چكيده:
با کنکاش در منابع تراجمنگاري و کتابشناسي قرنهاي سوم و چهارم هجري، درمييابيم که کتاب «الفتوح» و نويسندة آن در جايگاه مناسبي قرار ندارند و پيرو آن، زندگينامه ابناعثم کوفي؛ مشخصات واقعي، مذهب، آثار و ساير ابعاد زندگي وي، بهطور دقيق شناسايي نشدهاست. برپاية بايستگي معرفي و شناخت هرچه بيشترکتاب «الفتوح» و جستجو در شرححال نويسندة آن، پژوهش حاضر شکل گرفته است. هرچند کتاب «الفتوح» بهخاطر برخي از گزارشهاي ناسازگار با مذاق مذهب تسنن، به محاق رانده شده است، با وجود اين، مذهب واقعي نويسنده را ميتوان از آن به دست آورد که شديداً پايبند مکتب خلفا بوده است. با اينکه ابناعثم، منابع و مصادر گزارشهايش را آنگونهکه بايد، به دست نميدهد، کتاب «الفتوح» با توجه به تخصص نويسنده، تخصصي بودن کتاب و تناسب هندسي گزارشهاي تاريخي آن، اطمينان عرفي را براي خوانندگانش به ارمغان ميآورد.
کليدواژهها: ابناعثم کوفي، الفتوح، مذهب، تاريخنگاري، اسناد، واقعة کربلا
مقدمه
در باز آفريني رويدادهاي تاريخي، وجود منابع از ضروريات اساسي و اوليه به حساب ميآيد. بعد از آغاز دوره تاريخ هرچند منابع غيرمكتوب اهميت خود را از دست ندادند، اما از جهت شفافيت، بيان جزئيات و گسترة شمول، ارزش منابع مكتوب را ندارند. هرقوم و گروهي كه منابع مكتوبي درباره تاريخ نياكان و گذشتههاي دور و نزديكش داشته باشد ميتواند بهتر و دقيقتر از كساني كه به چنين منابعي دسترسي ندارند، گذشته خويش را بازخواني كرده، به تصوير كشد. در اين ميان به جرئت ميتوان ادعا كرد كه تاريخ هيچ دين و گروهي به اندازة تاريخ اسلام و مسلمانان، از منابع مكتوب برخوردار نيست بديهي است كه منظور از منابع مكتوب، كتابهايي است كه در زمينه رويدادهاي تاريخي نگارش يافته است. بهرغم كثرت منابع مكتوب در تاريخ اسلام، مشكلات وچالشهاي فراواني نيز دست در گريبان آن دارد؛ گزارشها و تعصبات فرقهاي، دستهبنديهاي سياسي، نزاعهاي قبيلهاي نگرش حاكمان و... را ميتوان از جمله آن مشكلات دانست.43 از اين رو، برخي مهمترين عامل تحريف و انحراف در تاريخنگاري اسلامي را فرقهگرايي و حاكميت حاكمان مستبد و ستم پيشه دانستهاند،44 فرقهگرايي منابع مكتوب تاريخ اسلام را چه از حيث تحريف وقايع تاريخي و چه از نظر انكار و ناديده انگاشتن برخي از رويدادهاي تاريخي، دچار آسيبهاي فراواني كرده است. كتاب كهن و ارزشمند الفتوح از جمله كتابهايي است كه از عوارض فرقهگرايي در امان نمانده و به علت داشتن برخي نشانهها كه حاكي از گرايش شيعي نويسنده اوست، مورد بيمهري قرار گرفته و ضعيف پنداشته شده است.45 علت ضعيف شمردن اين كتاب را ميتوان در نقل بعض حوادثي جستوجو كرد كه با مذاق مذهب تسنن سازگاري ندارد.46
با توجه به اينكه بيشتر مورخان مسلمان به فرقه خاصي تعلق دارند، بديهي است كه براي پيروان فرقههاي مخالف آنها دغدغههايي در خصوص نقل همه حوادث و رويدادها و مقاطع حساس تاريخ اسلام، از قبيل واقعه غدير، جريان سقيفه و امثال آن، پديد ميآيد و براي آنها از نظر تحريف، انكار يا مسكوت گذاشتن بعضي از وقايع، آرامش خاطر و اطمينان حاصل نخواهد شد. از اين رو، ضروري است كتابهايي چون الفتوح ابناعثم كه وقايعي را نقل كرده كه ديگر مورخان اهلسنت درباره آن سكوت كردهاند، مورد بررسي قرارگرفته، بيشتر معرفي و شناخته شوند. علاوه براين، كتاب الفتوح از متون كهن تاريخ اسلام به حساب ميآيد كه در صورت اثبات اتقان و اعتبار تاريخي آن، در موارد متعددي به كار شيعيان آمده و تا حدودي به مدعيات تاريخي آنها نزديك خواهد بود. نگارنده بر پايه اين ضرورت، در صدد معرفي كتاب الفتوح ابناعثم كوفي و بررسي اجمالي بعضي از قسمتهاي آن درباره واقعه كربلاست. بنابراين، سؤال اصلي و سؤالهاي فرعي در پژوهش حاضر را ميتوان اينگونه مطرح كرد:
سؤال اصلي: ابناعثم كوفي كيست و كتاب الفتوح در چه جايگاهي قراردارد؟
سؤالهاي فرعي: 1. مشخصات واقعي ابناعثم چيست؟ 2. در چه مقطعي از تاريخ ميزيسته است؟ 3. مذهب ابناعثم چيست؟ 4. محتواي كتاب الفتوح از چه مباحثي تشكيل شده است؟ 5. كتاب الفتوح به چه روشي ارائه شده است؟ 6. كتاب الفتوح به چه شيوهاي تنظيم گرديده است؟ 7. مصادر و مسانيد الفتوح در چه وضعيتي قرار دارد؟ 8. درجه اعتبار كتاب الفتوح چقدر است؟ و…
مقاله حاضر در دو بخش ارائه و تنظيم شده كه بخش اول آن درباره ابناعثم كوفي و كتاب الفتوح است و در بخش دوم ابناعثم درباره رويداد كربلا و قيام امام حسينعليهالسلام بررسي شده است.
الف) ابناعثم كوفي و كتاب الفتوح
1. ابن اعثم كوفي
ابناعثم كوفي كمتر شناخته شده و بيشتر منابع تراجمنگاري درباره او ساكت هستند و كساني كه به معرفي ابناعثم پرداخته، اطلاعات دقيقي درباره زندگي وي به دست نميدهند. از اين رو، حتي مشخصات وي مورد اتفاق نبوده و اقوال مختلفي درباره او وجود دارد. بعضي او را محمدبن عليبن اعثم كوفي معرفي كردهاند،47 برخي وي را احمدبن اعثم كوفي دانستهاند،48 قول سوّم، دچار ترديد شده و هردو اسم محمد و احمد را به اين شكل ذكر كرده است: محمدبن علي (ابومحمد احمدبن علي) معروف به ابناعثم كوفي يا ابومحمد احمد ( محمد) فرزند علي كوفي.49 قول چهارم، مشخصات ابناعثم را احمدبن محمدبن عليبن اعثم كوفي دانسته و كنيه وي را « ابومحمد» ذكر كرده است.50 آنچه از مجموع اقوال به دست ميآيد اين است كه اعثم اسم يا لقب پدر ابناعثم و جد اول و دوم وي بوده است. بر اساس گفته ياقوت حموي در معجم الأدباء اسم ابناعثم «احمد» است51 و اقوال ديگر غير از بروكلمان در تاريخ ادب العربي52 و علياكبر دهخدا در لغتنامه دهخدا53 آن را تأييد ميكند و سخن ياقوت ميتواند قول صحيح باشد، زيرا از نظر زماني به دوره ابناعثم نزديكتر است و او اولين كسي است كه متوجه ابناعثم شده و او را در معجم الادبا ذكر كرده است. علاوه بر اين، احتمال دارد كه محمد، تصحيف « ابومحمد» و « ابومحمد» كنيه ابناعثم باشد.54 ابناعثم كوفي همچنان كه از كلمه الكوفي به دست ميآيد، اهل كوفه بوده و باتوجه به ستايش وي از قبيله ازد، ميتوان او را «ازدي النسب» دانست.55
از زندگي و شرح حال ابناعثم، چيزي گزارش نشده و تاريخ تولد وي معلوم نيست. آنچه درباره او در منابع آن هم به صورت متفاوت آمده، تاريخ درگذشت اوست، بر اين اساس كه برخي سال وفات او را 214ﻫ ق56 و بعضي 314 ق دانستهاند.57 با توجه به گستره زماني محتواي كتاب الفتوح كه از آغاز خلافت ابوبكر تا دوره مقتدر عباسي را در برميگيرد، تاريخ وفات ابناعثم، قطعاً 214 ق نيست. همچنين از آنجا كه ياقوت حموي براي ابناعثم دو كتاب ذكر كرده است يكي به نام الفتوح كه تا ايام هارونالّرشيد را در بر ميگيرد و ديگري كتاب التاريخ كه از ايام مأمون تا آخر دوره مقتدر را پوشش ميدهد،58 نميتوان تاريخ درگذشت ابناعثم را 314 ﻫ. ق دانست، زيرا مقتدر عباسي در 320 ق به قتل رسيده است، بدين ترتيب، ابناعثم بايد بعد از 320 ق وفات يافته باشد.59
1ـ1. مذهب ابناعثم
اختلاف و اقوالي كه درباره مشخصات و تاريخ درگذشت ابناعثم وجود دارد، در مورد مذهب وي نيز مطرح است. بسياري از منابع، ابناعثم را شيعه دانسته و اهل سنّت بنا به وجود منفردات در كتاب وي، اصرار بر شيعه بودن او دارند.60 تراجمنگاران بزرگ شيعي نيز بر شيعه بودن ابنعثم تأكيد دارند.61 قاضي نورالله شوشتري او را شافعي مذهب دانسته62 و كساني هم به سنيبودن ابناعثم تصريح دارند.63 علامه مجلسي كتاب الفتوح را به عنوان يكي از مصادر كتاب بحار الانوار ذكر كرده و آن را از جمله كتابهاي اهلسنت (عامه) شمرده است.64
از آنجا كه زندگي و شرححال ابناعثم بهدست ما نرسيده، تنها راهي كه براي نيل به مقصد كمك ميكند كتاب اوست. براي شيعه معرفيكردن ابناعثم با استناد به كتابش دليلهايي اقامه شده است، از جمله اينكه وي به تمجيد و توصيف اميرالمؤمنين عليبن ابيطالبعليهالسلام پرداخته و جميع كساني را كه مخالف عليعليهالسلام بودند، مورد طعن قرار داده است و شخصيت عثمان و عايشه را مشوّه جلوه داده و مطالبي گزارش كرده كه عدالت صحابه را زير سؤال ميبرد.65 البته با استناد به اين دسته از مطالب كتاب ابناعثم نميتوان شيعه بودن وي را اثبات كرد، زيرا هرچند بخشهاي زيادي از كتاب الفتوح به امام عليعليهالسلام اختصاص يافته، لكن او بيش از امام عليبن ابيطالب، به تمجيد و ذكر فضايل ابوبكر و عمر پرداخته و مطالبي را درباره شيخين مطرح كرده است كه با اعتقاد شيعي سازگاري ندارد. مواردي از كتاب او كه بر سني مذهب بودنش دلالت دارد، عبارت است از:
گزارش اعجازآميز دفن ابوبكر:
ابوبكر هنگام مرگ، عايشه را فراخواند و به او سفارش كرد كه بعد از مرگم، بدنم را تجهيز كرده به سوي قبر حبيبم محمدصلياللهعليهوآله ببريد و اجازه بخواهيد، اگر از قبرمبارك، جواب مثبت شنيديد، بدنم را در كنار رسول خداصلياللهعليهوآله دفن كنيد، در غيراين صورت، در مقابر مسلمين به خاك بسپاريد.66
يا در گزارش ديگري چنين آمده است:
روز وفات ابوبكر، اضطراب در مدينه حاكم شد، گريه و زاري، از هر كوي و برزن بلند بود گويي روز وفات پيامبرصلياللهعليهوآله است. جنازه ابوبكر را غسل داده حنوط كردند و بر او كفن پوشانيده و نماز گزاريدند و سپس به سوي روضه شريف آوردند و بر زمين گذاشتند، همه مردم در انتظار شدند كه از پرده غيب چه پديد آيد. ناگاه تختههاي روضه به جنبش آمد، قفل جايي افتاد و پرده جايي؛ درب روضه باز شد. اجازه، اين بود و همه حاضران، غلغلهكنان جنازه را برداشته به اندرون بردند.67
گزارش داستاني عجيب در آخر عمر خليفه دوم:
آنگاه كه خليفه دوم از مرگ خويش اطمينان يافت، بزرگان اصحاب رسولخدا صلي الله عليه و آله را همراه جاثليق مسيحي، نزدش فراخواند و از جاثليق سؤال كرد كه صفت پيامبر اسلام را در انجيل يافته است يا خير؟ جاثليق در پاسخ عمر گفت: آن را يافتهام و پيامبر شما در انجيل به نام «فارقليط» آمده كه به معناي جداكننده و تمييز دهنده حق از باطل است. عمر سپس اين سؤال را مطرح كرد كه بعد از پيامبرصلياللهعليهوآله چه كساني ميآيند؟ جاثليق گفت: بعد از «فارقليط» مردي ذكر شده كه «عظيم الذكر و مبارك الامر» است و قدم برجايي «فارقليط» گذارد و آثار نيك از او صادر شود. بعد از او مردي ديگري آيد كه در امر دين از آهن، سختتر و محكمتر باشد و بعد از او مردي آيد كه خويشاوندان خويش را برديگران ترجيح دهد. عمر رو به عثمان كرد و گفت: اي اباعمرو! از خدا پرهيزكن و آلمعيط را برگردن مردم سوار مكن! جاثليق در ادامه سخنانش گفت: بعد از او شمشيرها آخته باشند و خونها ريخته گردد. عمر رو به علي كرد و گفت: يا ابالحسن! از خدا پرهيز كن و آل ابيلهب را برگردن مردم سوار نكن!68
3. گزارش عزاداري جنيان براي عمر كه صداي گريه آنها به گوش مردم مدينه ميرسيد.69
4. گزارش تمجيد و بزرگ شمردن عمر از سوي عليبن ابيطالبعليهالسلام، به گونهاي كه تأييد مطلق را نشان ميدهد، خصوصاً آنجا كه گفته است: «قسم به خدا كه اعمال هيچ بندهاي از بندگان خدا نزدم محبوبتر از اعمال اين شخص(عمر) نيست و دوست دارم خداوند را به مانند عمل او ملاقات كنم».
5. افزودن عبارت «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين» در وصيتنامه امام حسينعليهالسلام به برادرش محمد حنفيه؛ گويا حسينبن علي در اين وصيتنامه، يادآور شده كه به سيره جدم محمدصلياللهعليهوآله، پدرم علي و سيرة خلفاي راشدين عمل ميكنم و پايبندم.70 قطع نظر از ملاحظات ديگر، پذيرش نقل ابناعثم از وصيتنامه امام حسينعليهالسلام، مستلزم پارادوكس آشكار تاريخي است، زيرا طبق گزارش ابناعثم، حسينبن علي? وصيت كرده كه از سيره پدرم عليبن ابيطالبعليهالسلام و سيره خلفاي راشدين پيروي ميكنم، در حالي كه علي بن ابيطالبعليهالسلام در شوراي شش نفره عمر، از پذيرش خلافت با شرط پيروي از سيره شيخين خود داري كرد.71
6. «روافض» خواندن شيعيان و اتهام گزافهگويي به آنها در داستان سقيفه. البته اين مورد دركتاب الفتوح يافت نشده، اما درترجمه فارسي آن وجود دارد.72
7. چگونگي ياد كرد ابناعثم از نام پيامبر و خلفاي راشدين و به
كاربردن لقبها و جملههاي معترضه دعائيه براي آنان كه با شيوه علماي عامه مطابقت دارد.73
نكتهاي كه تا حدودي ميتواند به روشن شدن مسئله كمك كند، اين است كه اگرچه كلمه شيعه در دورههاي گوناگون تاريخي به كساني انصراف دارد كه به امامت و خلافت عليبن ابيطالب «نصّاً و وصيةً» اعتقاد دارند؛ به عبارت ديگر، علاوه بر عصمت انبيا و امامان، به تعيين و تنصيص عليعليهالسلام از طرف پيامبرصلياللهعليهوآله به عنوان خليفه و جانشين بلافصل آن حضرت، اعتقاد داشته باشند،74 (چه اين اعتقاد بر مبناي نص جلي شكل بگيرد، مانند اكثريت شعيان و چه بر مبناي نص خفي، مانند فرقه زيديه)،75 اما در مصطلح تراجمنگاران و رجالشناسان متقدمِ اهلسنت، كلمه شيعه، كاربرد وسيعتري دارد و حتي گروههايي را در برميگيرد كه به خلافت شيخين اعتقاد كامل دارند و به عصمت انبيا و ائمه و امامت تنصيصي علي بن ابيطالبعليهالسلام، گردن نمينهند، لكن از اين جهت كه عليعليهالسلام را بر عثمان مقدم ميدانند يا به اهل بيت پيامبرصلياللهعليهوآله محبت ميورزند، واژه شيعه بر آنها اطلاق ميشود، مانند سفيان ثوري كه از مفتيان عراق بود و بر مبناي فقه اهلسنت فتوا ميداد، اما ابنقتبيه او را در زمره شيعيان به حساب آورده است.76 همين طور ابننديم صاحب الفهرست شافعي، رهبر يكي از مذاهب فقهي اهلسنت را شيعه دانسته و درباره او چنين گفته است. «كان الشافعي شديداً في التشيع».77 حال آنكه در سني بودن سفيانثوري، شافعي و امثال آنان ترديدي نيست، اما صرف دوستداري اهلبيتعليهالسلام موجب اطلاق كلمه شيعه برآنها شده است كه از وسعت كاربرد اين كلمه درآن زمان، در مفهوم دوستداري اهلبيتعليهمالسلام حكايت دارد نه شيعه اعتقادي مصطلح در زمان ما.
در جنگهاي دوران امام عليعليهالسلام، خصوصاً جنگ صفين، بيشتر سپاه
آن حضرت را كساني تشكيل ميدادند كه به امامت شيخين اعتقاد داشتند،
مگر تعداد اندكي كه خواص شيعه را در بر ميگرفت.78 بنابراين، ابناعثمكوفي ميتواند از نوع شيعياني باشد كه به امامت شيخين اعتقاد دارد و به لحاظ فقهي و كلامي، كاملاً پيرو مكتب تسنن است، اما نسبت به خاندان پيامبرصلياللهعليهوآله و خصوصاً علي بن ابيطالبعليهالسلام محبت دارد، نه اينكه به معناي خاص، او را شيعه بدانيم.
يكي از دلايل شيعه دانستن ابناعثم، نقل وقايع منافي عدالت صحابه است. در اين مورد بايد گفت كه اولاً زير سؤال رفتن عدالت صحابه با گزارش واقعيتهاي تاريخي، غرضورزي گزارشگر را نسبت به صحابه، ثابت نميكند، علاوه بر اين، پذيرش عدالت تمام صحابه جاي بحث و تأمل فراون دارد به گونهاي كه فرقه معتزله- يكي از دو فرقه مهم كلامي اهلسنت- عدالت همه صحابه را انكار كردهاند، آنجا كه گفتهاند «الصحابة عدول الاّ من قاتل علياً»79
2ـ1. آثار ابناعثم كوفي
براي ابناعثم كوفي سه اثر ياد شده است؛ الفتوح، المألوف و التاريخ.80 آنچه فعلاً در دسترس قرار دارد، كتاب الفتوح است و در معجم الأدباء آمده است كه ابناعثم بيش از دو كتاب نداشته و هر دوي آن را ياقوت حموي ديده كه كتاب الفتوح تا ايام هارونالرشيد را دربر داشته و كتاب التاريخ از دوره مأمون آغاز كرده و تا آخر دوره مقتدر را در بر ميگيرد.81 اما نكتهاي كه باقي ميماند، حجم و گستره شمول كتاب الفتوح است كه از خلافت ابوبكر آغاز ميشود و تا حكومت مستعين ادامه دارد. اين در حالي است كه بنا به گفته ياقوت، كتاب الفتوح تا دوره هارونالرشيد ادامه داشته است.
2. كتاب الفتوح
تاريخنگاري اسلامي شاخههاي گوناگون و شيوههاي مختلفي دارد، كه يكي از مهمترين آنها را فتوحنگاري، تشكيل ميدهد. فتوح، جمع فتح و در اصطلاح تاريخنگاري اسلامي به شاخهاي اطلاق ميشود كه به بيان چگونگي گشودن يا تصرف سرزمينهاي غير مسلمانان به واسطه مسلمانان ميپردازد.82 گرچه كتاب الفتوح ابناعثم موضوع فتح سرزمينها را نيز در خود جاي داده، اما ضمن آنكه شامل فتح سرزمينها در عصر خلفاي اوليه و اندكي پس از آن است، ميتوان آن را مانند كتابهايي چون تاريخطبري، اخبارالطوال، كاملابناثير و غير اينها نوعي تاريخ اسلام عمومي دانست.83
كتاب الفتوح در بعضي منابع، فتوحالاسلام84 و در برخي ديگر، فتوحالشام ناميده شده است.85 مجلسي در بحارالانوار با نام تاريخالفتوح از آن ياد كرده86 و ياقوت حموي آن را كتابالفتوح خوانده و افزوده است كه كتابالفتوح، معروف و مشهور ميباشد.87 نسخه خطي كتابالفتوح در دو جلد در كتابخانه استانبول، ذيل احمد3 به شماره 2956 نگهداري ميشود.88 اما متن مورد بررسي پژوهش حاضر، نسخهاي است كه در سال 1411ق. /1991م با تحقيق علي شيري، توسط دارالاضواء بيروت در نه جلد منتشر شده كه جلد نهم به فهرستها اختصاص يافته و هشت جلد ديگر، متن كتاب را تشكيل ميدهد و در هركدام به ترتيب، مطالب خاص تاريخي آمده است.
جلد اول، از سقيفه بنيساعده آغاز ميشود و در برگيرنده خلافت ابوبكر، جنگهاي ردّه، خلافت عمر و رخدادهاي دوران خلافت وي است. جلد دوم به ادامه خلافت عمر و سپس خلافت عثمان و آغاز دوره اميرالمؤمنين عليعليهالسلام اختصاص يافته است. جلد سوم به خلافت امام عليعليهالسلام و حوادث اين دوره پرداخته است. جلد چهارم، شامل ادامه خلافت امام عليعليهالسلام خلافت امام حسنعليهالسلام و جريان صلح ايشان با معاويه تا آغاز قيام امام حسينعليهالسلام است. جلد پنجم به قيام امام حسينعليهالسلام و واقعه شهادت آن حضرت پرداخته و قسمتي از آن به عبداللهبن زبير و خلافت مروانبن حكم اختصاص يافته است. جلد ششم، وقايع ريز و درشت گوناگوني چون اخبار ازارقه، جريان مهلب، قيام توابين، قيام مختار ثقفي، اخبار محمد حنفيه و بخشي از خلافت عبدالملكبن مروان را در بردارد. جلد هفتم به خلافت سه تن از خلفاي اموي (عبدالملكبن مروان، سليمانبن عبدالملك و عمربن عبدالعزيز) اختصاص يافته است و نهايتاً جلد هشتم كتاب از خلافت يزيدبن عبدالملك آغاز ميشود و سپس خلافت هشامبن عبدالملك، امارت وليدبن يزيدبن عبد الملك، خروج عباسيان بر مروانيان، شكل گيري خلافت عباسي، خلافت منصور، خلافت مهدي، خلافت هادي، خلافت هارونالرشيد، خلافت امين، خلافت مأمون و خلافت معتصم در آن بيان شده است. همچنين به هارون، واثق، متوكل و منتصر اشارههايي دارد و با به خلافت رسيدن مستعين پايان ميپذيرد.
همانطور كه گفته شد، براساس گزارش ياقوت حموي كتاب الفتوح تا ايام هارونالرشيد را در بر دارد،89 اما الفتوح موجود بسيار بيشتر از آن چيزي است كه ياقوت گزارش كرده است، يعني تا زمان به خلافت رسيدن مستعين را شامل ميشود. اگر گفته شود كه دو كتاب التاريخ و الفتوح به هم ضميمه شده و در قالب كتابالفتوح به دست ما رسيده، باز اين اشكال باقي ميماند كه كتاب التاريخ تا آخر دوره مقتدر را در بر ميگرفته،90 حال آنكه الفتوح موجود، از دوره مستعين جلوتر نميرود. مگر اينكه گفته شود كه كتاب التاريخ ذيل الفتوح قرار گرفته و كتاب واحدي را تشكيل داده كه تا آخر دوره مقتدر را شامل ميشده است، لكن طبق آنچه از آخر الفتوح موجود به دست ميآيد، شخصي به نام محمدبنعليبن محمد طبنذي در قرن نهم ﻫجري آن را بازنويسي و استنساخ كرده و احتمال اين امر هست كه مستنسخ مذكور تا زمان مستعين را طي دو مجلد نگارش داده، اما در استنساخ باقي ماند، يا توفيق نيافته و يا اينكه در مجلد جداگانهاي كتابت كرده كه به دست ما نرسيده است.
1ـ2. بهرهگيري از ترجمه فارسي الفتوح در تحقيق جديد متن عربي اين كتاب
كتاب الفتوح در سال 596 ق/ 1200م توسط محمدبن احمد مستوفي هروي براي «صدر افتخار اكابر خوارزم» كه محمدحسين روحاني احتمال داده است. علاءالدينتكش يا علاءالدين محمد خوارزمشاهي باشد،91 به فارسي برگردانده شد.92 ترجمه كتاب تحت عنوان الفتوح به زيور طبع آراسته شده كه از نوع ترجمههاي آزاد به حساب ميآيد و اهميت ادبي بسياري دارد. ترجمه الفتوح با بيان حوادث قيام امام حسينعليهالسلام پايان ميپذيرد. ترجمه الفتوح ميتواند مكمل متن عربي آن باشد كه در مرور ايام دچار آسيب ديدگي و افتادگي شده است. آقاي علي شيري، در تحقيق كتاب الفتوح، به منظور جبران افتادگيها، در موارد متعددي از ترجمه فارسي آن بهره گرفته است. به همين دليل، قسمتهايي از مجلدات يك دوره را نثر فارسي تشكيل ميدهد، مثلاً در جلد اول دو مورد فارسي آمده است: (مورد اول، از صفحه 91 با نامه ابوبكر به خالدبن وليد و دستور او به حركت به سوي عراق آغاز ميشود و تا صفحه 100 ادامه دارد. مورد دوم، از صفحه 319 با نامه خليفه دوم به يزيدبن ابيسفيان و عياضبن غنم فهري در شام آغاز ميشود و جز اندكي تا آخر جلد اول ادامه دارد.) در جلد دوم موارد متعددي به فارسي آمده است: مورد اول از صفحه 95 كه با قتل عمر و عقد خلافت عثمان آغاز ميشود و تا صفحه 107 ادامه دارد. مورد دوم، از صفحه 193 با نامه عثمان به مالك اشتر و اندكي قبل از آن، آغاز ميشود و تا صفحه 208 ادامه دارد. مورد سوم، كه حدود يك صفحه و نيم است، در صفحات 242 و 243 بعد از قتل عثمان واقع آمده است. به نظر ميرسد كه الفتوح موجود مشتمل بر تمام متن اصلي نيست، چنانكه موردي از اين كتاب را كه ابنطاووس نقل كرده در متن حاضر نيامده است.93
2ـ2. ويژگيهاي تاريخ نگاري الفتوح
در تاريخنگاري اسلامي، دو روش براي تنظيم مواد تاريخي وجود دارد: شيوه سالشماري و شيوه موضوعي. در روش سالشماري محور تنظيم مواد و مطالب تاريخي، سال است و حوادث هر سال به ترتيب همان سال ذكر ميشود. اما در شيوة موضوعي، شخصيتهاي مهم، خاندانها، دولتها، حروب و مقاتل، فتوح و طبقات، انساب و مدُن و...، محور تنظيم مطالب است المعارف ابنقتيبه، مروج الذهب مسعودي،94 مقتلالحسين، واقعةصفين، مقاتلالطالبيني، فتوحالبلدان و امثال آنها را ميتوان نمونههايي براي روش موضوعي ذكر كرده.95 كتاب الفتوح به شيوه موضوعي نگارش يافته و سال در تدوين آن، مدخليت ندارد و با موضوع تاريخ خلفا، فتوح و حروب، تنظيم شده است. اگر بتوان اين گفته ابناعثم «هر آنچه از گزارشهاي گوناگون ايشان شنيدم، گردآوري نمودم و سپس بر شيوه واحد تأيف كردم».96 را بر تركيبي بودن شيوه ارائه، حمل كرد، ميتوان كتاب الفتوح را در شيوه عرضه و ارائه، تركيبي دانست.
3ـ2. اسناد و مصادر
ابناعثم به رغم رواج ذكر سلسله اسناد، منابع و مصادر اخبار تاريخي و تصريح نام شيوخ محدث و مورخ در قرنهاي سوم و چهارم هجري، از اين كار خودداري ورزيده و عدم ذكر سلسله اسناد، مصادر و منابع، نشان ميدهد كه او مورخي است كه ذكر منابع و مصادر برايش اهميتي نداشته است. البته بسياري از مطالب كتاب الفتوح در كتابهاي مدائني، ابيمخنف، نصربن مزاحم، هشام كلبي و ديگران وجود دارد و در مواردي هم ابناعثم به برخي از مصادر و مسانيد خود اشاره كرده است و از تتبع در كتاب وي ميتوان به آنها دست يافت. در اين قسمت، نام كساني كه ابناعثم با لفظ «حدّثني» از آنها خبرنقل كرده، ذكر ميشود:
1. جعالبن اسيد سكاسكي (عن ابيه اسيد بن علقمه؛97
2. نعيم بن مزاحم؛98
3. اسحاق بن يوسف فزاري؛99
4. علي بن عاصم؛100
5. هشام بن محمد سائب كلبي؛101
6. ابوالحسن علي بن محمد مدائني102.
7. عثمان بن سليم؛103
8. لوط بن يحيي بن سعيد ازدي(ابومخنف104)؛
9. عبدالحميد بن جعفر؛105
10. ابوعبدالله محمد بن عمر واقدي؛106
11. ابويزيد مهلي؛107
12. ابراهيم بن عبدالله بن علاء قرشي؛108
13. ابوحاتم سهل بن محمد صانع؛109
14. عبدالله بن عبدالرحمن خزاعي؛110
15. عبد الله بن محمد بلوي؛111
16. سليم.112
ابناعثم از اين افراد با لفظ «حدّثني»، روايت نقل كرده كه در اصطلاح علم حديث بر نقل بيواسطه دلالت دارد و مراد از آن اين است كه راوي، متن مكتوب را از شيخ خود شنيده باشد كه به آن، سماع نيزگفته ميشود.113 اين در حالي است كه به لحاظ زماني، نقل حديث از بسياري آنان، توسط ابناعثم به طور مستقيم، امكان ندارد، زيرا جعالبن اُسيد سكاسكي فرزند اسيدبن علقمه از اصحاب عياضبن غنم فهري است كه در سال 20ق وفات يافته و عبدالحميدبن جعفر در 153ق فوت كرده و هشامبن محمدبن سائب كلبي در 204ق وفات يافته114 و محمدبن عمر واقدي در 207 ق. در گذشته115 و مدائني متوفاي 225ق است.116 البته اين احتمال وجود دارد كه ناسخ يا كسي كه الفتوح را بازنويسي كرده، بدون توجه به مصطلحات حديثي و رجالي، تعبيرها را جا به جا كرده يا چيزي بدان افزوده باشد. با اين وصف، كتاب الفتوح ميتواند واجد معيار درستي گزارشهاي تاريخي باشد، زيرا با توجه به تخصص نويسنده و همچنين تخصصي بودن كتاب الفتوح و تناسب هندسي گزارشهاي تاريخي آن، اطمينان عرفي كه مهمترين معيار صحت گزارشهاي تاريخي است، براي خواننده حاصل ميشود. اخبار تاريخي كتاب الفتوح از جهت اعتبار و ايجاد اطمينان، بايد در درجه گزارشها و روايات كتابهاي تاريخي غيرمستند، همانند اخبارالطول، تاريخ يعقوبي و مانند آن قرار گيرد، در غير اين صورت، ترجيح بلامرجح لازم خواهد آمد، زيرا احتمال قصهگويي و دروغپردازي در همه كتابهاي غيرمستند وجود دارد، علاوه بر اينكه اتهام «قصاص بودن» ابناعثم طعني است كه ازجانب مخالفان گزارشهاي وي بر او وارد شده است.
ب) نگاه اجمالي به بعضي از گزارشهاي الفتوح در باب واقعه كربلا
ابناعثم قسمت معتنابهي از كتاب الفتوح را به گزارش حادثه كربلا اختصاص داده است. قطع نظر از صحت و سقم روايتهاي او در اين باب، وسعت و تفصيل گزارشهاي ابناعثم در خصوص واقعه كربلا، با توجه به تعلق او به قرنهاي سه و چهار هجري، قابل ملاحظه است. در اين، بخش بررسي تمامي گزارشهاي ابناعثم در باب واقعه كربلا ميسر نيست، چه اينكه متناسب با گنجايش يك بخش اين مقاله نبوده و بلكه مقالههاي ديگر و مجالهاي بيشتري را ميطلبد، از اين رو به بعضي از آنها، نگاه اجمالي خواهيم داشت.
1. اِخبار پيامبرصلياللهعليهوآله از شهادت امام حسينعليهالسلام
گزارش الفتوح درباره حادثه كربلا با روايت اخبار پيامبرصلياللهعليهوآله از شهادت امام حسينعليهالسلام آغاز ميشود. گرچه اين حديث با روايت امالفضل، همسر عباس بن عبدالمطلب و امسلمه همسر گرامي پيامبر اسلام در منابع گوناگون ذكر شده.117 كه حديث را به طور بسيار مبسوط مطرح كرده و به گونههاي مختلف، آن را گزارش كرده است:
ابانبن عفان از امالفضل نقل كرده كه وي در عالم رؤيا قضيهاي را مشاهده كرد و آن اينكه قطعهاي از بدن مبارك پيامبرصلياللهعليهوآله جداشد و به دامن امالفضل افتاد. امالفضل خوابش را با پيامبرصلياللهعليهوآله مطرح نمود و پيامبر خواب او را اينگونه تعبير كرد كه از فاطمه زهراسلاماللهعليها فرزندي به دنيا ميآيد و مدتي جهت شيردهي به امالفضل سپرده ميشود. چيزي از خواب ديدن امالفضل نگذشت كه فاطمه زهراسلاماللهعليها صاحب فرزندي شد و او را حسين نام نهاد و سپس آن پسر را به امالفضل واگذار كرد تا به او شيردهد. امالفضل در ادامه ميگويد كه روزي پيامبرصلياللهعليهوآله آمد و حسين را از من گرفت و شادمان با او بازي ميكرد كه حسين بول كرد و قطرهاي از آن روي لباس پيامبر چكيد. من او را از پيامبرصلياللهعليهوآله گرفتم و او گريه كرد. پيامبر فرمود: اي امالفضل! فرزندم حسين را نگريان كه لباسم با آب شسته ميشود. من رفتم كه آب بياورم و لباس پيامبر را بشويم. آنگاه كه برگشتم، چشمان پيامبر را اشك آلود ديدم، سبب را از رسول خدا سؤال كردم، پيامبر فرمود كه: هم اكنون جبرئيل آمد و به من خبر داد كه امتم فرزندم حسين را در كنار فرات به قتل ميرساند.118
همين روايت را به شكل ديگر از ابنعباس نقل كرده كه وي جبرئيل را با گروهي از فرشتگان درحضور پيامبر ديده است و....
از شرحبيلبن ابيعون نيز روايت كرده است:
كه ملك بحار (فرشته مأمور درياها) بالهايش را در بحر عظيم، پهن كرد و به اصحاب دريا اعلان عزا نمود و گفت: فرزند محمد مقتول و مذبوح است و سپس آمد به پيامبر خبرداد و زمين كربلا را به ايشان نشان داد و افزود كه در اين سرزمين، دو گروه با هم ميجنگند و يكي از آنها ستم پيشه است كه فرزندت حسين را به قتل ميرساند.119
همچنين روايتي ديگر از شرحبيل بن ابيعون نقل كرده است:
حسينعليهالسلام يك ساله شد، دوازده فرشته؛ يكي به صورت شير و يكي به صورت گاو و ديگري به صورت «تنين»!؟ و چهارمي به صورت فرزند آدم و هشت تاي ديگر به اشكال و صورتهاي گوناگون كه چهرههاي آنها سرخ رنگ بود بر پيامبرصلياللهعليهوآله نازل شدند و خبر شهادت حسينعليهالسلام را به او گفتند و خبر دادند كه گناه قاتل حسين، همانند گناه قاتل هابيل است.120
در منابع مختلف روايت خبردادن پيامبرصلياللهعليهوآله از شهادت امام حسينعليهالسلام، گزارش شده است از اين رو نميتوان در مورد وقوع آن ترديد كرد، در گزارشهاي ابناعثم، قالبها و گونههاي متفاوتي از روايت آمده است كه در همه آنها، به قاتل امام حسينعليهالسلام و گناه عظيم قاتل اشاره شده است. البته پذيرش همه گزارشهاي مربوط به اين روايت در كتاب الفتوح مشكل است، خصوصاً آنجا كه ابناعثم به قصه سرايي روي آورده و فرشتهها را به صورت حيوانات وحشي و اهلي گزارش كرده است، علاوه بر اينكه معلوم نيست راوي چگونه فهميده است كه مجموعه حيوانات در حضور پيامبرصلياللهعليهوآله فرشته هستند؟ همچنين در گزارشي كه ابنعباس ادعاي رؤيت جبرئيل را كرده است، اين پرسش مطرح ميشود كه آيا ابنعباس واقعاً توانايي ديدن فرشته وحي را داشته است همچنين آيا ابن ابيعون كه گفته است فرشته مأمور بحار را ديده كه بالهايش را در بحر عظيم پهن كرد و به اهل دريا اعلان عزا نمود، چنين قدرت معنوي و ما ورايي داشته كه بتواند فرشته را ببيند و از شبه جزيره خشك حجاز، «بحر عظيم» را مشاهده نمايد و...؟
2. سفارش معاويه درباره حسينعليهالسلام
ابناعثم با گزارش جريان بيعتگيري معاويه براي يزيد، به واقعه مرگ معاويه ميرسد و ضمن بيان رويدادهاي هنگام مرگ معاويه، به وصيت او ميپردازد، از جمله اينكه معاويه به يزيد سفارش امام حسينعليهالسلام را كرد و گفت:
... اما حسينبن علي، اي يزيد مبادا كه او را از خود برنجاني، بگذار كه هرجاي ميخواهد برود. هرگز به روي او شمشير نكش، حرمت او را نگهدار و مال و منال بسيار به او عطاكن. اي فرزند! زنهار كه خدا را ملاقات كني در حالي كه خون حسين در گردنت باشد. در اين صورت از هلاك شوندگان خواهي بود. همانا ابنعباس به من نقل كرد كه نزد رسولخدا بوده و ايشان حسين را به سينه مبارك چسبانيده، اين كلام را گفته است: اين از پاكترين انوار عترتم و از اخيار ذريهام هست، خداوند، مبارك نگرداند كسي را كه بعد از من او را حفظ نميكند. ابنعباس گفت كه پيامبرصلياللهعليهوآله به خواب سبكي رفت و سپس بيدار شد و فرمود: جبرئيل آمد به من خبر داد كه امتت بعد از تو فرزندت حسين را خواهد كشت و قاتل او لعين اين امت است. اي يزيد! پيامبر خدا چندين بار قاتل حسين را لعن كرده است، قسم به خدا كه حق او بسيار عظيم است.121
سفارش معاويه به يزيد مبني بر مدارا كردن با امام حسينعليهالسلام، در منابع ديگر نيز گزارش شده است، اما گزارش ابناعثم رنگ و بوي خاصي دارد كه ميتوان آن را بر مبالغهآميز بودن حمل كرد. وصيت معاويه به يزيد درباره امام حسينعليهالسلام، جزء آموزش شگردهاي سياسي به يزيد است؛ يعني اينكه اگر يزيد ميخواهد حكومتش پايدار بماند، بايد با امام حسينعليهالسلام مدارا كند نه اينكه معاويه از سر اعتقاد و درك حرمت واقعي امام حسين به يزيد سفارش او را كرده باشد. اگر معاويه آنگونه كه ابناعثم گزارش كرده است، به حرمت و جايگاه امام حسين پيبرده بود، چرا حكومت را تحويل امام حسينعليهالسلام نداد و چرا خود او امام حسنعليهالسلام را به شهادت رسانيد؟ تاريخ طبري و اخبارالطول، سفارش معاويه به يزيد را درباره امام حسينعليهالسلام نقل كردهاند: «حسين بن علي را اهل عراق رها نميكنند و وادار به خروجش ميكنند، اگر بر او پيروز شدي، از او در گذر».122 در اين نقل، روايت ابنعباس به چشم نميخورد.
3. خواب ديدن امام حسينعليهالسلام كنار قبر پيامبرصلياللهعليهوآله
حسين شبانه از منزل خارج شد و به طرف قبر جدش رفت و گفت: «السلام عليك يا رسول الله انا الحسين بن فاطمة انا فرخك و ابنفرخك و سبطك الذّي خلفت علي امتك…؛ اي رسول خدا، گواه باش كه آنها مرا حفظ نكردند و خوار شمردند». شب دوم نيز حسين كنار قبر جدش آمد و بعد از اقامه دو ركعت نماز چنين گفت:
«خداوندا! اين قبر رسول و فرستاده توست و من پسر دختر او هستم و ميداني كه چه مشكلي مرا در برگرفته، خدايا من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم؛ خدايا به حق اين قبر و كسي كه در آن آرميده، از تو ميخواهم برايم آن گزين كه رضاي تو در آن است». حسين گريه زيادي كرد و در سپيده دم صبح به خواب رفت در عالم رؤيا ديد كه پيامبر با گروهي از فرشتگان در اطراف وي آمد و حسين را به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: فرزندم حسين! گويا نزديك است كه تو را در زمين كربوبلا مقتول و مذبوح توسط گروهي از امتم ببينم، تو در آنجا با لب تشنه كشته ميشوي. با اين وجود، آنها از من اميد شفاعت دارند، در قيامت هرگز شفاعتي براي آنها نيست. اي حبيبم حسين! پدر و مادر و برادرت نزد منند و مشتاق تو. همانا در بهشت براي تو جايگاهي است كه با شهادت به آن ميرسي. حسين در خواب از جدش خواست كه او را نزدش نگه دارد تا به دنيا بر نگردد. اما پيامبرصلياللهعليهوآله به او گفت كه اي حسين! چارهاي جز رجوع به دنيا نداري تا اينكه به فيض و ثواب عظيم شهادت نائل شوي. حسين از خواب بيدار شد و خوابش را با اهلبيت خويش و بنيعبدالمطلب بازگو كرد. در اين روز، غمگينتر از اهلبيت رسولالله در شرق و غرب عالم كسي وجود نداشت.123
قضيه خواب ديدن امام حسين بر سرقبر پيامبرصلياللهعليهوآله هرچند در منابعي، چون تاريخطبري و اخبارالطوال نيامده، اما منابع ديگر آن را گزارش كردهاند.124 شيخ صدوق در كتاب امالي به طور مستند از امام صادقعليهالسلام، به نقل آن پرداخته125 و ابنشهرآشوب، ضمن گزارش قضيه خواب ديدن امامحسينعليهالسلام، به ابنبابويه قمي، سيد جرجاني، عبدالله بنحنبلشاكري، شاكر بن غنمه، ابوالفضل هاشمي و مانند آنها استناد جسته است126. از نظر صحت تاريخي، به دليل نقل امالي صدوق و مناقب ابنشهرآشوب ميتوان به اصل آن اطمينان حاصل كرد، لكن آن گونه كه ابناعثم گزارش كرده بيشتر با ديدگاه كساني همخواني دارد كه فلسفه قيام امام حسينعليهالسلام را صرفاً شهادت ميدانند، حال آنكه از كلمات و سخنان امام چيز ديگري به دست ميآيد. اگر واقعاً غرض قيام امام حسينعليهالسلام، شهادت صرف است، چرا امام هنگام رويارويي با سپاه حر، تصميم به انصراف و برگشت به سوي مدينه گرفت؟127.
4. وصيت امام حسينعليهالسلام به برادرش محمد حنفيه
حسين بن عليعليهما السلام در وصيتي به برادرش محمدبن حنفيه نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. اين وصيتي است از حسين بن علي بن ابي طالب، به برادرش محمد بن حنفيه؛...، همانا حسين بن علي گواهي ميدهد كه؛ خدا يكي است و محمد فرستاده و بنده اوست و به حق، از جانب خداوند، مبعوث گرديده و همانا قبر و قيامت و بهشت و جهنم حق است. من ستمپيشه و تبهكار خارج نشدم بلكه در پي صلاح و نجات امت جدم محمد كه درود خدا بر او باد، هستم و ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و از سيره جدم محمد و پدرم علي و سيره خلفاي راشدين پيروي نمايم.128
گفتوگوي امام حسينعليهالسلام با برادرش محمد حنفيه هنگام حركت از مدينه به سوي مكه، در منابع مختلف، گزارش شده است. محمد حنفيه به امام نصيحت و راهنماييهايي كرد كه كجا برود و كجا نرود و امثال آن، امام نيز از برادرش تشكر كرد و سخنان او را دلسوزانه خواند.129 اما وصيت امام به محمد حنفيه در شكل مكتوب، غير از الفتوح ابناعثم جاي ديگر كمتر ديده شده است. مقتلالحسينعليهالسلام خوارزمي آن را نقل كرده130 كه عليالظاهر از ابناعثم گرفته است، چه اينكه مانند ابناعثم، عبارت «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين» را دارد، لكن در گزارش مناقب ابنشهرآشوب، بحارالانوار و اعيانالشيعه سيدمحسن امين عاملي اين عبارت وجود ندارد.131
5. بعضي از رويدادهاي مكه تا عراق
ابناعثم بعد از گزارش مفصل ورود امام حسينعليهالسلام به مكه و مدت اقامت ايشان در مكه و وقايع اين مدت، به شرح نامههاي كوفيان به امام و پاسخ ايشان به آنها و فرستادن مسلمبن عقيل به طرف كوفه ميپردازد. طبق گزارش ابناعثم، امام هنوز در مكه است كه خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانيبن عروه مذحجي به وي ميرسد. ابناعثم سفر امام از مكه تا عراق را اينگونه گزارش ميكند:
حركت حسين بن عليعليهالسلام از مكه به سوي عراق در روز سهشنبه مصادف با هشتم ذيالحجه، روز ترويه صورت گرفت. در اين سفر، هشتاد و دو مرد از شيعيان و اهلبيتش او را همراهي ميكرد. كاروان حسين در منزل خزيميه فرود آمد و حدود يك شب و روز در آن توقف كرد. بعد از عبور ازآنجا در وقت ظهر به منزل ثعلبيه رسيد. با توقف كوتاهي در آن، حسين بن علي را خواب سبكي فراگرفت، از خواب بيدار شد در حالي كه چشمانش اشك آلود بود. علي اكبر، فرزند حسين علت گريه پدر را جويا شد. حسين گفت كه در خواب سواري را ديدم در نزديكم توقف كرد و در خطاب به من گفت: اي حسين! همانا شما طي مسير ميكنيد در حالي كه مرگ شما را به بهشت ميبرد.... بعد از ثعلبيه، قافله حسين در منزل شقوق فرود آمد و در آن با فرزدق شاعر برخورد و بعد از گفتگو با او و گريه بر شهادت مسلم بن عقيل، اشعاري را برزبان جاري كرد. بعد از منزل شقوق، به قصر بنيمقاتل فرود آمد كه خيمه عبدالله بن حر جعفي در آن برقرار بود. حسين با او ملاقات كرد و او را به نصرت و ياري خويش فراخواند....132
مواجهه قافله امام با سپاه حر بن يزيد رياحي، سخنان امام در جمع سپاه حر، گفتوگوي ايشان با حر و ساير رويدادهايي كه ميان امام و سپاه حر اتفاق افتاد و نهايتاً نزديك شدن امام حسينعليهالسلام به نينوا، از جمله مطالبي است كه ابناعثم به طور بسيار مفصل، گزارش كرده است.133 طبق نقل ابناعثم، امام حسينعليهالسلام پس از نزديك شدن به نينوا به كوفياني كه احتمال ثبات رأي آنها ميرفت، نامه نوشت. امام در نامه، اسامي افرادي، چون سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال و... را ياد آور شده و آنها را به عهد و پيمانشان و نامههايي كه به ايشان نوشته بودند، خاطر نشان فرموده و به سخنان پيامبر اشاره مينمايد كه فرمود:
چنانچه كسي سلطان ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال و سنت رسول او را نافرماني ميكند و در ميان بندگان خدا، به گناه و ستم ميپردازد؛ سپس در برابر او به اعتراض نپردازد، بر خداست كه او را در جايگاه سلطان ستمكار قرار دهد.
سپس نامه را به قيس بن مسهر صيداوي ميدهد و او را به كوفه ميفرستد.134
اين قسمت از گزارشهاي ابناعثم در مواردي با منابع ديگر، همخواني ندارد. براي مثال، طبق گزارش ابناعثم، امام حسينعليهالسلام هنوز در مكه است كه خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه مذحجي را دريافت ميكند، حال آنكه طبق گزارش منابع ديگر، امام حسينعليهالسلام در مسير راه مكه و عراق (ثعلبيه و يا زرود) از شهادت مسلم اطلاع مييابد.135 تصميم امام براي سفر به عراق اين مطلب را تأييد ميكند كه در مكه از شهادت مسلم با خبر نشده است در غير اين صورت، خبر شهادت مسلم در تصميمگيري امام تأثيرگذار بود و دستكم آن را به تأخير ميانداخت همچنين در گزارش ابناعثم، محل ملاقات امام با فرزدق شاعر، منزل شقوق دانسته شده، حال آنكه در منابع ديگر الصفاح ذكر شده است،136 چنانكه در شعري كه منسوب به فرزدق است نيز الصفاح آمده است: «لقيت الحسين بارض الصفاح...».137 همينطور طبق نقل ابناعثم، امام از نزديكي نينوا به كوفيان نامه فرستاد، حال آنكه بر اساس نقل طبري و ديگران، امام اين نامه را از منزل حاجز يا حاجر براي كوفيان فرستاد138 آنگاه كه هنوز خبر شهادت مسلم به امام نرسيده بود؛ يعني در واقع ايشان اين نامه را در جواب نامه مسلم نوشت كه وي در آن، امام را به سفر سوي عراق تشويق و ترغيب كرده بود.139 محتواي نامه نيز بر اساس آنچه ابناعثم نقل كرده با گزارش ديگر منابع، تفاوت دارد، مثلاً كلام رسول خداصلاللهعليهوآله را امام حسينعليهالسلام در منطقه بيضه در خطاب به لشكر حر بيان كرد.140 قضيه خواب ديدن امام و شنيدن صداي هاتفي كه ميگفت اين قافله را مرگ ميبرد و...، طبق نقل طبري در نزديكي «قصر بنيمقاتل» اتفاق افتاد141 اما ابناعثم آن را در منزل ثعلبيه گزارش كرده است.
6. روز عاشورا در گزارش ابناعثم
نابرابري دو سپاه از همان آغاز جنگ كاملاً آشكار بود؛ سپاه حسين را سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده تشكيل ميداد، در حالي كه لشكر مقابل، بر بيست و دوهزار مرد جنگي بالغ ميگرديد. با شعلهورشدن آتش جنگ، در حمله اول، حدود پنجاه و اندي از اصحاب حسينعليهالسلام به قتل رسيدند. در اينجا بود كه حسينعليهالسلام فرياد زد: «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ اما من ذابّ يذبُّ عن حرم رسول الله؟». حربن يزيد رياحي كه در تصميم ماندن با سپاه كوفه دچار ترديد شده بود، نداي حسين را لبيك گفت و به طرف وي آمد، عرض كرد: اي پسر دختر پيامبر! من اولين كسي بودم كه بر تو خروج كردم و حالا اذن ده تا اولين مقتول در ركابت باشم حسين در پاسخ حر گفت: «يا اخي إن تبت كنت ممن تابالله عليهم هو التواب الرحيم».
بعد از پايان جنگ اوليه، كساني از اصحاب حسين باقي مانده بودند كه تكتك به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند. اولين شخص، حر بن يزيد رياحي بود كه به معركه جنگ رفت و بعد از مبارزه با سپاه ابنسعد به شهادت رسيد و سپس برير بن حضير همداني به ميدان رفت. وهب بن عبدالله بن عميرِكلبي به عنوان سومين نفر وارد ميدان كار و زار شد و به شهادت رسيد. چهارمين شخص، خالد بن وهب، و پنجمين آنها شعبة بن حنظله تميمي بود و سپس به ترتيب: عمرو بن عبدالله مدحجي، مسلم بن عوسجه اسدي، عبدالرحمن بن عبدالله، قرة بن ابيقرة غفاري، مالك بن انس باهلي، عمرو بن مطاع جعفي، حبيب بن مظاهر اسدي، حوي مولاي ابيذر غفاري، انيس بن معقل اصبحي، يزيد بن مهاجر جعفي، حجاج بن مسروق، سعيد بن عبدالله حنفي، زهير بن قين بجلي، هلال بن رافع بجلي، جنادة بن حارث انصاري و عمرو بن جناد، به ميدان رفتند و بعد از مبارزه به شهادت رسيدند....
كساني كه از بني هاشم در ركاب حسين به قتل رسيدند. اولين آنها عبدالله بن مسلم بن عقيل بود و جعفر بن عقيل و عبد الرحمن بن عقيل، در نوبت دوم و سوم به ميدان رفتند و شهيد شدند و سپس به ترتيب: محمد بن عبدالله بن جعفر بن علي بنابيطالب، عون بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب، عمر بن علي بن ابيطالب، عثمان بن علي بن ابيطالب، جعفر بن علي بن ابيطالب، عبدالله بن علي بن ابيطالب، عباس بن علي بن ابيطالب، و علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، به معركه جنگ رفتند و به شهادت رسيدند. حسينعليهالسلام بعد از شهادت ياران و انصارش، تنها ماند؛ او بود، و دو فرزنش كه اسم هردو، علي بود؛ يكي در سن هفت سالكي و ديگري در دوره شيرخوارگي قرار داشت. حسينعليهالسلام نزديك خيمه آمد و به زنان حرم گفت كه آن طفل را بياوريد تا وداع كنم. طفل را آوردند و حسين او را در بغل گرفت و داشت ميبوسيد كه تيري از سپاه ابنسعد آمد و به آن طفل اصابت كرد و او را كشت. حسين از اسب بر زمين آمد و با نوك شميشر، قبري حفر كرد و آن طفل را دفن نمود....142
در اين بخش از گزارش ابناعثم، مواردي را ميتوان يافت كه با منابع ديگر، همخواني ندارد. براي مثال، او عبدالله بن مسلم بن عقيل را اولين شهيد از بنيهاشم دانسته، حال آنكه منابع ديگر، علي بن حسين را، اولين نفر از بنيهاشم دانستهاند كه به ميدان رفت و شهيد شد.143 ابناعثم از فرزندان امام حسنعليهالسلام، تنها عبد الله بن حسن را ذكر كرده كه در كربلا شهيد شد، لكن در منابع ديگر، سه فرزند به نامهاي عبدالله بن حسن، قاسم بن حسن و ابوبكر بن حسن، براي امام حسنعليهالسلام ذكر شده كه هرسه در كربلا شهيد شدند.144 در گزارش ابناعثم براي امام حسينعليهالسلام دو فرزند به نام علي ذكر شده كه يكي هفت ساله بوده و ديگري شيرخواره كه در آغوش پدر به شهادت رسيد، اما منابع ديگر، اسم طفل شيرخواره امام را كه در كربلا شهيد شد، عبدالله ذكر كردهاند. همچنين فرزند ديگر امام كه در كربلا زنده ماند، امام سجادعليهالسلام است كه به گفته شيخ مفيد در الارشاد و طبرسي در كتاب اعلام الوري، علياكبر ايشان است، كه در كربلا 23 ساله بوده، زيرا تولد ايشان سال 38 ق است و جواني كه در كربلا شهيد شد علياصغر است و طفل شهيد، عبدالله بوده است. البته بيشتر مورخان بر اين اعتقاد هستند كه علياكبر در كربلا شهيد شد و امام سجاد همان علياصغر است، اما اينكه امام سجاد در كربلا هفت ساله بوده واقعيت ندارد.
نتيجه
بر اساس قول برگزيده، مشخصات سجلي ابناعثم ابومحمد احمدابناعثم كوفي است و نسب وي به قبيله ازد ميرسد. ابناعثم كوفي در عين محبت و مهرورزي به اهلبيتعليهمالسلام، شديداً پايبند مكتب خلفا بوده است؛ به عبارت ديگر، در عين تشيع عاطفي وي، ميتوان او را پيرو مذهب تسنن دانست. كتاب الفتوح مهمترين اثر ابناعثم كوفي، به شيوه موضوعي، تنظيم شده و روش ارائه آن بنا به گفته مؤلف كتابـ تركيبي است.
هر چند مطالب و گزارشهاي تاريخي الفتوح در كتابهاي مدائني، ابومخنف، نصر بن مزاحم منقري، هشام كلبي و ديگران آمده است، اما ابناعثم، منابع و مصادر گزارشهايش را آنگونه كه بايد به دست نميدهد، لكن با توجه به تخصص وي، تخصصي بودن كتاب و تناسب هندسي گزارشهاي تاريخي آن، اطمينان عرفي كه مهمترين معيار صحت گزارشهاي تاريخي ميباشد، قابل دستيابي است. بررسي داستان واقعه كربلا دركتاب الفتوح تفاوتهاي هر چند جزئي آن را با ساير منابع در اين مورد، به دست ميدهد.
منابع
ـ آئينهوند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1377.
ـ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1385ق.
ـ ابن اعثم كوفي، ابو محمد احمد، الفتوح، بيروت، دار الاضواء، 1411ق.
ـ ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، تاريخ امام حسين، بحرالعلوم مقتلالحسينعليهالسلام .
ـ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق.
ـ ابن كثير دمشقي، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407ق.
ـ ابن نديم، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
ـ ابناعثم، الفتوح، ترجمه مستوفي هروي، مقدمه غلامرضا طباطبايي مجد، تهران، علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1380.
ـ ابنشهرآشوبمازندراني، محمدبنعلي، مناقب آلابيطالب، ج4، قم، مؤسسه انتشارات علامه، بيتا.
ـ ابوسعدة، محمد جبر، ابن اعثم الكوفي و منهجه التاريخي في كتاب الفتوح، مصر، مطبعة الجبلائي، 1408ق.
ـ امين عاملي، سيدمحسن، اعيانالشيعه، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، چ پنجم، 1419ق.
ـ بحرالعلوم، سيدمحمدتقي، مقتل الحسينعليهالسلام، بيروت، دارالزهراء، چ چهارم، 1427 ق.
ـ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397ق.
ـ بيهقي، ابوبكر، دلائلالنبوة، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق.
ـ تهراني، شيخ آقابزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعه، قم، موئسسه اسماعليان، 1408ق.
ـ جعفريان، رسول، منابع تاريخ اسلام، قم، انتشارات انصاريان، چ دوم، 1382.
ـ حاجي خليفه، كشفالظنون، بيروت، دارالفكر، 1419ق.
ـ حسيني جلالي، محمدحسين، فهرس التراث، قم، دليل ما، 1422ق.
ـ حموي، ياقوت، معجم الادباء، چاپ دوم: بيروت، موئسسه المعارف تشيع، 1372.
ـ خوارزمي، ابوالمؤيد بن احمد، مقتل الحسينعليهالسلام، قم، مكتبة المفيد، بيتا.
ـ دايرة المعارف تشيع، تهران، موئسسه دائرةالمعارف تشيع، چ دوم، 1372.
ـ دهخدا، علياكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، چاپخانه مجلس، 1352.
ـ دينوري، ابن قتيبه، المعارف، قم، شريف رضي، 1373.
ـ دينوري، ابوحنيفه، احمدبن داوود، اخبارالطول، ترجمة محمود مهدوي دامغاني، تهران، ني، چ چهارم، 1371.
ـ دينوري، ابوحنيفه، اخبار الطوال، قم: شريف رضي، 1368.
ـ ذهبي، محمدبن احمد بن عثمان، ميزان الاعتدال، بيروت، دارالفكر، 1383 ق.
ـ روحاني، محمدحسين، «تاريخ اعثمكوفي وترجمه آن»، راهنماي كتاب، ش166، تير، 1355، ص446 ـ 466.
ـ زركلي، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دار العلم، چ هشتم، 1989م.
ـ سجادي صادق، و هادي عالمزاده، تاريخ نگاري در اسلام، تهران، سمت، چ چهارم، 1380.
ـ شكوري، ابوالفضل، در آمدي بر تاريخ نگري و تاريخ نگاري مسلمانان، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم 1380.
ـ شهرستاني، عبدالكريم، الملل و النحل، مصر، مكتبة الانجلو المصريهچ دوم، بيتا.
ـ شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1365.
ـ شيخ صدوق، ابوجعفرمحمدبنعلي، الامالي، ترجمه كمرهاي، تهران، كتابخانه اسلاميه،1362.
ـ شيخ مفيد، الارشاد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق.
ـ طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، بيتا.
ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387 ق.
ـ طريحي، شيخ فخر الدين، المنتخب، قم، كتابخانه اروميه، بيتا.
ـ عسقلاني، ابن حجر، لسان الميزان، بيروت، موئسسة الوفاء، چ سوم، 1403ق.
ـ عسقلاني، ابنحجر، تهخذيب التهذيب، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
ـ غلامي دهقي، علي، «بررسي تطبيقي و مقايسهاي فتوح ابن اعثم و ترجمه فارسي آن»، تاريخ در آيينة پژوهش، پيششماره 1، پاييز، 1381، ص 191 ـ 218.
ـ غلاميدهقي، علي، «بررسي تطبيقي ومقايسهاي فتوح ابناعثم وترجمه فارسي آن»، تاريخ درآيينه پژوهش، پيششماره1،پاييز، 1381.
ـ كلبرگ، اتان، كتابخانه ابن طاووس، ترجمه علي قلي قرايي و رسول جعفريان، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي، 1371 ش.
ـ گروهز از پژوهشگران، سازمان پژوهش و برنامهريزي آموزشي وزارت آموزش و پرورش، تاريخ امام حسينعليهالسلام، تهران، دفتر انتشارات آموزش و پرورش (انتشارات كمك آموزشي)، 1378.
ـ مامقاني، محيالدين، مستدرك تنقيح المقال، قم، مؤسسة آلالبيتعليهمالسلام، 1424 ق.
ـ مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موئسسة الوفاء، چ سوم، 1304ق.
ـ مشكور، محمدجواد، تاريخ شيعه و فرقههاي اسلام تا قرن چهارم، تهران، اشراقي، چ هفتم، 1385.
ـ نهج البلاغه، شرح ابنابيالحديد، ج 15، قم، اسماعليان، بيتا.
* استاديار جامعة المصطفي العالمية (مجتمع آموزش عالي امام خمينيقدسسره)
** دانشجوي دكتري تاريخ اسلام در جامعة المصطفي العالميه.
دريافت: 2/6/88 ـ پذيرش: 23/8/88 این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
43. رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلام، ص 88- 98.
44. ابوالفضل شكوري، در آمدي بر تاريخ نگري و تاريخ نگاري مسلمانان، ص 77.
45. همان.
46. محي الدين مامقاني، مستدرك تنقيح المقال، ج 5، ص 135.
47. علياكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 291.
48. ياقوت حموي، معجم الادباء، ج1 ص429 .
49. حاجي خليفه، كشفالظنون، ج 2، ص 227.
50. خيرالدين زركلي، الاعلام، ج 1، ص 206.
51 ياقوت حموي، معجمالادباء، ج 1، ص 429.
52. به نقل از: محمد جبر ابوسعده، ابناعثم الكوفي و منهجه التاريخي، ص 39.
53. علي اكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 291.
54. شيخ آقابزرگ تهراني، الذريعه، الي تصانيف الشيوة، ج 3، ص 221.
55. محمد جبر ابوسعده، ابن اعثم كوفي و منهجه التاريخي، ص 45.
56. دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 303.
57. شيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج3، ص 221.
58. ياقوت حموي، معجم الادباء، ج1، ص429.
59. محمد جبر ابوسعده، ابن اعثم الكوفي و منهجه التاريخي، ص 44.
60. ياقوت حموي، معجمالادباء، ج 1، ص 429.
61. شيخ آقابزرگ تهراني، الذريعه، ج 3، ص 220.
62. قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج1، ص 278.
63. محيالدين مامقاني، مستدرك تنقيح المقال، ج 5، ص 335.
64. محمدباقر مجلسي، بحار اﻷنوار، ج1 ص25.
65. محمدجبر ابوسعده، ابناعثم الكوفي و منهجه التاريخي، ص 138- 164.
66. ابناعثم كوفي، الفتوح، ج 1، ص 155.
67. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ترجمه مستوفي هروي، ص 80.
68. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج2، ص 87.
69. همان، ص 93.
70. همان، ج 5، ص 34.
71. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 233.
72. ابناعثم كوفي، الفتوح، ترجمه مستوفي هروي، ص 8.
73. عليغلامي دهقي «بررسي تطبيقي و مقايسهاي فتوح ابناعثم باترجمه فارسي آن»، تاريخ در آينة پژوهش، پيششماره1، پاييز، 1381، ص 200.
74. عبدالكريم شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 31.
75. محمدجواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقههاي اسلام تا قرن چهارم، ص 45.
76. ابنقتيبه دينوري، المعارف، ص 624.
77. ابننديم، الفهرست، ص 259.
78. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 185.
79. محمدجبر ابوسعيده، ابناعثم الكوفي و منهجه التاريخي، ص 138.
80. دايرة المعارف تشيع، ج 1، ص 303.
81. ياقوت حموي، معجم الأدباء، ج1، ص429.
82. صادق آئينه وند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج1، ص 292.
83. علي غلاميدهقي، «بررسي تطبيقي و مقايسهاي فتوح ابناعثم با ترجمه فارسي آن»، تاريخ درآيينه پژوهش، پيششماره1، پاييز81، ص 194.
84. شيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعه، ج16، ص 119.
85. حاجي خليفه، كشف الظنون، ج2، ص225.
86. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج1، ص 25.
87. ياقوت حموي، معجم الأدباء، ج1، ص429.
88. محمدحسين روحاني، «تاريخ اعثمكوفي وترجمهآن»، راهنماي كتاب، ش 166، ص452 .
89. ياقوت حموي، معجم الادباء، ج1، ص 429.
90. همان.
91. محمدحسين روحاني، «تاريخ ابناعثمكوفي وترجمه آن»، راهنماي كتاب، ش 166، ص460.
92. محمدحسين حسيني جلالي، فهرس التراث، ج1، ص 345.
93. اتان كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ترجمه علي قلي قرايي و رسول جعفريان، ص 562.
94. محمدجبر ابوسعيدة، ابن اعثم الكوفي و منهجه التاريخي، ص 119.
95. صادق سجادي و هادي عالمزاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص112- 115.
96. ابناعثم كوفي، الفتوح، ج2، ص344 و 147.
97. همان، ص 230 و 270.
98. همان، ص344 و 347. ابن اعثم از اين شخص در بدو خلافت عثمان و خبر واقعه صفين، روايت نقل كرده است.
99. همان، ص342- 347. در ابتداي خلافت عثمان و جنگ جمل از وي خبر نقل كرده است.
100. همان، ج4 ص 209. در ابتداي مقتل مسلم بن عقيل از اين شخص روايت نقل كرده است.
101. همان، ج2، ص 147.
102. همان ج8، ص 159.
103. همان ج2، ص 147.
104. همان.
105. همان.
106. همان.
107. همان، ج 8، ص 288.
108. همان، ص 82.
109. همان، ج4، ص 209.
110. همان ج8، ص 312.
111. همان، ج4، ص36. در حوادث بعد از صفين، از اين شخص روايت نقل كرده است. ذهبي گفته است كه عبدالله بن محمد بلوي از عمار بن يزيد، حديث جعل ميكرده است (ذهبي، ميزان الاعتدال، ج2، ص391).
112. ابناعثم كوفي، الفتوح، ج 2، ص 344.
113. صادق سجادي و هادي عالم زاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص 38.
114. ابن حجر عسقلاني، لسان الميزان، ج6، ص 196.
115. ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج9 ص317.
116. صادق سجادي و هادي عالمزاده، تاريخ نگاري در اسلام، ص 63.
117. براي نمونه، ر.ك: بيهقي، دلائل النبوة، ج 6، ص 468 / ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 8، ص 218 / شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 129 / ابنكثير، البداية و النهاية، ج 6، ص 230.
118. ابناعثم كوفي، الفتوح، ج 4، ص 323.
119. همان، ص 324.
120. همان.
121. همان، ص349 ـ 350.
122. ابوحنيفه دينوري، اخبارالطول، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ص 274 / محمد بن جرير طبري، تاريخ الامموالملوك، ج 5، ص322.
123. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 18- 19.
124. تاريخ امام حسين?، ج 1 ص 290- 298، سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزش وزارت آموزش و پرورش.
125. شيخ صدوق، الامالي، ترجمه كمرهاي، ص152.
126. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج4، ص88-89.
127. محمد بن جريري طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 34.
128. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 34.
129. شيخ مفيد، اﻹرشاد، ج2، ص 33.
130. خوارزمي، مقتل الحسين?، ج1، ص187- 189.
131. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص 329 ـ 330 / سيدمحسن امينعاملي، اعيانالشيعه، ج1، ص 588 / ابنشهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 89.
132. ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص120- 132.
133. همان، ص 134- 242.
134. همان، ص 142- 145.
135. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5 ص 379 / ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ص 274 / ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج4، ص 42.
136. طبري، همان، ج5 ص 386 / ابوحنيفه دينوري، همان، ص 246 / ابن اثير، همان، ج4 ص 16.
137. محمدتقي بحر العلوم، مقتل الحسين?، ص 176، قسمت پاورقي.
138. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5 ص 395 / شيخ مفيد، اﻹرشاد، ج2 ص 70 / بلاذري، انساب الاشراف، ج3 ص166. در انساب الاشراف « حاجز» آمده است. در اخبار الطوال، بطن الرمه، ذكر شده است، (ص 246).
139. شيخ مفيد، اﻹرشاد، ج2، ص 40.
140. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 188- 210.
141. همان، ص 407.
142. ابناعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص 188- 210.
143. ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ص 256.
144. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5 ص 467 / شيخ مفيد، اﻹرشاد، ج، ص 125.
pdf دانلود مقاله نقد و ارزیابی کتاب «الفتوح» با رویکرد به حادثه کربلا (2.61 MB)