قسمت دوم
در قسمت اول درباره مکان آموزش در این دروه مباحثی را تقدیم داشتیم و اینک قسمت دوم درباره ارکان دیگر آموزش در این دروه بحث را پی می گیریم:
2 – شاگرد
برای این که مباحث این بخش بهتر سامان یابد، آن را در دو قسمت آموزش خرد سالان و آموزش بزرگسالان پی می گیریم:
الف: آموزش خردسالان:
در بعضی نوشته ها از آموزگاران دروه جاهلیت سخن به میان آمده است که به آنان کانت می گفتند. نام تعدادی از آنان را نیز چنین برشمرده اند: بشر بن عبدالملک سکونی، سفیان بن امیة بن عبد شمس و عمرو بن زرارة. هم چنین به نقل از روایتی مرسل، چنین آمده است که حضرت علی (علیه السلام) در 14 سالگی نزد کاتبان می رفت و از آنان کتابت می آموخت. (1)
در گزارشی دیگر، از وجود کاتبانی چند همچون سوید بن صامت، سعد بن زراره، منذ بن عمرو و ابی بن کعب در یثرب (پیش از ورود پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)) سخن به میان آمده است. (2) بر فرض درستی چنین گزارش هایی، ظاهر آن، این است که این کاتبان به خردسالان آموزش می داده اند. البته اثبات این مساله، به آسانی، امکان پذیر نیست.
بعضی منابع اهل سنت که به بزرگ نمایی شخصیت هایی همچون زید بن ثابت پرداخته اند، درباره دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به زید یازده ساله مبنی بر آموختن کتاب یهودیان (3) و زبان سریانی (4) سخن گفته اند.
اگر این گزارش ها درست باشد، نشان می دهد که آموزگاران یهودی و نیز آموزگارانی آشنا به زبان سریانی در مدینه می زیسته اند.
البته برخی نوشته های معاصر شیعی، با شواهد و قراین تاریخی، ثابت کرده اند که این گزارش ها، دروغین هستند. (5)
با این حال، مهم ترین گزارشی که در دوره هجرت می تواند برای آموزش خردسالان مورد استفاده قرار گیرد، آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، فدیه بعضی اسیران بدون ثروت قریش در جنگ بدر را آموزش کتابت به ده نفر از پسر بچه های مدینه قرار باید دانست که مقدار فدیه در آن هنگام، بین هزار تا چهار هزار درهم بود. (7) مهم ترین نکته ای که از این رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به دست می آوریم، جواز دانش آموختن مسلمان از کافر است.
در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، آموزش کتابت، شنا و تیراندازی از جمله حقوق فرزند بر پدر شمرده شده است. (8) از این روایت، تا حدی به نهادینه شدن آموزش کودکان در آن دوره، پی می بریم.
نمونه ای از آموزش پدران به فرزندان در سیره حضرت علی (علیه السلام) به چشم می خورد. ایشان در نامه ای به امام حسن (علیه السلام) چنین می گوید:
«چنین دیدم که آموزش تو را با آموزش کتاب خدا و تاویل آن و شرایع اسلام و احکام و حلال و حرام آن آغاز کنم.» (9)
گزارش هایی که در بخش مکتب آوردیم، نشان دهنده وجود آموزگاران مکتبی است در بعضی نوشته ها، افرادی همانند حجاج بن یوسف ثقفی (95 ق) پیش از حکومت او بر حجاز و عراق، ضحاک بن مزاحم (105 ق)، کمیت بن زید (126 ق) و عبدالحمید کاتب (132 ق) را به عنوان آموزگاران کودکان در مکتب ها معرفی کرده اند. (10)
در یکی از گزارش ها آمده است که شریح قاضی به آموزگار مکتبی فرزندش اجازه داده بود تا در صورت نافرمانی، او را تنبیه کند. (11)
یکی از جالب ترین گزارش های این، شیوه رفتار امام حسین (علیه السلام) با آموزگار فرزندش است. در روایتی چنین آمده است که عبدالرحمن السلمی به یکی از فرزندان امام حسین (علیه السلام)، سوره «حمد» را آموخت. هنگامی که کودک، آن سوره را نزد پدر خواند، امام حسین (علیه السلام) هزار دینار و هزار حله به آموزگار داد و دهان او را از در پر کرد. هنگامی که درباره این کار از ایشان پرسیدند، فرمود:
«واین یقع هذا من عطائه؛ (12) این بخششی که من کردم کجا و بخشش او (یعنی آموزشش) کجا؟»
باید افزود در زمان امویان، طبقه ای از آموزگاران زبر دست با عنوان «مؤدب» پدید آمدند که به آموزش بزرگ زادگان و فرزندان خلفا و امیران اموی می پرداختند. (13)
بعضی از مؤدبان این دوره که نام آنان در لا به لای کتاب های تاریخی آمده است، عبارتند از: ضحاک بن مزاحم و عامر الشعبی؛ مؤدبان فرزندان عبدالملک بن مروان، محمد بن مسلم الزهری؛ مؤدب پسر هشام، (14) سلیمان کلبی؛ مؤدب فرزند دیگر هشام، (15) عبد الحمد بن عبدالاعلی و یزید بن مساحق السلمی؛ مؤدبان ولید دوم و جعفر بن محمد؛ مؤدب مروان بن محمد. (16)
البته باید دانست که واژه مؤدب تنها در دوره اموی، معنایی بالاتر از آموزگار مکتبی پیدا کرد وگرنه در دوره های پیش به مواردی بر می خوریم که نشان دهنده یکسان بودن معنی آن با واژه مربی است.
برای نمونه، حضرت علی (علیه السلام) در روایتی فرمودند:
«ومعلم نفسه ومؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم.» (17)
«کسی که به آموزش و پرورش خود می پردازد، سزاوارتر است به این که بزرگ داشته شود تا کسی که به آموزش و پرورش مردم می پردازد.»
هم چنین انس بن مالک در گزارشی که از آموزگاران ابو بکر، عمر و عثمان می دهد، با لفظ «مؤدب» از آنان یاد می کند. (18)
ب – آموزش بزرگسالان:
بلاذری در گزارشی آورده است که هنگام ظهور اسلام، هفده مرد از قریش می توانستند بنویسند. سپس آنان را نام می برد که در این بین، افرادی همچون حضرت علی (علیه السلام)، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، ابو عبیده جراح، ابوسفیان و دو پسرش یزید و معاویه، عبدالله بن سعد بن ابی سرح و طلحه به چشم می خورند. (19)
با این حال باید دانست که این سخن به معنی انحصار استادان آن زمان در این افراد نیست؛ زیرا:
1 – بعضی از این اشخاص در زمان ظهور اسلام، دارای سن کمی بودند و نمی توانستند به عنوان استاد مطرح باشند.
2 – انتقال علوم در آن زمان منحصر به کتابت نبود؛ برای نمونه، دانش هایی همچون انساب یا اخبار و ایام عرب وجود داشته که از راه سینه به سینه منتقل می شد.
هر چند گزارش های رسیده از آموزگارانی که در زمان جاهلیت به بزرگسالان آموزش می دادند، کم تر سخن گفته اند، اما در این میان، به گزارشی بر می خوریم که می گوید سفیان بن امیة بن عبد شمس وابو قیس بن عبد مناف، نزد بشر بن عبدالملک، آموزش خط می دیده اند، که این دو، خود، آموزگار افراد دیگر می شدند. (20)
در گزارش دیگری آمده است که یهودیان یثرب پیش از ورود اسلام به آن سامان، به افرادی از دو قبیله اوس و خزرج، نوشتن عربی را آموزش می دادند. (21)
در این زمان، به کسانی که سه فن کتابت، شنا و تیراندازی را به خوبی می دانستند، «کامل» می گفتند، که افرادی مانند سعد بن عباده، رافع بن مالک، عبدالله بن ابی اوس، سوید بن صامت وحضیر الکتائب به این لقب مشهور بودند. (22)
ظهور اسلام در برقراری روابط استادی و شاگردی، نقطه عطفی به شمار می رود. در آغاز ظهور اسلام، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به عنوان تنها آموزگار اسلام در مکه، به آموزش قرآن و احکام و معارف اسلامی به یاران خود می پرداخت کم کم با گسترش دانش و افزایش شمار اصحاب، آنان نیز به آموزش تازه مسلمانان پرداختند؛ برای نمونه، خباب بن ارت به سعید بن زید وهمسرش فاطمه، خواهر عمر، قرآن می آموخت. (23)
قرآن کریم در آیات فراوانی به این مساله اشاره می کند که پیامبر برای آموزش کتاب و حکمت فرستاده شده است. (24) با این حال، پیامبر برای نخستین بار در مدینه، از خود با واژه معلم یاد کرد و فرمود:
«انما بعثت معلما.»
«من تنها به عنوان آموزگار به رسالت برانگیخته شده ام.»
درباره دلیل گفتن این سخن در گزارش آمده است که در مسجد مدینه، دو مجلس تشکیل شده بود؛ گروه نخست به دعا و عبادت می پرداختند و گروه دیگر سرگرم یادگیری بودند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) درباره مجلس دوم فرمود:
«اینان به یادگیری فقه و دانش مشغول اند و نادان را آموزش می دهند. اینان از گروه اول برتر هستند و من تنها به عنوان آموزگار برانگیخته شده ام.» آن گاه خود در جمع آنان نشست. (25)
در این دوره، بعضی از اصحاب به عنوان استاد به آموزش دیگر اصحاب می پرداختند. برای نمونه، عبدالله بن ام مکتوم ومصعب بن عمیر (26) آموزگار قرآن و عبادة بن صامت آموزگار اهل صفه (27) بودند.
گفته شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از عبدالله بن سعید بن عاص که کاتب ماهری بود، در خواست کرد تا به مردم کتابت بیاموزد. (28)
هم چنین ایشان، تازه مسلمانی به نام وردان را به یکی از آموزگاران مدینه به نام ابان بن سعید بن عاص سپرد و قرار شده بود ابان هزینه زندگی این تازه مسلمان را تامین کند و قرآن را نیز به او آموزش دهد. (29)
از نکته های جالب این دوره، وجود آموزگاران نوبتی است؛ یعنی آموزگارانی که گاهی معلم و گاهی شاگرد می شدند. نمونه آن را در قرار داد عمر با همسایه انصاری اش می توان دید. آنان چنین قرار گذاشته بودند که هر روز، یکی از آنان به مسجد برود و مطالب تازه یاد گرفته را به دیگری بیاموزد. (30)
نکته جالب دیگر این که، مهریه برخی زنان آموختن قرآن نزد شوهرانشان بود. در بعضی موارد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین خطبه عقدی را برای آنان خواند. (31)
یکی از مسایل اساسی این دوره جواز مزد گرفتن در برابر آموزش قرآن بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آن را جایز دانست. ایشان فرمود:
«احق ما اخذتم علیه اجرا کتاب الله.» (32)
«سزاوارترین چیزی که می تواند در برابر آن، مزد بگیرید آموزش کتاب خداست.»
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) برای اعزام آموزگاران به مناطق گوناگون شبه جزیره، اهمیت بسیاری قایل بودند. حضرت، معاذ بن جبل را برای آموزش احکام و قرآن، به مکه فرستاد. پس از مدتی، وی را به عنوان قاضی یمن برگزید که در آن جا افزون بر قضاوت، قرآن نیز به مردم می آموخت. (33)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پس از ناتوانی معاذ در اداره امور قضایی آن سامان، حضرت علی (علیه السلام) را به آن دیار روانه کرد. بر اساس تبلیغات علی (علیه السلام)، قبیله همدان به اسلام گرویدند. (34)
هم چنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، عمرو بن حزم خزرجی را در حالی که هفده سال بیشتر نداشت، برای آموزش و گرفتن صدقه های نجرانیان به نجران فرستاد. (35)
البته گاهی حوادث ناگواری برای این آموزگاران رخ می داد. برای نمونه در سال سوم هجرت، گروهی از قبیله های عضل وقاره نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آمدند و با ادعای مسلمانی گفتند:
«شماری از یاران خود را با ما بفرست تا فهم دین و خواندن قرآن را به ما بیاموزند و احکام اسلامی را به ما یاد دهند.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، شش نفر از اصحاب خود را همراه آنان فرستاد. نمایندگان عضل وقاره در محلی به نام رجیع خیانت ورزیدند و آنان را کشتند یا اسیر کردند. (36)
شبیه این حادثه در سال چهارم هجرت پیش آمد. در این حادثه شماری از آموزگاران اعزامی در «بئر معونه» به شهادت رسیدند. (37)
این مساله، کوشش خستگی ناپذیر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای آموزش قبیله های شبیه جزیره و جان فشانی اصحاب ایشان را در راه آموزش نشان می دهد.
پس از درگذشت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، شماری از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم چنان به آموزش قرآن و معارف اسلامی می پرداختند. هر چند گفته اند عمر برخی اصحاب دانشمندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مانند عبدالله بن مسعود، ابو الدرداء و ابوذر را به دلیل نشر احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، مدتی در مدینه زندانی کرد و آنان را از رفتن به دیگر مناطق سرزمین اسلامی باز داشت، (38) اما باید دانست که حساسیت اصلی او، انتشار احادیث سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و روایات فضایل اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. (39)
وی، آموزش دانش های دیگر به ویژه آموزش قرآن (بدون تفسیر) را تشویق می کرد. (40)
از عبدالله بن عباس نقل شده است که عمر، مردم را در مسایل قرآنی به ابی بن کعب، در مسایل ارث به زید بن ثابت، در مسایل فقهی به معاذ بن جبل ارجاع می داد. مسایل اقتصادی و مالی را نیز خود حل می کرد. (41)
هم چنین تنی چند از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را با عنوان آموزگار برای آموزش قرآن به مناطق گوناگون می فرستاد. برای نمونه، در سال 21 ق عمار بن یاسر به عنوان امیر و عبدالله بن مسعود را به عنوان معلم به کوفه فرستاد. (42)
همه این مسایل نشان می دهد که آموزگاران در رشته های گوناگون، به صورت تخصصی فعالیت می کردند.
از مهم ترین مسایل قابل توجه در این باره سیره و گفتار حضرت علی (علیه السلام) درباره آموزش وحقوق مترتب بر آن است. ایشان که در دوران 25 ساله خانه نشینی، به آموزش اصحاب خاص خود مانند ابوذر، عمار وسلمان پرداخت. سپس هنگام زمام داری، دیدگاه های کلان خود را درباره آموزش مطرح کرد.
حضرت آموزش مردم برای رهایی از جهل را یکی از حقوق مردم بر خود (به عنوان والی) می دانست. (43) هم چنین به فرماندار مکه سفارش کرده که به جاهلان، دانش بیاموزد. (44)
از برخی روایت های حضرت علی (علیه السلام) چنین بر می آید که در زمان ایشان، رابطه استاد و شاگرد آن گونه بوده است که ایشان ناگزیر می شود حقوق استاد بر شاگرد را به قرار زیر بر شمارد:
«از حقوق عالم (استاد) آن است که از او، پرسش فراوان نشود و در پاسخ گرفتن از آنچه پاسخ آن دشوار است، پافشاری نشود. هر گاه کسل شد، در دانش آموزی، پافشاری نشود و وقتی ایستاد، لباس او (جهت پاسخ دادن به پرسشها) گرفته نشود و با دست به او اشاره نشود و اسرار او فاش نشود، نزد او از هیچ کسی غیبت نشود. هم چنان که او، امر خدا را (آموزش) حفظ کرده است، به او احترام گذاشته شود. متعلم (شاگرد) رو به روی او بنشیند و از طولانی شدن سخنان او خسته نشود و وقتی متعلم وارد مجلس عالم شد، در آغاز سلامی همگانی بدهد. آن گاه سلام مخصوصی به عالم کند. در نهان و آشکار، حرمت او را حفظ کند و حق او را بشناسد؛ زیرا اجر و منزلت او از روزه دار شب زنده دار مجاهد در راه خدا، بیشتر است.» (45)
«در دیگر روایات های منسوب به حضرت علی (علیه السلام) و در مجلس او، با دیگران مشورت نشود، هنگامی که او اشاره نشود در حضور او، سخنان دیگران که بر خلاف نظر اوست، نقل نشود و اگر کاری دارد، متعلم باید پیش از دیگران، حاجت او را بر آورده سازد.» (46)
پس از طبقه اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مانند حضرت علی (علیه السلام)، عبدالله بن مسعود و ابن کعب (47) که نخستین گروه از آموزگاران جامعه اسلامی بودند، نوبت به آموزگاران طبقه دوم اصحاب یعنی صغار (یاران کوچک) می رسد. محدوده زمانی فعالیت آنان از آغاز حکومت معاویه در سال 41 تا اوایل قرن دوم هجری است. (48)
در این گروه، کسانی جای می گیرند که مانند عبدالله بن عباس (3 ق . ه – 68 ق)، امام حسن (علیه السلام) (3 – 50 ق)، امام حسین (علیه السلام) (4 – 61ق)، عبدالله بن جعفر (1 – 80ق) و عبدالله بن زبیر (1 یا 2 – 73ق) دوره کودکی و نوجوانی خود را در دوران پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) گذارنده اند، یا آن که مانند ابو هریره (59 ق)، مدت کمی با پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به سر برده و بیشتر دانش خود را از اصحاب دیگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) آموخته اند.
این طبقه در شهرهای گوناگون اسلامی مانند مدینه، مکه، یمن، کوفه، بصره، دمشق و دیگر شهرهای شام، مصر ونیز شهرهای مختلف خراسان پراکنده شدند. آنان در حلقه های درسی خود که بیشتر در مسجدهای جامع آن شهرها برپا می شد، به آموزش فقه، تفسیر، لغت و کلام می پرداختند. (49)
سومین گروه از آموزگاران که تا پایان دوره امویان (سال 132 ق) می زیستند، طبقه تابعین بودند که نزد صحابه بزرگ و کوچک، شاگردی کرده و در بعضی موارد با طبقه صحابه صغار هم زمان بودند، در این طبقه، بزرگانی همچون امام سجاد(علیه السلام) (38 – 94ق)، امام باقر(علیه السلام) (57 – 114ق)، ابراهیم نخعی (95 یا 96 ق)، اصبغ بن نباته (پس از 101 ق)، سعید بن مسیب (13 – 94ق) : حسن بصری (110ق)، سعید بن جبیر (45 – 95ق) و شریح قاضی (78 یا 79 یا 82ق) بودند که مجالس درسی خود را با صدها شاگرد در شهرهای گوناگون اداره می کردند. (50)
دو گروه از استادان این دوره به «فقیهان سبعه» و «فقیهان سته» معروف شده بودند.
فقیهان سبعه به هفت تن از بزرگترین فقیهان مدینه گفته می شد که در شکل گیری مدرسه فقهی حجاز نقش اساسی داشتند. پایه درسی این مدرسه، بر احادیث نبوی نقل شده از صحابه استوار بود. این فقهان عبارت بودند از:
عروقة بن زبیر بن عوام (23 – 93 یا 94 ق)، سعید بن مسیب مخزومی (13 – 94ق)، سلیمان بن یسار (34 – 103 یا 107ق)، خارجة بن زید بن ثابت (99 یا 100ق)، قاسم بن محمد بن ابی بکر (37 – 107 یا 108 ق) و ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی (93 یا 94 ق) (51)
فقهیان ستة نیز شش تن از بزرگترین فقیهان کوفه و شاگردان عبدالله بن مسعود (52) بودند که در پی ریزی مبانی مکتب فقهی کوفه که بر اساس رای وقیاس بود، نقش داشتند. آنان عبارت بودند از: علقمه بن قیس نخعی (61 یا 62ق)، مسروق بن اجدع همدانی (62 یا 63ق)، عبیده بن عمر سلمانی مرادی (72 ق)، حارث بن عبد الله همدانی (65 ق)، اسود بن یزید نخعی (75ق) و شریح بن حارث معروف به شریح قاضی (78 یا 79 یا 82 ق) (53)
از نکته های مهم دوره تابعین، سرآمد شدن بسیاری از موالی دانش های گوناگون اسلامی است. موالی، گروه های تازه مسلمان از نژادهای غیر عرب بودند که با قبیله های گوناگون عرب پیمان بسته بودند و در شمار آن قبیله ها در می آمدند.
سیاست بنی امیه که بر تعصبهای قبیله ای استوار بود، موالی را در جایگاه پست اجتماعی قرار می داد. معاویه هنگامی که افزونی جمعیت موالی را در کوفه دید، قصد داشت به کشتار گسترده آنان دست یازد که سرانجام به کوچ دادن آنان به بصره و شام راضی شد. (54)
بسیاری از مردم نیز به موالی به دیده شهروندان درجه دوم می نگریستند. موالی به دلیل محروم بودن از بسیاری از حقوق اجتماعی، در رنج فراوان بودند. (55) با این حال، موالی به دلیل عشق روز افزون به اسلام و معارف اسلامی و نیز برای بر کشیدن موقعیت اجتماعی خود، در راه کسب معارف اسلامی بسیار می کوشیدند. هنوز قرن اول هجری به پایان نرسیده بود که بسیاری از موالی در شمار شخصیت های علمی دنیای اسلام در آمدند. آنان در میدان دانش، گوی سبقت را از عرب ها ربوده بودند.
دلیل پیش آمدن چنین وضعیتی را می توان در موارد زیر دانست:
1 – غرق شدن عرب ها در پیرایه های دنیایی؛
2 – اهمیت ندادن عربها به دانش اندوزی؛
3 – جمعیت فراوان موالی
در اواخر دوره اموی و اوایل دوره عباسی، بزرگترین فقیهان اسلامی را این طبقه تشکیل می دادند.
بعضی از این بزرگان عبارتند از: حسن بصری و محمد بن سیرین در بصره، عطاء بن ابی رباح، مجاهد بن جبیر، سعید بن جبیر و سلیمان بن یسار در مکه، طاووس و همام بن منبه در یمن، ربیعة الرای وابن ابی زناد در قباء، عطاء بن عبدالله خراسانی در خراسان، مکحول در شام و میمون بن مهران در جزیره (56)
گفته شده است که پس از عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمرو بن عاص، دانش فقه در همه شهرهای اسلامی به جز مدینه، به موالی منتقل شد. تنها در مدینه، سعید بن مسیب قریشی وجود داشت. (57)
از دیگر نکته های مهم در این دوره، سفرهای علمی استادان مسلم و نیز برخی دانشجویان به مناطق گوناگون سرزمین اسلامی برای کسب دانش اسلامی به ویژه حدیث بود. به این سفرها «رحله» می گفتند؛ که از آن به عنوان عامل هجرت در آموزش می توان یاد کرد.
بنیان گذار این حرکت، صحابه بودند. برای نمونه ابوایوب انصاری که خود از یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بود، تنها برای شنیدن یک حدیث که یکی از اصحاب، بی واسطه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) شنیده بود، به مصر سفر کرد. جابر بن عبدالله انصاری، دیگر صحابی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نیز برای شنیدن یک حدیث یک ماه راه را پیمود و به شام رفت. (58)
«رحلة» در میان تابعین، رشد بیشتری یافت؛ زیرا آنان می خواستند، احادیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را با کمترین واسطه بشنوند. یکی از تابعان به نام ابوالعالیه می گوید: ما در بصره احادیثی را به نقل راویان از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می شنیدیم، اما راضی نمی شدیم تا آن که به مدینه سفر می کردیم و حدیث را از زبان خود اصحاب می شنیدیم.
در این میان، برخی تابعین همانند مسروق به کثیر الترحال (59) معروف شدند؛ زیرا به گفته شعبی، همیشه در حال سفر به مناطق گوناگون سرزمین اسلامی بودند. (60)
در پایان این بخش، برای آن که روابط میان استاد و شاگرد بیشتر آشکار شود، گوشه ای از حقوق استاد بر شاگرد را به نقل از رسالة الحقوق نوشته بزرگ ترین تابعی، یعنی امام سجاد(علیه السلام) می آوریم:
«حق آن که تو را با دانش خود پروریده، آن است که او را بزرگ داری و وقار مجلسش را حفظ کنی و به خوبی، به سخنان او گوش فرا دهی و به سوی او روی آوری، و صدای خود را بلند نکنی. هر گاه کسی از او پرسشی کرد، تو در پاسخ دادن، پیش دستی نکنی. در مجلس او، از دیگران، سخن نگویی و از کسی غیبت نکنی. از کسی که نزد تو از او بدگویی می کند پشتیبانی نکنی و عیب های او را بپوشانی و فضایل او را آشکار سازی. با دشمنان او همنشین نگردی و دوستان او را، دشمن نگیری.
اگر این حقوق را رعایت کردی، فرشتگان خداوند برای تو گواهی خواهند داد که قصد تو از دانش آموزی از او، تنها برای خداوند بوده است نه برای مردم.» (61)
3 – مواد آموزشی:
الف – مواد عملی:
با توجه به زندگی قبیله ای عرب ها در جاهلیت و نیز بروز جنگ های قبیله ای فراوان در آن زمان، آموزش های عملی همچون اسب سواری و تیراندازی، بیشترین مواد آموزشی آن دوره را تشکیل می داد.
اسلام نیز مردم را به آموزش فنون عملی مناسب به فرزندان خود برای زمان جنگ تشویق می کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در روایتی خطاب به مردم فرمودند:
«به فرزندان خود، تیر اندازی و اسب سواری بیاموزید.» (62)
هم چنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای تشویق مردم به یادگیری فنون جنگی در تمرین های آنان شرکت می کرد. گفته شده است که ایشان در تمرین های تیراندازی انصار که به صورت مسابقه برگزار شده بود، شرکت کرد و همراه آنان تیر انداخت. (63)
از مهم ترین تشویق های اسلام به یادگیری فنون جنگی، تشویق به برقراری مسابقه و حلال شمردن مسابقه های مربوط به فنون جنگی مانند تیر اندازی و اسب سواری بود. درباره تشویق مردم به مسابقه، مسابقه های شترسواری پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، کشتی گرفتن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با یک عرب نیرومند و مشروع بودن مسابقه های اسب سواری وتیراندازی، در کتاب های روایی، سخنان فراوانی وارد شده است. (64)
ب – مواد علمی:
در برخی نوشته ها، از خط، حساب، امثال و مسایل آیینی به عنوان مواد درسی دوره جاهلیت یاد شده است. (65)
هم چنین گفته شده است که نصرانی های عراق در آن زمان، زبان و لغت بنی ارم را در مدرسه های خود، آموزش می دادند. (66)
در این بخش، به روند تحول خط در این دوره می پردازیم؛ زیرا خط در این زمان و دوره های پس از آن، افزون بر این که در شمار مواد علمی و آموزشی بود، مهم ترین وسیله انتقال دانش به دیگران ونسل های آینده نیز به شمار می رفت.
درباره ریشه خط عربی، دو نظر اساسی وجود دارد:
نظریه اول: بر اساس این نظر، این خط در خط فینیقی ریشه دارد که پس از چندی، خط مسند از آن، انشعاب یافت. به دلیل اسناد این خط به حضرت هود پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن، مسند می گفتند.
پس از مدتی، این خط در حیره و انبار گسترش یافت و در تعامل با حروف سریانی، تغییر و تحولی در آن به وجود آمد. بدین ترتیب، خط حیری و انباری نامیده شد. این خط پیش از اسلام، به مکه و یثرب رفت و به خط حجازی معروف شد. در آن جا، به دو صورت مبسوط و مستدیر، از آن استفاده می کردند. پس از بنای شهر کوفه در سال 17 ق، گونه مبسوط این خط به آن جا رفت و تکامل یافت. کوفه در آن هنگام به یکی از مهم ترین مراکز فرهنگی اسلام تبدیل شده بود. این خط در آن دوره به مرتبه بالایی از زیبایی رسید؛ به گونه ای که شایسته نوشتن قرآن ها گردید. از آن پس، از این خط به عنوان خط کوفی یاد می کنند.
گونه دیگر این خط، یعنی مستدیر در نوشتن نامه های رسمی و غیر رسمی به کار می رفت.
در آغاز، خط کوفی برابر خطوط معروف آن زمان همانند سریانی، عبری، ایرانی و رومی، اهمیت چندانی نداشت، اما به سرعت مراحل رشد را پیمود و در زمان حکومت حضرت علی (علیه السلام) در کوفه؛ به اوج رشد خود نزدیک تر شد، کم کم خط کوفی از خط حجازی، فاصله گرفت و خط حجازی در همان مراحل ابتدایی رشد خود باقی ماند. این خط در نیمه نخست قرن اول هجری به آخرین صورت مستقل و مشخص خود رسید. (67)
نظریه دوم: این نظریه، ریشه خط عربی را در خط سریانی می داند.
یکی از هواداران این نظریه، بلاذری است. وی هنگام بیان ریشه خط عربی می گوید: سه نفر از قبیله طی، پس از مقایسه حروف عربی با حروف سریانی، خط را اختراع کردند. آن گاه، عده ای از انباریان، این خط را از آنان فرا گرفتند. سپس این خط به حیره منتقل شد و از آن جا به وسیله بشر بن عبدالملک به مکه آمد. این گونه بود که افرادی همچون سفیان بن امیه و ابو قیس بن عبد مناف، آن را از او فرا گرفتند و به طایف منتقل کردند. بدین ترتیب، این خط در مناطق گوناگون رواج یافت. (68)
برخی دیگر در تقریر نظریه دوم می گویند: سریانی های ساکن عراق به ویژه اهل حیره، پیش از اسلام، خطوط گوناگونی داشتند که از آن جمله، «خط سطرنجیلی» را می توان نام برد. سریانی های مسیحی در نوشتن کتاب های مقدس و مذهبی خود از این خط استفاده می کردند.
پیش از اسلام، یکی از اهالی انبار، این خط را فرا گرفت. سپس به مکه رفت و در آن جا، عده ای این خط را از او فرا گرفتند.
پس از اسلام نیز مسلمانان از خط سطرنجیلی برای نگارش قرآن کریم بهره گرفتند، چنان که پیش از آن، مسیحیان، کتاب های مقدس خود را با آن می نگاشتند.
پس از مدتی به ویژه در دوره بنی امیه، خط سطرنجیلی تغییراتی یافت و خط کوفی نام گرفت. خط کوفی در نگارش قرآن کریم به کار گرفته می شد. در همین زمان، از خط نبطی – که بعدها خط نسخ از آن پدید آمد – در نگارش نامه های دولتی و غیر دولتی بهره می گرفتند. (69)
به هر حال، هر کدام، از این دو نظریه را بپذیریم، واقعیت آن است که حروف خط کوفی در آغاز، بدون نقطه و حرکت های اعرابی بود. با توجه به آن که حافظان و قاریان قرآن، فراوان بودند و قرائت آن را سینه به سینه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می آموختند، در هنگام قرائت، اشتباه کمتری رخ می داد.
با این حال، پس از نیمه نخست قرن اول هجری، اعراب به دلیل در هم آمیختن با اقوام دیگر، در قرائت قرآن دچار اشتباه شدند و برای پیشگیری از اشتباه باید چاره ای اندیشیده می شد.
در این زمان، زیاد بن ابیه؛ والی عراق (در سال های 50 – 53ق) در این باره با ابوالاسود دئلی مشورت کرد. وی پس از اندیشه فراوان، علامت های فتحه، ضمه و کسره را اختراع کرد که در آغاز، به صورت نقطه هایی ناهمرنگ با حروف نگاشته می شد. اما او توانست برای نقطه گذاری علامت های تشدید و ساکن، چاره ای بیندیشد.
نصر بن عاصم (89 یا 90ق) و یحیی بن یعمر، دو تن از شاگردان ابوالاسود بودند که در زمان حکومت حجاج بر عراق (75 – 86ق) برای نقطه گذاری حروف کوفی به شکل کنونی اقدام کردند. در آن زمان، برای آن که نقطه های حروف با نقطه های علامت حرکت، اشتباه نشود، نقطه های حروف را با همان رنگ حروف و نقطه های حرکت را به رنگ دیگری – معمولا رنگ سرخ – می نوشتند. سرانجام، خلیل بن احمد فراهیدی (175 ق) در عصر اول عباسی، نقطه های علامت حرکت را به علامت کنونی فتحه، ضمه و کسره تبدیل کرد.
وی همچنین علامت های تنوین، تشدید و سکون را پدید آورد. (70)
از جمله گزارش های رسیده درباره آموزش خط آغاز در این دوره، می توان به فرمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به عبدالله بن سعید عاص اشاره کرد که در آن، به او دستور داد تا به مردم مدینه، کتابت بیاموزد. (71) آموزش کتابت از سوی برخی اسیران بدر کودکان مدینه نیز شاهد خوبی است. (72)
هم چنین عبادة بن صامت، یکی از اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به اهل صفه، کتابت و قرآن می آموخته است. (73)
از سوی دیگر، دستورهای حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) مانند «قیدوا العلم بالکتاب» (74) و قرار دادن آموزش کتابت در شمار یکی از حقوق پدر بر فرزند (75)، سبب تشویق مردم به آموزش خط شد.
باید افزود روایت های متعددی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره چگونگی نوشتن بسمله رسیده است که بر فرض صحت آن، به روند تحول خط در زمان ایشان می توان پی برد. (76)
هم چنین از گزارش هایی که از زبان حضرت علی (علیه السلام) در سفارش به کاتب و بعضی کارگزاران خود رسیده است، به دو نکته پی می بریم:
1 – آگاهی فراوان حضرت علی (علیه السلام) از خط؛
2 – پیشرفت خط در زمان حضرت علی (علیه السلام)
در یک گزارش، حضرت علی (علیه السلام) خطاب به کاتب خود، عبیدالله بن ابی رافع فرمودند:
«در دوات، لیقه قرار بده و قلمت را دراز گردان (تا مرکب در آن، روان و درست روی کاغذ آید) و بین سطرها را گشاده گیر و حرف ها را به هم نزدیک بنویس؛ زیرا این روش برای زیبایی خط، بسیار شایسته است.» (77)
ایشان در گزارش دیگر خطاب به فرمانداران خود، دستور العمل زیر را صادر فرمودند:
«قلم هایتان را تیز کنید وسطرهای نوشته های تان را نزدیک هم بنگارید. هر گاه به من نامه می نویسید، حرفهای اضافی را حذف کنید و مقاصد اصلی را بنویسید. از زیاده نویسی بپرهیزید؛ زیرا اموال مسلمانان، تاب تحمل زیان را ندارد.» (78)
یکی از مهم ترین مواد آموزشی دوران جاهلیت، علم انساب (نسب شناسی) بود که به دلیل فخر فروشی های قبیله ای، اهمیت فراوانی داشت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چون یکی از مهم ترین اصول دین خود را شرافت بر اساس تقوا قرار داده بود، از اهمیت این علم کاست. ایشان، این دانش را تنها به اندازه ای که با آن بتوان صله ارحام نمود، تشویق کرد. (79)
درباره آن نیز فرمود:
«دانستنش، سودی ندارد و ندانستنش، زیانی.» (80)
این دانش در دوران امویان به دلیل افزایش تعصب های قبیله ای، دوبار رشد کرد. در این دوره، نسب شناسان مشهوری مانند دغفل پدید آمدند که معاویه از او خواست علم انساب و نجوم و عربیت را به فرزندش، یزید بیاموزد. (81)
ظهور دین اسلام و عرضه معارف و احکام الهی از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، مهم ترین تحول را در مواد آموزشی این دوره پدید آورد. در این دوره، قرآن، کتاب آسمانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به عنوان اصلی ترین محور آموزش مورد توجه قرار گرفت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از همان آغاز نزول قرآن، آیه های نازل شده را به تدریج به یاران خود آموزش می داد. اصحاب نیز در خانه های خود و دیگر مکان های آموزشی آن دوره، به فراگیری، حفظ و فهم آیات قرآن می پرداختند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) افزون بر آموزش قرائت قرآن، آموزش تفسیر آیات را نیز به اصحاب خود یاد می داد.
بنابر گفته سیوطی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) تفسیر همه یا بیشتر قرآن را برای اصحاب خود بیان می فرمود. (82) در دوره مدینه، برخی یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مانند ابی بن کعب وعبدالله بن مسعود از استادان مسلم قرائت قرآن بودند، به گونه ای که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، تازه مسلمانان را به فراگیری قرآن نزد آنان تشویق می کرد. (83)
هم چنین گزارشی از یکی از اصحاب به نام عبادة بن صامت رسیده است که در آن، خود را آموزگار قرآن اصحاب صفه معرفی می کند. (84)
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هنگام پذیرش هیات های نمایندگی اعراب (وفود)، پس از اسلام آوردن آنان، یکی از شرایط اصلی خود را، آموختن قرآن و یاد گرفتن امور دینی قرار می داد. (85)
آموزش قرآن پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به اوج رشد خود رسید. عمر با بهانه هایی همچون ترس از ترک کتاب خداوند (86) و برای پیش گیری از درهم آمیختن حدیث با قرآن (87)، نقل وتدوین احادیث نبوی را محدود ساخت. وی برای حافظان قرآن، سهمیه ویژه ای از بیت المال قرار داده بود.
حضرت علی (علیه السلام) به ویژه در دوران حاکمیت خود در کوفه، با تبیین ابعاد گوناگون قرآن، مردم را به فراگیری آن تشویق می کرد. (88)
ایشان در نامه ای به امام حسن (علیه السلام)، بیان می کند که نخستین ماده آموزشی که به عنوان پدر به او یاد داده، آموزش کتاب خدا بوده است. (89)
سیره حضرت علی (علیه السلام) و دیگر امامان شیعه در تاکید و تشویق به آموختن قرآن و تدبر در آن، یکی از عوامل تشویق شیعیان به فراگیری این ماده آموزشی بوده است. (90)
در این دوره، برخی از اصحاب یا تابعین به عنوان مفسر قرآن مطرح شدند. مانند: حضرت علی (علیه السلام)، ابن مسعود، ابن عباس، ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابوموسی اشعری وعبدالله بن زبیر. باید گفت بیشترین روایت های تفسیری اهل سنت از حضرت علی (علیه السلام)، ابن مسعود و ابن عباس است. (91) در میان تابعین نیز به بزرگترین شاگردان ابن عباس مانند مجاهد، عطاء بن ابی ریاح، عکرمة، سعید بن جبیر وطاووس – که همگی از موالیان بودند (92) – و تفسیر را در مکه از او فرا گرفتند، می توان اشاره کرد.
از مهم ترین مفسران تابعی این دوره، امام باقر(علیه السلام) است که محمد بن اسحاق الندیم، از کتاب تفسیر او در صدر کتاب های تفسیری نام می برد. (93)
آموزش احکام اسلامی که بعدها فقه نام گرفت، یکی دیگر از مواد آموزشی بود. آموزش فقه از همان آغاز ظهور اسلام و همراه با آموزش قرآن شروع شده است.
گزارش های متعددی درباره تشکیل جلسه های فقهی در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در مدینه رسیده است. در یکی از گزارش های چنین آمده است که اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پس از برپایی نماز صبح، با تشکیل حلقه هایی به قرائت قرآن و یادگیری فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) می پرداختند. (94)
در گزارش دیگری به نقل از ابو سعید خدری آمده است که ماده آموزشی مورد گفت و گو در جلسه های اصحاب، فقه بود. (95)
ناگفته پیداست که منبع اصلی فقه در این دوره، روایت های پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بوده است که از آن، به نام سنت یاد می شود.
پس از در گذشت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) دست اصحاب از منبع اصلی احکام کوتاه شد. افزون بر آن، سیاست نظام حاکم مبنی بر گوشه نشین کردن حضرت علی (علیه السلام) و اهل بیت علیهم السلام نیز سبب شد خلفای سه گانه به ویژه عمر، منبع دیگری به نام «رای» را در فقه دخالت دهند. (96)
بعدها، فقه مبتنی بر رای به وسیله ابن مسعود به کوفه رفت و سبب پدید آمدن مکتبی به نام مدرسه الرای یا مدرسة العراق در آن سامان شد.
عواملی همچون دوری کوفه از مرکز حکومت اسلامی (مدینه)، افزایش فتوحات و پدید آمدن مسایل جدید در سرزمین های تازه فتح شده، رشد این مکتب را درپی داشت.
این مکتب با تلاش شاگردان ابن مسعود همچون علقمة بن قیس همدانی (61 یا 62 ق)، مسروق بن اجدع همدانی (62 یا 63ق)، اسود بن یزید نخعی (75ق) وعبیده بن عمرو سلمانی مرادی (72ق) به رشد خود ادامه داد. برخی نوشته ها، آنان را پایه گذاران مکتب رای دانسته اند. (97)
آنان، مشهورترین فقیهان شصت گانه (98) شاگرد ابن مسعود بودند.
این مکتب سپس به حماد بن سلیمان (119 یا 120 ق) منتقل شد. ابو حنیفه نعمان بن ثابت زوطی (80 – 150ق) پس از 18 سال شاگردی نزد حماد، اصول این مکتب را فرا گرفت (99) و آن را سامان دهی کرد. سپس وی با یاری شاگردان خود همانند ابو یوسف (113 – 182ق) توانست پایه های این مکتب را مستحکم سازد.
در همین دوره فقه مدینه که پس از مرگ عمر (23ق) و آسان گیری عثمان بر پایه استناد به احادیث نبوی، به رشد خود ادامه می داد، مکتبی به نام مدرسة الحجاز یا مدرسة الحدیث را پدید آورد. محدثان و فقیهان بزرگی از میان اصحاب مانند جابر بن عبدالله انصاری (74 یا 78ق)، عبدالله بن عباس (68ق)، ابو هریره، ابو سعید خدری (74ق) و عبدالله بن عمر (73 یا 74 ق) پرچم دار این مکتب بودند. فقیهان تابعین مانند عروة بن زبیر (93 یا 94ق)، سعید بن مسیب مخزومی (94ق)، سلیمان بن یسار (103ق)، خارجة بن زید بن ثابت (99 یا 100ق)، قاسم بن محمد بن ابی بکر (107 یا 108 ق)، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه (94 یا 98ق) و ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی (93 یا 94ق) که به فقیهان هفت گانه سبعه معروف بودند، این مکتب را به شکوفایی رساندند. (100)
در همین زمان، فقه اهل بیت (علیهم السلام) بر پایه استناد به احادیث صحیح نبوی که به حضرت علی (علیه السلام) منتقل شده بود، پایه ریزی شد. حضرت آن را در کتابی بزرگ به نام کتاب علی (علیه السلام) ثبت کرده بود. (101) پس از آن، این کتاب و دیگر علوم نبوی به امامان بعدی منتقل شد و این فقه به رشد خود ادامه داد.
این فقه در اواخر دولت اموی و در زمان امامت امام باقر(علیه السلام) (94 – 114ق) وامام صادق (علیه السلام) (114 – 148ق) جدا از فقه های رایج اهل سنت شناخته می شد. (102) ائمه (علیهم السلام) همین فقه را به شیعیان و شاگردان خاص خود آموزش می دادند.
یکی دیگر از مهم ترین مواد آموزشی این دوره، علم نحو است. بنا به نوشته ابن الندیم و باور بسیاری از دانشمندان، ابوالاسود دئلی دانش نحو را از حضرت علی (علیه السلام) فرا گرفته بود، ولی تا زمان حکومت زیاد بن ابیه بر کوفه (50 – 53ق)، آن را به کسی یاد نداد. زیاد پس از دیدن غلطهای فراوان حتی در قرائت قرآن کریم، از ابوالاسود در خواست کرد دانش خود را منتشر سازد. (103)
دانش نحو پس از ابوالاسود به وسیله شاگردان او همانند یحیی بن یعمر، میمون بن اقرن و نصر بن عاصم به رشد خود ادامه داد. (104)
از دیگر مواد آموزشی این دوره که به ویژه در نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجری، رشد فراوانی داشت، دانش کلام بود.
هر چند شیعه و پس از آن، خوارج، دارای مبانی کلامی ویژه خود بودند، اما معتزله در این دوره، یکی از پرشورترین مجالس کلامی را در عراق به ویژه بصره به خود اختصاص داده بودند.
پرچم دار این حرکت، واصل بن عطاء (80 – 131ق) بود. وی در مسجد بصره، بر سر بعضی مسایل کلامی با استاد خود، حسن بصری (110ق) درگیر و از او جداشد. حسن دراین باره گفت: «اعتزل عنا واصل؛ واصل از ما کناره گرفت.» پس از آن، واصل و اصحابش، معتزله نامیده شدند. (105)
هم چنین در این دوره، شاهد ظهور متکلمانی هستیم که متهم به قدری گری شدند. آنان به دلیل عقاید خاص خود که با عقاید رایج مردم و حاکمان آن زمان سازگار نبود، جان خود را از دست می دادند. برای نمونه معبد بن عبدالله جهنی بصری معروف به معبد جهنی، در سال 80 ق به دلیل ابراز عقیده تفویض به دست حجاج یا عبدالملک بن مروان کشته شد. (106) غیلان دمشقی در زمان حکومت هشام بن عبدالملک (105 – 125ق) (107) و جهم بن صفوان و جعد بن درهم در اصفهان و کوفه به دست والیان اموی کشته شدند. (108)
هم چنین گزارش هایی از مباحث کلامی میان مسلمانان و مسیحیان وجود دارد که شاهد رساله «مناقشه بین مسیحی ومسلمان» اثر یوحنای دمشقی (54 – 128 ق) است. وی معاصر معبد جهنی و غیلان دمشقی بوده است. (109)
شیعیان به دلیل اختلاف های کلامی با عامه مسلمانان، از همان آغاز به مسایل کلامی روی آوردند. امامان شیعه نیز به پرورش متکلمان همت گماشتند.
در بعضی نوشته ها، خالد بن سعید بن عاص، صعصعة بن صوحان، میثم بن یحیی تمار، کمیل بن زیاد، اویس قرنی، سلیم بن قیس هلالی، اصبغ بن نباته، حارث همدانی، جابر بن یزید جعفی و قیس بن ماصر به عنوان متکلمان این دوره معرفی شده اند. (110)
درباره قیس گفته شده که وی، کلام را از امام علی بن الحسین (علیه السلام) فرا گرفته است. (111)
مباحث کلامی نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و نیز نمونه های دیگری از روایت های کلامی از امام حسین (علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام) نشان می دهد که این ماده آموزشی تا چه اندازه در میان شیعیان رواج داشته است. (112)
با استناد به همین مباحث، این ادعای خیاط معتزلی (300ق) و بعضی معاصران مانند احمد امین مصری مبنی بر این که شیعه در مباحث کلامی خود از معتزله تاثیر پذیرفته اند، رد می شود. (113)
از مواد آموزشی غیر اسلامی نیز دانش پزشکی را می توان نام برد.
در کتاب های مربوط به «طبقات الاطباء» ، از پزشکانی همچون حرث (حارث) بن کلده و فرزندش نضر بن حرث، ضماد بن ثعلبه ازدی و ابن ابی رمثة تمیمی نام برده شده است که در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به حرفه پزشکی مشغول بوده اند. (114)
هم چنین از پزشکانی مسیحی همانند ابوالحکم و ابن اثال یاد شده است که در زمان معاویه، در شام به طبابت مشغول بوده اند و معاویه به آنان اطمینان داشته است. (115)
پیش تر گفتیم که در بیمارستان ولید بن عبدالملک (86 – 96 ق) که در سال 88 ق بنا شد، مسایل آموزشی نیز مطرح بوده است، گر چه برای اثبات آن مدرکی در دست نداریم. (116)
علم نجوم، یکی دیگر از مواد آموزشی است که در دوره مورد بحث مورد توجه بوده است. شاهد آن، آیات فراوان قرآنی است که از تعیین زمان – به ویژه زمان حج – به وسیله هلال های ماه (117) ، به دست آوردن شمارش سال ها به وسیله خورشید و ماه (118)، راه یابی به وسیله ستارگان در بیابان و دریا (119)، سخن به میان آورده است.
روایاتی نیز از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در تشویق به فراگیری نجوم به ما رسیده است. (120)
افزون بر آن، وجود احکام اسلامی مانند اوقات نماز، اوقات حج و عمره، روزه ماه مبارک رمضان، تعیین عید فطر و قربان و قبله، آموزش نجوم را در میان مسلمانان، ضروری می ساخت. گسترش فتوحات سرزمین های دوردست و حتی دریاها، این ضرورت را دو چندان می کرد.
در این میان، روایتی از حضرت علی (علیه السلام) درباره نهی از یادگیری نجوم رسیده است. این روایت ناظر به بخشی از این دانش است که برای ستارگان در سرنوشت انسان ها و حوادث روی زمین، تاثیر استقلالی (تاثیری بدون اجازه، اذن وقانون خداوند) قایل است. این روایت در برخورد با ستاره شناسی صادر شده است که حضرت علی (علیه السلام) را از رفتن به جنگ خوارج در آن ساعت به دلیل اوضاع ستارگان نهی می کرد. حضرت علی (علیه السلام) بخشی از نجوم را که برای راه یابی در بیابان و دریا به کار می آید ضروری می شمارد، و بخش دیگر را کهانت می داند. (121)
شاهد دیگر بر مشروع بودن بخش اول نجوم آن است امام صادق (علیه السلام) در روایتی، نجوم را علمی از علوم پیامبران دانسته و حضرت علی (علیه السلام) را داناترین مردم به این علم معرفی کرده است. (122)
از روایات متعدد در زمان حضرت علی (علیه السلام) در می یابیم که حضرت با ستاره شناسانی از تبار فارسیان، درباره نجوم و کیفیت تاثیر آن بحث کرده است. (123)
در دوران معاویه نیز شاهد ظهور ستاره شناسی در میان عرب ها به نام دغفل هستیم که معاویه، او را برای آموزش نجوم به فرزندش بر می گزیند. (124)
یکی از مواد آموزشی این دوره اغانی (125)، (موسیقی غنایی) بود که در رواج فساد و بی بند وباری در جامعه مسلمانان، در این دوره به ویژه نیمه دوم قرن اول، نقش فراوانی داشت.
ابوالفرج اصفهانی (126) در کتاب الاغانی در شرح حال سردمداران این نوع موسیقی مانند طویس نوشته که بسیاری از آنان، از مخنثان (127) بودند. آنان عملا با خواندن اشعار فسادانگیز، سبب رواج فساد در جامعه اسلامی می شدند. البته در این میان، کنیزکان آوازه خوان همچون حبابه، سلامة، بلبلة، سعیده و زرقاء را نیز نباید از نظر دور داشت. (128) گفتنی است که این نوع موسیقی در جاهلیت برای مردم عرب ناشناخته بود. در صدر اسلام، گزارش های فراوانی درباره زنان آواز خوان در مدینه نقل شده است که به ویژه در مراسم عروسی، از آنان بسیار استفاده می شد. (129) با این حال، همان گونه برخی یاد آوری کرده اند این نوع آوازه خوانی که گاهی از آن به «غناء» تعبیر می شود، تنها از نوع انشاد – خواندن شعر – بوده که احیانا با دف و دیگر آلات موسیقی همراه می شده است (130) بنابر این موسیقی یاد شده با موسیقی غنایی که بعدها رایج شد تفاوت دارد؛ زیرا موسیقی غنایی، اشعار در دستگاه های گوناگون و منظم موسیقی خوانده می شد.
این نوع موسیقی که گاهی از آن، با عنوان موسیقی عجمی یاد می شود، در نیمه دوم قرن اول هجری از دو کشور روم و ایران به جامعه مسلمانان راه یافت. چنان چه درباره یزید بن معاویه (64ق) گفته شده است که مغنیانی را گرد آورده بود، و مجالس آواز خوانی تشکیل می داد. (131)
نخستین کسی که غنای عربی را در مدینه ساخت، سائب خاثر بود. – برده ای فارسی که به دست عبد الله بن جعفر آزاد شد – او با شنیدن موسیقی غنایی فارسی از یک ایرانی در مدینه، غنایی به عربی ساخت و آن را خواند که بسیار مورد توجه قرار گرفت. بعدها سردمداران غنای عربی مانند ابن سریج، جمیله، معبد و عزة المیلاء این غنا را از او فرا گرفتند (132) و آن را در جامعه عربی رواج دادند. بعدها شخصیت دیگری به نام طویس این موسیقی را در مدینه رواج داد. (133)
هم چنین گفته اند که آغاز رواج این نوع موسیقی در مکه، به وسیله یک ایرانی و در زمان حکومت ابن زبیر (64 – 73ق) بوده است. (134)
از سخن مالک بن انس (93 یا 95 – 179 ق) بر می آید که در این دوره، آموزش موسیقی به عنوان ماده آموزشی در مدینه رواج داشته است. او می گوید: «من در حالی که نوجوان بودم، به دنبال مغنی ها راه می افتادم و از آنان غنا فرا می گرفتم؛ اما مادرم گفت: پسرکم! مغنی زشت صورت، خریدار ندارد. غنا را رها کن و به فقه روی آور؛ که در آن، زشتی چهره آسیب نرساند. من نیز چنین کردم و خداوند مرا به این مقام رسانید.» (135)
نکته شگفت انگیز این است که در این زمان، شهر مدینه که محل هجرتگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و سکونت گاه بسیاری از فقیهان و محدثان بوده گوی سبقت را در موسیقی از دیگر شهرهای اسلامی ربوده بود. وضع به گونه ای بوده در یک زمان، از میان چهار تن از سردمداران این موسیقی، سه تن در این شهر و اطراف آن به سر می بردند و تنها یک تن در عراق زندگی می کرد. (136)
بعضی نویسندگان، برای این پدیده غیر منتظره در حجاز به ویژه در مدینه دلیل های زیر را بر شمرده اند:
1 – اشراف عرب در این ناحیه می زیستند که دارای بهترین کنیزکان بودند.
2 – بسیاری از ساکنان مدینه، پیش تر بدوی بودند. بدوی ها هر گاه به تمدن روی می آورند، مانند بسیاری از نو کیسه ها، در استفاده از تمدن و مظاهر عیش آن اسراف می کنند.
3 – در این دوره، شام، حکومت مرکزی را در دست داشت و عراق به عنوان عنصر مخالف حکومت، مطرح بود. در این میان، جوانان مدینه از هر دو جناح سیاسی روی گردان شده و به زندگی عادی و در عیش ونوش و لهو و لعب مشغول بودند.
4 – به طور طبیعی، مردم حجاز طبع ظریفی دارند. همین مساله رشد غنا را در آن سامان در پی داشت. (137)
4 – ابزار آموزش:
بعضی از مورخان معاصر می گویند: کاربرد فراوان نام های ابزار آموزشی در قرآن همانند کتاب، قلم، لوح، رق، جلد، صحف، قرطاس و مداد، نشان می دهد که اعراب با این ابزارها آشنا بوده اند. (138)
هر چند این سخن، درست است، ولی باید بدانیم که شناخت اعراب از این ابزارها با کاربردشان در آن زمان، ملازمه ندارد؛ زیرا پیش از ظهور اسلام، نویسندگی در میان اعراب چندان معمول نبوده است. ممکن است این شناخت از راه ارتباط آنان با کشورها و شهرهای متمدن آن زمان همانند ایران، روم، یمن و شام ایجاد شده باشد. با ظهور اسلام به ویژه ورود آن به مدینه، نوشتن و کاربرد ابزار آموزش برای حفظ آیات قرآنی و نیز یادداشت کردن سخنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، به یکی از ضروری ترین نیازهای مسلمانان تبدیل شد. با نگاهی به ابزارهای به کار رفته در این دوره، شدت این نیاز را می توان احساس کرد؛ زیرا مسلمانان برای حفظ آیات قرآن، آن را بر هر چیز قابل نوشتن، ثبت می کردند.
یکی از قرآن پژوهان معاصر در مقاله ای با استفاده از منابع گوناگون، شماری از این نوشت افزارها را نام برده است که در ذیل به برخی از آن ها اشاره شود:
1 – عسب (جمع عسیب) : شاخه های پهن و محکم و بی برگ درخت خرما
زید بن ثابت یکی از کاتبان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و از گرد آورندگان قرآن در زمان عثمان می گوید: «من قرآن را از میان عسب جست و جو می کردم.»
2 – جرائد النخل: شاخه های خرما
3 – لخاف: سنگ سفید نازک
4 – رقاع (جمع رقعه) : تکه پوست
زید بن ثابت می گوید: «نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)، قرآن را از میان رقاع، گردآوری می کردیم.»
5 – اقتاب (جمع قتب) : جهاز شتر و چوب هایی که بر کوهان شتر می گذارند.
6 – قطع الادیم: تکه های چرم
7 – حریر: پارچه ابریشمی
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پیش از رحلت، خطاب به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «ای علی! همانا قرآن در پشت بستر من در میان صحیفه ها حریر و… است.»
8 – صحف (جمع صحیفه) : برگ ها که بر آن نوشته می شود.
9 – اضلاع (جمع ضلع) : استخوان های صاف دنده شتر که درست و پهن است.
10 – قرطاس: صحیفه
11 – قضیم یا قضم: پوست سفید رنگ
از این گونه پوست که گاهی جزو وسایل زینتی زنان بود، برای نوشتن نامه های مهم یا پیمان نامه ها استفاده می شد.
12 – اکتاف (جمع کتف) : استخوان های شانه
13 – کرانیف (جمع کرنافه) : کرنافه، اصل و بیخ شاخه درخت خرما است که درشت و پهن است و هرگاه خشک شود، مانند استخوان شانه شتر می شود.
14 – لوح: صحفه پهن از چوب با هر چه بر آن نویسند.
15 – قلم: خامه تراشیده شده
16 – دوات: مرکب دان (139)
در بعضی گزارش های این دوره، کیفیت شیوه استفاده از بعضی ابزارهای آموزش همچون «لوح» بیان شده است. در گزارشی از انس بن مالک آمده است: «مؤدب در زمان ابوبکر و عمر و عثمان، ظرف بزرگی برای پاک کردن نوشته های لوح ها نزد خود می گذاشت. کودکان مکتبی آب می آوردند و لوح خود را با آن می شستند و آب آن را در گودالی می ریختند (تا به نوشته ها بی احترامی نشود). (140)
ابن الندیم در الفهرست، پس از نام بردن نوشت افزارهای ملل گوناگون مانند مصریان، رومیان، ایرانیان و چینینان، درباره ابزارهای آموزشی عرب نوشته است:
«عرب بر استخوان کتف شتر و لخاف که سنگ پهن سفیدی است و شاخه درخت خرما که برگ های آن را کنده باشند، می نویسند… و کتاب ها نیز بر پوست نوشته می شد و چون پوست را با آهک دباغی می کردند، خشکی زیادی پیدا می کرد و بعد دباغی کوفی معمولی شد که پوست با خرما دباغی می شد ونرم می ماند.» (141)
جرجی زیدان درباره برخی نوشت افزارهای قرن اول و پیش از آن می گوید: «تا اواخر دولت بنی امیه بر روی پوست های نازک و دیگر پوست ها نوشته می شد و دفاتر حکومتی شامل پوست های به هم پیچیده شده بود.» (142)
وی در جای دیگر چنین می نگارد:
«قلم را از نی می ساختند و مداد را از زغال ساییده شده به دست می آوردند و یا آن را از خاکه زغالی که در مایعی لزج همانند صمغ و شیره درختان قرار می دادند، تهیه می کردند.
عرب ها بر بعضی پارچه ها مانند پارچه مصری که به آن قباطی می گفتند، می نوشتند که معلقات سبع پیش از اسلام بر همین پارچه نوشته شده بود وآن را بر کعبه آویخته بودند.
اگر هیچ کدام از این ها در دسترس نبود، ناگزیر بر چیزهایی همانند چوب، استخوان، قطعه های سنگ و سفال می نگاشتند.
هنگامی که مصر فتح شد، از گیاه بردی (پاپیروس مصری) که در آب می روید و از آن کاغذ می سازند، بسیار استفاده می کردند. اموی ها بیشتر مکاتبه ها و نامه های خود را بر روی قباطی یا بردی می نگاشتند.» (143)
یکی از مهم ترین ابزارهای آموزشی این دوره، کاغذ است. هر چند مسلمانان و حتی اعراب جاهلیت با کاغذ آشنا بودند، اما شیوه ساخت آن را نمی دانستند و تنها در اواخر دوره اموی بود که به ساختن آن موفق شدند.
ابن الندیم درباره پیشینه تاریخی کاغذ نوشته است: «نخستین بار، مصریان آن را از نی بردی (گیاهی که در آب می روید) ساختند و اولین کسی که آن را به عمل آورد، یوسف نبی (علیه السلام) بود.» (144)
بنا به نوشته جرجی زیدان، پس از فتح مصر، مسلمانان از همین نوع کاغذ استفاده می کردند. (145)
درباره کاغذ چینی و چگونگی ورود آن به دنیای اسلام چنین گفته شده است که «تسای لون» چینی در حدود سال 105 م این نوع کاغذ را ساخت و پس از آن که در چین، مراحلی از تکامل خود را پیمود و از پوست درخت و کنف، انواعی از آن را ساختند، به سمرقند رسید، هنگامی که مسلمانان به سمرقند در آمدند، دیدند که در آن دیار، کاغذهای لطیف و زیبا و نازکی می ساختند. پس از آشنایی مسلمانان با آن، بازار قرطاس های مصری و پوست هایی که در گذشته بر آن می نوشتند، از رونق افتاد …و پس از آن، در اوایل قرن دوم هجری، کارخانه های کاغذ سازی در شهرهای اسلامی به کار افتاد. کاغذهای این کارخانه از نظر قطع، صیقل، نرمی و دیگر ویژگی ها با هم تفاوت فراوانی داشتند. (146)
ابن الندیم با اشاره به نوعی کاغذ خراسانی می گوید: «اما کاغذ خراسانی از کتان به دست می آید و گویند این کار در زمان بنی امیه و به قولی در زمان بنی عباس رواج یافت …و نیز گویند: کارگران چینی، آن را در خراسان همانند کاغذ چینی می ساختند.» (147)
درباره ورود کاغذ به شهرهای اسلامی و ساخت آن نیز دیدگاه های متفاوتی بیان شده است. برای نمونه، بعضی معتقدند که یوسف بن عمرو مکی در سال 88 ق برای اولین بار آن را از کتان به دست آورد. این کار در حجاز رخ داده است. برخی دیگر می گویند: موسی بن نصیر، آن را در سرزمین مغرب از کتان وکنف ساخت. (148)
از نامه ای که عمر بن عبدالعزیز (حکومت 99 – 101 ق) به ابوبکر بن عمرو بن حزم، فرماندار خود در مدینه نوشته است، چنین بر می آید که خلیفه پیشین یعنی سلیمان بن عبدالملک (حکومت 96 – 99 ق)، کاغذهای فراوانی برای نیازهای مسلمانان به مدینه می فرستاده است. از آن می توان چنین دریافت که این کار درباره دیگر شهرهای اسلامی نیز انجام می شده است. (149)
پی نوشت ها:
1) المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 291، به نقل از المحبر، ص 475
2) همان، ص 292
3) فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذری، تصحیح: رضوان محمد رضوان بیروت دار الکتب العلمیة، 1398 ق، ص 460
4) مسند احمد، احمد بن حنبل، بیروت دار الفکر، ج 5، ص 181
5) الصحیح من سیرة النبی (صلی الله علیه وآله)، سید جعفر مرتضی عاملی، ج 5، ص 11 – 33؛ تدوین القرآن، علی کورانی عاملی، چاپ اول، قم دار القرآن الکریم، ص 286 و 287
6) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 239
7) السیرة النبویة، ج 2، ص 660
8) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 239
9) نهج البلاغه، نامه 31
10) تاریخ آموزش در اسلام، ص 54
11) همان، ص 218
12) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، تهران المکتبة الاسلامیة، ج 44، ص 191
13) تاریخ آموزش در اسلام، ص 48
14) تاریخ تعلیم و تربیت در اسلام، ص 227
15) تاریخ آموزش در اسلام، ص 56
16) تاریخ تعلیم و تربیت در اسلام، ص 227
17) نهج البلاغة، حکمت 117
18) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 294
19) فتوح البلدان، ص 457
20) همان
21) همان، ص 459
22) همان، ص 459 و 460
23) السیرة النبویة، ج 1، ص 344
24) سورة بقره (2) آیه 129 و 151؛ سوره آل عمران (3) آیه 164؛ سوره جمعه (62) آیه 2
25) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 219
26) همان، ج 1، ص 56
27) همان، ج 2، ص 39 و 48
28) همان، ص 48
29) همان، ص 39
30) همان، ص 234
31) همان، ص 291
32) همان، ص 291، به نقل از صحیح بخاری، 2 – همان، ص 43
33) همان، ص 43
34) موسوعه الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام) فی الکتاب والسنة والتاریخ، محمد محمدی ری شهری، چاپ اول قم، دارالحدیث 1421 ق، ج 1، ص 278، به نقل از: تاریخ طبری، ج 3، ص 131؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 2، ص 690؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 651
35) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 43
36) سیرة النبویة، ج 3 ص 178 – 183
37) همان، ص 193 – 195
38) من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب، عبدالرحمن احمد البکری، تعلیق: سید مرتضی رضوی، بیروت ولندن، الارشاد للطباعة والنشر، 1998م؛ ص 285 و 286
39) همان، 279 – 284؛ تدوین السنه الشریفة، سید محمد رضا حسینی جلالی، چاپ اول، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371، ص 401 – 422
40) من حیاة الخلیفة عمر بن الخطاب، ص 271
41) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 228
42) تاریخ طبری، ج 3، ص 223
43) نهج البلاغة، خطبه 34
44) همان، نامه 67
45) بحار الانوار، ج 2، ص 43 ح 12
46) همان، ص 43 و44، ح 9 و 19
47) تاریخ التشریع الاسلامی، محمد خضری بک، چاپ دوم بیروت دارالمعرفة، 1417 ق؛ ص 67 به بعد
48) همان، ص 85 به بعد
49) ر . ک: ابو اسحاق شیرازی، طبقات الفقهاء، تصحیح: خلیل المیس، بیروت، در القلم و کتابهای طبقات نگاری مربوط به علوم گوناگون همانند: طبقات المفسرین و نیز کتاب های طبقات نگاری محلی
50) برای آگاهی بیشتر از شخصیت های یاد شده و نیز شخصیت های شهرهای دیگر در این دوره ر . ک: محمد بن سعد کاتب واقدی الطبقات الکبری
51) برای آگاهی از نقش فقهان سبعه در پیشبرد مدرسة الحجاز، ر . ک: عبدالقادر علی حسن، نظرة عامه فی تاریخ الفقه الاسلامی، 143 – 149؛ مناع قطان، تاریخ التشریع الاسلامی، ص 295
52) طبقات الفقهاء، ص 81
53) نظرة عامة فی تاریخ الفقه الاسلامی، ص 151
54) الانساب، ص 279
55) جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، منشورات دار مکتبة الحیاة، بیروت، ج 4، ص 341 و 372؛ محمد حسین زبیدی الحیاة الاجتماعیه والاقتصادیة فی الکوفه فی القرن الاول الهجری، جامعة بغداد، بغداد، 1968 م، ص 77 – 78؛ ابن عبدربه العقد الفرید، ج 3، ص 360 – 365
56) العقد الفرید، ج 3، ص 363 و 364
57) احمد امین، فجر الاسلام، چاپ دهم، درالکتاب العربی، بیروت، 1969 م، ص 155
58) محمد عجاج خطیب، السنة قبل التدوین، بیروت، دارالفکر 1401 ق، ص 176
59) کسی که فراوان سفر می کند.
60) السنة قبل التدوین، ص 178
61) بحار الانوار، ج 74، ص 5
62) شیخ محمد بن حسن حر عاملی، وسایل الشیعة، تحقیق: عبدالرحیم ربانی شیرازی، تهران، کتابفروشی اسلامیة، ج 11، ص 107؛ میرزا حسین نوری مستدرک الوسائل، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، قم، 1407 ق، ج 14، ص 77، حدیث 1
63) مستدرک الوسایل، ص 79، حدیث 3
64) وسائل الشیعة، ج 13، کتاب السبق والرمایه، ص 345 – 351؛ مستدر الوسایل، ج 14، کتاب السبق والرمایة، ص 77 – 84
65) المفصل فی التاریخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 298
66) همان
67) حبیب الله فضایلی، اطلس خط، ص 125 و 126
68) الانساب، ص 456 – 457
69) تاریخ التمدن الاسلامی، ج 3، ص 59 تا 60
70) محمد هادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ج 1، ص 309 – 311
71) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریه، ج 1، ص 48
72) همان
73) همان
74) دانش را با نوشتن دربند کنید؛ نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 239
75) بحار الانوار، ج 77، ص 139
76) بحار الانوار، ج 92، ص 34
77) نهج البلاغة، فیض الاسلام، حکمت 305؛ ابو علی مسکویة رازی، تجارب الامم، تحقیق: ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، 1366، ج 1، ص 383
78) بحار الانوار، ج 76، ص 44
79) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 231 . حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین است: «تعلموا من انسابکم ما تصلون به ارحامکم»
80) همان، ص 230: «علم لا ینفع وجهل لا یضر»
81) همان، ص 303
82) همان، ص 222
83) همان، ص 227 «قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): استقرؤا القرآن من ابی وابن مسعود»
84) همان، ج 1، ص 39
85) همان، ج 2، ص 291
86) تدوین السنة الشریفة، ص 333
87) همان، ص 316
88) نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی، مؤسسه انتشارات ائمه علیهم السلام، قم، 1379، ص 905 – 906 (فهرست موضوعی)
89) نهج البلاغه، نامه 31
90) بحار الانوار، ج 92، ص 185 – 190، باب ثواب تعلم القرآن وتعلیمه
91) عبدالرحمن سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفة، ج 2، ص 239 و 240
92) احمد امین، فجر الاسلام، چاپ دهم، بیروت، دارالکتاب العربی، 1969 م، ص 204
93) محمد بن اسحاق الندیم، الفهرست، ترجمه: م . رضا تجدد، چاپ دوم، چاپخانه بانک بازرگانی ایران، تهران 1346، ص 59
94) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریه، ج 2، ص 218
95) همان، ص 223
96) محمود شهابی، ادوار فقه، ج 1، ص 434 به بعد
97) نظرة عامه فی تاریخ الفقه الاسلامی ص 150؛ المدخل لدراسة الفقه الاسلامی، ص 69
98) طبقات الفقهاء، ص 81
99) تاریخ المذاهب الفقهیه، ص 353
100) نظرة عامة فی تاریخ الفقه الاسلامی، ص 143 – 149؛ تاریخ التشریع الاسلامی، ص 295
101) ر . ک: مصطفی قصیر العاملی، کتاب علی (علیه السلام)، دارالثقلین، بیروت، 1415ق
102) برای آگاهی بیشتر از کتاب علی (علیه السلام) و موارد استناد احکام فقهی ائمه علیهم السلام به آن ر . ک: تدوین السنة الشریفة، ص 62 – 76
103) الفهرست، ص 69 یا 70
104) همان، ص 72
105) عبدالرحمن بدوی، تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، برگردان: حسین صابری: چاپ اول بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1374، ج 1، ص 104 – 105
106) همان، ص 126
107) همان، ص 123
108) همان، ص 128
109) همان، ص 137
110) سید حسن صدر، تاسیس الشیعة لعلوم الاسلام، بیروت، دارالرائد العربی، 1401 ق، ص 353 – 359
111) محمد بن علی اردبیلی، جامع الرواة، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، 1403 ق، ج 2، ص 26
112) قاسم جوادی، «تاثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله» مجله هفت آسمان، ش 1، ص 127 – 131
113) همان، ص 123 – 127
114) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 1، ص 462
115) همان، ص 461
116) تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ص 170
117) یسئلونک عن الاهلة قل هی مواقیت للناس و الحج» سوره بقره (2) آیه 189
118) هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا وقدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب» سوره یونس (10) آیه 5
119) و هو الذی جعل لکم لتهتدوا بها فی ظلمات البر والبحر» سوره انعام (6) آیه 97 . «و بالنجم هم یهتدون» سوره نحل (16) آیه 16
120) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 313 – 315
121) ایها الناس ایاکم وتعلم النجوم الا ما یهتدی به فی بر او بحر فانها تدعوا الی الکهنة والمنجم کالکاهن . . .» نهج البلاغه، خطبه 79
122) بحار الانوار، ج 58، ص 235، ح 15
123) همان، ص 221، 224، 226، 229 – 235 و 258
124) نظام الحکومة النبویه المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 303
125) فرهنگ معین، ج 1، ص 307، در تعریف اغانی چنین آمده است: سرودها، آوازها، سازهایی که بی نفخ دم نوازند (سازهای غیر بادی)
126) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، تعلیق: سمیر جابر، چاپ اول بیروت، دارالفکر، 1407 ق، ج 4، ص 219
127) فرهنگ معین، ج 3، ص 3953، در تعریف مخنث چنین آورده است: مردی که حرکات و رفتارش به زنان شبیه است، امرد، مفعول، هیز
128) فجر الاسلام، ص 176
129) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 123 – 136
130) همان، ص 136
131) محمد عبدالجواد اصعمی، ابوالفرج الاصفهانی و کتابه الاغانی، قاهره، 1370 ق، ص 216
132) الاغانی، ج 8، ص 333
133) همان، ج 3، ص 28
134) ابوالفرج الاصفهانی و کتابه الاغانی، ص 199
135) الاغانی، ج 4، ص 222
136) فجر الاسلام، ص 176
137) همان، ص 117 – 178
138) المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 8، ص 252
139) هادی قابل، «نوشت افزار قرآن» مجله بینات، ش 9، ص 87 – 98
140) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الاداریة، ج 2، ص 294
141) الفهرست، ص 36
142) تاریخ التمدن الاسلامی، ج 3، ص 63
143) همان، ج 1، ص 250
144) الفهرست، ص 36
145) تاریخ التمدن الاسلامی، ج 1، ص 250
146) مرتضی راوندی، تاریخ تعلیم و تربیت در ایران و اروپا، ص 19
147) الفهرست، ص 36
148) نظام الحکومة النبویة المسمی التراتیب الادرایة، ج 2، ص 242
149) همان، ص 243