افراد دشمن يعنى شمر بن ذى‏الجوشن به سپاه امام(ع) نزديك
شده و بناى فحاشى را مى‏گذارد، مسلم بن عوسجه كه تيراندازى ماهر است از امام (ع)
مى‏خواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تير خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه
خطاب به مسلم مى‏گويد:

 

«او را هدف قرار نده، زيرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»[56]

 
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود
با اشاره به درخواست عبيدالله بن زياد از او، اين چنين عزت خود را به نمايش مى‏گذارد:

 

«الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبى الله ذالك
لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حميّةٌ و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة
اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».[57]

«آگاه باشيد كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است يا با شمشير
كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلت پوشم (با يزيد بيعت كنم) ولى ذلّت از ما بسيار دور است
و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن‏هاى پاك و افراد با حمعيّت و مردان با
غيرت چنين كارى را بر ما نمى‏پسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند
كريمان و بلندان ترجيح دهيم. بدانيد من با آنكه يار و ياورم كم است با شما مى‏جنگم.»

 
و پس از آنكه قيس بن اشعث يكى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مى‏خواهد كه به
حكم پسر عمويش (يزيد) سر بنهد و به او اميد مى‏دهد كه يزيد با او رفتار ناشايستى نخواهد
داشت، امام برآشفته و قاطعانه مى‏گويد:

 

«لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبيد»،[58]

نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمى‏دهم و مانند بردگان فرار نمى‏كنم (اقرار به گناه
خود نمى‏كنم.)

 
و در اين هنگام عمر بن سعد تيرى به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله مى‏دهد و
امام(ع) نيز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنين فرمان مى‏دهد:

 

«قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم اليكم»[59]؛

خداوند شما را رحمت كند، به پاخيزيد و به سوى مرگى كه چاره‏اى جز آن نيست بشتابيد كه
اين تيرها فرستادگان اين گروهند كه شما را به جنگ مى‏خوانند.
و در بحبوحه نبرد، در حالى‏كه هر چه آتش نبرد بيشتر فروزان مى‏گردد، چهره امام و يارانش
نورانى‏تر و برافروخته‏تر مى‏شود و اطمينان نفس و آرامش قلب و دل آنها بيشتر مى‏گردد،
امام(ع) رو به يارانش كرده و چنين آنها را به پايدارى تشويق مى‏كند:

 

|94|

«صبراً بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة و
النعيم الدائمة»[60]؛

اى فرزندان كريمان و بزرگواران، پايدارى كنيد كه مرگ فقط پُلى است كه شما را از سختى و
تنگى به بهشت‏هاى گسترده و نعمت‏هاى ابدى عبور مى‏دهد.

 
اشعار و رجزهاى امام حسين(ع) در روز عاشورا بخش ديگرى است كه به خوبى عزت و
كرامت آن بزرگوار را به نمايش گذاشته و آن را جاودان مى‏سازد. در اين رجزها گاهى امام(ع)
با آهنگى سنگين به خاندان خود افتخار نموده، و چنين مى‏سرايد:

 
«انا ابن على الطهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدى رسول الله اكرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى يدعى ذوالجناحين جعفر
و فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدى و الوحى بالخير يذكر»[61]،

 
من پسر على آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همين افتخار در هنگام فخر ورزى مرا
كفايت مى‏كند.

 
جدم پيامبر خدا يعنى بزرگوارترين مردمان است و ما روشنايى خداوند در روى زمين
هستيم كه نور افشانى مى‏كنيم.

 
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمويم جعفر است كه او را ذوالجناحين خوانده‏اند.

 
در خاندان ما كتاب راستين خداوند نازل شد و در خاندان ما هميشه هدايت و وحى
زبانزد بوده است.

 
و گاهى ناسپاسى و جنايات گروه مقابل را ياد آور شده.[62] و در هنگامى بى وفايى دنيا را در
اشعار خود متذكر مى‏گردد.[63]

 

 
و در هنگام حمله به ميمنه و ميسره دشمن خود را چنين معرفى مى‏كند:

 
«انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى امضى على دين النبى(ص)»[64]

 
من حسين بن على هستم، سوگند خورده‏ام كه عقب نشينى نكنم و روى برنگردانم، من از
خاندان پدرم حمايت كرده و بر دين پيامبر خدا(ص) پايدارم.

 

 
و در زمانى كه تعداد زيادى از لشكريان مقابل را به هلاكت رسانيده، بر خود مى‏بالد و
چنين مى‏سرايد:

 

 

|95|

«القتل اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار»[65]؛

كشته شدن بر پذيرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.

 
در مقابل اين مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود را
نشان داده، در واپسين لحظات زندگانى امام(ع)، اين نمايش را در حدّ پايين‏ترين درجه
رذالت به انجام مى‏رساند، و در مقابل چشمان تيزبين و غيرتمند امام رو به سوى خيمه‏هاى
حرم مى‏آورد، در اين هنگام امام(ع) كه خستگى نبرد در مقابل سپاه عظيم دشمن را در مقابل
اين رذالت به فراموشى سپرده، روبه‏سوى آنها آورده و فرياد بر مى‏آورد،

 

«ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى
دنياكم هذه و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛

«واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد ترسان نيستيد، پس لااقل
در دنياى خود آزاد مرد باشيد. اگر چنانچه خود گمان مى‏كنيد عرب هستيد، به اصل و حسب
خود برگرديد.

 
با شنيدن اين فرياد شمر سر برگرداند، و گفت:

 
«اى پسر فاطمه چه مى‏گويى؟

 
و امام(ع) ادامه داد:

«انى اقول اقاتلكم وتقاتلوننىو النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم
من التعرض لحرمى مادمت حيّاً»؛[66]مى‏گويم من با شما جنگ مى‏كنم وشما با من مى‏جنگيدو
زنان هيچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما به حرم
من تعرّض كنند.»

 
دشمن از اين غيرت و عزت حسينى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جايى
مى‏رساند كه از اين خصيصه الهى حسين(ع) سوء استفاده مى‏كند. در بحبوحه نبرد عاشورا در
حالى كه تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگين دشمن را مى‏شكافد
و خود را به نهر فرات مى‏رساند و در حالى‏كه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه
ذليلى از سپاه دشمن فرياد بر مى‏آورد كه‏اى حسين(ع) تو از نوشيدن آب لذت مى‏برى در
حالى‏كه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.

 
حسين(ع) با شنيدن اين خبر دروغين بيتاب مى‏شود و آب را ريخته و با سرعت به سمت
حرم مى‏رود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مى‏بيند.[67]
و در آخرين لحظات حيات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى يار نزديك‏تر شده،

 

|96|

چهره‏اش نورانى‏تر گشته و قلبش آرامش بيشتر گرفته تا آنجا كه حميد بن مسلم گزارشگر
واقعه كه از سپاه دشمن مى‏باشد، جمله تاريخى خود را اين چنين بر زبان مى‏آورد:

 

«فوالله ما رأيت مكثوراً[مكسوراً خ ل‏] قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا
امضى جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فينشكف عن يمينه و عن
شماله انكشاف المعزى اذا شد فيها الذئب.»؛[68]

سوگند به خداوند هيچ مغلوبى(كسىكه دشمن از هرسو احاطه كرده است) را مانند حسين كه
فرزندان وياران واهل بيتش كشته شده باشند، نديدم كه او (با آن همه مصيبت و گرفتارى باز
هم) هرگاه پيادگان سپاه دشمن بر او حمله‏ور مى‏شدند، شمشير مى‏كشيد و آنها را مانند گله
گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق مى‏ساخت.

 
و سرانجام هنگام وصل فرا رسيد و اين عزيز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از
همه ماسوا برگرفت و چنين به درگاه خداوند مناجات مى‏كند:

 

«صبراً على قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى، رب سواك و لا معبود غيرك،
صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له...؛[69]

خداوندا بر قضاى تو پايدارى مى‏كنم كه هيچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فريادرس كمك
خواهان من هيچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حكم تو اى فريادرس بى‏فريادرسان صبر
مى‏كنم...»

3. اطرافيان امام حسين(ع) و عزّت

 
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسينى چنان نورافشان بود كه اطرافيان آن حضرت(ع) را
نيز روشنايى بخشيد و باعث شد تا تاريخ شاهد صحنه‏هاى به يادماندنى از عزت اطرافيان آن
حضرت نيز باشد.

 

 
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسينى سراسر شور و حماسه و عزت است، اما
در اينجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونه‏هايى اشاره مى‏كنيم:

 

الف. عزت خاندان امام حسين(ع)

 
1. هنگامى كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقيل را در كوفه دريافت كرد براى آنكه نظر
اصحاب خود و به ويژه فرزندان عقيل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چيست؟
مسلم كشته شده است.

 
بنى عقيل با قاطعيت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمى‏گرديم تا انتقام خون مسلم را بگيريم و يا آنكه به آن چه او به

 

|97|

آن نايل شد، نايل شويم.»
امام(ع) كه خود قصد قطعى براى ادامه مسير
داشت، فرمود: «و لا خير فى العيش بعد هؤلاء».[70]
بعد از اينان خيرى در زندگانى نيست.

 
و دستور ادامه مسير را داد.

 
2. در منزل ثعلبيه امام حسين(ع) خوابى ديد كه
تعبير آن خبر شهادت كاروانيان بود. امام(ع) (از شوق)
به گريه افتاد، فرزندش على(ع) كه اين صحنه را
مى‏ديد وقتى از علت گريه آگاه شد، از پدر پرسيد:
«اَوَلَسْنا على الحق؟»

 
آيا ما بر حق نيستيم؟

 
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:

 
«اذاً لا نبالى بالموت».

 
دراين صورت از مرگ باكى نخواهيم داشت.

 
و امام(ع) او را دعاى خير كرد.[71]

 
3. شمر كه با ام‏البنين، مادر حضرت عباس(ع) هم
قبيله بود، براى فرزندان او از ابن زياد امان نامه
گرفته‏بود. عصر روز تاسوعا اين امان نامه را بر
آنهاعرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب
به او گفتند:

 

«خدا تو و امان نامه‏ات را لعنت كند، آيا به ما امان‏مى‏دهى
در حالى‏كه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»[72]
و بدين ترتيب با قاطعيت و عزت تمام اين امان
نامه را رد كردند.
ب. عزت اصحاب امام حسين(ع)
اوج عزت اصحاب و خويشان امام(ع) را بايد در

 

|98|

شب عاشورا مشاهده كنيم، هنگامى كه امام(ع) از آنها مى‏خواهد تا با استفاده از تاريكى شب
او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دريابند، همگى آنها يك‏صدا وفادارى خود را در
يارى آن حضرت(ع) ابراز مي‏دارند.
سخنان آن بزرگواران در اين مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائيان را نشان
مى‏دهد.گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاريخى نقل شده، گوشه‏اى از كرامت
آنهاهويدامى‏شود،[73] اما در اينجا تنها به ذكر سخنان زهير بن قين اكتفا مى‏كنيم كه
عرضه ‏داشت:

«به خداوند سوگند! دوست مى‏داشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همين كيفيت هزار
مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيت را از آسيب
دشمنان نگه‏دارى كند.»[74]

 
آرى در اين هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بيشتر هويدا مى‏شود كه فرمود:

 

«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خيراً من اصحابى و لا اهل بيت ابرّ و لا اوصل من
اهل‏بيتى»؛[75]

من يارانى بهتر (باوفاتر) و نيكوتر از ياران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خود
نيكوكارتر كه حق خويشاوندى را بهتر ادا كنند، نمى‏شناسم.

 
و همين‏ها بودند كه در روز عاشورا با شكوه‏ترين صحنه‏ها را به نمايش گذاشتند. چنانچه
درباره آنها چنين گفته شد، كه همگى از همديگر براى كشته شدن در راه يارى امام خود
سبقت مى‏گرفتند. آنانكه خود را مصداق اين شعر شاعر عربى جلوه داده بودند كه چنين
سروده بود:

 
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخيل بين مدعس و مكردس
لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا يتهافتون الى ذهاب الانفس»؛

آنان گروهى هستند كه در حالى كه دشمن نيزه در دست و با آرايش نظامى در مقابل آنها صف
آرايى كرده بود از آنان براى دفع گرفتارى كمك خواسته مى‏شد، آنان قلب‏هاى خود را بر روى
زره‏ها مى‏پوشيدند و در راه از دست دادن جان‏هاى خود مى‏شتافتند.[76]

 
سخنان، خطبه‏ها، اشعار و رجزهاى اينان در روز عاشورا نيز بهترين گواه عزت‏طلبى
آنهاست، رجزهايى كه در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزت‏طلبى آرزوى شهادت و
دست بر نداشتن از يارى امام خود تا پاى جان سروده شده است كه خوشبختانه بيشتر آنها در
منابع ضبط گشته است.[77]

 

 

|99|


ج. عزت زنان كربلايى

 
زنان حاضر در واقعه نيز گوشه‏اى ديگر از عزت‏طلبى را در روز عاشورا به نمايش
گذاشتند كه دراين مورد علاوه بر زنان اهل بيت(ع) مى‏توانيم ماجراى ام‏وهب مادر وهب بن
جناح كلبى را شاهد بياوريم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته
شدن سفارش نمود.

 

 
هم‏چنين همسر او صحنه‏اى ديگر از عزت‏طلبى را رقم زد و آن اينكه بعد از مشاهده
جراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشويق شوهرش پرداخت.[78]

 

 
شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعيد بن عبدالله حنفى رنگ ديگرى به خود گرفت. زيرا
او بود كه خود را سپر بلاى امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرين بار نماز به جا
آورد و با معبود خويش راز و نياز كند. و هنگامى كه نماز امام(ع) به پايان رسيد، سعيد به
وصل يار رسيد و جان به جانان تسليم كرد.[79]

 

د. اسيران عزيز، پيام آوران عزت حسينى

 
پس از شهادت امام حسين(ع) عهده دارى رساندن پيام عزت‏طلبى نهضت حسينى به
دوش اسيران كربلا افتاد كه آنان همچون شيران در زنجير علاوه بر آنكه خود لحظه‏اى در
پيش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پيروز كوچكترين نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلكه
توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسينى در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند
تا پيام عزت حسينى در كربلا دفن نشده و شهرهايى چون كوفه و شام را در نوردد و بدين
ترتيب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.

 

 
آرى اين زينب بود كه فرمان برادر مبنى بر بى‏تابى نكردن در فراق عزيزان را[80] كاملاً مورد
توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بيت(ع) باشد.

 

 
و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهرى عبيدالله بن زياد نهراسيد و حماسه‏اى
ديگر آفريد و با گفتن «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر»[81] (تنها فاسق است كه مفتضح
مى‏شود و بدكاره است كه دروغ مى‏گويد - كنايه از ابن زياد -). خشم او را به اوج رسانيد.

 

 
و در همين مجلس بود كه زينب سخن تاريخى خود را به زبان آورد و آن اينكه:

 

«ما رأيت الا جميلاً»[82]

در سرتاسر صحنه كربلا جز زيبايى از معبود خود نديدم.

 

|100|

و هموست كه در مجلس يزيد كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و
مجلس با شكوه به مناسبت پيروزى‏اش بر قوى‏ترين دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه
را به اوج رسانيده و با خطاب «يا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) كه يادآور ننگ ابدى يزيد
و پدرانش مى‏باشد، او را مخاطب قرار داده و با يادآورى عزت آل البيت (ع) و به ويژه امام
حسين(ع) با اين سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مى‏كشد:

 

«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و
لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد وجمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا
لعنة الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا
بالشهادة و الرحمة...»[83]؛

يزيد! هر آنچه خواهى مكر و فريب و سعى خود را به كار گير ولى بدان كه هر چه تلاش و مكر به
كارگيرى، باز هرگز توان آن را ندارى كه ياد نيكوى ما را از يادها بيرون ببرى، تو هرگز قدرت آن
را ندارى كه وحى ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازى و به عمق فضيلت ما دسترسى پيدا كنى و
هرگز نخواهى توانست ننگ اين عملى كه انجام دادى از بين ببرى، رأى و نظرت رو به نابودى
است و روزگارت جز چند روز نيست و جمعيت اطرافت متفرق خواهند شد. (يادآر) روزى را كه
منادى ندا مى‏دهد، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدايى را كه پرورگار
عالميان است همو كه اولين ما را با سعادت و مغفرت و آخرين ما را با شهادت و رحمت سرافراز
كرد....

 
و اين على بن الحسين(ع) بود كه صحنه‏هاى ديگرى از عزت حسينى را به نمايش
گذاشت و با آنكه اسيرى در بند بود، همچو شير خروشيد و نشان داد كه خون غيرتمند و
عزيز پدر در رگ‏هاى او جريان دارد.

 

 
همو بود كه در مجلس ابن زياد كه سعى داشت كشته شدن امام حسين(ع) را به خداوند
نسبت دهد، با شجاعت ايستاد و ثابت كرد كه اين مردمان نابخرد بودند كه پدرش را به
شهادت رسانيدند[84] و خشم ابن زياد را تا آنجا برانگيخت كه دستور قتل او را صادر كرد و اين
زينب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛[85]

 

 
تو را اگر به خداوند ايمان دارى، سوگند مى‏دهم كه اگر مى‏خواهى او را بكشى مرا هم با او
بكش باعث نجات او شد.

 

 
و همو بود كه در مجلس يزيد كه شاميان جرأت ابراز كوچكترين مخالفت را با او ندارند،
شجاعانه بر روى چوب‏ها (اعواد كنايه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را
يادآور شده و مى‏گويد:

 

«ايهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ايها الناس انا ابن

 

|101|

مكة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خير من حج و طاف و سعى و لبَّى....»[86]

اى مردمان!هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد وكسى كه مرا نمى‏شناسد بداند كه حسب و
نسب من چنين است، من پسر مكه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترين مردمان
هستم كه حج به‏جا آورد....

 
و هموست كه با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» يزيد را مورد
خطاب قرار داده و شجاعانه مى‏پرسد: يزيد! محمد جد توست يا جد من، اگر بگويى كه
جدّتوست كه دروغ گفته و كفر ورزيده‏اى و اگر گمان دارى كه جد من است، پس چرا
خاندان‏او را كشتى؟ [87]

 

4. اصل عزت، مقياسى براى نقد گزارش‏هاى نهضت حسينى

 
اگر كسى حسين(ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت
خود را از راه مطالعه منابع و نوشته‏هاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را كه در
بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود مى‏بيند، عنصر عزت است، به گونه‏اى كه با
مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست مى‏آيد كه در ميان تحريفات
نهضت حسينى، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شده
است و در بعضى از موارد به ضد خود يعنى ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع
مطالعاتى مبلغان و مداحان حسينى را كه بيشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظيم شعائر
اسلامى و شيعى ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با
شكوه و پرشور حسينى كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعى غيرتمند و پرشور
تشكيل مى‏دهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبى درباره مظهريت حسين(ع) براى
غيرت و عزت الهى است كمترين موضوعى كه درباره آن سخن گفته مى‏شود، همين غيرت و
عزت حسينى است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين(ع) از ميان كتب
تاريخى و راه يافتن او به محافل مردمى از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاى آنكه
مبلغان نهضت حسينى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف اين
نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل
اصيل و هدف والا در مجالس حسينى به شمار آورده و براى رسيدن به آن، خود را مجاز به
نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاى آنكه عزت حسينى محور مجالس قرار گيرد،
اصل رقّت مياندار معركه شد كه براى رسيدن به آن در بسيارى از موارد چاره‏اى جز عبور از

 

|102|

ذلّت نديدند. بدين‏گونه كه براى رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبى را
نقل كنند كه مضمونى جز ارائه چهره‏اى ذليلانه از امام حسين(ع)، عاشورا، اسراى كربلا و
اهل بيت عصمت(ع) ندارد.

 

 
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه مسأله عطش و تشنگى
كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حالى‏كه
اين مسأله در اينگونه مجالس تمامى ابعاد اين نهضت را تحت‏الشعاع قرار داده و حتى باعث
لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين(ع)آن مظهر عزت را
مشاهده مى‏كنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتى در زير شمشير شمر از عطش خود
مى‏نالد و از قاتل خود مى‏خواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و
قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مى‏گيرد و مى‏گويد: صبر كن تا پدرت از حوض
كوثر تو را سيراب كند.[88]

 

 
گاهى فرزند كوچك و شير خواره‏اش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براى
او درخواست آب مى‏نمايد[89] و گاهى از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را مى‏شنود كه در
بحبوحه نبرد از تشنگى مى‏نالد و از همانجا از پدر درخواست آب مى‏كند و پدر را به
گريه‏مى‏اندازد.[90]

 

 
و گاهى از درون خيمه‏ها فرياد العطش پرده نشينان حسينى را به آسمان مى‏رسانند[91] و
هنگامى كه قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبيه مى‏كنند، از زبان
فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين
معرفى مى‏كنند كه او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنين نوشت:

 

«هذا قبر الحسين(ع) الذى قتلوه عطشانا»[92].

 
سپس همگام با محوريت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند كه هر چه بيشتر
اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايى كه در منابع معتبر كمتر مى‏توان از آنها ردپايى پيدا
كرد كه از اين دست، مى‏توان واژه‏هايى چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به
جايى مى‏رسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين(ع) با راهب ديرانى پس از شهادتش
اين سخنان را براى زبان آن رأس جعل مى‏كنند كه در هنگام معرفى خود فرمود:

 

«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطان
بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذى خذلونى

 

|103|

الكفرة بارض كربلا»[93].

 
دراين ميدان كمتر دانشمندى همانند ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان و شهيد
مطهرى در تحريفات عاشورا را مى‏يابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان
مجالس مطلوب حسينى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همين‏ها نيز هزينه
سنگينى را براى گفته‏هاى خود متحمل شدند تا جايى‏كه در بعضى از نقاط تا مرز تكفير اين
بزرگان پيش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شيعه را وادار مى‏سازد تا در نقد سخنان
روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين(ع) اقدام به نوشتن نمايند.[94]

 

 
و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسى جرأت
گام زدن در آن راه را مى‏نمايد.

 

 
نكته‏اى كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار مى‏گيرد آن است كه حديث سازى براى
تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما
در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين
قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسش‏ها و شبهاتش پيرامون نهضت حسينى(ع) در
اينگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت
امام(ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صورى بوده و نه به قصد
شناخت صورت مى‏گيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين
در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين(ع) را در
اذهان آنان فراهم مى‏آورد و در دراز مدت موجبات بدبينى به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث
مى‏شود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر
جوانب مختلف سيره امام(ع) بسيارى از اصول و مبانى را ناديده گرفته و چهره‏اى مخدوش
از امام(ع) ارائه مى‏كنند و خود را مصداق كامل ضرب‏المثل فارسى «كور كردن چشم براى
سرمه كشيدن آن» مى‏سازند. و كار را تا آنجا مى‏رسانند كه موجبات معرفى شدن شيعه به
عنوان «بيت كذب» را فراهم مى‏سازند.[95]

 

 
تلاش ما در بخش‏هاى پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسينى از
آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونه‏هاى فراوانى از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعى و
انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكى براى
شناخت روايات و گزارش‏هاى دروغين از راستين بهره‏گيريم و به اصطلاح به نقد محتوايى

 

|104|

اينگونه روايات بپردازيم.

 

 
به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسينى مى‏تواند در رديف اصول كلامى شيعه همانند
عصمت پيامبر(ص) و امام(ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايى
روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به
امام(ع) ردّ مى‏نمايند، هر چند از نظر سندى در درجه بالايى از صحّت و اتقان باشد كه
خوشبختانه با بررسى سندى همه روايات اين چنينى در مى‏يابيم كه همه آنها رواياتى بدون
سند معتبر و مستند مى‏باشند و بسيارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر
ساخته شده‏اند.

 

 
حال در اينجا به عنوان مثال به برخى از گزارش‏هاى مخالف با عزت پرداخته و آنها را
نقدمى‏نماييم:

 

الف. پيشنهادات ذليلانه امام حسين(ع)

 
در برخى از گزارش‏ها چنين آمده كه امام حسين(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه
پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام
رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و سوم آنكه
اجازه دهند امام(ع) به يكى از مرزهاى مملكت اسلامى رفته و در آنجا همانند يك مسلمان
عادى زندگى كند.[96]

 

 
از نقل ابو مخنف چنين استفاده مى‏شود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور
بوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكى ديگر از محدثان به نام
عبدالرحمن بن جندب چنين نقل مى‏كند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام
حسين(ع) كه يكى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارش‏هاى كربلاست، به من
چنين‏گفت كه:

 

«من با حسين(ع) در طى مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و
نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به
خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام(ع) پيشنهاد قرار دادن دست در
دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخنى
كه امام(ع) در اين‏باره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير
كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا مى‏انجامد.»[97]

 
ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين(ع)، كلمات او، و هدف او از قيام

 

|105|

ناسازگار است. و مواردى كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه
بعد از آن، دلالت بر نادرستى روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسيله بنى اميه و
انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.

 

 
احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با
امام حسين(ع)، براى آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين(ع)
نيالايد و حكومت رى را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتى را از زبان امام
حسين(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كرده‏اند كه اين پيشنهادات از جانب امام
حسين(ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدى ابو مخنف است كه مى‏گويد:

 

 
حسين(ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامه‏اى
خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت:

 

 
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و
كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.

 
اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزى كه
خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادى در آنجا زندگى كند و يا آنكه به نزد
اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و در
اين پيشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مى‏باشد.»

 

 
گويى ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنين پيشنهاداتى را داده
باشدو بيشتر احتمال داد كه عمر براى خير خواهى خود چنين مواردى را مطرح كرده
است.از اين رو گفت:

 
اين نامه مردى خيرخواه براى امير خود و مهربان و دلسوز براى قومش مى‏باشد.[98]

 
خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعى جاى خود را باز نكرد. اما گزارشى
شبيه آن و حتى كمى مسخره‏تر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادى آن، بيشتر
عزت حسينى را زير سؤال مى‏برد و آن اينكه:

 
«به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه
همه اصحاب و اهل بيت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش
مى‏كند كه يكى از اين سه كار را از من بپذيرى: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم
رسول خدا (ص) باز گردم.

 

 

|106|

عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزى براى من امكان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد:

 
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء؛

 
جرعه‏اى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى خشك شده است.

 
عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد.

 
و امام(ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد:

 
پس اگر تصميم گرفته‏ايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكى يكى به جنگ من بياييد. و عمر اين
خواسته سوم را قبول كرد.[99]
كهن‏ترين نوشته‏اى كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحى
(متوفى 1085ق) است كه بعدها كتب ديگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آن
را از او نقل كرده و نقل‏هاى مختلف ديگر را نيز ضميمه نموده‏اند.

 
از كتاب «المنتخب» چنين بر مى‏آيد كه مؤلف آن، روضه‏ها و سخنرانى‏هاى خود را در
آن‏به گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهى به اعتبار يا عدم اعتبار
منقولات‏داشته باشد و نيز بدون آنكه براى نوشته‏هاى خود منبعى را ذكر نمايد. چنانچه در
همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها
فاصله زمانى دارد.[100]
اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارش‏هاى
رقت‏انگيز و گريه آور بود به خوبى جاى خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و
به عنوان يكى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار
الشهادات خود در بسيارى از موارد، گزارش‏هاى عجيب و غريب را از آن نقل مى‏كند. و
ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن مى‏پردازند.

 
تعجب آور است كه برخى عالمان بزرگوار شيعى چگونه راضى مى‏شوند اين گونه
روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير مى‏كشند
كه حاضر مى‏شود براى حفظ جان خود و يا رفع تشنگى‏اش، پس از آنكه همه اصحاب و
خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست داده‏اند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته
و اين خواسته‏هاى ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو
خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر

 

|107|

جوانمردى! آن جانى دارد بپذيرد.
آرى اين هم از همان دست روايات ساختگى است كه خواسته است عطش را محور همه
وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به
پايين آورد.
ب. درخواست آب در آخرين لحظه زندگى
گزارش سوزناك‏تر از گزارش قبلى كه اشك را از سنگ در مى‏آورد آن است كه:
هنگامى‏كه شمر براى بريدن سر امام(ع) بر روى سينه آن حضرت(ع) مى‏نشيند امام(ع) با او
به گفتگو مى‏پردازد و سعى دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتى موفق نمى‏شود،
خطاب به او مى‏گويد:

 
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛

 
اگر حتماً مى‏خواهى مرا بكشى، پس جرعه‏اى آب به من بنوشان».

 
شمر قاطعانه جواب مى‏دهد:

 
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشيد تا مرگ را بچشى. و آنگاه با
مسخرگى ادامه مى‏دهد:

 
اى پسر ابى تراب! آيا تو نيستى كه گمان مى‏كنى پدرت ساقى حوض كوثر است و هر كه را
دوست داشته باشد از آب سيراب مى‏كند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!

 
پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاى بدن امام(ع) مى‏كند، و هر عضوى را كه قطع
مى‏كند. امام(ع) فرياد مى‏كشد و ناله مى‏كند. و در همان هنگام اشعارى مى‏سرايد و در آنها از
شمر مى‏خواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.»[101]

 
نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابى مخنف[102] و نه مقتلى كه بر اساس روايات
طبرى از ابى مخنف تهيه شده[103] نقل مى‏كند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه
معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارش‏هاى رقت آور موجب اقبال
بسيارى از مرثيه خوانان به آن شده و تا زمانى نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها
قرار مى‏گرفت.
از نظر محتوايى ناگفته پيداست كه حسين عزيزى كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشى
از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعنى خداوند كرده و با

 

|108|

اوبه‏مناجات مى‏پردازد، هرگز راضى نمى‏شود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به
مخلوق‏پستى زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهين‏آميز «عليل» از فرزندش
يادكند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختى، بزرگترهايش
راصدا بزند.
به راستى چگونه شيعه عزتمند حسين(ع) راضى به بر زبان راندن چنين
سخنانى‏مى‏شود؟

 

ج. شكايت از كشته شدن

در گزارش امام(ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به
مدد مى‏طلبد و از عطش و كم ياورى مى‏نالد و از كشته شدنش گلايه مى‏كند. كارى كه هيچ
عزيزى آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نمى‏دهد. عباراتى را كه به آن حضرت در
اين لحظات نسبت داده‏اند، چنين است:

 

«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه!
واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى و
اذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترك مهتوكاً وامّى فاطمة الزهراء...»[104]

 
جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقيل را
كه ذليلانه برادرش على(ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان
و حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مى‏دهد. به راستى كدام شجاع
عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگانى خود جد و پدر و برادر و
عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»

 

د. مرا نكشيد!

 
گزارش، امام حسين(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه مى‏ايستاند و خواهش
امام(ع) را مبنى بر درخواست نكشتن خود مطرح مى‏كند:

 

«اتقواالله ربكم و لا تقتلونى فانه لا يحلّ لكم قتلى و لا انتهاك حرمتى فانى ابن بنت
نبيكم‏وجدتى خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد
اشباب اهل الجنّه»[105]

 
مرحوم مجلسى اين روايت را با اين الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب كه در
اعتبار نوشته هايش بحث فراوانى است نقل مى‏كند كه با عزت حسينى منافات كامل دارد.

 

 

|109|

بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنى‏تر
مى‏شد.هم‏چنين نقل شيخ مفيد كه به جاى اين عبارت منافى عزت، عبارت زير را آورده قابل
پذيرش است:

«فانظروا هل يصلح لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟»[106]

بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما روا و مشروع است؟

ه' . ما را برگردان!

 
گفته شد كه عزّت خاندان حسينى(ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان
حيات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارش‏هايى
را كه نشانگر نوعى ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد.

 
به عنوان مثال، در بعضى از نوشته‏ها چنين آمده كه: در هنگامى كه امام حسين(ع) به
اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمين ديد
اندوهناك شده و به طرف خيمه‏ها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين
هنگام سكينه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شده‏اى؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم
مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد.

 
و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرم
پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعنى اگر قطا
مرغى سنگ‏خوار» به خود واگذاشته مى‏شد، مى‏خوابيد.[107]
اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحى آمده است كه آن‏را همانند ديگر گزارش‏هاى
خود بدون هيچگونه سندى نقل كرده است.

 
و منبع علامه مجلسى «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب
مى‏باشد.[108] و كتاب‏هاى ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب
نقل‏كرده‏اند.[109]
در گزارش چنين آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمه‏ هاى
حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين
درخواست كرد: «يا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛

 
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.

 

 

|110|

و امام(ع) چنين جواب داد:
«هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مى‏شدم خود را در اين مهلكه نمى‏انداختم
و شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان كشانده مى‏شويد و بدترين عذاب را
متحمل خواهيد شد.»
زينب(س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد:

 
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و
موهاى خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنين ديد به او فرمود:
دختر مرتضى! آرام باش كه گريه‏هاى طولانى خواهى داشت.»[110]

چنانچه مى‏بينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب(س) زير سؤال
مى‏رود، هدف امام(ع) نيز در معرض سؤال قرار مى‏گيرد، زيرا امامى كه آگاهانه و براى احياى
امر به معروف و نهى از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طى كرده
گويى در آخرين لحظات پشيمان شده و مى‏گويد: اگر كارى با من نداشتند خود را دراين
مهلكه نمى‏انداختم (لو تركت ما القيت نفسى فى المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه
حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير مى‏كند؛ تعبيرى كه در هيچ
گزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.

 
لازم به يادآورى است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س)
نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام(ع) او را سفارش
به‏صبركرد،[111] ديگر هيچ بيتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر
گزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شير خواره‏ام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين(ع) نيز آميزه‏اى از ذلّت ديده مى‏شود و آن
اينكه آن را اينگونه نقل مى‏كنند كه امام حسين(ع) در لحظات پايانى نبرد به نزد خيمه‏ها
رفت‏و در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسين!
اين‏فرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براى او از اين مردمان جرعه آبى درخواست
كن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضاى خود را اين
چنين مطرح كرد:

 

 

|111|

«اى قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگى جگرش گُر گرفته
است، باقى مانده پس جرعه‏اى آب به او بنوشانيد.[112]
اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف مى‏باشد كه ملا فاضل دربندى به اشتباه آن
را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است.[113]

 
در حالى‏كه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشاره‏اى به درخواست
امام(ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل مى‏كند:

 
«..فتقدّم الى باب الخيمة و قال لزينب: ناولينى ولدى الصغير حتى اودّعه فاخذه و اومأ اليه
ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛

 
حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل
را روى دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير
قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت.[114]
و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد[115] و مقتل ابى‏مخنف[116] آمده است. اما اين
مقدارچون در نظر بعضى رقت كافى را براى اشك ستاندن نداشت، شروع به
جعل‏گزارش‏هايى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنين نقل
كردندكه فرمود:

«يا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»[117]؛

اى مردمان! اگر به من رحم نمى‏كنيد به اين طفل رحم كنيد.

 
و يا چنين گزارش كردند:

 
«يا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛[118]

 
اى مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است.

 
و گاهى پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته و
سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتى را ترسيم كردند كه چاره‏اى نديدند كه
امام(ع) را براى پوشانيدن سر برهنه زينب(س) به صحنه بكشند.[119]

 
چنانچه ديديم همه اين گزارش‏هاى شاخ و برگى بدون سند مى‏باشد. حال بر فرض
صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايى رواست؟

 
آيا امام(ع) براى به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به
ميان مى‏آورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابى را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟

 

 

|112|


ز. ياران بى وفا:

 
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام(ع) از همراهان خود
خواست تا هر كس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جدا
شدندو آنانكه ماندند تا پايان پايدارى كردند. زيرا هدفى والاتر از اهداف مادى
داشتندوعزت حسينى آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون
پروانه در برگرفتند.

 
طبق رواياتيكه در بخش‏هاى پيشين نقل كرديم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را
بهترين و باوفاترين اصحاب معرفى مى‏كند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن
مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكارى در روز عاشورا به خوبى
اين سخن امام(ع) را به اثبات مى‏رسانند،[120] اما دراين ميان گزارش هايى جفاآميز در حق
اصحاب نقل شده كه به يكى از آنها مى‏پردازيم:

«جناب سكينه نقل مى‏كند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترك
محزون ديدم، من آنها را نفرين كردم. وقتى عمه‏ام ام‏كلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد:
واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نمى‏دانم چگونه از دست دشمنان
خلاص شويم، و وقتى پدرم حسين(ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان
بازگرداند.»[121]
اين روايت را بدين‏گونه فاضل دربندى از كتابى مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام
نورالعيون نقل مى‏كند، بدون آنكه سلسله سندى براى آن بياورد. هم‏چنين روايت تا حدى
شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) نقل مى‏كند.[122] كه در صحت
انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اينها همه در حالى است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگرى را از كتب
دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل كرده
كه حاكى از كمال عزت و وفادارى اصحاب مى‏باشد.[123] و سپس بدون آنكه هيچ‏گونه تذكرى
مبنى بر تناقض اين روايت با آن گزارش‏ها بدهد، به نقل اين روايت مى‏پردازد.

 

ح. آخرين سفارش‏هاى امام حسين(ع) به امام بعد از خود:

 
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارش‏هاى خود به امام
بعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مى‏كند، اما در بعضى از كتب ضعيف آخرين

 

|113|

سفارش‏هاى امام(ع) به گونه‏اى نقل شده كه گويى امام(ع) را انسانى عادى و حتى كمتر از آن
فرض كرده كه الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از
شيعيانش مى‏خواهد كه براى او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكى از اين گزارش‏هاى
ساختگى چنين است:

 

«يا ولدى....انت خليفتى على هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة و
اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل
خواطرهم بلين الكلام...يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريباً فاندبوه و
مضى شهيداً فابكوه»[124]؛

اى فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستى و بدان كه آنان غريبان و
خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمى سرزنش دشمنان و مصيبت‏هاى دوران آنها را فرا
گرفته‏است. هنگامى كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامى كه دچار وحشت
شدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شيرين تسليت و دلدارى بده...اى فرزندم سلام
مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براى او ندبه كنيد و شهيد
شد پس براى او بگرييد.

 
چنانچه گفته‏شد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادى و تنها به منظور
گرياندن نقل شده و با عقايد كلامى شيعه و عزت‏حسينى(ع) و خاندانش در تناقض است.

 

 
ولى چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّت‏آميزتر كردن صحنه‏هاى عاشورا، هر
چند ذلت امام(ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنه‏هاى
كربلا همچنان به كار خود ادامه مى‏دهد و هر سال و پس از آنكه گزارش‏هاى پيشين ديگر
خاصيت گريه‏آورى خود را از دست داده، گزارش‏هاى رقت آورتر و ذلت‏آميزترى ساخته
مى‏شود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشى از آن ريشه در عدم
مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر مى‏افزايد.

 
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق نديم مرعشلى، بيروت، دارالكتاب العربى،
ص‏344.

 
[2]. همان.

 
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، 1408ق، ج‏9، ص‏185.

 
[4]. همان.

 
[5]. مانند موارد فراوانى كه به همراه صفات حكيم، حميد، رحيم، وهاب، غفار، عليم، قوىّ، جبّار، مقتدر
براى خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، واژه عزيز).

 

 

|114|

[6]. سوره ص،آيه 2

 
[7]. سوره بقره، آيه 206

 
[8]. سوره نساء آيه 139 و مشابه آن «فلله العزة جميعاً» سوره فاطر آيه 10.

 
[9]. سوره منافقون، آيه 8

 
[10]. دخان آيه 49.

 
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.

 
[12]. منتخب ميزان الحكمة، محمد رى شهرى، تلخيص سيد حميد حسينى، چاپ اوّل، قم، دارالحديث،
1422ق، ص‏346 به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏10، حديث 67.

 
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص‏420.

 
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص‏222.

 
[15]. نهج البلاغه، حكمت شماره 371.

 
[16]. نهج‏البلاغه، حكمت 113.

 
[17]. منتخب ميزان الحكمة، ص‏346. به نقل از الكافى، ج‏2، ص‏149، ح‏6.

 
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏53، ح‏90.

 
[19]. بحارالانوار، ج‏36، ص‏384: سئل الحسين(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.

 
[20]. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج‏5،
ص‏63، حديث 1 و مشابه آن ص‏64، ح‏6.

 
[21]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،
ص‏797.

 
[22]. همان، ص‏798.

 
[23]. همان، ص 799.

 
[24]. همان، ص‏831 به نقل از ديوان الامام الحسين(ع)، ص‏137.

 
[25]. همان، ص‏830.

 
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية، ج‏44، ص‏192.

 
[27]. همان.

 
[28]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏360 به نقل از احقاق الحق، ج‏11، ص‏601.

 
[29]. همان.

 
[30]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏54.

 
[31]. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، ج‏5، ص‏12 و 13.

 
[32]. همان، ص‏14.

 
[33]. همان.

 
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.

 
[35]. همان، نامه 28، بند 4.

 
[36]. الفتوح، ج‏5، ص‏17.

 
[37]. همان، ص‏21.

 
[38]. همان، ص‏22.

 
[39]. لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقى بخشايشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378،
ص‏80.

 

 

|115|

[40]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏336 به نقل از تذكرة الخواص، ص‏217.

 
[41]. وقعة الطف، لوط بن يحيى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقيق محمد هادى يوسفى غزوى، قم، چاپ
سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص‏166.

 
[42]. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، مقدمه سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان، چاپ
هفتم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384ق، ص‏406.

 
[43]. لهوف، ص‏94.

 
[44]. الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسى شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحيح محمد باقر
بهبودى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص‏426.

 
[45]. الفتوح، ج‏5، ص‏78.

 
[46]. همان، ص‏79، وقعة الطف، ص‏173.

 
[47]. وقعة الطف، ص‏175.

 
[48]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏382، به نقل از اخبار الطوال، ص‏253.

 
[49]. وقعة الطف، ص‏197.

 
[50]. همان، ص‏201.

 
[51]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏422.

 
[52]. همان، ص‏497.

 
[53]. الفتوح، ج‏5، ص‏96.

 
[54]. همان.

 
[55]. وقعة الطف، ص‏205، الارشاد، ص‏447.

 
[56]. همان‏ها.

 
[57]. لهوف، ص‏123 و 124.

 
[58]. الارشاد، ص‏450.

 
[59]. لهوف، ص‏126.

 
[60]. موسوعة كلمات الامام‏الحسين(ع)، ص‏497 به نقل از معانى الاخبار، ص‏288.

 
[61]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏49.

 
[62]. همان، ص‏47. «كفر القوم و قدما رغبوا...»

 
[63]. همان، ص‏49.

 
[64]. همان.

 
[65]. لهوف، ص‏144.

 
[66]. لهوف، ص‏145 و 146.

 
[67]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏51.

 
[68]. الارشاد، ص‏466.

 
[69]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏510.

 
[70]. وقعه الطف، ص‏165؛ الارشاد، ص‏423.

 
[71]. الفتوح، ج‏5، ص‏71.

 
[72]. وقعة الطف، ص‏190.

 
[73]. وقعة الطف، ص‏197 - 199؛ الفتوح، ج‏5، ص‏94 و 95؛ الارشاد، ص‏442 - 444.

 
[74]. وقعة الطف، ص‏199؛ الارشاد، ص‏442.

 

 

|116|

[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.

 
[76]. لهوف، ص‏136.

 
[77]. وقعة الطف، ص‏217 و پس از آن؛ الفتوح، ج‏5، ص‏101 و پس از آن، الارشاد، ص‏453.

 
[78]. لهوف، ص‏130.

 
[79]. همان، ص‏136.

 
[80]. وقعة الطف، ص‏201.

 
[81]. همان، ص‏262.

 
[82]. الفتوح، ج‏5، ص‏122.

 
[83]. لهوف، ص‏218.

 
[84]. وقعة الطف، ص‏262 و 263.

 
[85]. همان، ص‏263.

 
[86]. الفتوح، ج‏5، ص‏133.

 
[87]. همان.

 
[88]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،
تحقيق شيخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطية الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،
1420ق، ج‏3، ص‏63.

 
[89]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير
العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609.

 
[90]. بحارالانوار، ج‏43، ص‏43.

 
[91]. همان، ص‏41.

 
[92]. اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.

 
[93]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏519 و 520 به نقل از معالى السبطين،ج 2 ص 137 و
مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.

 
[94]. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضى عاملى.

 
[95]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارش‏هاى ساختگى مقاتل در اين باره چنين
مى‏گويد: ... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب
سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين
اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشته‏اند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسى
منكر شود كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...»

 
[96]. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج‏4، ص‏313.

 
[97]. همان.

 
[98]. همان.

 
[99]. المنتخب، شيخ فخر الدين طريحى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص‏451 و 452. و
نيز اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏10 و 11.

 
[100]. براى آگاهى از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نورى نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و
مرجان، ص‏193 و 194.

 
[101]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.

 
[102]. كتبى همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحيح شيخ

 

|117|

هادى يوسفى غروى بر اساس روايات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تا
پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا
حسين نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم:

 
«ابو مخنف لوط بن يحيى از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار
چنانچه از نقل اعاظم علماى قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مى‏شود لكن افسوس كه اصل مقتل
بى‏عيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منكره
مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پاره‏اى از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند
و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقى نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين
نورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص‏156 و 157)

 
[103].

 
[104]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص‏140 - 142.

 
[105]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏6.

 
[106]. الارشاد، ص‏449.

 
[107]. المنتخب، ج‏2، مجلس نهم، ص‏452؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏47؛ اكسير العبادات فى اسرار الشهادات،
ج‏3، ص‏5.

 
[108]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان، ص‏194 مى‏گويد، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى از
منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او ياد مى‏كند.

 
[109]. ميرزا حسين نورى كه خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اكسير العبادات فى اسرار الشهادات بوده
درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبى را نقل مى‏كند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نورى
و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهرانى، سيد روضه‏خوان عربى كتاب بدون اوّل و آخر و بدون
سندى را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن
استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار
واهيه احتمال نمى‏رود كه از مؤلفات عالمى باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اما
پس از چند روز به مناسبتى يكى از فضلاى معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را از
سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهىّ عنه را در كتاب خود درج
كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براى مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء
را باز نمود.

 
آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين مى‏گويد:

 
«فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء
بى نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آن
كاشف از خرابى كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور.

 
و آنگاه به ذكر بعضى از گزارش‏هاى عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و
ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان مى‏پردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص‏167 و
168).

 
[110]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏56.

 
[111]. وقعة الطف، ص‏200.

 
[112]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص‏129 و 130.

 
[113]. همان.

 

 

|118|

[114]. لهوف، ص‏142.

 
[115]. ارشاد، ص‏462.

 
[116]. وقعة الطف، ص‏245 و 246.

 
[117]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏478به نقل از نفس المهموم.

 
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواريخ.

 
[119]. اكسير العبادات فى اسمقدمه

 
پژوهشگر نهضت حسينى با مطالعه منابع معتبر درباره آن، چنان آن را با عنصر عزّت
قرين مى‏بيند كه ناخودآگاه با شنيدن نام‏كربلاى حسين(ع) عزت و افتخار در ذهن او تداعى

 

|80|

مى‏شود. و هرگاه قدم را از نهضت‏فراتر گذاشته و به بررسى سيره آن حضرت(ع) در سرتاسر
زندگى‏اش بپردازد، به‏وضوح شاهد حضور اين عنصر در سرتاسر زندگى آن بزرگوار
مى‏باشد. به گونه‏اى كه اگربخواهيم تجلّى‏صفت كمال در زندگى هر امام(ع) را به عنوان لقب
آن حضرت (ع) برگزينيم، شايدمناسب‏ترين گزينه درباره امام حسين (ع) آن است كه آن
حضرت(ع) را «حسين عزيز»بناميم.

 

 
جالب آن است كه اين عنصر در نهضت حسينى همانند يك ميدان مغناطيسى قوى عمل
كرده، و اطرافيان آن حضرت(ع) همچون اصحاب و خويشان آن بزرگوار را نيز در شعاع
عمل خود قرار داده است.

 

 
جالب‏تر آنكه محدوده زمانى اين عنصر به حيات ظاهرى آن حضرت(ع) محدود نگشته
بلكه دوران پس از شهادت، يعنى دوره اسارت اهل بيت آن حضرت(ع) را نيز در برگرفته
است تا آنجا كه مَثَل معروف «شير در زنجير» در مقابل اين عزيزان اسير رنگ مى‏بازد.

 

 
نكته ديگر آنكه نه تنها اين عنصر در سرتاسر اعمال و رفتارهاى قهرمانان نهضت حسينى
پرتو افكنده است، بلكه شاهد نوعى تعمّد در نشان دادن حضور اين عنصر از سوى آن
بزرگواران مى‏باشيم كه بخشى از آن در گفتار آنها نيز تجلى كرده است كه از آن جمله
مى‏توانيم عبارت معروف «هيهات منا الذلّة» را شاهد بياوريم.

 

 
و به طور خلاصه اين عنصر چنان بر نهضت حسينى سايه افكنده است كه مى‏توانيم آن را
به عنوان يك مقياس، ملاك و اصل كلّى در نظر گرفته و گزارش‏هاى مورخان درباره اين
نهضت را با اين ترازو بسنجيم و هرگزارشى را كه كمترين شائبه ذلّت در آن باشد،
مردودشمريم.

 

 
اما نكته تأسف‏بار آن است كه در حالى‏كه مى‏شود از اين عنصر به بهترين وجه براى تبليغ
مرام حسينى و بلكه تشيع در ميان همه افتخار طلبان بهره‏بردارى گردد، اما به علت رواج
نوعى كج فهمى كه در ميان گروه‏هايى از پيروان آن حضرت(ع) در طول تاريخ ايجاد شده
اصل را بر ارائه چهره‏اى رقّت‏بار و حزن‏انگيز و گريه آور دراين نهضت قرار داده و در اين راه
براى رسيدن به ثواب و يا به هر منظور ديگر، از جعل و تحريف در وقايع اين نهضت
رويگردان نشده و نتيجه كار خود را در ارائه چهره‏اى ذليلانه از امام حسين(ع) اصحاب و
خاندانش مشاهده كردند هر چند ممكن است اين نتيجه مقصود بالذات آنها نبوده باشد.

 

 
در اين چهره نمايى از نهضت حسينى امام حسين(ع)، آن مجسمه عزت تا آنجا فرود

 

|81|

مى‏آيد كه در هر لحظه و به هر بهانه در جلوى سپاه بى‏رحم ابن زياد ايستاده و براى رفع عطش
خود و اطرافيانش درخواست آب مى‏نمايد. و گاهى با فرياد «لشكر جگرم از تشنگى
سوخت» قصد نهيب به آنها و احياناً تحت تأثير قرار دادن وجدان‏هاى خفته آنها را دارد. و
آنگاه كه هيچ طرفى از كارهاى خود نمى‏بندد، طفل شيرخوار خود را در مقابل لشكر آورده و
مى‏گويد: «اگر به من رحم نمى‏كنيد، لااقل به اين طفل شيرخوار رحم نموده و قطره آبى به
حلق او برسانيد.»

 

 
فرياد «العطش» دختركان خيمه نشين چنان گوش فلك را پر نمود، كه امام(ع) چاره‏اى جز
فرستادن علمدارش براى سيراب كردن آنها نمى‏بيند.

 

 
و بالاخره چهره زينب(س) آن شير زن كربلا كه با مرام عزيزانه خود نهضت حسينى را
جلا بخشيد، چهره‏اى خوار و ذليل نشان داده شد، و حتى ابايى از كار برد اين دو كلمه درباره
آن بزرگوار ديده نمى‏شود.

 

 
و در اينجا بايد اذعان كرد كه اين شدّت تابناكى فروغ حسينى است كه توانسته خود را از
لابه‏لاى اين همه تاريكى‏ها و ظلم‏هايى كه به نام او و در راه او و به اميد نيل به شفاعت او و
ثواب پروردگار روا داشته شده، چهره درخشان خود را به همگان نشان داده و باز هم عزت
طلبان و افتخار خواهان را جذب چهره خود نموده و آنان را عاشق و شيفته فروغ خود سازد.
و راستى به جز عنوان «معجزه حسينى» چه عنوانى مى‏تواند بيانگر اين مطلب باشد؟

 

كليات

1. واژه‏شناسى

الف. عزت در لغت

 
اصل واژه عزّت در كلام عرب به معناى سخت، محكم و استوار بودن مى‏باشد كه همگى
آنان معناى واژه صُلب مى‏باشد.

 

 
اين واژه در آغاز در توصيف جمادات به كار مى‏رفت، چنانكه مى‏گفتند:

 

 
«اَرْضٌ عزاز»[1] يعنى زمين محكم و استوار.

 
چنانچه مشاهده مى‏شود اين معنا يك معناى ايجابى است، اما بعضى از واژه
شناسان‏عرب بعدها اين واژه را با نوعى تعريف سلبى معرفى كردند، چنانچه راغب در
تعريف آن مى‏گويد:

 

 

|82|

«العزّة حالة مانعة للانسان من ان يغلب»؛[2]

عزّت حالتى است كه باعث مى‏شود تا كسى نتواند بر انسان غلبه كند.

 
و زجاج در تعريف عزيز مى‏گويد: «هو الممتنع فلا يغلبه شى‏ء»[3]؛ عزيز كسى است كه
چيزى بر او غلبه نمى‏كند.

 

 
اما به نظر مى‏رسد با توجه به ريشه اصلى لغوى آن واژه گزينى اثباتى در تعريف
آن‏مناسب‏تر باشد، چنانچه بعضى آن را با واژه‏هايى چون رفعت، قوّت، غلبه و شدّت
معناكرده‏اند.[4]

 

 
اين واژه در اين معنا نوعى واژه ارزش محسوب شده و بيانگر حالت و صفتى پسنديده در
يك موجود مى‏باشد.

 

ب. عزت در قرآن كريم

 
در قرآن كريم با آنكه بيشتر موارد استعمال آن در گونه ارزشى آن است[5] اما شاهد موارد
نادرى نيز هستيم كه آن را در معنايى منفى به كار برده است، چنانچه درباره كافران مى‏فرمايد:

 

«بل الذين كفروا فى عزة و شقاق»[6]؛

ولى كافران گرفتار عزّت (غرور) و اختلافند.»

 
و يا در مورد بعضى از منافقين مى‏گويد:

 

«و اذا قيل له اتقّ الله اخذته العزّة بالاثم»[7]؛

هرگاه به او گفته مى‏شود كه تقواى الهى پيشه كن، عزّت او را به گناه مى‏كشاند.

 
در توجيه اين دو گانگى مى‏توانيم چنين بگوييم كه در ديدگاه قرآن كريم، عزت راستين كه
به معناى غلبه، قوت، استوارى و بزرگى مى‏باشد، تنها از آن خداوند و در نزد اوست. چنانچه
مى‏فرمايد: «فان العزّة للّه جميعاً»[8].

 

 
و كسانى كه مانند پيامبر و مؤمنان در راه الهى گام بر مى‏دارند، از اين عزت الهى نيز
بهره‏مند مى‏شوند، چنانچه مى‏فرمايد:

 

«ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين»[9].

 
اما آنانكه در نقطه مقابل صراط الهى قرار دارند، براى خود نوعى قدرت و استوارى
موهوم تصور مى‏كنند كه به جز غرور كاذب و فريب خود معنايى در برندارد. و از اين رو در
منطق قرآن كريم، كاربرد عزت در اينگونه موارد كاربرد در معناى غير حقيقى خود بوده و

 

|83|

نوعى مجاز مى‏باشد وبنابراين همراه قرائنى چون «شقاق» و «الائمه» به كار مى‏رود. و از اين
رو در اينگونه موارد اين واژه به معانى همچون غرور، فريب، تعقيب و لجاجت ترجمه
مى‏شود. آرى هم اينانند كه در روز قيامت خداوند با طعنه عزت دروغينشان را ياد آنها
آورده‏و مى‏فرمايد:

 

«ذق انك انت العزيز الكريم»[10]؛

بچش (عذاب الهى را) كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و گرامى بودى.

 
و شايد اين جمله براى آنها دردناك‏تر از نفس عذاب الهى باشد.

 

ج. عزت در روايات شيعه

 
در روايات شيعه به اين اصل مهم قرآنى يعنى انحصار عزّت در خداوند و كسب عزّت از
راه انتساب به او توجه شده و در موارد مختلف بر روى آن تأكيد شده است. چنانچه حضرت
على(ع) مى‏فرمايد: «كل عزيز غيره ذليل»[11]؛ يعنى هر عزيزى(به پندار خود) غير از خداوند
ذليل است.

 

 
و يا مى‏فرمايد: «العزيز بغير اللّه ذليل»[12]؛

 

 
كسى كه بخواهد از ناحيه غير خداوند عزيز شود، او به ذلّت دچار شده است.

 

 
و نيز آن حضرت(ع) در مناجات خود با خداوند چنين مى‏گويد:

 

«الهى كفى لى عزّاً ان اكون لك عبداً»[13]؛

خدايا! در عزّت من همين بس كه بنده توام.

 
و يا امام صادق(ع) مى‏فرمايد:

 

«من اراد عزّاً بلا عشيرة و غنى بلامال و هيبة بلاسلطان فلينقلْ من ذل معصية اللّه الى
عزطاعته»[14]؛

كسى كه مى‏خواهد بدون داشتن خويشان عزيز شود و بدون داشتن مال بى‏نياز گردد و بدون
داشتن قدرت داراى ابهت باشد، بايد از ذلت نافرمانى خدا به سوى عزّتى كه تنها در اطاعت از
اوست منتقل گردد.

 
هم‏چنين روايتى را كه عزيزترين مصداق عزّت را تقوا دانسته مى‏توان از اين باب دانست،
چنانچه حضرت على(ع) مى‏فرمايد:

 

«لا عزّ اعزّ من التقوى‏»[15].

 
هم‏چنين در اين روايات به صفاتى كه متصف شدن به آنها موجبات عزّت را فراهم

 

|84|

مى‏آورد، اشاره شده و به علّت نقش بر جسته آنها در كسب عزّت، ارجمندى و رفعت براى
انسان، آنها را نفس عزت به حساب آورده است. چنانچه درباره حلم از قول امام على(ع)
چنين آمده است:

 

«لا عزّ كالحلم»[16]؛

هيچ عزتى مانند بردبارى و حلم نيست.

 
و يا امام باقر(ع) درباره طمع بريدن از اموال مردم چنين مى‏فرمايد:

 

«اليأس مما فى ايدى الناس عزّ للمؤمن فى دينه»[17]؛

نااميدى از آنچه در دست مردمان است، عزت مؤمن در دينش را فراهم مى‏آورد.

 
و نيز در همين مورد امام على(ع) در كلامى كوتاه مى‏فرمايد:

 

«اقنع تعزّ»[18]؛

قناعت كن تاعزيز شوى.

 
همچنانكه امام حسين(ع) نيز به پيروى از پدرش هنگامى كه از او تعريف عزت را
مى‏خواهند، او آن را به بى‏نيازى از مردم كه همان قناعت است، تعريف مى‏كند.[19] و نكته
پايانى و لطيف آنكه طبق ديدگاه روايات شيعه سرمنشأ عزت انسان مؤمن خداوند است و اين
گوهرى است كه اختيار واگذارى آن به مؤمن داده نشده است. بنابراين مؤمن هميشه بايد
همانند خداوند عزيز باشد. امام صادق(ع) در روايتى اين نكته لطيف را چنين بيان مى‏كند.

 

«ان الله عز و جل فوّض الى المؤمن اموره كلّها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلاً؛ اما تسمع
قول‏الله عزوجل يقول «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزاً و لا يكون
ذليلاً.ثم قال: ان المؤمن اعزّ من الجبل، ان الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل
من‏دينه شى‏ء»[20]؛

خداوند همه امور مؤمن را به خودش واگذار كرده است اما به او اجازه نداده است كه ذليل باشد.
آيا سخن خداى متعال را نمى‏شنوى كه مى‏فرمايد: «عزت، تنها از آن خداوند و پيامبرش و
مؤمنان است» پس مؤمن هميشه عزيز است و هرگز ذليل نيست. سپس فرمود: مؤمن از كوه
هم عزيزتر (سخت‏تر) است زيرا از كوه با كلنگ‏ها تكه سنگ‏هايش كنده مى‏شود، اما از دين
مؤمن هرگز چيزى كم نمى‏شود.»

2. امام حسين(ع) و عزّت

 
چنانچه قبلاً اشاره شد با بررسى گفتار و رفتار امام حسين(ع) به نوعى برجستگى مسأله
عزت را در آنها مشاهده مى‏كنيم، به گونه‏اى كه مى‏توانيم عزت‏طلبى را محور زندگانى آن
حضرت(ع) به حساب آوريم.

 

 

|85|

حال براى روشن‏تر شدن بحث در دو بخش كلام امام حسين(ع) و مرام امام حسين(ع) به
بررسى موضوع مى‏پردازيم:

 

الف. عزت در كلام امام حسين(ع):

 
مهم‏ترين نكته درباره عزّت از ديدگاه امام حسين(ع) تأكيد آن حضرت(ع) بر اين اصل
قرآنى است كه عزت واقعى در انحصار خداوند است و هر كس قصد كسب عزت دارد بايد به
او متمسك شود. چنانچه در دعاى معروف عرفه اين چنين با خداوند مناجات مى‏كند:

 

«يا من خصَّ نفسه بالسمّووالرفعة و اولياؤه بعزّه يعتزّون»[21]،

اى كسى كه خود را به جايگاه بلند و ارجمند اختصاص داده‏اى به گونه‏اى كه دوستانت با تمسّك
به عزت تو كسب عزت مى‏كنند.

 
و نيز مى‏گويد:

 

«يا مَنْ دَعَوْتُهُ...ذليلاً فَاَعَزَّنى»[22]؛

اى كسى كه من او را در حالت ذلت خود فرا خواندم و او مرا عزيز گردانيد.

 
و در جاى ديگر در مقام بيان انحصار مى‏گويد:

 

«انت الذى اَعْزَزْت»؛[23]

تنها تو هستى كه عزيز مى‏گردانى.

 
طبق اين ديدگاه تمسّك به هر چه غير خدايى است در راه كسب عزت، در حقيقت تمسك
به‏امر پوچ و فنا شدنى است، چنانچه در يكى از اشعار منسوب به آن حضرت(ع) درباره
كسانى كه مال دنيا را وسيله كسب عزت مى‏دانند، چنين آمده است:

 
«ايعتز الفتى بالمال زهواً و ما فيها يفوت عن اعتزاز»[24]؛

آيا جوانمرد از راه فخر فروشى در صدد كسب عزت از مال بر مى‏آيد، در حالى كه در مال چيزى
است كه باعث از بين رفتن عزت مى‏گردد.

 
همين ديدگاه است كه دنيا و آنچه را كه در آن است به هيچ انگاشته و مى‏گويد:

 
«هل الدنيا و ما فيها جميعاً سوى ظلّ يزول مع النهار»[25]؛

آيا دنيا و همه آنچه در آن است به جز سايه‏اى است كه با رفتن روز، از بين مى‏رود.

 
اين ديدگاه چنان قدرتى به انسان مى‏دهد كه در برابر تمام عزيزان دروغين ايستادگى كرده
و آنها را به هيچ مى‏انگارد و در مقابل آنها فرياد مى‏زند كه:

 

«...و ما ان طبّنا جُبْنٌ»؛

شيوه ما ترس نيست.

 

|86|

و تا آنجا پيش مى‏رود كه مرگ در راه كسب عزّت حقيقى را بر زندگانى ذلّت بارى كه در
راه كسب عزّت دروغين سپرى مى‏شود، برتر مى‏داند و مى‏گويد:

 

«موت فى عزّ خيرٌ من حياة فى ذلّ»[26].

 
و چنين مرگى را سعادت دانسته و حيات ذلت بار در زير بار ستم ظالمان را جز
دلزدگى‏نمى‏داند:

 
«انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الابرما»[27]

 
و چنين است كه هنگامى كه او را از مرگ مى‏ترسانند، بر مى‏آشوبد و مى‏گويد: مرگ در راه
كسب عزت و زنده كردن حق به جز زندگانى جاويد نيست:

 

«...ما اهون الموت على سبيل نيل العزّ و احياء حق، ليس الموت فى سبيل العزّ الاحياة خالدة و
ليست الحياة مع الذلّ الا الموت الذى لا حياة معه»[28].

 
آرى عزتى را كه به منبع حقيقى اش متصل باشد نه با مرگ و كشتن و نه با هيچ وسيله
ديگرى قابل زوال نيست، چنانچه حضرت(ع) خود مى‏فرمايد؛

 

«مرحباً بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزّى و شرفى فاذاً لا
ابالى بالقتل»[29]؛

خوشا مرگ در راه خدا، اما شما (با كشتن من) نخواهيد توانست مجد و عزت و شرفم را نابود
كنيد، پس چه باك از مرگ.

ب. عزت در مرام امام حسين(ع)

 
مرام و سيره امام حسين(ع) چنان با عزت عجين شده است كه تفكيك آن دو از همديگر
امرى محال مى‏نمايد.

 

 
امام(ع) چنان اين اصل را بر تمامى اعمال و رفتار خود حاكم نمود، كه حتى در آخرين
لحظات زندگانى حاضر نيست لباسى را بر تن نمايد كه در آن روز مردمان خفيف و خوار آن
را بر تن مى‏كردند.

 

 
آن حضرت(ع) در واپسين دقايق زندگانى خود براى آنكه پس از شهادت، بدنش برهنه
نماند، درخواست لباسى كم اهميت را از خاندان خود نمود و آنها در آغاز نوعى شلوارك
(تُبّان) براى آن حضرت(ع) آوردند، اما حضرت(ع) آن را نپذيرفتند و فرمود:

 

«لا، ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة»[30]؛

نه، اين لباس كسى است كه دچار ذلّت شده است.

 

|87|

 
در اينجا براى آنكه حضور اين عنصر را هر چه روشن‏تر مشاهده كنيم، مرورى بر بعضى
از موارد آن از آغاز حكومت يزيد تا هنگام شهادت امام(ع) خواهيم داشت.

 

 
1. هنگامى كه وليد بن عقبه حاكم مدينه براى دادن خبر مرگ معاويه و درخواست بيعت با
يزيد، امام(ع) را به مجلس خصوصى خود دعوت كرد، امام(ع) براى آنكه مبادا غافلگير شده
و رفتارى مذلّت‏آميز با او داشته باشند و بخواهند به زور از او بيعت بگيرند، تعدادى از ياران
و خويشان خود را در حالى‏كه شمشيرهايشان در زير لباسهايشان پنهان بود، به همراه خود
برد و آنها را در كنار در قصر فرماندار نگاه داشته و به آنها دستور داد كه هرگاه من رمز «يا آل
الرسول ادخلوا» (اى آل پيامبر(ص) وارد شويد) را بر زبان راندم، شما وارد قصر شده و هر
چه به شما دستور دادم انجام دهيد.[31] كه البته نيازى به انجام اين عمل احساس نشد.

 

 
2. هنگامى كه امام(ع) در مجلس خصوصى وليد از بيعت با يزيد سر باز زده مروان بن
حكم او را تهديد به قتل كرد، امام(ع) بر آشفت و از موضعى عزيزانه خطاب به مروان
چنين‏گفت:

 

 
«به خداوند سوگند اگر كسى بخواهد گردن مرا بزند، قبل از آنكه موفق به اين كار شود،
زمين را از خونش سيراب خواهم كرد، (اى مروان) اگر خواستى صدق سخن مرا دريابى،
قصد كشتن من را كن تا به تو نشان دهم.»[32]

 

 
آنگاه خطاب به وليد كرده و با كلامى آهنگين عزت خود و ذلت يزيد را يادآور شده و
بيعت همگنان خود با امثال يزيد را غير ممكن مى‏داند:

 

«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح الله و بنا ختم و
يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق. مثلى لا يبايع لمثله»[33].

 
3. از بزرگترين سرافكندگى‏هاى بزرگان قريش و از جمله بنى اميه آن بود كه در جريان
فتح مكه در سال هشتم هجرت، پيامبر اكرم (ص) با آنكه مى‏توانست همه آنها را از دم تيغ
بگذراند، بر آنها منت نهاده و آنها را آزاد كرد. و از آن هنگام آنها با عنوان «طلقاء» يعنى
آزادشدگان معروف شدند. كه ننگ ابدى را براى آنها به ارمغان آورد.

 

 
حضرت على(ع) در نامه نگارى خود با معاويه اين ننگ را به او يادآور شده و مى‏نويسد:
«و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق»[34]؛

 

 
ابوسفيان (پدرت) مانند ابوطالب (پدرم) نيست و مهاجر هيچ‏گاه همانند طليق به
حساب‏نمى‏آيد.

 

 

|88|

و در جاى ديگر خطاب به او چنين مى‏نگارد:

 

«و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمييز بين المهاجرين الاولين و ترتيب درجاتهم»[35]؛

طلقاء (آزادشدگان) و فرزندان آنها را چه كار با داورى در ميان مهاجران پيشگام و ترتيب بندى
درجات آنها.

 
امام حسين(ع) در حالى‏كه دست او از هرگونه حكومت و قدرتى كوتاه است، بدون
واهمه خطاب به مروان، اين ذلت و ننگ را كه به يكسان شامل مروان و يزيد و ساير بنى اميه
مى‏گردد به او يادآور شده و پس از آنكه جايگاه خود و خاندانش و سربلندى آنها را بيان
مى‏كند، مى‏فرمايد:

 

«قد سمعتُ رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرّمة على آل ابى‏سفيان و على الطلقاء
ابناءالطلقاء»،[36]

شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و طلقاء (آزادشدگان) فرزندان
طلقاء حرام است.

 
4. امام(ع) چنان بيعت با فردى مانند يزيد را ذلت بار مى‏داند كه حاضر نيست آن را به هر
قيمتى حتى اگر در سرتاسر زمين هيچ پناهگاهى نداشته باشد، بپذيرد، چنانچه در جواب
نصيحت برادرش محمد حنفيه چنين مى‏فرمايد:

 

«يا اخى! و الله لو لم يكن فى الدنيا ملجأٌ و لا مأوىً لما بايعت و الله يزيد بن معاويه ابداً»[37].

 
5. هنگامى كه امام(ع) چاره را در ترك مدينه و رفتن به سوى مكه مى‏بيند، حاضر نيست
همانند ابن زبير ذليلانه و با حالت ترس و لرز از جاده غير اصلى به مسير ادامه دهد بلكه همراه
با خاندان خود قدم در جاده اصلى مدينه - مكه مى‏گذارد و هنگامى كه پسر عمويش مسلم بن
عقيل از او مى‏خواهد تا مانند ابن زبير و به جهت ترس از دستگير شدن جاده فرعى را در پيش
گيرند، مى‏فرمايد:

 

«اى پسر عمويم، به خداوند سوگند كه تا نگاهم به خانه‏هاى مكه نيفتد اين جاده را ترك
نخواهم كرد.»[38]

 
6. خروج امام(ع) از مكه به سمت كوفه خروجى عزيزانه است.

 

 
امام(ع) در آستانه خروج خطبه‏اى ايراد كرد، و بدون آنكه ذره‏اى ضعف نشان دهد و يا
بخواهد با وعده و وعيدهاى غير واقعى مردم را به همراهى خود دلخوش نمايد، با عباراتى
سنگين و متين خطبه كوتاه خود را ايراد مى‏كند، و در آغاز آن سخن از زينت مرگ براى انسان

 

 
به ميان آورده و آن را همانند زيبايى مى‏داند كه گردن‏بند به گردن دختر جوان مى‏دهد؛

 

 

|89|

«خُطّ الموت على وُلد آدم مَخَطَّ القلادة على جيدالفتاة».

 
و سپس اشتياق خود به پيوستن به پيشينيانش را به
اشتياق يعقوب براى ديدار يوسف تشبيه مى‏كند و در
پايان اين چنين با كمال عزت مردم را به همراهى خود
فرا مى‏خواند:

 

«من كان باذلاً فينا مهجته و موّطنا على لقاء الله
نفسه فليرحل معنا فاننى راحل مصبحاً
ان‏شاءالله تعالى»[39]؛

كسى كه مى‏خواهد خون خود را در راه ما بدهد و
خود را براى ديدار خداوند آماده كرده است، به
همراه ما كوچ كند كه من صبحگاهان به خواست
خداوند كوچ خواهم كرد.

 
7. امام(ع) در مسير خود به كوفه در ديدار فرزدق
با او هدف خود را عزت بخشيدن به شريعت و بلند
مرتبه كردن كلمةالله اعلام مى‏دارد.

 

 
آن حضرت(ع) پس از بيان آنكه حاكمان را كسانى
توصيف مى‏كند كه به طاعت شيطان در آمده‏اند و
پيروى خداوند را ترك كرده و حدود را تعطيل نموده
و شراب نوشيده و اموال فقرا و مساكين را به تيول
خود درآورده‏اند، مى‏فرمايد:

 

«و انا اولى من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و
الجهاد فى سبيله لتكون كلمة الله هى العليا»[40]؛ و من برترين كسى هستم كه در راه يارى دين خدا
و عزيز كردن‏دين او (پس از آنكه اين حاكمان آن
را ذليل كردند) و جهاد در راه او به پا خواستم تا
كلمة الله در همان مرتبه بلند خود قرار گيرد.

 
8. هنگامى كه در منزلگاه زباله خبر شهادت مسلم،
هانى و عبدالله بن يقطر را مى‏شنود و اوضاع را در
ظاهر بر خلاف مراد خود مى‏بيند، به اين نكته متوجه

 

 

|90|

مى‏شود كه عده‏اى از همراهان او با اميد دسترسى آن حضرت(ع) به حكومت كوفه و رسيدن
به مال و منال با او همراه شده‏اند و حال كه اين اميد به يأس تبديل شده است، قصد جدا شدن
دارند، اما خجالت مانع از آن است كه آن را صريحاً ابراز كنند، از اين رو حضرت(ع) از
موضعى عزيزانه پس از دادن اين خبر خطاب به آنها مى‏فرمايد:

 

«..فمن اَحَبَّ منكم الانصراف فلينصرف ليس علينا منه ذمام»[41]؛

ما برگردن هيچكس عهدى نداريم، هر كس مى‏خواهد، از ما جدا شود.

 
و در نقلى ديگر چنين آمده كه حضرت(ع) اين چنين با قاطعيت با آنها سخن گفت:

 

«ايها الناس! فمن كان منكم يصبر على حدّ السيف و طعن الاسنّة فليقم معنا و الا
فلينصرف‏عَنّا»[42]؛

اى مردم هر كس از شما كه مى‏تواند در مقابل تيزى شمشير و ضربه نيزه پايدارى كند همراه ما
بيايد و هر كس نمى‏تواند از ما جدا شود.

 
9. در اشعارى كه امام حسين(ع) پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل خوانده است
نيز عزت‏طلبى موج مى‏زند. امام(ع) به جاى آنكه بر مسلم مرثيه سرايد و از دنيا گلايه كند
فضيلتى را كه مسلم به آن نايل آمده و در آينده نزديك آن حضرت(ع) به آن نايل خواهد شد،
مى‏ستايد كه همان شهادت در راه خدا با شمشير است. او در ضمن اشعار خود اين بيت را
نيزمى‏آورده:

 
«و ان تكن الابد ان للموت انشأت         فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله افضل»[43]؛

اگر سرانجام بدن‏هاى انسانى مگر است، پس كشته شدن انسان در راه خدا به وسيله شمشير
برترين سرنوشت است.

 
10. اولين برخورد امام حسين(ع) با مقدمه سپاه ابن زياد يعنى لشكر هزار نفرى حرّ بن
يزيد نيز نمونه كاملى از برخورد يك انسان بزرگ و عزيز با دشمن خود است.

 

 
لشكر حرّ كه در يك ظهر سوزان، عرق ريزان به مقابل امام(ع) مى‏رسند، اولين سخنى كه
از امام(ع) مى‏شنوند، دستور امام(ع) به ياران خود است كه مى‏فرمايد: «اين گروه را همراه با
اسبانشان از آب سيراب كنيد.»[44]

 

 
11. هنگامى كه حرّ اصرار مى‏كند كه امام(ع) را به نزد ابن زياد ببرد، امام(ع) قاطعانه موضع
گرفته و مى‏فرمايد:

 

«الموت ادنى من ذالك»[45]؛

مرگ نزديكتر از اين خواسته است.

 

|91|

و هنگامى كه حرّ آن حضرت (ع) را به قتل تهديد مى‏كند، امام(ع) به اشعارى متمسك
مى‏شود كه از جمله آنها اين بيت است:

 
«سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى خيراً و جاهد مسلماً»[46]؛

به راه خود ادامه مى‏دهم و مرگ براى جوانمرد مسلمانى كه قصدى نيك داشته و در راه خدا
جهاد كند، ننگ نيست.

 
12. امام(ع) پس از مذاكره با حرّ با او به اين توافق مى‏رسد كه تا رسيدن خبر از ابن زياد به
حرّ، امام(ع) راهى را برود كه نه به مدينه ختم شده و نه به سمت كوفه منتهى شود.

 

 
دراين ميان يكى از ياران امام(ع) به نام طِرِمّاح بن عدى كه قبيله‏اش در آن نزديكى‏ها
سكونت دارند، به امام(ع) پيشنهاد مى‏نمايد كه به سمت قبيله او رفته و در آنجا با كمك افراد
قبيله و با توجه به موانع طبيعى همچون كوه‏هاى بلند منطقه به لشكر اندك حرّ كه در مقابل
سپاهيانى كه بعداً از كوفه خواهند آمد، ناچيز مى‏باشند، حمله نمايند. امام(ع) اين تصميم را با
توجه به توافق آنها از جوانمردى ندانسته و ضمن تشكّر از طرماح مى‏فرمايد:

 

«ما با اين گروه به توافقى دست يافته‏ايم كه نمى‏توانيم خلاف آن عمل كنيم.»[47]

 
13. هنگام نزول در كربلا، ابن زياد به وسيله ارسال نامه به عمر بن سعد از او خواست تا از
امام حسين(ع) و يارانش براى يزيد بيعت بگيرد. اما امام(ع) با آنكه از نظر نظامى در بدترين
موقعيت قرار داشت، با شجاعت و سربلندى در جواب فرستاده عمر بن سعد فرمود:

 

«لا اُجيبُ ابن زياد بذالك ابداً فهل هو الا الموت فمرحباً به»[48]؛

هرگز اين خواسته ابن زياد را برآورده نمى‏كنم و در اين صورت مگر غير از اين است كه كشته
شوم، پس خوشا چنين مرگى.

 
14. در شب عاشورا و هنگامى كه وقوع جنگ بين سپاه كوچك امام(ع) و لشكر عظيم
كوفه حتمى شد كه قطعاً سرنوشتى جز شهادت حسين(ع) و همه يارانش نداشت، امام(ع) در
حالى‏كه به يارى تك تك اصحاب و خويشان خود نياز داشت، اوج عزت و كرامت خود را به
نمايش گذاشت و ثابت كرد كه جز به خدا به هيچ امر ديگرى اتكا ندارد. امام(ع) در اين شب
خطاب به خويشان و اصحاب خود كرده و بيعت خود را از آنها برداشته و از آنها مى‏خواهد تا
از سياهى شب بهره جسته و از ميدان معركه بگريزند. زيرا دشمنان تنها امام(ع) را خواسته و
در صورت ظفر بر او، از ديگران غافل خواهند شد.[49] كه البته اصحاب و خويشان نيز عزت و
كرامت خود را نشان داده و هيچ‏يك از آنها صحنه معركه را ترك نمى‏كنند.

 

 

|92|

 
15. در همين شب، امام(ع)، براى آنكه عزت اهل بيت (ع) بعد از شهادتش خدشه دار
نگردد، رو به خواهرش زينب كرده و با سوگند از او مى‏خواهد كه پس از شهادت امام(ع)،
پيراهن ندرد، صورت نخراشد و نوحه‏هاى محتوى ذلّت نسرايد.[50]
ج. عزّت حسينى در روز عاشورا

 
شايد بتوان گفت كه اگر بخواهيم تجلّى و مظهر كامل صفت عزت الهى را در روى زمين
مشاهده نماييم، چاره‏اى جز آن نداشته باشيم كه آن را در حسين(ع) و آن هم در روز عاشورا
مشاهده كنيم.

 

 
در اين روز امام(ع) با نيروى اندك خود چنان در مقابل سپاه تا دندان مسلّحى كه فقط
تعداد نفرات آن صدها برابر نيروى آن حضرت(ع) بود ايستادگى كرده و سخن مى‏گويد كه تو
گويى دو سپاه، با هم برابر مى‏باشند. در آغاز امام با روحيه‏اى بلند، سپاه كوچك خود را
همانند يك ارتش عظيم آرايش نظامى داد و براى آن (قلب و) ميمنه و ميسره تعيين كرد.[51] و
شعار «يا محمد» را بر خود و سپاهيانش بر مى‏گزيند.[52]

 

 
در حالى‏كه شب قبل دستور داده بود تا خندقى بر دور سپاه خود حفر كنند تا تنها
نگرانيشان از يك‏طرف باشد و به راحتى بتوانند با دشمن از يك سو بجنگند، بدون آنكه
نگران خيمه‏هاى حرم باشند.[53] و در اين روز امام(ع) دستور داد تا آتشى در خندق بيفكنند تا
دشمن نتواند به خيمه‏ها دسترس پيدا كند.[54]

 

 
هنگامى كه دو سپاه مقابل هم صف‏آرايى كردند و امام(ع) و يارانش سپاه عظيم و دشمن را
مشاهده كردند، بى آنكه خم به ابرو بياورد، دست به آسمان بلند كرد، و با پشتوانه اصلى خود
چنين مناجات كرد:

 

«اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شدة و انت لى فىكل امر نزل بىثقةو عدّة،كم من
همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلُّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدوّ انزلته بك و
شكوته اليك رغبة منى عمن سواك ففرَّ جته و كشفته فانت ولى كل نعمة و صاحب كلّ حسنة و
منتهى كل رغبة»[55]؛

بار خدايا! تو پشتيبان من در هر اندوه و اميد من در هر گرفتارى هستى و تو در هر مشكلى كه
براى من پيش آمد، پشتيبان و ياريگر من مى‏باشى. چه فراوان گرفتارى كه در آن قلب‏ها
مى‏لرزد و چاره‏ها رخ بر مى‏بندد و دوست خوار مى‏كند و دشمن شماتت مى‏نمايد، اما من چون
تنها تو را داشتم به تو پناه آورده و از آنها به تو شكايت كردم و تو آن گرفتارى را برطرف كردى.
پس تو صاحب نعمت و نيكويى و سرانجام هر اميدى هستى.

 

|93|

در همين هنگام شقى‏ترين افراد دشمن يعنى شمر بن ذى‏الجوشن به سپاه امام(ع) نزديك
شده و بناى فحاشى را مى‏گذارد، مسلم بن عوسجه كه تيراندازى ماهر است از امام (ع)
مى‏خواهد كه به او اجازه دهد تا شمر را با تير خود از پاى درآورد، اما امام(ع) بزرگوارانه
خطاب به مسلم مى‏گويد:

 

«او را هدف قرار نده، زيرا من دوست ندارم كه آغاز كننده جنگ باشم.»[56]

 
آنگاه امام(ع) براى اتمام حجّت به نزد سپاه دشمن رفته و در ضمن سخنان روشنگر خود
با اشاره به درخواست عبيدالله بن زياد از او، اين چنين عزت خود را به نمايش مى‏گذارد:

 

«الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السلّة و الذلة و هيهات منا الذلة، يأبى الله ذالك
لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوف حميّةٌ و نفوس ابية من ان نؤثر طاعة
اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان الناصر».[57]

«آگاه باشيد كه زنا زاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است يا با شمشير
كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلت پوشم (با يزيد بيعت كنم) ولى ذلّت از ما بسيار دور است
و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن‏هاى پاك و افراد با حمعيّت و مردان با
غيرت چنين كارى را بر ما نمى‏پسندند كه ذلّت اطاعت از پَستان را بر كشته شدن همانند
كريمان و بلندان ترجيح دهيم. بدانيد من با آنكه يار و ياورم كم است با شما مى‏جنگم.»

 
و پس از آنكه قيس بن اشعث يكى از سرداران سپاه عمر بن سعد از او مى‏خواهد كه به
حكم پسر عمويش (يزيد) سر بنهد و به او اميد مى‏دهد كه يزيد با او رفتار ناشايستى نخواهد
داشت، امام برآشفته و قاطعانه مى‏گويد:

 

«لا و الله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر(اقرّ) فرار (قرار) العبيد»،[58]

نه به خدا سوگند! من دست خوارى به شما نمى‏دهم و مانند بردگان فرار نمى‏كنم (اقرار به گناه
خود نمى‏كنم.)

 
و در اين هنگام عمر بن سعد تيرى به جانب سپاه امام(ع) افكنده و دستور حمله مى‏دهد و
امام(ع) نيز با شجاعت تمام روبه سپاه خود كرده و چنين فرمان مى‏دهد:

 

«قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لابدّ منه فان السهام رسل القوم اليكم»[59]؛

خداوند شما را رحمت كند، به پاخيزيد و به سوى مرگى كه چاره‏اى جز آن نيست بشتابيد كه
اين تيرها فرستادگان اين گروهند كه شما را به جنگ مى‏خوانند.
و در بحبوحه نبرد، در حالى‏كه هر چه آتش نبرد بيشتر فروزان مى‏گردد، چهره امام و يارانش
نورانى‏تر و برافروخته‏تر مى‏شود و اطمينان نفس و آرامش قلب و دل آنها بيشتر مى‏گردد،
امام(ع) رو به يارانش كرده و چنين آنها را به پايدارى تشويق مى‏كند:

 

|94|

«صبراً بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضرّاء الى الجنان الواسعة و
النعيم الدائمة»[60]؛

اى فرزندان كريمان و بزرگواران، پايدارى كنيد كه مرگ فقط پُلى است كه شما را از سختى و
تنگى به بهشت‏هاى گسترده و نعمت‏هاى ابدى عبور مى‏دهد.

 
اشعار و رجزهاى امام حسين(ع) در روز عاشورا بخش ديگرى است كه به خوبى عزت و
كرامت آن بزرگوار را به نمايش گذاشته و آن را جاودان مى‏سازد. در اين رجزها گاهى امام(ع)
با آهنگى سنگين به خاندان خود افتخار نموده، و چنين مى‏سرايد:

 
«انا ابن على الطهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخراً حين افخر
و جدى رسول الله اكرم من مضى و نحن سراج الله فى الارض نزهر
و فاطمة اى من سلالة احمد و عمّى يدعى ذوالجناحين جعفر
و فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدى و الوحى بالخير يذكر»[61]،

 
من پسر على آن پاك مرد از خاندان هاشم هستم و همين افتخار در هنگام فخر ورزى مرا
كفايت مى‏كند.

 
جدم پيامبر خدا يعنى بزرگوارترين مردمان است و ما روشنايى خداوند در روى زمين
هستيم كه نور افشانى مى‏كنيم.

 
مادرم فاطمه از نسل احمد است. و عمويم جعفر است كه او را ذوالجناحين خوانده‏اند.

 
در خاندان ما كتاب راستين خداوند نازل شد و در خاندان ما هميشه هدايت و وحى
زبانزد بوده است.

 
و گاهى ناسپاسى و جنايات گروه مقابل را ياد آور شده.[62] و در هنگامى بى وفايى دنيا را در
اشعار خود متذكر مى‏گردد.[63]

 

 
و در هنگام حمله به ميمنه و ميسره دشمن خود را چنين معرفى مى‏كند:

 
«انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى امضى على دين النبى(ص)»[64]

 
من حسين بن على هستم، سوگند خورده‏ام كه عقب نشينى نكنم و روى برنگردانم، من از
خاندان پدرم حمايت كرده و بر دين پيامبر خدا(ص) پايدارم.

 

 
و در زمانى كه تعداد زيادى از لشكريان مقابل را به هلاكت رسانيده، بر خود مى‏بالد و
چنين مى‏سرايد:

 

 

|95|

«القتل اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار»[65]؛

كشته شدن بر پذيرفتن ننگ برترى دارد و ننگ بر ورود در آتش (جهنم) برتر است.

 
در مقابل اين مجسمه عزت، دشمن كه تاكنون در مواقع فراوان ذلّت و خوارى خود را
نشان داده، در واپسين لحظات زندگانى امام(ع)، اين نمايش را در حدّ پايين‏ترين درجه
رذالت به انجام مى‏رساند، و در مقابل چشمان تيزبين و غيرتمند امام رو به سوى خيمه‏هاى
حرم مى‏آورد، در اين هنگام امام(ع) كه خستگى نبرد در مقابل سپاه عظيم دشمن را در مقابل
اين رذالت به فراموشى سپرده، روبه‏سوى آنها آورده و فرياد بر مى‏آورد،

 

«ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احراراً فى
دنياكم هذه و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون»؛

«واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد ترسان نيستيد، پس لااقل
در دنياى خود آزاد مرد باشيد. اگر چنانچه خود گمان مى‏كنيد عرب هستيد، به اصل و حسب
خود برگرديد.

 
با شنيدن اين فرياد شمر سر برگرداند، و گفت:

 
«اى پسر فاطمه چه مى‏گويى؟

 
و امام(ع) ادامه داد:

«انى اقول اقاتلكم وتقاتلوننىو النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم
من التعرض لحرمى مادمت حيّاً»؛[66]مى‏گويم من با شما جنگ مى‏كنم وشما با من مى‏جنگيدو
زنان هيچ گناهى ندارند. تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما به حرم
من تعرّض كنند.»

 
دشمن از اين غيرت و عزت حسينى به خوبى آگاه است و رذالت و ذلت خود را تا جايى
مى‏رساند كه از اين خصيصه الهى حسين(ع) سوء استفاده مى‏كند. در بحبوحه نبرد عاشورا در
حالى كه تشنگى به حضرت (ع) فشار آورده آن رادمرد صفوف سهمگين دشمن را مى‏شكافد
و خود را به نهر فرات مى‏رساند و در حالى‏كه آب در دستان خود كرده تا به دهان ببرد، ناگاه
ذليلى از سپاه دشمن فرياد بر مى‏آورد كه‏اى حسين(ع) تو از نوشيدن آب لذت مى‏برى در
حالى‏كه حرمت مورد حمله دشمن قرار گرفته است.

 
حسين(ع) با شنيدن اين خبر دروغين بيتاب مى‏شود و آب را ريخته و با سرعت به سمت
حرم مى‏رود و آنجا را سالم از تعرض دشمن مى‏بيند.[67]
و در آخرين لحظات حيات امام(ع)، هر چه به لحظه شهادت و لقاى يار نزديك‏تر شده،

 

|96|

چهره‏اش نورانى‏تر گشته و قلبش آرامش بيشتر گرفته تا آنجا كه حميد بن مسلم گزارشگر
واقعه كه از سپاه دشمن مى‏باشد، جمله تاريخى خود را اين چنين بر زبان مى‏آورد:

 

«فوالله ما رأيت مكثوراً[مكسوراً خ ل‏] قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا
امضى جنانا منه، ان كانت الرجالة لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فينشكف عن يمينه و عن
شماله انكشاف المعزى اذا شد فيها الذئب.»؛[68]

سوگند به خداوند هيچ مغلوبى(كسىكه دشمن از هرسو احاطه كرده است) را مانند حسين كه
فرزندان وياران واهل بيتش كشته شده باشند، نديدم كه او (با آن همه مصيبت و گرفتارى باز
هم) هرگاه پيادگان سپاه دشمن بر او حمله‏ور مى‏شدند، شمشير مى‏كشيد و آنها را مانند گله
گوسفند كه گرگ بر آنها حمله كرده باشند، از راست و چپ متفرق مى‏ساخت.

 
و سرانجام هنگام وصل فرا رسيد و اين عزيز با عزت بخش خود خلوت كرده و چشم از
همه ماسوا برگرفت و چنين به درگاه خداوند مناجات مى‏كند:

 

«صبراً على قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين مالى، رب سواك و لا معبود غيرك،
صبراً على حكمك يا غياث من لا غياث له...؛[69]

خداوندا بر قضاى تو پايدارى مى‏كنم كه هيچ معبودى جز تو وجود ندارد، اى فريادرس كمك
خواهان من هيچ پروردگار و معبودى جز تو ندارم. بر حكم تو اى فريادرس بى‏فريادرسان صبر
مى‏كنم...»

3. اطرافيان امام حسين(ع) و عزّت

 
چنانچه اشاره شد، پرتو عزت حسينى چنان نورافشان بود كه اطرافيان آن حضرت(ع) را
نيز روشنايى بخشيد و باعث شد تا تاريخ شاهد صحنه‏هاى به يادماندنى از عزت اطرافيان آن
حضرت نيز باشد.

 

 
گرچه مطالعه رفتار آن بزرگان در نهضت حسينى سراسر شور و حماسه و عزت است، اما
در اينجا بحث را مختصر كرده و تنها به نمونه‏هايى اشاره مى‏كنيم:

 

الف. عزت خاندان امام حسين(ع)

 
1. هنگامى كه امام(ع) خبر شهادت مسلم بن عقيل را در كوفه دريافت كرد براى آنكه نظر
اصحاب خود و به ويژه فرزندان عقيل را بداند. روبه آنها كرده و فرمود: نظر شما چيست؟
مسلم كشته شده است.

 
بنى عقيل با قاطعيت تمام خطاب به امام(ع) گفتند:
«به خداوند سوگند! ما بر نمى‏گرديم تا انتقام خون مسلم را بگيريم و يا آنكه به آن چه او به

 

|97|

آن نايل شد، نايل شويم.»
امام(ع) كه خود قصد قطعى براى ادامه مسير
داشت، فرمود: «و لا خير فى العيش بعد هؤلاء».[70]
بعد از اينان خيرى در زندگانى نيست.

 
و دستور ادامه مسير را داد.

 
2. در منزل ثعلبيه امام حسين(ع) خوابى ديد كه
تعبير آن خبر شهادت كاروانيان بود. امام(ع) (از شوق)
به گريه افتاد، فرزندش على(ع) كه اين صحنه را
مى‏ديد وقتى از علت گريه آگاه شد، از پدر پرسيد:
«اَوَلَسْنا على الحق؟»

 
آيا ما بر حق نيستيم؟

 
و وقتى پدر جواب مثبت داد، على گفت:

 
«اذاً لا نبالى بالموت».

 
دراين صورت از مرگ باكى نخواهيم داشت.

 
و امام(ع) او را دعاى خير كرد.[71]

 
3. شمر كه با ام‏البنين، مادر حضرت عباس(ع) هم
قبيله بود، براى فرزندان او از ابن زياد امان نامه
گرفته‏بود. عصر روز تاسوعا اين امان نامه را بر
آنهاعرضه كرد، اما آن جوانمردان بر آشفته و خطاب
به او گفتند:

 

«خدا تو و امان نامه‏ات را لعنت كند، آيا به ما امان‏مى‏دهى
در حالى‏كه فرزند رسول خدا(ص) در امان نباشد؟»[72]
و بدين ترتيب با قاطعيت و عزت تمام اين امان
نامه را رد كردند.
ب. عزت اصحاب امام حسين(ع)
اوج عزت اصحاب و خويشان امام(ع) را بايد در

 

|98|

شب عاشورا مشاهده كنيم، هنگامى كه امام(ع) از آنها مى‏خواهد تا با استفاده از تاريكى شب
او را با دشمن تنها گذاشته و جان خود را دريابند، همگى آنها يك‏صدا وفادارى خود را در
يارى آن حضرت(ع) ابراز مي‏دارند.
سخنان آن بزرگواران در اين مجلس اوج شكوه و عزت عاشورائيان را نشان
مى‏دهد.گرچه در همه آن سخنان كه در كتب تاريخى نقل شده، گوشه‏اى از كرامت
آنهاهويدامى‏شود،[73] اما در اينجا تنها به ذكر سخنان زهير بن قين اكتفا مى‏كنيم كه
عرضه ‏داشت:

«به خداوند سوگند! دوست مى‏داشتم كشته شوم، دوباره زنده گردم و به همين كيفيت هزار
مرتبه كشته شوم و زنده گردم و خداوند متعال بدين وسيله تو و جوانان اهل بيت را از آسيب
دشمنان نگه‏دارى كند.»[74]

 
آرى در اين هنگام است كه صدق كلام امام(ع) بيشتر هويدا مى‏شود كه فرمود:

 

«فانى لا اعلم اصحاباً اولى(اوفى) و لا خيراً من اصحابى و لا اهل بيت ابرّ و لا اوصل من
اهل‏بيتى»؛[75]

من يارانى بهتر (باوفاتر) و نيكوتر از ياران خود سراغ ندارم و خاندانى از خاندان خود
نيكوكارتر كه حق خويشاوندى را بهتر ادا كنند، نمى‏شناسم.

 
و همين‏ها بودند كه در روز عاشورا با شكوه‏ترين صحنه‏ها را به نمايش گذاشتند. چنانچه
درباره آنها چنين گفته شد، كه همگى از همديگر براى كشته شدن در راه يارى امام خود
سبقت مى‏گرفتند. آنانكه خود را مصداق اين شعر شاعر عربى جلوه داده بودند كه چنين
سروده بود:

 
«قومٌ اذا نودوا لدفع ملمّة و الخيل بين مدعس و مكردس
لبسوا القلوب على الدروع فاقبلوا يتهافتون الى ذهاب الانفس»؛

آنان گروهى هستند كه در حالى كه دشمن نيزه در دست و با آرايش نظامى در مقابل آنها صف
آرايى كرده بود از آنان براى دفع گرفتارى كمك خواسته مى‏شد، آنان قلب‏هاى خود را بر روى
زره‏ها مى‏پوشيدند و در راه از دست دادن جان‏هاى خود مى‏شتافتند.[76]

 
سخنان، خطبه‏ها، اشعار و رجزهاى اينان در روز عاشورا نيز بهترين گواه عزت‏طلبى
آنهاست، رجزهايى كه در وصف شجاعت خود، حق خواهى، عزت‏طلبى آرزوى شهادت و
دست بر نداشتن از يارى امام خود تا پاى جان سروده شده است كه خوشبختانه بيشتر آنها در
منابع ضبط گشته است.[77]

 

 

|99|


ج. عزت زنان كربلايى

 
زنان حاضر در واقعه نيز گوشه‏اى ديگر از عزت‏طلبى را در روز عاشورا به نمايش
گذاشتند كه دراين مورد علاوه بر زنان اهل بيت(ع) مى‏توانيم ماجراى ام‏وهب مادر وهب بن
جناح كلبى را شاهد بياوريم كه با شجاعت تمام فرزندش را به جهاد در راه امام(ع) تا كشته
شدن سفارش نمود.

 

 
هم‏چنين همسر او صحنه‏اى ديگر از عزت‏طلبى را رقم زد و آن اينكه بعد از مشاهده
جراحت شوهرش عمودى را برداشته و با حمله به دشمن به تشويق شوهرش پرداخت.[78]

 

 
شكوه و عظمت عاشورا با عمل سعيد بن عبدالله حنفى رنگ ديگرى به خود گرفت. زيرا
او بود كه خود را سپر بلاى امام(ع) كرد تا امام(ع) در صحنه نبرد براى آخرين بار نماز به جا
آورد و با معبود خويش راز و نياز كند. و هنگامى كه نماز امام(ع) به پايان رسيد، سعيد به
وصل يار رسيد و جان به جانان تسليم كرد.[79]

 

د. اسيران عزيز، پيام آوران عزت حسينى

 
پس از شهادت امام حسين(ع) عهده دارى رساندن پيام عزت‏طلبى نهضت حسينى به
دوش اسيران كربلا افتاد كه آنان همچون شيران در زنجير علاوه بر آنكه خود لحظه‏اى در
پيش دشمن تا دندان مسلّح و به ظاهر پيروز كوچكترين نشانه ذلتى را بروز ندادند، بلكه
توانستند با سخن و رفتار خود به عزت حسينى در زمان و مكان امتداد بخشند و باعث شدند
تا پيام عزت حسينى در كربلا دفن نشده و شهرهايى چون كوفه و شام را در نوردد و بدين
ترتيب سرتاسر جهان اسلام آن زمان را تحت پوشش خود قرار دهد.

 

 
آرى اين زينب بود كه فرمان برادر مبنى بر بى‏تابى نكردن در فراق عزيزان را[80] كاملاً مورد
توجه قرار داد و توانست محور آرامش زنان و كودكان حرم اهل بيت(ع) باشد.

 

 
و هم او بود كه در مجلس با فرّ و شكوه ظاهرى عبيدالله بن زياد نهراسيد و حماسه‏اى
ديگر آفريد و با گفتن «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر»[81] (تنها فاسق است كه مفتضح
مى‏شود و بدكاره است كه دروغ مى‏گويد - كنايه از ابن زياد -). خشم او را به اوج رسانيد.

 

 
و در همين مجلس بود كه زينب سخن تاريخى خود را به زبان آورد و آن اينكه:

 

«ما رأيت الا جميلاً»[82]

در سرتاسر صحنه كربلا جز زيبايى از معبود خود نديدم.

 

|100|

و هموست كه در مجلس يزيد كه به اصطلاح خلافت مسلمانان را بر عهده داشت، و
مجلس با شكوه به مناسبت پيروزى‏اش بر قوى‏ترين دشمن خود آراسته بود، عزت و حماسه
را به اوج رسانيده و با خطاب «يا ابن الطلقاء» (اى پسر آزادشدگان) كه يادآور ننگ ابدى يزيد
و پدرانش مى‏باشد، او را مخاطب قرار داده و با يادآورى عزت آل البيت (ع) و به ويژه امام
حسين(ع) با اين سخنان توفنده ذلّت او را به رخش مى‏كشد:

 

«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و
لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد وجمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا
لعنة الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا
بالشهادة و الرحمة...»[83]؛

يزيد! هر آنچه خواهى مكر و فريب و سعى خود را به كار گير ولى بدان كه هر چه تلاش و مكر به
كارگيرى، باز هرگز توان آن را ندارى كه ياد نيكوى ما را از يادها بيرون ببرى، تو هرگز قدرت آن
را ندارى كه وحى ما را نابود و ذكر ما را خاموش سازى و به عمق فضيلت ما دسترسى پيدا كنى و
هرگز نخواهى توانست ننگ اين عملى كه انجام دادى از بين ببرى، رأى و نظرت رو به نابودى
است و روزگارت جز چند روز نيست و جمعيت اطرافت متفرق خواهند شد. (يادآر) روزى را كه
منادى ندا مى‏دهد، آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ظالمان است. پس سپاس خدايى را كه پرورگار
عالميان است همو كه اولين ما را با سعادت و مغفرت و آخرين ما را با شهادت و رحمت سرافراز
كرد....

 
و اين على بن الحسين(ع) بود كه صحنه‏هاى ديگرى از عزت حسينى را به نمايش
گذاشت و با آنكه اسيرى در بند بود، همچو شير خروشيد و نشان داد كه خون غيرتمند و
عزيز پدر در رگ‏هاى او جريان دارد.

 

 
همو بود كه در مجلس ابن زياد كه سعى داشت كشته شدن امام حسين(ع) را به خداوند
نسبت دهد، با شجاعت ايستاد و ثابت كرد كه اين مردمان نابخرد بودند كه پدرش را به
شهادت رسانيدند[84] و خشم ابن زياد را تا آنجا برانگيخت كه دستور قتل او را صادر كرد و اين
زينب (س) بود كه با گفتن «ان كنت مؤمنا ان قتلتنى معه»؛[85]

 

 
تو را اگر به خداوند ايمان دارى، سوگند مى‏دهم كه اگر مى‏خواهى او را بكشى مرا هم با او
بكش باعث نجات او شد.

 

 
و همو بود كه در مجلس يزيد كه شاميان جرأت ابراز كوچكترين مخالفت را با او ندارند،
شجاعانه بر روى چوب‏ها (اعواد كنايه از منبر) رفته و با افتخار، عزت خود و خاندانش را
يادآور شده و مى‏گويد:

 

«ايهاالناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انبأته بحسبى و نسبى، ايها الناس انا ابن

 

|101|

مكة و منى و زمزم و الصفا، انا ابن خير من حج و طاف و سعى و لبَّى....»[86]

اى مردمان!هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد وكسى كه مرا نمى‏شناسد بداند كه حسب و
نسب من چنين است، من پسر مكه و منى و زمزم و صفا هستم، من پسر بهترين مردمان
هستم كه حج به‏جا آورد....

 
و هموست كه با بلند شدن صداى مؤذن به «اشهد ان محمد رسول الله» يزيد را مورد
خطاب قرار داده و شجاعانه مى‏پرسد: يزيد! محمد جد توست يا جد من، اگر بگويى كه
جدّتوست كه دروغ گفته و كفر ورزيده‏اى و اگر گمان دارى كه جد من است، پس چرا
خاندان‏او را كشتى؟ [87]

 

4. اصل عزت، مقياسى براى نقد گزارش‏هاى نهضت حسينى

 
اگر كسى حسين(ع) را از طريق منابع متقدم و معتبر نشناخته باشد و بخواهد شناخت
خود را از راه مطالعه منابع و نوشته‏هاى متأخر به دست آورد، متأسفانه عنصرى را كه در
بخش عمده اين منابع در سيره آن بزرگوار مفقود مى‏بيند، عنصر عزت است، به گونه‏اى كه با
مقايسه اين عنصر در منابع معتبر و غير معتبر اين نتيجه به دست مى‏آيد كه در ميان تحريفات
نهضت حسينى، بيشترين سهم از آن اين عنصر گشته و تا 180درجه دچار دگرگونى شده
است و در بعضى از موارد به ضد خود يعنى ذلّت تبديل شده است. متأسفانه عمده منبع
مطالعاتى مبلغان و مداحان حسينى را كه بيشتر آنها هدفى جز رضاى خداوند و تعظيم شعائر
اسلامى و شيعى ندارند، همين منابع متأخر و غير معتبر تشكيل داده و از اين رو در مجالس با
شكوه و پرشور حسينى كه بيشتر شركت كنندگان آن را جوانان شيعى غيرتمند و پرشور
تشكيل مى‏دهند و طبيعتاً كمترين توقع آنها شنيدن مطالبى درباره مظهريت حسين(ع) براى
غيرت و عزت الهى است كمترين موضوعى كه درباره آن سخن گفته مى‏شود، همين غيرت و
عزت حسينى است. علّت اين امر آن است كه با بيرون كشيده شدن حسين(ع) از ميان كتب
تاريخى و راه يافتن او به محافل مردمى از ديرباز و به ويژه در قرون متأخّر، به جاى آنكه
مبلغان نهضت حسينى سعى در بالا بردن سطح آگاهى مردم براى شناخت ابعاد مختلف اين
نهضت نمايند، همّ و تلاش خود را بر تحريك احساسات و عواطف آنها نهاده و گريه را اصل
اصيل و هدف والا در مجالس حسينى به شمار آورده و براى رسيدن به آن، خود را مجاز به
نقل از هر منبع ديدند و بدين ترتيب به جاى آنكه عزت حسينى محور مجالس قرار گيرد،
اصل رقّت مياندار معركه شد كه براى رسيدن به آن در بسيارى از موارد چاره‏اى جز عبور از

 

|102|

ذلّت نديدند. بدين‏گونه كه براى رسيدن به رقيق كردن قلوب مردمان و گرياندن آنها مطالبى را
نقل كنند كه مضمونى جز ارائه چهره‏اى ذليلانه از امام حسين(ع)، عاشورا، اسراى كربلا و
اهل بيت عصمت(ع) ندارد.

 

 
به عنوان مثال، مطالعه منابع معتبر ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه مسأله عطش و تشنگى
كربلاييان كمترين نقش را در عاشورا در رفتار آن بزرگواران عزيز ايفا كرده است، در حالى‏كه
اين مسأله در اينگونه مجالس تمامى ابعاد اين نهضت را تحت‏الشعاع قرار داده و حتى باعث
لوث شدن اين نهضت شده است. زيرا در اينگونه مجالس حسين(ع)آن مظهر عزت را
مشاهده مى‏كنيم كه تا آخرين لحظات حيات و حتى در زير شمشير شمر از عطش خود
مى‏نالد و از قاتل خود مى‏خواهد كه لااقل او را سيراب نموده و سپس به شهادت برساند و
قاتل با درخواست امام(ع) او را به مسخره مى‏گيرد و مى‏گويد: صبر كن تا پدرت از حوض
كوثر تو را سيراب كند.[88]

 

 
گاهى فرزند كوچك و شير خواره‏اش را در مقابل لشكر دشمن آورده، و از آن اراذل براى
او درخواست آب مى‏نمايد[89] و گاهى از ميانه ميدان فرياد فرزند بزرگش را مى‏شنود كه در
بحبوحه نبرد از تشنگى مى‏نالد و از همانجا از پدر درخواست آب مى‏كند و پدر را به
گريه‏مى‏اندازد.[90]

 

 
و گاهى از درون خيمه‏ها فرياد العطش پرده نشينان حسينى را به آسمان مى‏رسانند[91] و
هنگامى كه قبرى براى آن حضرت(ع) توسط فرزندش امام سجاد(ع) تعبيه مى‏كنند، از زبان
فرزند اين پدر بزرگوار و عزيز را كه از همه چيز خود در راه خدايش گذشت، اين چنين
معرفى مى‏كنند كه او بر روى قبر براى شناساندن پدرش چنين نوشت:

 

«هذا قبر الحسين(ع) الذى قتلوه عطشانا»[92].

 
سپس همگام با محوريت عطش و در راستاى آن به سراغ الفاظى رفتند كه هر چه بيشتر
اشك مردمان را در آورد، الفاظ و واژه هايى كه در منابع معتبر كمتر مى‏توان از آنها ردپايى پيدا
كرد كه از اين دست، مى‏توان واژه‏هايى چون غريب، محروم، مغموم را مثال زد و كار را به
جايى مى‏رسانند كه در مكالمه رأس شريف امام حسين(ع) با راهب ديرانى پس از شهادتش
اين سخنان را براى زبان آن رأس جعل مى‏كنند كه در هنگام معرفى خود فرمود:

 

«انا المظلوم»، انا المهموم، انا المغموم...انا الذى من الماء مُنِعْتُ، انا الذى من الاهل و الاوطان
بعدت....انا عطشان كربلا، انا ظمآن كربلا، انا وحيد كربلا، انا سليب كربلا، انا الذى خذلونى

 

|103|

الكفرة بارض كربلا»[93].

 
دراين ميدان كمتر دانشمندى همانند ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان و شهيد
مطهرى در تحريفات عاشورا را مى‏يابيم كه از انگ و تهمت نهراسيده و صريحاً به بيان
مجالس مطلوب حسينى(ع) و فاصله آن با مجالس موجود بپردازند كه البته همين‏ها نيز هزينه
سنگينى را براى گفته‏هاى خود متحمل شدند تا جايى‏كه در بعضى از نقاط تا مرز تكفير اين
بزرگان پيش رفتند و حتى بعضى از دانشمندان شيعه را وادار مى‏سازد تا در نقد سخنان
روشنگرانه آنان و به قصد دفاع از حسين(ع) اقدام به نوشتن نمايند.[94]

 

 
و همين مسايل است كه تلاش آن بزرگواران روشنگر را ابتر گذاشته و كمتر كسى جرأت
گام زدن در آن راه را مى‏نمايد.

 

 
نكته‏اى كه در اينجا معمولاً مورد غفلت قرار مى‏گيرد آن است كه حديث سازى براى
تحريك عواطف و احساسات گرچه ممكن است در كوتاه مدت مجالس را پرشور نمايد، اما
در دراز مدّت و با مطرح شدن سؤال و پرسش براى قشر آگاه جامعه و نيافتن انتظارات اين
قشر از اينگونه مجالس و بيشتر شدن پرسش‏ها و شبهاتش پيرامون نهضت حسينى(ع) در
اينگونه محافل، موجبات دلسردى آنها را فراهم آورده و گرچه ممكن است به جهت عظمت
امام(ع) باز هم در اين مجالس شركت نمايند، اما شركت آنان تنها صورى بوده و نه به قصد
شناخت صورت مى‏گيرد. علاوه بر آنكه راه يافتن اينگونه احاديث از زبان ذاكرين و واعظين
در مكتوبات و عرضه آنها بر جهانيان، موجبات وهن شيعه، تشيع و امام حسين(ع) را در
اذهان آنان فراهم مى‏آورد و در دراز مدت موجبات بدبينى به كلّ منابع مكتوب شيعه را باعث
مى‏شود. زيرا حديث سازان به خيال خود و به قصد خدمت نا آگاهانه و به علت عدم احاطه بر
جوانب مختلف سيره امام(ع) بسيارى از اصول و مبانى را ناديده گرفته و چهره‏اى مخدوش
از امام(ع) ارائه مى‏كنند و خود را مصداق كامل ضرب‏المثل فارسى «كور كردن چشم براى
سرمه كشيدن آن» مى‏سازند. و كار را تا آنجا مى‏رسانند كه موجبات معرفى شدن شيعه به
عنوان «بيت كذب» را فراهم مى‏سازند.[95]

 

 
تلاش ما در بخش‏هاى پيشين مقاله بر آن بود كه با اثبات اصل عزت در نهضت حسينى از
آغاز تا پس از شهادت و ارائه نمونه‏هاى فراوانى از آن، آن را به عنوان يك اصل قطعى و
انكارناپذير در سيره آن بزرگوار به حساب آورده و از آن به عنوان مقياس و ملاكى براى
شناخت روايات و گزارش‏هاى دروغين از راستين بهره‏گيريم و به اصطلاح به نقد محتوايى

 

|104|

اينگونه روايات بپردازيم.

 

 
به اعتقاد ما اين اصل در نهضت حسينى مى‏تواند در رديف اصول كلامى شيعه همانند
عصمت پيامبر(ص) و امام(ع) قرار گيرد كه دانشمندان با مسلّم گرفتن آن به نقد محتوايى
روايات مخالف با آن همچون روايات سهو نبى(ص) و امام(ع) پرداخته و انتساب آنها را به
امام(ع) ردّ مى‏نمايند، هر چند از نظر سندى در درجه بالايى از صحّت و اتقان باشد كه
خوشبختانه با بررسى سندى همه روايات اين چنينى در مى‏يابيم كه همه آنها رواياتى بدون
سند معتبر و مستند مى‏باشند و بسيارى از آنان از هفت قرن پس از واقعه تا زمان معاصر
ساخته شده‏اند.

 

 
حال در اينجا به عنوان مثال به برخى از گزارش‏هاى مخالف با عزت پرداخته و آنها را
نقدمى‏نماييم:

 

الف. پيشنهادات ذليلانه امام حسين(ع)

 
در برخى از گزارش‏ها چنين آمده كه امام حسين(ع) پس از مذاكره با عمر بن سعد سه
پيشنهاد مطرح كرد. اوّل آنكه اجازه دهند، امام(ع) به مبدأ خود برگردد و دوم آنكه به شام
رفته، دست در دست يزيد گذاشته تا خود هر چه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و سوم آنكه
اجازه دهند امام(ع) به يكى از مرزهاى مملكت اسلامى رفته و در آنجا همانند يك مسلمان
عادى زندگى كند.[96]

 

 
از نقل ابو مخنف چنين استفاده مى‏شود كه اين گزارش ميان محدّثان قرن دوم مشهور
بوده است، اما خود وى بلافاصله پس از نقل اين گزارش از قول يكى ديگر از محدثان به نام
عبدالرحمن بن جندب چنين نقل مى‏كند كه عقبة بن سمعان، غلام رباب، همسر امام
حسين(ع) كه يكى از معدود بازماندگان عاشورا و ناقلان گزارش‏هاى كربلاست، به من
چنين‏گفت كه:

 

«من با حسين(ع) در طى مسير مدينه به مكه و مكه به عراق همراه بودم و نه در اين دو شهر و
نه در مسير تا هنگام شهادت از او جدا نگشتم و هر آنچه با ديگران سخن گفت، شنيدم. به
خداوند سوگند كه آنچه در ميان مردم مشهور است كه امام(ع) پيشنهاد قرار دادن دست در
دست يزيد و يا فرستاده شدن به مرزى از مرزها و مسلمانان را كرده، دروغ است، تنها سخنى
كه امام(ع) در اين‏باره گفت، آن بود كه: بگذاريد تا من در اين سرزمين وسيع و گسترده سير
كنم تا ببينيم سرنوشت مردم به كجا مى‏انجامد.»[97]

 
ناگفته پيدا است كه گزارش اوّل با سيره امام حسين(ع)، كلمات او، و هدف او از قيام

 

|105|

ناسازگار است. و مواردى كه در بخش قبل آورده شد، چه قبل از ملاقات با عمر بن سعد و چه
بعد از آن، دلالت بر نادرستى روايت اوّل دارد. و احتمال ساختگى بودن به وسيله بنى اميه و
انداختن آن در ميان محدثان و مورخان اهل سنّت در قرن دوم فراوان است.

 

 
احتمال ديگر درباره علت شهرت اين روايت آن است كه عمر بن سعد بعد از ملاقات با
امام حسين(ع)، براى آنكه به خيال خود كار را به مصالحه بكشاند و دست در خون حسين(ع)
نيالايد و حكومت رى را نيز از دست ندهد، از پيش خود چنين پيشنهاداتى را از زبان امام
حسين(ع) مطرح كرد، و بعدها مورخان باور كرده‏اند كه اين پيشنهادات از جانب امام
حسين(ع) مطرح شده است. شاهد اين احتمال روايت بعدى ابو مخنف است كه مى‏گويد:

 

 
حسين(ع) و عمر بن سعد سه يا چهار بار با هم ملاقات كردند و پس از آن عمر در نامه‏اى
خطاب به عبيدالله بن زياد چنين نگاشت:

 

 
«اما بعد! خداوند آتش جنگ را خاموش كرد، وحدت ميان مسلمانان را برقرار ساخت و
كار امت اسلام را رو به صلاح گذاشت.

 
اين حسين است كه به من پيشنهاد داده كه يا به مبدأ خود بازگردد و يا او را به هر مرزى كه
خواستيم بفرستيم تا مانند يك مسلمان عادى در آنجا زندگى كند و يا آنكه به نزد
اميرالمؤمنين يزيد رفته و دست در دست او گذارد و او آنچه صلاح مى‏داند، انجام دهد. و در
اين پيشنهادات خشنودى شما و صلاح امّت مى‏باشد.»

 

 
گويى ابن زياد با خواندن نامه كاملاً باورش نشد كه امام(ع) چنين پيشنهاداتى را داده
باشدو بيشتر احتمال داد كه عمر براى خير خواهى خود چنين مواردى را مطرح كرده
است.از اين رو گفت:

 
اين نامه مردى خيرخواه براى امير خود و مهربان و دلسوز براى قومش مى‏باشد.[98]

 
خوشبختانه اين گزارش با اين كيفيت در منابع شيعى جاى خود را باز نكرد. اما گزارشى
شبيه آن و حتى كمى مسخره‏تر در اين منابع نقل شده كه علاوه بر عدم امكان عادى آن، بيشتر
عزت حسينى را زير سؤال مى‏برد و آن اينكه:

 
«به نقل از شاهدان واقعه چنين نقل شده كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و پس از آنكه
همه اصحاب و اهل بيت(ع) خود را از دست داده به سمت عمر بن سعد رفته و از او خواهش
مى‏كند كه يكى از اين سه كار را از من بپذيرى: اوّل آنكه مرا رها كن تا به مدينه حرم جدم
رسول خدا (ص) باز گردم.

 

 

|106|

عمر بن سعد (متكبرانه) جواب داد: چنين چيزى براى من امكان ندارد.
امام(ع) خواسته دوم را چنين مطرح كرد:

 
«اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء؛

 
جرعه‏اى آب به من بنوشانيد كه جگرم از تشنگى خشك شده است.

 
عمر جواب داد: اين هم امكان ندارد.

 
و امام(ع) خواسته سوم خود را اين چنين مطرح كرد:

 
پس اگر تصميم گرفته‏ايد كه قطعاً مرا بكشيد، يكى يكى به جنگ من بياييد. و عمر اين
خواسته سوم را قبول كرد.[99]
كهن‏ترين نوشته‏اى كه اين گزارش در آن ديده شده است، كتاب المنتخب طريحى
(متوفى 1085ق) است كه بعدها كتب ديگرى همچون اسرار الشهادات دربندى (1285ق) آن
را از او نقل كرده و نقل‏هاى مختلف ديگر را نيز ضميمه نموده‏اند.

 
از كتاب «المنتخب» چنين بر مى‏آيد كه مؤلف آن، روضه‏ها و سخنرانى‏هاى خود را در
آن‏به گونه مجلس مجلس آورده است، بدون آنكه توجهى به اعتبار يا عدم اعتبار
منقولات‏داشته باشد و نيز بدون آنكه براى نوشته‏هاى خود منبعى را ذكر نمايد. چنانچه در
همين مورد اين روايت را مستقيماً از شاهدان واقعه نقل كرده است كه بيش از ده قرن با آنها
فاصله زمانى دارد.[100]
اين كتاب به علت سبك خاص خود كه همراه با اشعار سوزناك و روايات و گزارش‏هاى
رقت‏انگيز و گريه آور بود به خوبى جاى خود را در ميان روضه خوانان و واعظان باز كرده و
به عنوان يكى از منابع معتبر در آمد، چنانچه فاضل دربندى آن فقيه بزرگ نيز در كتاب اسرار
الشهادات خود در بسيارى از موارد، گزارش‏هاى عجيب و غريب را از آن نقل مى‏كند. و
ديگران نيز اين دو منبع را معتبر حساب كرده و به نقل آن مى‏پردازند.

 
تعجب آور است كه برخى عالمان بزرگوار شيعى چگونه راضى مى‏شوند اين گونه
روايات ذلت بار را در كتب خود نقل كنند و حسين(ع) مظهر عزت را تا آنجا به زير مى‏كشند
كه حاضر مى‏شود براى حفظ جان خود و يا رفع تشنگى‏اش، پس از آنكه همه اصحاب و
خاندانش در راه او و هدفش جان خود را از دست داده‏اند، ذليلانه به سمت عمر بن سعد رفته
و اين خواسته‏هاى ننگين را مطرح نمايد و در نقطه مقابل عمر بن سعد با تكبر و تبختر دو
خواسته اوّل و دوم را رد نموده و سپس منت نهاده و خواسته سوّمش را كه دلالت بر

 

|107|

جوانمردى! آن جانى دارد بپذيرد.
آرى اين هم از همان دست روايات ساختگى است كه خواسته است عطش را محور همه
وقايع عاشورا قرار داده و در راه گرفتن اشكى از مستمع خود امام خود را از اوج عزت به
پايين آورد.
ب. درخواست آب در آخرين لحظه زندگى
گزارش سوزناك‏تر از گزارش قبلى كه اشك را از سنگ در مى‏آورد آن است كه:
هنگامى‏كه شمر براى بريدن سر امام(ع) بر روى سينه آن حضرت(ع) مى‏نشيند امام(ع) با او
به گفتگو مى‏پردازد و سعى دارد تا او را از كشتن خود منصرف كند و وقتى موفق نمى‏شود،
خطاب به او مى‏گويد:

 
«اذا كان لابد من قتلى فاسقنى شربة من الماء»؛

 
اگر حتماً مى‏خواهى مرا بكشى، پس جرعه‏اى آب به من بنوشان».

 
شمر قاطعانه جواب مى‏دهد:

 
هرگز! هرگز! به خداوند سوگند تو آب را نخواهى چشيد تا مرگ را بچشى. و آنگاه با
مسخرگى ادامه مى‏دهد:

 
اى پسر ابى تراب! آيا تو نيستى كه گمان مى‏كنى پدرت ساقى حوض كوثر است و هر كه را
دوست داشته باشد از آب سيراب مى‏كند، پس صبر كن تا پدرت به تو آب بنوشاند.!

 
پس از آن شمر شروع به قطع يكايك اعضاى بدن امام(ع) مى‏كند، و هر عضوى را كه قطع
مى‏كند. امام(ع) فرياد مى‏كشد و ناله مى‏كند. و در همان هنگام اشعارى مى‏سرايد و در آنها از
شمر مى‏خواهد كه «بعد از قتل او به فرزند عليلش رحم كند.»[101]

 
نويسنده اين روايت را از مقتل غير معتبر ابى مخنف[102] و نه مقتلى كه بر اساس روايات
طبرى از ابى مخنف تهيه شده[103] نقل مى‏كند كه عدم اعتبار آن در ميان همه دانشمندان شيعه
معروف است اما متأسفانه به علّت اشتمال آن بر بعضى از گزارش‏هاى رقت آور موجب اقبال
بسيارى از مرثيه خوانان به آن شده و تا زمانى نزديك به زمان معاصر فراوان مورد استفاده آنها
قرار مى‏گرفت.
از نظر محتوايى ناگفته پيداست كه حسين عزيزى كه طبق نقل روايات معتبر كه به بخشى
از آنها اشاره شد، در آخرين لحظات خود تنها رو به منشأ عزّتش يعنى خداوند كرده و با

 

|108|

اوبه‏مناجات مى‏پردازد، هرگز راضى نمى‏شود تا آن حدّ خود را پايين آورده كه رو به
مخلوق‏پستى زده و از او درخواست آب نمايد و با عبارت توهين‏آميز «عليل» از فرزندش
يادكند. و نتواند بر ضربه شمشير صبر كرده و مانند كودكان در هنگام سختى، بزرگترهايش
راصدا بزند.
به راستى چگونه شيعه عزتمند حسين(ع) راضى به بر زبان راندن چنين
سخنانى‏مى‏شود؟

 

ج. شكايت از كشته شدن

در گزارش امام(ع) را در آخرين لحظات حيات خود چنان ترسيم كرده كه رفتگانش را به
مدد مى‏طلبد و از عطش و كم ياورى مى‏نالد و از كشته شدنش گلايه مى‏كند. كارى كه هيچ
عزيزى آن هم در مقابل آن دشمنان كينه توز انجام نمى‏دهد. عباراتى را كه به آن حضرت در
اين لحظات نسبت داده‏اند، چنين است:

 

«واجداه! وامحمداه! وا اباالقاسماه! وا ابتاه! واعلياه! واحسناه! واجعفراه واحمزتاه! واعقيلاه!
واعباساه! واغربتاه! واعطشاه! وا غوثاه!واقلة ناصراه! أاقتل مظلوماً و جدى محمد المصطفى و
اذبح عطشاناً و ابى على المرتضى و اترك مهتوكاً وامّى فاطمة الزهراء...»[104]

 
جالب است كه در اين روايت كه از مقتل غير معتبر ابومخنف نقل شده، امام(ع) عقيل را
كه ذليلانه برادرش على(ع) را ترك كرده و از معاويه درخواست كمك كرده در كنار شجاعان
و حماسه سازانى همچون جعفر بن ابى طالب و حمزه قرار مى‏دهد. به راستى كدام شجاع
عرب و غير عرب ديده شده است كه در لحظات آخرين زندگانى خود جد و پدر و برادر و
عمو و مادر را فرياد كند و مصيبت خود را به رخ آنها بكشد و از كشته شدن بنالد.»

 

د. مرا نكشيد!

 
گزارش، امام حسين(ع) را در روز عاشورا در مقابل لشكر كوفه مى‏ايستاند و خواهش
امام(ع) را مبنى بر درخواست نكشتن خود مطرح مى‏كند:

 

«اتقواالله ربكم و لا تقتلونى فانه لا يحلّ لكم قتلى و لا انتهاك حرمتى فانى ابن بنت
نبيكم‏وجدتى خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيّكم الحسن و الحسين سيد
اشباب اهل الجنّه»[105]

 
مرحوم مجلسى اين روايت را با اين الفاظ از شخصى به نام محمد بن ابى طالب كه در
اعتبار نوشته هايش بحث فراوانى است نقل مى‏كند كه با عزت حسينى منافات كامل دارد.

 

 

|109|

بله اگر به جاى لا تقتلونى، لا تقاتلونى(با من نجنگيد) بود، روايت پذيرفتنى‏تر
مى‏شد.هم‏چنين نقل شيخ مفيد كه به جاى اين عبارت منافى عزت، عبارت زير را آورده قابل
پذيرش است:

«فانظروا هل يصلح لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟»[106]

بنگريد! آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما روا و مشروع است؟

ه' . ما را برگردان!

 
گفته شد كه عزّت خاندان حسينى(ع) ريشه در عزت آن بزرگوار دارد و آنها چه در زمان
حيات امام(ع) و چه بعد از شهادت آن بزرگوار حافظ اين عزت بودند. بنابراين گزارش‏هايى
را كه نشانگر نوعى ذلت در آنهاست بايد با اين اصل اصيل سنجيد و آن را رد كرد.

 
به عنوان مثال، در بعضى از نوشته‏ها چنين آمده كه: در هنگامى كه امام حسين(ع) به
اطراف خود نگاه كرد و هفتاد و دو كشته از اصحاب و خاندانش را بر روى زمين ديد
اندوهناك شده و به طرف خيمه‏ها رفت و با خواهران و دختران خود وداع كرد. در همين
هنگام سكينه دختر امام(ع) صدا زد: پدر تسليم مرگ شده‏اى؟ پدر جواب داد: چگونه تسليم
مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد.

 
و در اينجا سكينه از پدر چنين تقاضا كرد: «يا ابتاه ردنا الى حرم جدّنا» اى پدر ما را به حرم
پدربزرگمان رسول خدا(ص) بازگردان پدر جواب داد: «لو ترك القطا لنام» يعنى اگر قطا
مرغى سنگ‏خوار» به خود واگذاشته مى‏شد، مى‏خوابيد.[107]
اصل اين گزارش در كتاب منتخب طريحى آمده است كه آن‏را همانند ديگر گزارش‏هاى
خود بدون هيچگونه سندى نقل كرده است.

 
و منبع علامه مجلسى «بعض الكتب» است كه احتمالاً منظور همين كتاب منتخب
مى‏باشد.[108] و كتاب‏هاى ديگر همچون اكسير العبادات آن را مستقيماً از منتخب
نقل‏كرده‏اند.[109]
در گزارش چنين آمده كه امام(ع) پس از شهادت همه يارانش به قصد وداع به خيمه‏ هاى
حرم آمد و در آنجا زينب (س) پس از آنكه فهميد برادرش تسليم مرگ شده از او چنين
درخواست كرد: «يا اخى! ردّنا الى حرم جدنا»؛

 
اى برادرم ما را به حرم جدّمان بازگردان.

 

 

|110|

و امام(ع) چنين جواب داد:
«هرگز امكان ندارد و اگر من به خود واگذاشته مى‏شدم خود را در اين مهلكه نمى‏انداختم
و شما به زودى همانند بردگان در جلوى سوارگان كشانده مى‏شويد و بدترين عذاب را
متحمل خواهيد شد.»
زينب(س) با شنيدن اين سخنان گريه كرده و فرياد كشيد:

 
«وا وحدتاه! واقلة ناصراه! واسوء منقلباه! وا شؤم صباحاه!» و آنگاه پيراهن خود را دريد و
موهاى خود را پريشان كرد و به سر و صورت خود زد. امام(ع) كه چنين ديد به او فرمود:
دختر مرتضى! آرام باش كه گريه‏هاى طولانى خواهى داشت.»[110]

چنانچه مى‏بينيد در اين گزارش بدون سند علاوه بر آنكه عزت زينب(س) زير سؤال
مى‏رود، هدف امام(ع) نيز در معرض سؤال قرار مى‏گيرد، زيرا امامى كه آگاهانه و براى احياى
امر به معروف و نهى از منكر و نرفتن زير بار ظلم و ستم و بيعت يزيد اين مسير را طى كرده
گويى در آخرين لحظات پشيمان شده و مى‏گويد: اگر كارى با من نداشتند خود را دراين
مهلكه نمى‏انداختم (لو تركت ما القيت نفسى فى المهلكة) و در اينجاست كه گزارش همه
حركت امام را به زير سؤال برده و از آن با عنوان مهلكة تعبير مى‏كند؛ تعبيرى كه در هيچ
گزارش معتبرى از قول امام(ع) نقل نشده است.

 
لازم به يادآورى است كه غير از شب عاشورا و هنگام شنيدن اشعار كه زينب (س)
نتوانست خود را كنترل كند و اشك از چشمانش سرازير شد و امام(ع) او را سفارش
به‏صبركرد،[111] ديگر هيچ بيتابى از آن بزرگوار تا لحظه شهادت امام(ع) در منابع معتبر
گزارش نشده است.
و. جرعه آبى به طفل شير خواره‏ام دهيد
در گزارش شهادت طفل شيرخوار امام حسين(ع) نيز آميزه‏اى از ذلّت ديده مى‏شود و آن
اينكه آن را اينگونه نقل مى‏كنند كه امام حسين(ع) در لحظات پايانى نبرد به نزد خيمه‏ها
رفت‏و در آن هنگام زينب طفل شيرخوار امام(ع) را به او داد، و گفت: اى برادرم حسين!
اين‏فرزند تو سه روز است كه آب نچشيده، براى او از اين مردمان جرعه آبى درخواست
كن.امام(ع) طفل را به روى دست گرفته و به نزد لشكر دشمن آمده و تقاضاى خود را اين
چنين مطرح كرد:

 

 

|111|

«اى قوم! شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد و تنها اين طفل كه از تشنگى جگرش گُر گرفته
است، باقى مانده پس جرعه‏اى آب به او بنوشانيد.[112]
اصل اين روايت در مقتل منسوب به ابومخنف مى‏باشد كه ملا فاضل دربندى به اشتباه آن
را به سيد بن طاووس در لهوف نسبت داده است.[113]

 
در حالى‏كه سيّد در هنگام نقل شهادت طفل شيرخوار هيچ اشاره‏اى به درخواست
امام(ع) يا زينب (س) ننموده است. او اين روايت را اين چنين نقل مى‏كند:

 
«..فتقدّم الى باب الخيمة و قال لزينب: ناولينى ولدى الصغير حتى اودّعه فاخذه و اومأ اليه
ليقبّله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدى (لع) بسهم فوقع فى نحره فذبحه»؛

 
حسين به در خيمه آمد و به زينب فرمود: فرزند كوچكم را بده تا با او وداع كنم. آنگاه طفل
را روى دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير
قرار داد و آن تير در حلق كودك نشست و او را كشت.[114]
و شبيه همين نقل در ارشاد شيخ مفيد[115] و مقتل ابى‏مخنف[116] آمده است. اما اين
مقدارچون در نظر بعضى رقت كافى را براى اشك ستاندن نداشت، شروع به
جعل‏گزارش‏هايى در شاخ و برگ دادن به آن نمودند. گاهى از قول امام(ع) چنين نقل
كردندكه فرمود:

«يا قوم! ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل»[117]؛

اى مردمان! اگر به من رحم نمى‏كنيد به اين طفل رحم كنيد.

 
و يا چنين گزارش كردند:

 
«يا قوم! لقد جفّ اللبن فى ثدى امه»؛[118]

 
اى مردمان! شير در پستان مادرش خشكيده است.

 
و گاهى پس از شهادت طفل، زينب و ديگر زنان و دختران حرم را با وضعى آشفته و
سربرهنه و بر سرزنان به ميدان كشيدند و چنان حالتى را ترسيم كردند كه چاره‏اى نديدند كه
امام(ع) را براى پوشانيدن سر برهنه زينب(س) به صحنه بكشند.[119]

 
چنانچه ديديم همه اين گزارش‏هاى شاخ و برگى بدون سند مى‏باشد. حال بر فرض
صحّت سند آيا از امام عزيز و اهل بيت عزيزش چنين صحنه هايى رواست؟

 
آيا امام(ع) براى به رحم آوردن اين قوم پست، سخن از خشك شدن پستان همسرش به
ميان مى‏آورد؟! و آيا رواست كه چنين بيتابى را به زينب و ديگر زنان حرم نسبت دهيم؟

 

 

|112|


ز. ياران بى وفا:

 
چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام(ع) از همراهان خود
خواست تا هر كس آمادگى شهادت ندارد، جدا شود، تعدادى از همراهان امام(ع) جدا
شدندو آنانكه ماندند تا پايان پايدارى كردند. زيرا هدفى والاتر از اهداف مادى
داشتندوعزت حسينى آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون
پروانه در برگرفتند.

 
طبق رواياتيكه در بخش‏هاى پيشين نقل كرديم، امام(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را
بهترين و باوفاترين اصحاب معرفى مى‏كند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن
مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكارى در روز عاشورا به خوبى
اين سخن امام(ع) را به اثبات مى‏رسانند،[120] اما دراين ميان گزارش هايى جفاآميز در حق
اصحاب نقل شده كه به يكى از آنها مى‏پردازيم:

«جناب سكينه نقل مى‏كند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را>ترك
محزون ديدم، من آنها را نفرين كردم. وقتى عمه‏ام ام‏كلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد:
واجداه! واعلياة! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! (خدايا) نمى‏دانم چگونه از دست دشمنان
خلاص شويم، و وقتى پدرم حسين(ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان
بازگرداند.»[121]
اين روايت را بدين‏گونه فاضل دربندى از كتابى مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام
نورالعيون نقل مى‏كند، بدون آنكه سلسله سندى براى آن بياورد. هم‏چنين روايت تا حدى
شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع) نقل مى‏كند.[122] كه در صحت
انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است.
و اينها همه در حالى است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگرى را از كتب
دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالى صدوق نقل كرده
كه حاكى از كمال عزت و وفادارى اصحاب مى‏باشد.[123] و سپس بدون آنكه هيچ‏گونه تذكرى
مبنى بر تناقض اين روايت با آن گزارش‏ها بدهد، به نقل اين روايت مى‏پردازد.

 

ح. آخرين سفارش‏هاى امام حسين(ع) به امام بعد از خود:

 
در حاليكه معمولاً طبق عقائد شيعه امام پيشين در آخرين سفارش‏هاى خود به امام
بعدى، ودائع و اسرار امامت را براى او بازگو مى‏كند، اما در بعضى از كتب ضعيف آخرين

 

|113|

سفارش‏هاى امام(ع) به گونه‏اى نقل شده كه گويى امام(ع) را انسانى عادى و حتى كمتر از آن
فرض كرده كه الفاظى همچون ذلّت را به خاندان خود نسبت داده و در آخرين كلام خود از
شيعيانش مى‏خواهد كه براى او كه غريب از دنيا رفته، ندبه كنند. متن يكى از اين گزارش‏هاى
ساختگى چنين است:

 

«يا ولدى....انت خليفتى على هؤلاء العيال و الاطفال فانهم غرباء - خذلون قد شملتهم الذلة و
اليتم و شماتة الاعداء و نوائب الزمان اسكتهم اذا صرخوا و آنسهم اذا استوحشوا و سل
خواطرهم بلين الكلام...يا ولدى بلغ شيعتى عنى السلام فقل لهم ان ابى مات غريباً فاندبوه و
مضى شهيداً فابكوه»[124]؛

اى فرزندم! تو جانشين من در ميان اين زنان و كودكان هستى و بدان كه آنان غريبان و
خوارشدگان هستند كه ذلّت، يتيمى سرزنش دشمنان و مصيبت‏هاى دوران آنها را فرا
گرفته‏است. هنگامى كه فرياد كشيدند، آنان را آرام ساز و هنگامى كه دچار وحشت
شدندمونس آنها باش و به آنها با زبانى نرم و شيرين تسليت و دلدارى بده...اى فرزندم سلام
مرا به شيعيان من برسان و به آنها بگو پدرم غريب از دنيا رفت پس براى او ندبه كنيد و شهيد
شد پس براى او بگرييد.

 
چنانچه گفته‏شد اينگونه روايات از كتب ضعيف بدون هيچ استنادى و تنها به منظور
گرياندن نقل شده و با عقايد كلامى شيعه و عزت‏حسينى(ع) و خاندانش در تناقض است.

 

 
ولى چه كنيم كه هدف تنها گريه است و هر چه رقّت‏آميزتر كردن صحنه‏هاى عاشورا، هر
چند ذلت امام(ع) و اطرافيانش را در برداشته باشد؟!!! و اين رويه جعل گزارش از صحنه‏هاى
كربلا همچنان به كار خود ادامه مى‏دهد و هر سال و پس از آنكه گزارش‏هاى پيشين ديگر
خاصيت گريه‏آورى خود را از دست داده، گزارش‏هاى رقت آورتر و ذلت‏آميزترى ساخته
مى‏شود و سكوت دانشمندان و فرهيختگان و گاه تشويق آنها كه بخشى از آن ريشه در عدم
مطالعه تاريخ اسلام دارد، بر سرعت اين رفتار هر چه بيشتر مى‏افزايد.

 
[1]. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تحقيق نديم مرعشلى، بيروت، دارالكتاب العربى،
ص‏344.

 
[2]. همان.

 
[3]. لسان العرب، ابن منظور، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، 1408ق، ج‏9، ص‏185.

 
[4]. همان.

 
[5]. مانند موارد فراوانى كه به همراه صفات حكيم، حميد، رحيم، وهاب، غفار، عليم، قوىّ، جبّار، مقتدر
براى خداوند به كار رفته است. (رجوع شود به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، واژه عزيز).

 

 

|114|

[6]. سوره ص،آيه 2

 
[7]. سوره بقره، آيه 206

 
[8]. سوره نساء آيه 139 و مشابه آن «فلله العزة جميعاً» سوره فاطر آيه 10.

 
[9]. سوره منافقون، آيه 8

 
[10]. دخان آيه 49.

 
[11]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 65، بند 2.

 
[12]. منتخب ميزان الحكمة، محمد رى شهرى، تلخيص سيد حميد حسينى، چاپ اوّل، قم، دارالحديث،
1422ق، ص‏346 به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏10، حديث 67.

 
[13]. همان، به نقل از الخصال، ص‏420.

 
[14]. همان، به نقل از الخصال، ص‏222.

 
[15]. نهج البلاغه، حكمت شماره 371.

 
[16]. نهج‏البلاغه، حكمت 113.

 
[17]. منتخب ميزان الحكمة، ص‏346. به نقل از الكافى، ج‏2، ص‏149، ح‏6.

 
[18]. همان، به نقل از بحارالانوار، ج‏78، ص‏53، ح‏90.

 
[19]. بحارالانوار، ج‏36، ص‏384: سئل الحسين(ع):...فما عزالمرء قال استغناؤه عن الناس.

 
[20]. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، تهران دارالكتب الاسلاميه، ج‏5،
ص‏63، حديث 1 و مشابه آن ص‏64، ح‏6.

 
[21]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، معهد تحقيقات باقرالعلوم، چاپ اوّل، قم، دارالمعروف، 1373،
ص‏797.

 
[22]. همان، ص‏798.

 
[23]. همان، ص 799.

 
[24]. همان، ص‏831 به نقل از ديوان الامام الحسين(ع)، ص‏137.

 
[25]. همان، ص‏830.

 
[26]. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية، ج‏44، ص‏192.

 
[27]. همان.

 
[28]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏360 به نقل از احقاق الحق، ج‏11، ص‏601.

 
[29]. همان.

 
[30]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏54.

 
[31]. كتاب الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم كوفى، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، ج‏5، ص‏12 و 13.

 
[32]. همان، ص‏14.

 
[33]. همان.

 
[34]. نهج البلاغه، نامه 17، بند 4.

 
[35]. همان، نامه 28، بند 4.

 
[36]. الفتوح، ج‏5، ص‏17.

 
[37]. همان، ص‏21.

 
[38]. همان، ص‏22.

 
[39]. لهوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقى بخشايشى، چاپ پنجم، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1378،
ص‏80.

 

 

|115|

[40]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏336 به نقل از تذكرة الخواص، ص‏217.

 
[41]. وقعة الطف، لوط بن يحيى ازدى معروف به ابى مخنف، تحقيق محمد هادى يوسفى غزوى، قم، چاپ
سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق، ص‏166.

 
[42]. ينابيع المودة، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، مقدمه سيد محمد مهدى سيد حسن خرسان، چاپ
هفتم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384ق، ص‏406.

 
[43]. لهوف، ص‏94.

 
[44]. الارشاد، شيخ مفيد، با ترجمه و شرح فارسى شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، تصحيح محمد باقر
بهبودى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1380، ص‏426.

 
[45]. الفتوح، ج‏5، ص‏78.

 
[46]. همان، ص‏79، وقعة الطف، ص‏173.

 
[47]. وقعة الطف، ص‏175.

 
[48]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏382، به نقل از اخبار الطوال، ص‏253.

 
[49]. وقعة الطف، ص‏197.

 
[50]. همان، ص‏201.

 
[51]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏422.

 
[52]. همان، ص‏497.

 
[53]. الفتوح، ج‏5، ص‏96.

 
[54]. همان.

 
[55]. وقعة الطف، ص‏205، الارشاد، ص‏447.

 
[56]. همان‏ها.

 
[57]. لهوف، ص‏123 و 124.

 
[58]. الارشاد، ص‏450.

 
[59]. لهوف، ص‏126.

 
[60]. موسوعة كلمات الامام‏الحسين(ع)، ص‏497 به نقل از معانى الاخبار، ص‏288.

 
[61]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏49.

 
[62]. همان، ص‏47. «كفر القوم و قدما رغبوا...»

 
[63]. همان، ص‏49.

 
[64]. همان.

 
[65]. لهوف، ص‏144.

 
[66]. لهوف، ص‏145 و 146.

 
[67]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏51.

 
[68]. الارشاد، ص‏466.

 
[69]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏510.

 
[70]. وقعه الطف، ص‏165؛ الارشاد، ص‏423.

 
[71]. الفتوح، ج‏5، ص‏71.

 
[72]. وقعة الطف، ص‏190.

 
[73]. وقعة الطف، ص‏197 - 199؛ الفتوح، ج‏5، ص‏94 و 95؛ الارشاد، ص‏442 - 444.

 
[74]. وقعة الطف، ص‏199؛ الارشاد، ص‏442.

 

 

|116|

[75]. وقفة الطف، ص 197، الارشاد، ص 442.

 
[76]. لهوف، ص‏136.

 
[77]. وقعة الطف، ص‏217 و پس از آن؛ الفتوح، ج‏5، ص‏101 و پس از آن، الارشاد، ص‏453.

 
[78]. لهوف، ص‏130.

 
[79]. همان، ص‏136.

 
[80]. وقعة الطف، ص‏201.

 
[81]. همان، ص‏262.

 
[82]. الفتوح، ج‏5، ص‏122.

 
[83]. لهوف، ص‏218.

 
[84]. وقعة الطف، ص‏262 و 263.

 
[85]. همان، ص‏263.

 
[86]. الفتوح، ج‏5، ص‏133.

 
[87]. همان.

 
[88]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، شيخ آغابن عابد شيروانى حائرى معروف به فاضل دربندى،
تحقيق شيخ محمد جمعه بادى و عباس ملاعطية الجمرى، چاپ اوّل، قم، دار ذوى القربى للطباعة و النشر،
1420ق، ج‏3، ص‏63.

 
[89]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏478، به نقل از نفس المهموم و نيز مراجعه شود به: اكسير
العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609.

 
[90]. بحارالانوار، ج‏43، ص‏43.

 
[91]. همان، ص‏41.

 
[92]. اين سخن در مجالس مشهور است، عجالتاً منبع مكتوب آن را پيدا نكردم.

 
[93]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏519 و 520 به نقل از معالى السبطين،ج 2 ص 137 و
مدينةالمعاخر، ج 4، ص 126، حديث 186.

 
[94]. كربلا فوق الشبهادت، نوشته علامه سيد جعفر مرتضى عاملى.

 
[95]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان پس از اشاره به گزارش‏هاى ساختگى مقاتل در اين باره چنين
مى‏گويد: ... نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهنى باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب
سخريه و استهزاء و خنده به دست مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين
اخبار موهونه و قصص كاذبه تا كار بآنجا رسيد كه در كتب خود نوشته‏اند كه شيعه بيت كذب است و اگر كسى
منكر شود كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان...»

 
[96]. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج‏4، ص‏313.

 
[97]. همان.

 
[98]. همان.

 
[99]. المنتخب، شيخ فخر الدين طريحى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، جزء دوم، مجلس نهم، ص‏451 و 452. و
نيز اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏10 و 11.

 
[100]. براى آگاهى از ديدگاه محدث معروف ميرزا حسين نورى نسبت به اين كتاب مراجع شود به: لؤلؤ و
مرجان، ص‏193 و 194.

 
[101]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 63 - 65.

 
[102]. كتبى همانند مقتل الحسين تهيه شده به وسيله حسن غفارى و وقعة الطف لابى مخنف تصحيح شيخ

 

|117|

هادى يوسفى غروى بر اساس روايات طبرى از ابى مخنف عرضه شده است اما مقتل ابى مخنف متداول تا
پيش از آنها مشتمل بر اخبار دروغ فراوانى بوده است. در اينجا مناسب است نظر محدث معروف ميرزا
حسين نورى را درباره ابو مخنف و مقتلش ذكر نماييم:

 
«ابو مخنف لوط بن يحيى از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار
چنانچه از نقل اعاظم علماى قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مى‏شود لكن افسوس كه اصل مقتل
بى‏عيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضى مطالب منكره
مخالف اصول مذهب و البته آن را اعادى و جهال به جهت پاره‏اى از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند
و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقى نيست.» (لؤلؤو مرجان، ميرزا حسين
نورى، تهران، انتشارات فراهانى، 1364، ص‏156 و 157)

 
[103].

 
[104]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏58 به نقل از مقتل دروغين ابو مخنف، ص‏140 - 142.

 
[105]. بحارالانوار، ج‏45، ص‏6.

 
[106]. الارشاد، ص‏449.

 
[107]. المنتخب، ج‏2، مجلس نهم، ص‏452؛ بحارالانوار، ج‏45، ص‏47؛ اكسير العبادات فى اسرار الشهادات،
ج‏3، ص‏5.

 
[108]. ميرزا حسين نورى در لؤلؤ و مرجان، ص‏194 مى‏گويد، گاهى علامه مجلسى هنگام نقل عباراتى از
منتخب با عبارت «ديدم در مؤلفات بعضى از اصحاب» از او ياد مى‏كند.

 
[109]. ميرزا حسين نورى كه خود معاصر ملافاضل دربندى صاحب اكسير العبادات فى اسرار الشهادات بوده
درباره كيفيت نگارش اين كتاب داستان جالبى را نقل مى‏كند كه خلاصه آن اين است در زمان مجاورت نورى
و تلمّذ او از علامه عصر شيخ عبدالحسين طهرانى، سيد روضه‏خوان عربى كتاب بدون اوّل و آخر و بدون
سندى را كه از پدرش به او ارث رسيده بود، نزد علامه طهرانى آورد و از او درباره اعتبار يا عدم اعتبار آن
استعلام كرد و چون استاد كتاب رامطالعه كرد «معلوم شد كه از كثرت اشتمال آن بر اكاذيب واضحه و اخبار
واهيه احتمال نمى‏رود كه از مؤلفات عالمى باشد»، از اين رو استاد آن سيد را از نشر و نقل آن نهى فرمود، اما
پس از چند روز به مناسبتى يكى از فضلاى معروف ساكن عتبات (ملا فاضل دربندى) مطلع شد و آن را از
سيد گرفت و چون مشغول تأليف كتاب اسرار الشهادة بود، روايات آن كتاب منهىّ عنه را در كتاب خود درج
كرد و بر عدد اخبار واهيه مجعوله بيشمار كتاب خود افزود و براى مخالفين ابواب طعن و سخره و استهزاء
را باز نمود.

 
آنگاه درباره كتاب اسرار الشهاده و مؤلف آن چنين مى‏گويد:

 
«فاضل مذكور از علمأمبرزين و افاضل معروفين و در اخلاص به خامس آل عبا عليهم آلاف التحية و الثناء
بى نظير بود ولكن اين كتاب در نزد علمأ فن و نقادين احاديث و سير بى وقع و بى اعتبار و اعتماد بر آن
كاشف از خرابى كار ناقل و قلت بصيرت او است در امور.

 
و آنگاه به ذكر بعضى از گزارش‏هاى عجيب و غريب اين كتاب مانند هفتاد ساعت بودن روز عاشورا و
ششصد هزار سواره و يك ميليون پياده حساب كردن لشكر كوفيان مى‏پردازد. (لؤلؤ و مرجان، ص‏167 و
168).

 
[110]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏3، ص‏56.

 
[111]. وقعة الطف، ص‏200.

 
[112]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏609 به نقل از مقتل ابى مخنف، ص‏129 و 130.

 
[113]. همان.

 

 

|118|

[114]. لهوف، ص‏142.

 
[115]. ارشاد، ص‏462.

 
[116]. وقعة الطف، ص‏245 و 246.

 
[117]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏478به نقل از نفس المهموم.

 
[118]. همان، به نقل از ناسخ التواريخ.

 
[119]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏610.

 
[120]. وقعة الطف، ص‏197.

 
[121]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏182.

 
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكرى، ص 218. هم‏چنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج
11، ص 149.

 
[123]. اكسير العبادات، ج‏2، ص‏178 - 180.

 
[124]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏486 به نقل از الدمعة الساكبه ج‏4، ص‏351؛ معالى السبطين، ج‏2،
ص‏22؛ ذريعة النجاة، ص‏139.

رار الشهادات، ج‏2، ص‏610.

 
[120]. وقعة الطف، ص‏197.

 
[121]. اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج‏2، ص‏182.

 
[122]. همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكرى، ص 218. هم‏چنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج
11، ص 149.

 
[123]. اكسير العبادات، ج‏2، ص‏178 - 180.

 
[124]. موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏486 به نقل از الدمعة الساكبه ج‏4، ص‏351؛ معالى السبطين، ج‏2،
ص‏22؛ ذريعة النجاة، ص‏139. 

pdf دانلود مقاله عزت‌طلبی در نهضت امام حسین (ع) (3.45 MB)

نظرات (0)

There are no comments posted here yet

نظر خود را اضافه کنید.

  1. Posting comment as a guest.
0 Characters
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
کلیه حقوق متعلق است به سایت شخصی دکتر نعمت الله صفری فروشانی
طراحی در سما