امام‌کاظم (علیه السلام) استقلال اداری و سیاسی شیعه را تثبیت کرد

امام‌کاظم (علیه السلام) استقلال اداری و سیاسی شیعه را تثبیت کرد
بازدیدها: 9
19 آذر 1392
لینک کوتاه: https://nsafari.ir//?p=16903

امام‌کاظم (علیه السلام) استقلال اداری و سیاسی شیعه را تثبیت کرد

دکتر نعمت ا… صفری مدیرگروه تاریخ اسلام مجتمع آموزش عالی امام خمینی(ره) وابسته به جامعة المصطفی در گفت وگو با خراسان تفاوت اساسی عصر امام کاظم(ع) با امام صادق(ع) را رویکرد درون مذهبی فعالیت های امام کاظم(ع) دانست و گفت: در حالی که امام صادق به جهان اسلام نظر داشت و به دنبال افزایش توان رقابتی مکتب شیعه با سایر مکاتب بود، امام موسی کاظم(ع) انسجام بخشی به شیعه را دنبال و استقلال سیاسی و اداری شیعه را تثبیت کرد.

دکتر صفوی که دانش آموخته حوزه و دانشگاه است و تاکنون کتاب های «غالیان»، «نقش تقیه در استنباط احکام»، «مکه در بستر تاریخ» و «حکومت اسلامی در اندیشه فقهای شیعه» را منتشر کرده است، مقصود از استقلال سیاسی را رسمیت بخشیدن به اقلیت شیعه در میان اکثریت اهل تسنن توصیف کرد و در ادامه پاره ای از ویژگی ها و شرایط دوران امامت امام موسی کاظم(ع) را باز گفت.

در عصر امام کاظم(ع) جهان اسلام دارای چه ویژگی هایی بود که با شروع امامت ایشان ما شاهد یک فضای استبدادی تر و خفقان شدید تری هستیم به نحوی که امام صادق(ع) برای سردرگم کردن خلافت از پنج نفر به عنوان جانشین خود یاد می کنند که یکی از آن ها منصور دوانیقی است؛ بنابراین سوال این است که علت تغییر فضای سیاسی نسبتا آرام و مناسب علم و دانش در دوره امام صادق(ع) به یک فضای سیاسی خشن در عصر امام کاظم(ع) چیست؟

– ابتدا شهادت امام کاظم(ع) را تسلیت عرض می کنم درباره سوال شما باید مقداری به عقب برگردیم، می دانیم که علویان و به خصوص شاخه حسنی وزیدی آن و کیسانیه در سقوط بنی امیه نقش داشتند و با همکاری عباسیان حکومت امویان را سرنگون کردند. بعد از پیروزی، عباسیان مهم ترین خطر را بر ای حکومت خود علویان می دانستند به نحوی که عمده وقت حکومت منصور عباسی صرف مبارزه با علویان شد و آخرین علوی که به دست منصور کشته شد، محمد بن عبدا… معروف به نفس زکیه و برادرش ابراهیم بود. محمد در عربستان قیام کرد و ابراهیم در عراق(بصره). بعد از این که در سال ۱۴۵ خاطر منصور از شاخه حسنی علویان راحت شد به شاخه حسینی و امام صادق(ع) پرداخت. امام(ع) در آن زمان تلاش گسترده ای در راه تثبیت فرهنگی تشیع انجام داده بود و محبوبیت زیادی در میان مردم به ویژه در عراق داشت به همین خاطر منصور از ناحیه امام صادق(ع) احساس خطر می کرد و پیش بینی می کرد که امام(ع) هم سرانجام مانند شاخه حسنی علویان برای حکومت او خطرآفرین باشد.

آیا همین احساس خطر سبب شد که نسبت به امام(ع) سخت گیری کند؟

– بله حکومت احساس خطر زیادی از ناحیه امام(ع) می کرد چون که امام توانسته بود هویت کلامی و فقهی شیعه را تثبیت کند و به این سمت پیش رود که هویت اداری و حتی قضایی مستقلی به شیعه بدهد و طبیعتا منصور و جاسوسان او معنای حرکت امام(ع) را به خوبی درک می کردند ولذا از ناحیه ایشان احساس خطر می کردند.

امام صادق(ع) اقدام عملی بر ضدحکومت انجام نداد آیا همین تلاش های فرهنگی امام(ع) و مانند آن، حساسیت حکومت را برانگیخت؟

– اگر ما به تاریخ مسئله تقیه در زندگانی ائمه(ع) بپردازیم می بینیم که بیشترین روایات تقیه از امام صادق(ع) روایت شده است. امام(ع) بسیار سعی می کرد بهانه ای به دست حکومت ندهد و حکومت هم هیچ بهانه ای به دست نیاورد و زمانی که از امام(ع) سعایتی می شد، پس از بررسی در می یافتند حق با امام(ع) است و بدگویان گزارش های خلاف داده اند از این جهت در زمان امام صادق(ع) ما شاهد عملیات نظامی مانند قیام حسنیان از سوی ایشان نیستیم و امام(ع) بیشترین تلاش خود را در راه گسترش معارف اسلامی صرف کردند.

با توجه به آن چه اشاره کردید، چطور می شود که ما در عصر امامت امام کاظم(ع) شاهد بیشترین فشار و سخت گیری نسبت به امام(ع) هستیم؟

– زمان امام کاظم(ع) در کل دوران ائمه(ع) یک زمان ویژه ای است. می دانیم که دوران امامت ایشان به جز دوره امامت امام مهدی(عج) طولانی ترین دوران امامت است؛ یعنی از سال ۱۴۸ تا سال ۱۸۳ ه. ق امامت امت را برعهده داشتند. اگر زندگی امام کاظم(ع) را بررسی کنیم می بینیم که ایشان به سمت تثبیت استقلال سیاسی و اداری شیعه حرکت کردند و می خواستندبه شیعه امامیه در قالب یک سازمان اقلیت در درون اکثریت جامعه اهل سنت رسمیت بخشند. از این رو ما شاهد تلاش های امام کاظم(ع) در این راستا هستیم. به گونه ای که از برخی فعالیت های امام(ع) بوی فعالیت سیاسی استشمام می شود و تلقی شیعیان و حکومت این است که امام کاظم(ع) به سمت تشکیل حکومت حرکت می کند و به طور علنی از عدم مشروعیت حکومت عباسیان سخن می گویند. به خاطر همین تلاش ها، امام دوبارزندانی می شوند ودر دومین دوره زندانی ایشان که چهار سال به طول می انجامد، در زندان به شهادت می رسند. شواهدی که می توانیم درباره فعالیت سیاسی امام (ع) به آن استناد کنیم و از آن عدم مشروعیت حکومت عباسی در نظر امام(ع) رااستنباط کنیم، از این قرار است: اولین شاهد مسئله فدک است. می دانیم مسئله فدک در تاریخ تشیع روند پرفراز و نشیبی داشته است. در زمان امام کاظم(ع) به روایتی مهدی عباسی و به گزارشی هارون عباسی، از امام(ع) می خواهد که امام(ع) حدود فدک را مشخص بکند تا فدک به ایشان واگذار شود. حضرت در پاسخ حدود فدک را به گونه ای مشخص می کند که تمام قلمرو حکومت عباسی را دربرمی گیرد. امام می فرماید: یک حد آن سمرقند، یک حد آن دریای سرخ، یک حد آن عدن و یک حد آن شمال آفریقاست. این محدوده که برابر با نقشه حکومت آن روز است می رساند که فدک در نظر امام(ع) نه یک مسئله شخصی بلکه نماد حکومت و مشروعیت امامت و عدم مشروعیت مخالفان امامت است.

شاهد دوم: گسترش نظام وکالت در زمان امام کاظم(ع) است که در این زمان به اوج خود می رسد. این شبکه در حقیقت یک سازمان مخفی منظمی است که امام(ع) در راستای فعالیت های خویش از آن بهره می گیرد. شبکه وکالت در نقاط مختلف جهان اسلام مانند شبه جزیره عربستان، یمن، ایران، خراسان، مصر، شام و… گسترده بود و امام(ع) در همه این مناطق «سروکیل» ونمایندگانی داشت که از یک سو با امام(ع) و از سوی دیگر با مردم درارتباط بودند. شبکه وکالت در ظاهر وجوهات شرعیه را از مردم می‌گرفت و به سوالات شرعی آنان پاسخ می داد اما در باطن یک سازمان مخفی گسترده ای بود که برنامه ای برای آن در نظر گرفته شده و آینده ای برای آن ترسیم شده بود که متاسفانه تحقق نیافت. شاهد دیگر این است که امام(ع) در دستگاه حکومت نوعی جاسوس گماشته بود و از اخبار درون حکومت مطلع می شد. نمونه آن، علی بن یقطین است که شیعه خالص امام کاظم(ع) است. نقل شده است در برخی مواقع که عرصه بر او تنگ می شد از امام درخواست می کرد از حکومت خارج شود، اما امام(ع) به ادامه کار او در دستگاه حکومت اصرار می ورزیدند تا با حضور خود در حد مقدور حق شیعیان را استیفا کند و احیانا تحولات درون حکومت را به امام(ع) گزارش دهد. از این نمونه در زمان های ائمه(ع) دیگر کمتر سراغ داریم. شاهد دیگر روایاتی است که از امام(ع) درباره حرمت همکاری با سلطان و خلیفه نقل شده است. بعضی از این روایات عام است مانند این که هر کس به اندازه سرسوزنی به حکومت کمک کند، به طاغوت کمک کرده است و بعضی از آن ها خاص است مانند روایتی که درباره صفوان جمال نقل شده است. دراین روایت امام(ع)، صفوان را از همکاری با حکومت منع می کند و از او می پرسد: وقتی که شترهایت را به هارون کرایه می دهی آیا دوست داری که او زنده بماند تا کرایه ات را بپردازدیانه؟ و وقتی صفوان پاسخ مثبت می دهد، امام می فرماید: همین اندازه هم کمک به ظلم است و بدین ترتیب امام(ع) به صورت علنی در میان اصحاب مشروعیت حکومت را زیر سوال می برند ووقتی در نظر اصحاب، مشروعیت حکومت زیر سوال رفت آنان به طور طبیعی دنبال حکومت صالح و مشروع می روندکه همان حکومت امام(ع) است.

نکته آخر، بحث «خراج» است. گزارش هایی ازسوی سعایت کنندگان به خلافت می رسید که امام(ع) «خراج» می گیرند. گرچه خلافت نتوانست این ادعا را اثبات کند اما چون «خراج» یک نماد حکومتی است و فقط حکومت یا کسی که در راه تشکیل حکومت است، «خراج» می گیرد، فعالیت سیاسی امام (ع) را نشان می دهد. گزارش هایی از این نوع بودکه سبب شد حکومت احساس خطر کند و امام(ع) را مدت های طولانی به زندان بیندازد این درحالی است که که ما در هیچ یک از ائمه(ع) دیگر شاهد چنین رفتاری از سوی دستگاه خلافت نیستیم.

ما وقتی به سلسله امامت نگاه می کنیم از زمان امام حسین(ع) که واقعه عاشورا رخ می دهد، تا عصر امام کاظم(ع) شاهد رویارویی سنگین سیاسی میان جریان امامت و خلافت نیستیم، چگونه می شود که تقابل فرهنگی در دوره سه امام(ع) پس از عاشورا به تقابل سیاسی در عصر امام کاظم(ع) منجر می شود آیا این تغییر نشان دهنده قدرت یا بی شیعه است و یا دلیل دیگری دارد؟

– همان طور که اشاره کردید از زمان امام سجاد(ع) تا پایان دوره امام صادق(ع) ما شاهد انتقال جریان امامت از فاز سیاسی به فاز فرهنگی هستیم زیرا در این زمان ها شیعه هنوز هویت خاص فرهنگی خود را پیدا نکرده است و این سه امام بزرگوار بیشترین تلاششان در راه شکل دهی به شیعه است. این فعالیت ها در عصر امام صادق(ع) به اوج می رسد به نحوی که امام صادق(ع) موفق می شوند هویت فرهنگی، کلامی و فقهی شیعه را تثبیت کنند. از این زمان شیعه با آموزه های تشیع بیشتر آشنا می شود، ویژگی های حکومت صالح را می شناسد و از اندیشه سیاسی شیعه آگاه می شود و در نتیجه به سمت دست یابی به آن حرکت می کند. علاوه بر این شیعه از نبود کادر اجرایی و سیاسی مناسب رنج می برد چنان که وقتی امام علی(ع) به حکومت می رسند کادر موردنیاز را در اختیار ندارند، امام حسن(ع) هم با این مشکل مواجه می شود و حتی زمانی که ابوسلمه خلال و یا ابومسلم خراسانی پیشنهادبه دست گرفتن حکومت را به امام صادق(ع) می دهند، امام(ع) به آن ها می فرماید: شما جزو کادرها و یاران ما نیستید و به عبدا… بن الحسن هم که فریب دعوت دروغین آن ها را خورده بود، متذکر می شوند که مگر شما ابومسلم و دیگران را به خراسان فرستادی؟ این ها که کادرهای شما نیستند. از این جهت چون شیعه به کادرسازی نیاز داشت امام کاظم(ع) مقدمات آن را فراهم می کند. البته امام کاظم(ع) تقابل سیاسی صریحی با حکومت نداشت بلکه امام(ع) یک سازمان مخفی را پی ریزی می کند و به کادرسازی می پردازد. کار اصلی شبکه وکالت همین کادرسازی است و نه زمینه سازی برای قیام مسلحانه. چون قیام های مسلحانه مانند قیام زیدی ها، قیام های کوری بود و بدون درنظر گرفتن توانایی ها و شناخت عمیق از توانایی و قدرت حکومت و در نظر گرفتن آن صورت می گرفت. در حالی که امام(ع) هم از قدرت حکومت آگاه بود و هم از قدرت شیعه و نوع ظرفیت های آن را می شناخت و صلاح نمی دید که به طور مستقیم بر ضد حکومت قیام کند. بلکه برای آینده کادرسازی می کرد. مشابه این کار را در اسماعیلیه شاهد هستیم. زیرا آنان بعد از یک قرن تلاش و تکاپو و کادر سازی حکومت تشکیل دادند. عباسیان هم برای براندازی حکومت بنی امیه حدود ۴ دهه فعالیت مخفی داشتند و کادرسازی می کردند. بنابراین امام(ع) تقابل سیاسی صریحی با حکومت نداشت و همواره تقیه می کردندو سعی داشتند بهانه ای به دست حکومت ندهند.

شما اشاره کردید که امام کاظم (ع) در راه استقلال سیاسی و اداری شیعه قدم برداشتندآیااین راهبرد معطوف به شکل گیری مذاهب و فرق بود یا ارتباطی به آن نداشت؟

– همین طور که قبلا اشاره کردم این راهبرد به تحول درونی شیعه مر بوط می شد و ربطی به شکل گیری مذاهب نداشت. زیرا شکل گیری مذاهب از همان قرن اول هجری شروع شده و در نیمه اول قرن دوم تثبیت شده بود به گونه ای که در زمان امام صادق(ع) ما شاهد شکل گیری دو مکتب فکری مجاز و عراق هستیم و در ادامه هم مکتب های فقهی پدید می آید که به نام اشخاص شناخته می شوند مانند مذهب حنفی و بعدها مکتب مالکی و شافعی و حنبلی. بنابراین فعالیت های امام کاظم(ع) معطوف به جریان ها نیست و اگر به صورت مشخص بخواهیم یک تفاوت را بین سیره امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) برشماریم، این است که فعالیت های امام صادق(ع) بیشتر معطوف به جهان اسلام است و در پی آن است که شیعه را مکتبی قابل رقابت در عرصه فقه و کلام و تفسیر با مکاتب رایج آن زمان بکند و اسلام و تشیع را تثبیت کند اما فعالیت های امام کاظم(ع) بیشتر درون شیعی است و حتی ایشان در آغاز امامت خود، با دو جریان مدعی امامت یعنی فطحیه و اسماعیلیه روبه رو می شوند و مدتی را صرف تثبیت امامت خود می کنند. علاوه بر این جریان های دیگر شیعی هم از قبل حضور داشتند و شیعه را با تشتت روبه رو کرده بودند. از این رو اولین کار امام(ع) تثبیت امامت و انسجام بخشی به شیعه بود و در مرحله بعد به استقلال سیاسی و اداری و اقتصادی به معنای ساماندهی اقلیتی در درون اکثریت پرداختند.

در این زمان چه جریان ها و مذاهب فکری و کلامی وجود داشتند و گفتمان جاری جامعه آن روز به حساب می آمدند؟

– از نظر فرق فقهی ما شاهد فعالیت گسترده مکتب عراق هستیم که قائل به رای و قیاس بودند و چون بسیاری از یاران امام صادق(ع) در عراق زندگی می کردند از این مکتب تاثیراتی می پذیرفتند و آن دیدگاه ها را به ائمه(ع) منتقل می کردند و ائمه(ع) هم راه صحیح را به آن ها نشان می دادند و به آنان یادآور می شدند که مبادا از «قیاس» که در عراق رواج دارد، متاثر شوید. در مدینه و حجاز هم مکتب حدیث رواج داشت. این ها هم در زمان امام صادق(ع) فعال بودند. اما در عصر امام کاظم(ع) در حجاز ما شاهد ظهور مکتب های فقهی میانه هستیم، یعنی مکاتبی که هم عناصری از مکتب عراق را گرفته بودند و هم عناصری از مکتب حدیث حجاز و «مالک» نماینده آن به شمار می رفت. او هم به حدیث توجه داشت و هم به رای و قیاس و در کتابی که به نام «الموطا» نوشته، تلاش کرده است مسائل فقهی را با آیات و روایات و مبانی اجتهادی سازگار نشان دهد به خاطر همین به آن «الموطاء» به معنای «موافقت» می گویند. علاوه بر این در این زمان مکاتب کلامی نظیر معتزله در شاخه های مختلف فعال است و مکتب اصحاب حدیث هم که اسلاف اشاعره به شمار می روند، فعالیت دارند. مکتب کلامی خوارج هم فعال است و برخی از گروه های خوارج که مبارزات سیاسی را کنار گذاشته بودند، به مباحث کلامی روی می آورند.

خلافت عباسی با این مذاهب و فرق چه برخوردی داشت آیا با آن ها هم مانند امامیه رفتار می کرد؟

– ما شواهدی در باره دخالت حکومت در مسائل فقهی و کلامی در دست داریم از جمله نقل شده است که منصور عباسی پیش مالک می رود و از او می خواهد یک کتاب فقهی بنویسد که در سرتاسر خلافت ترویج شود. مالک که از قدرت فقهی عراق آگاه است به او می گوید با عراقی ها چه کار می کنی؟ می گوید: به زور شمشیر آن ها را وادار به پذیرش آن خواهم کرد. مالک شروع به نوشتن این کتاب می کند اما زمانی نوشتن آن تمام می شود که منصور مرده است. از این داستان می فهمیم که حکومت بیشتر به مکتب غیرعراقی متمایل است و از مکتب عراق واهمه دارد و عراقی ها هم چه شیعه و چه سنی با خلافت عباسی سر سازگاری نداشتند چنان که ابوحنیفه یکی از مخالفان حکومت است و به زید و قیام او کمک می کند و سرانجام در زندان عباسیان مسموم و کشته می شود. بنابراین خلافت عباسی به صورت مستقیم و غیرمستقیم از برخی مکاتب حمایت می کرد. کما این که از نظر کلامی حکومت در این زمان به معتزله متمایل نیست و بیشتر به مکتب عامه که نزدیک به اصحاب حدیث است تمایل دارد. ولی در عین حال ترجیح می دادبه طور غیر مستقیم در مسائل فکری و مذهبی دخالت کند تا حساسیت های مخالفان را برنینگیزد.

منبع:/ روزنامه / ایران ۱۳۸۸/۰۴/۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *